هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

دليرمردان غيور غياث الدين حاجي نشتيفاني كه پايه گذار حكومت مظفريان بوده واكثر نقاط ايران را از اشغال مغولان آزاد و قريب بر يك صده بر اكثر نقاط ايران حكمروايي نموده و در آبادي آن كوشيده اند



آل مظفر سلسله‌ای بود که در قرن هشتم هجری بیشتر بر جنوب ایران و گاه بر تمام ایران بزرگ بجز خراسان حکومت می‌کرد.
سرسلسله این دودمان امیر مبارزالدّین محمد بود. اجداد او از اهالی نشتيفان خواف بودند. پدر او که امیر مظفر نام داشت نزد پادشاهان مغولبه مراتب بالایی رسید. پس از مرگ پدر، امیر مبارزالدین محمد مورد توجه سلطان ابوسعید قرار گرفت و منصب پدر را به انضمام فرمانروایی یزد یافت.
پس از ابوسعید که مغولها ضعیف شدند، امیر مبارزالدین به فکر استقلال و جهانگشایی افتاد. او در سال ۷۴۱ کرمان و در ۷۵۴ شیرازرا به متصرفات خود افزود و شیخ ابواسحاق اینجو فرمانروای شیراز را که سرداری لایق و دانشمند بود به قتل رسانید. حافظ در یکی از غزلهای مشهورش به سوگ ابو اسحاق می‌پردازد. [۱]
مبارزالدین به دلیل تندروی‌هایی که می‌کرد سرانجام به دست پسرانش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده و دامادش شاه سلطان اسیر و کور گردید و سپس در سال ۷۶۵ از دنیا رفت. پس از او فرزندش شاه شجاع به پادشاهی رسید و مشهور است که وی استبداد پدرش را از میان برداشت.
از دیگر پادشاهان این دودمان مجاهدالدین سلطان زین‌العابدین و شاه منصور بودند. شاه منصور در جریان حمله تیمور لنگ به شیرازکشته شد و باقی خاندان آل مظفر نیز در قمشه به دست تیمور قتل عام شدند. 

آل مظفر

«795_ 718 ق / _1393 1318م»

سلسله‏ای از پادشاهان محلی ایران که در سده 8 ق/ 14 م ، بر بخش‏هایی از ایران شامل یزد، فارس، اصفهان، کرمان و گاه آذربایجان فرمانروایی داشتند و سرانجام به دست امیر تیمور گورکان برافکنده شدند.

غیاث الدین حاجی نشتيفاني خراسانی، نیای بزرگ آل مظفر که از مردم نشتيفان خواف بود، به هنگام تاخت و تاز چنگیزخان در ولایت خراسان پس از مدتها مبارزه و مقاومت در مقابل مغولان بناچار به همراه ديگر مبارزان عقب نشسته و براي نجات جان همرزمان، به ولایت یزد رفت و در میبد ساکن گردید و تا اواخر عمر در آنجا به سر برد. وی 3 فرزند داشت: بدرالدین ابوبکر، مبارزالدین محمد، و شجاع الدین منصور. بدرالدین ابوبکر از سوی علاءالدوله اتابک یزد با 300 تن همراه هلاکو به بغداد فرستاده شد و سرانجام به دست اعراب بنی خفاجه به قتل رسید. مبارزالدین در یزد جزء نزدیکان اتابک بود و در همانجا درگذشت. شجاع‏الدین منصور، فرزند سوم حاجی نشتيفاني خراسانی، فیروز آباد میبد را پایگاه خویش ساخت. او سه فرزند داشت؛ مبارزالدین محمد، زین الدین علی و شرف الدین مظفر.

اتابک یوسف شاه بن علاءالدوله، فرمانروای یزد، شرف الدین مظفر را که لیاقت بیشتری داشت، بر کشید و حکومت میبد و ندوشن و نگهداری امنیت راههای آن حوالی را بدو سپرد. چندی نیز به سرکوبی راهزنانی که از سوی کوه کرمان بر یزد می‏تاختند مشغول بود که در این کار توفیق یافت. پس از آن همراه اتابک یوسف شاه روانه سیستان شد، اما در میانه راه از وی جدا گردید و به کرمان رفت_685 ق/ 1286م_. در روایتی دیگر، علت این جدایی، آگاهی شرف‏الدین از پایان کار اتابک یوسف شاه دانسته شده و گفته شده که وی شبانه زن و فرزندان یودر ، سردار مغول را که نزد اتابک اسیر بودند، آزاد و به همراه خود به یزد برد و از آنجا نزد سلطان محمد خدابنده فرستاد. شرف‏الدین پس از اقامت کوتاهی در یزد، راهی دربار ارغون خان شد. ارغون نیز او را به گرمی پذیرا شد. با مرگ ارغون خان، امیر مظفر در ربیع الاول 691 ق/ مارس 1292م به اردوی غازان در آمد و از سوی ایلخان مغول موفق به دریافت شمشیر، طبل و درفش و دیگر عطایا شد که مطابق رسم مغولان به امیران داده می‏شد.


گرامی داشتن امیر مظفر توسط اولجایتو

چون اولجایتو پس از غازان بر تخت ایلخانی نشست_703ق/ 1303 م_ بیش از پیش امیر مظفر را گرامی داشت و نگهداری راهها را از حدود اردستان تا کرمانشاهان و ابرقوه، هرات و مروست را افزون بر حکومت میبد بدو سپرد.

امیر مظفر پس از چندی، از نزد اولجایتو رهسپار یزد شد و از آنجا همراه پسرش مبارز الدین محمد به شیراز رفت و پس از چندی در 13 ذیقعده 713 ق/ اول مارس 1314 م بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت. امیر مظفر یک پسر و دو دختر داشت. پسر وی امیر مبارز الدین محمد بنیانگذار واقعی سلسله آل مظفر است.




محمدبن امیر شرف الدین، مظفربن منصوربن غیاث الدین حاجی نشتيفاني خراسانی (متولد 700 هـ ق) او مؤسس آل مظفر است. مبارز الدین در 13 سالگی پدر خود را از دست داد و چون اموالشان توسط یکی از مخالفان پدرش مصادره شد، به اردوی اولجایو (سلطان محمد خدابنده که هشتمین پادشاه ایلخانیان در سالهای 703 تا 716هجری قمری بوده است ) پناه برد و از آن پس نزد ایلخانان گرامی داشته شد و به فرماندهی میبد منصوب شد. پس از چندی به دستور ابوسعید به همراه کیخسرو، مأمور سرکوب اتابک شد و توانست این سلسله را سرکوب کند و فرمانروایی یزد را عهده دار شد و تاریخ بناگذاری
سلسله آل مظفر را نیز در همین زمان یعنی 718 هـ ق / 1318 م نقل کرده اند. وی در یزد به سرکوب راهزنان اطراف پرداخت و صدها تن از آنان را کشت و در همین زمان بود که با دختر قطب الدین شاه ازدواج کرد.

سلطان ابوسعید در سال (736 هـ ق / 1350 م) درگذشت و با فوت او کشور به دست امیران محلی افتاد. امیر مبارزالدین هم در جهت استقلال برآمد و پس از چندی توانست نواحی کرمان و بم را تصرف نماید. در زمان تصرف کرمان او گاها با قبیله های مغولی که سرکشیهایی می کردند، برخورد می کرد و چون مسلمان نبودند، مقابله با آنان را جهاد دانسته و پیاپی لشگر بسیج می کرد و از این رو او ملقب به امیرغازی است. مبارزالدین پس از نبردهای پراکنده و نهایتا یک جنگ 7 ماهه توانست شیراز را نیز از چنگ ابواسحاق درآورد. او در سال 758 هـ ق / 1357 م به کمک خواهرزاده اش شاه سلطان به اصفهان آمد. او در پی شورشهایی به تبریز رفت اما چون باخبر شد لشگر بزرگی از بغداد روانه تبریز است به اصفهان بازگشت. در راه اصفهان بین او و دو فرزندش شاه شجاع و شاه محمود کدورت ایجاد شد و آنان تصمیم گرفتند به محض ورود به اصفهان او را دستگیر کنند. آنها این کار را با مساعدت شاه سلطان انجام دادند. اما بعد از اینکه شاه شجاع به پادشاهی رسید از پدر عذرخواهی کرد و پدر او را بخشید. پس از آن مبارزالدین در گوشه ای مشغول به عبادت شد اما در اندک زمانی تصمیم به قتل فرزند خود گرفت. شاه شجاع از این نقشه پدر آگاه شد و اطرافیان پدر را کشت و او را نیز در قلعه بم زندانی کرد. امیر مبارزالدین در قلعه بم درگذشت. جسد او به میبد منتقل شد و در مسجد مظفریه به خاک سپرده شد.

گفته اند امیر مبارزالدین بسیار تندخو و درشتگو بوده و در نهی از منکر بسیار سختگیر بوده و از این جهت او را پادشاه محتسب لقب داده اند و حافظ نیز در غزلیات خود با همین نام از وی یاد کرده است. ظاهرا حافظ از برخوردهای او ناخشنود بوده اما پسرانش شاه منصور و شاه شجاع را مدح گفته است.



مبارزالدین محمد مظفر

«759 718 ق/ 1358 1318م»

مبارزالدین محمد بن شرف الدین مظفر، در نیمه جمادی‏الثانی 700 ق/ 25 فوریه 1301 م در میبد یزد زاده شد. به هنگام درگذشت پدر بیش از سیزده سال نداشت . در این ایام، خواجه رشیدالدین فضل الله که از پدر مبارزالدین محمد، رنجشی در دل داشت ، همه اموال آنان را مصادره کرد. مبارزالدین همراه خواهر بزرگش و امیر بدرالدین ابوبکر، برای چاره‏جویی روانه اردوی اولجایتو گردید. سلطان مغول وی را به نیکی نواخت و پایگاه پدر یعنی فرمانروایی میبد و نگهداری پاره‏ای از راههای کشور را بدو سپرد. مبارزالدین چهار سال در دربار اولجایتو به سر برد و چون سلطان ایلخانی در اول شوال 716 ق/ 18 دسامبر 1316 م درگذشت، به خدمت سلطان ابوسعید رفت. ابوسعید نیز او را با احترام پذیرفت و در 717ق/ 1317 م به مقر حکومت خود میبد فرستاد.


انقراض سلسله اتابکان یزد

یک سال پس از آن امیر غیاث الدین کیخسرو، برادر شیخ ابو اسحاق اینجو که برای دیدار اتابک حاجی شاه بن یوسف شاه، واپسین فرمانروا از سلسله اتابکان یزد به این شهر آمده بود، پس از چندی درنگ، همراهان خود را در یزد گذاشت و برای دیدار مبارزالدین محمد به میبد شتافت. در غیاب او اتابک حاجی شاه به یک تن از نوکران وی که پسری زیبا روی بود، دل بست و چون آن پسر بدو اعتنا نکرد، نزاعی در گرفت و نایب امیر کیخسرو در یزد کشته شد. مبارزالدین و امیر کیخسرو پس از آگاهی از این رویداد، جریان را به شاه مغول گزارش دادند و از سوی او مأمور سرکوب اتابک شدند. در جنگی که میان نیروهای دو طرف درگرفت، اتابک شکست خورده و متواری شد. بدین ترتیب سلسله اتابکان یزد در 718 ق/ 1318 م منقرض شد. مبارزالدین پس از این واقعه از سوی سلطان ابوسعیدفرمانروای یزد شد. سال بنیاد گذاری آل مظفر را باید همین تاریخ 718 ق/ 1318 م دانست. مبارزالدین پس از استقرار در یزد، به سرکوب راهزنان نکودری همت گماشت . پس از آن به کرمان رفت و در آنجا ترکان مخدوم شاه، دختر قطب الدین شاه جهان بن محمد شاه بن قراختایی را خواستگاری کرد. چون ترکان مخدوم شاه در این ایام در شیراز بود، راهی آن دیار شد و با وی عقد ازدواج بست. ترکان مخدوم مادر شاه شجاع و شاه محمود و سلطان احمد است.


استقلال اتابکان یزد

با درگذشت سلطان ابوسعید در 736 ق/ 1335 و آغاز دوران ملوک‏الطوایفی در ایران، مبارزالدین محمد نیز در اندیشه استقلال افتاد. در این هنگام ، فارس در دست فرزندان شاه محمود اینجو بود. برادر کوچکتر شاه محمود شیخ ابو اسحاق با سپاهی عازم یزد شد. مبارزالدین که یارای مقاومت در خود نمی‏دید به پیشواز ابو اسحاق آمد و او که در محذوریت اخلاقی قرار گرفته بود به کرمان رفت، لیکن به شتاب بازگشت و در نهان قصد تسخیر یزد را کرد. مبارزالدین از قصد ابو اسحاق آگاه شد و بی‏درنگ به جنگ او شتافت ، اما ابو اسحاق پایداری نکرده به شیراز بازگشت. چندی پس از این واقعه ، امیر حسین چوپانی به فارس هجوم برد و از مبارزالدین یاری خواست. وی پاسخ مثبت داد و به شیراز رفت. اهالی شیراز به شدت پایداری کردند، و عاقبت نیز صلح و آشتی برقرار شد و پیر امیرحسین وارد شهر شد و به پاس خدمات مبارزالدین ، حکومت کرمان را به او داد. مبارزالدین در 740 ق/ 1339 م رهسپار کرمان شد و پس از گشودن شهر، فرزند 9 ساله خود شاه شجاع را به فرمانروایی آن دیار برگماشت مبارزالدین در 758 ق / 1357 م به اصفهان آمد. شاه سلطان و بزرگان اصفهان در بیرون شهر از او استقبال کردند. لیکن مبارزالدین به ایشان روی خوش نشان نداد. این کار، مایه پدید آمدن رنجش خاطر بزرگان اصفهان شد. در همین ایام خبر رسید که در آذربایجان ، تبریز شورشهایی رخ داده و ملک اشرف چوپانی کشته شده است. مبارزالدین بی‏درنگ به آذربایجان شتافت و در نبردی که در شهر میانه با امیر اخی جوق - از امیران مغول کرد، او را شکست سختی داد و از آنجا به تبریز رفت. اما اقامت او در تبریز طولانی نشد. در آنجا شنید که لشکری انبوه از بغداد به تبریز می‏آید، بدون فوت وقت تبریز را ترک و به اصفهان بازگشت. در همین سفر بود که پسران خود شاه شجاع و شاه محمد را به سبب نشان دادن ضعف در نبرد با اخی جوق سرزنش کرد و آنان را به کشته شدن و یا نابینا کردنشان بیم داد.


پیمان بستن پسران مبارزالدین در برکنار کردن پدر

پسران با یکدیگر پیمان بستند که چون به اصفهان رسند ، پدر را دستگیر کنند و او را از فرمانروایی برکنار نمایند. اردوی مبارزالدین در نیمه رمضان 759 ق/ 22 اوت 1358 م به اصفهان رسید. شاه شجاع و شاه محمود در آنجا با شاه سلطان خواهر زاده مبارزالدین همدست شدند و همان روز به کاخ مبارزالدین حمله بردند و او را در حالی که قرآن می‏خواند دستگیر کردند. مبارزالدین در 19 رمضان 1159 ق / 25 اوت 1358 م نابینا و به قلعه طبرک فرستاده شد. اندکی بعد او را از قلعه طبرک به قلعه سفید فارس فرستادند. چون شاه شجاع بر تخت نشست و شیراز را به پایتختی برگزید، با پدر بر سر مهر آمد و او را به شهر فرا خواند و به دیدارش رفت و پای او را بوسید و از گناهان گذشته پوزش خواست و بسیار گریست. مبارزالدین پسر را بخشود و گفت من دیگر قصد فرمانروایی ندارم و تنها گوشه‏ای برای عبادت می‏خواهم. اما پس از چند ماه در نهان با گروهی از اطرافیان خود، توطئه قتل پسر را ترتیب داد. چون شاه شجاع از این کار آگاه شد. اطرافیان پدر را کشت و خود او را به قلعه بم بردند و در آنجا در زندان بود تا مرگش فرا رسید . مبارزالدین در اواخر ربیع‏الاول 765 ق / اوایل ژانویه 1364 م درگذشت.

پیکرش را به میبد بردند و در مدرسه مظفریه به خاک سپردند. از مبارزالدین به غیر از شرف‏الدین مظفر که در زمان حیات پدر درگذشت چهار پسر برجای ماند: شاه شجاع، شاه محمود، سلطان احمد، و سلطان مظفر الدین بایزید.
فرمانرواسال فرمانروایی
امیر مبارزالدّین محمد(۷۱۸-۷۵۹)
جلال الدین شاه شجاع(۷۵۹-۷۸۶)
قطب الدین شاه محمود(۷۵۹-۷۷۶)
نصرت الدین شاه یحیی(۷۶۴-۷۹۵)
سلطان زین‌العابدین(۷۸۶-۷۸۹)
عمادالدین اخمد(۷۸۶-۷۹۵)
شاه منصور
(۷۹۰-۷۹۵)



ابوالفوارس جلال الدین شاه شجاع از سلاطین آل مظفر و مشهورترین فرد از این خاندان است.


شاه شجاع
ترتیبشاه آل مظفر
زمان حکومتاز ۷۶۰ تا ۷۸۶
شاه پیشینامیر مبارزالدین محمد
شاه بعدیمجاهدالدین سلطان زین العابدین
نام کاملابوالفَوارس جلال الدین شاه شجاع
زادروز۲۲ جمادی‌الثانی ‫۷۳۳
(۱۰ مارس ۱۳۳۳)
درگذشت۲۲ شعبان ۷۸۶
(۱۴۷۸)
زادگاهنشتيفان
محل فوت
آرامگاهپای کوه چهل مقام یا چهل دختران
همسر
فرزندانسلطان زین العابدین و سلطان شبلی

زندگینامه 


وی در ‫۲۲ جمادی‌الثانی ‫۷۳۳ ق / ۱۰ مارس ۱۳۳۳ (میلادی) متولد شد. وی از جانب مادر به سلاطین قراختایی کرمان، نسب برمی کشید و نظر به همین نسب والا به رغم برادر بزرگ ترش به ولایتعهد پدر منصوب شد. در دوره فرمانروایی پدرش مبارزالدین محمد، مأموریت‌هایی به وی واگذار شد که از جمله امارت کرمان در ‫۷۵۴ ق / ۱۳۵۳ (میلادی) بود. وی همچنین در فتح شیراز در زمان پدرش که منجر به برافتادن سلاطین آل اینجو شد، نقشی عمده داشت.

امیر مبارزالدین محمد مظفر، بانی سلسلهٔ آل مظفر و پدر شاه شجاع، چنان که در دیوان حافظ و دیگر منابع، مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در عقوبت دادن، سرعت و خشونت داشت.وی در بازگشت از سفر جنگی آذربایجان بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان خشم گرفت و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن بیم داد. پس آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، امیر محمد را فروگرفتند. شاه شجاع، بر اسب برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعهٔ طبرک فرستادند و در آنجا کور ساختند. شاه شجاع پس از فروگرفتن پدر، در ‫۷۵۹ ق / ۱۳۵۸ (میلادی) به پادشاهی رسید. او حکومت اصفهان و ابرقو را به برادر خود قطب الدین شاه محمود و کرمان را به برادر دیگرش سلطان عمادالدین احمد سپرد و خواجه قوام الدین محمد بن علی صاحب عیار را به وزارت خود برگزید، اما پس از چندی نشانه‌های سرکشی از قوام الدین به ظهور پیوست و به دستور شاه شجاع کشته شد و خواجه جلال الدین تورانشاه به وزارت رسید.

شاه شجاع بر خلاف پدرش تعصب مذهبی زیادی نداشت . وی گاهی اشعاری نیز می‌سرود . حافظ ابرو نویسنده زبده التواریخ نقل می‌کند که امیر مبارزالدین در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدی بود تا جایی که به طعنه محتسب نامیده می‌شد و حتی شاه شجاع نیز یک رباعی طعنه آمیز برای وی سروده‌است . عین عبارت حافظ ابرو چنین است :
چون امبر مبارزالدین محمد در مملکت فارس استقرار یافت به تربیت سادات و علما وفضلا مشغول گشته در امر معروف و نهی منکر مبالغه می‌نمود به مرتبه‌ای که هیچ کس را یارای آن نبود که نام مناهی و ملاهی برد و مردم را به سماع حدیث و فقه و تفسیر و مواعظ ترغیب می‌فرمود . حضرت شاه شجاع در این معنی رباعی هست و ثبت افتاد.
در مجلس دهر، ساز مستی پست استنه چنگ به قانون و نه دف بر دست است
رندان همه ترک می‌پرستی کردندجز محتسب شهر که بی می‌مست است

وی ‫۵۳ سال عمر و ‫۲۷ سال پادشاهی کرد . بنا به وصیتش، پیکرش را در پای کوه چهل مقام یا چهل دختران به خاک سپردند. کریم خان زند سنگی بر مزار شاه شجاع نهاد که اکنون برجای است.
سلطنت نسبتاً طولانی شاه شجاع در میان دو دورهٔ خونبار حملهٔ مغول و یورش‌های تیمور بود، از این حیث، سلطنت او روزگار امن و امید و آسایش مردم بود و بر خاتمه یافتن این روزگار خوش، حسرت بسیار می‌خوردند. از آنجا که روزگار کودکی شاه شجاع، دورهٔ پایه گذاری سلطنت آل مظفر و لبریز از کشش و کوشش برای بسط و تحکیم این سلطنت بود، وی مجال تحصیل پیوستهٔ علم را در کودکی نیافت. با این حال، وی در علم و ادب و هنر و فضایل باطنی، سرآمد بود.خطش نیکو بود و نثری روان و زیبا و پرظرافت داشت و شعر می‌سرود و شاعران را می‌نواخت و دربارش محفل انس و ادب و هنر بود.زیبایی سیرت و حسن صورت را با مکارم اخلاق و جوانمردی، توأم داشت و برای خوی فرشته گونش داستان‌های بسیار نقل کرده‌اند. برای نمونه نقل کرده‌اند که یک بار با کوکبهٔ شاهی از میدان مشق نظام بازمی گشت. از آنجا که حسن صورتش زبانزد بود و همه گان آرزوی دیدار او را داشتند، پیرزنی از فراز بام فریاد زد: فاطمه خاتون، فاطمه خاتون بیا که شاه شجاع از کوی می‌گذرد. شاه ایستاد و کوکبه را ایستاند. سبب را پرسیدند و شاه شجاع گفت: دریغ است که آرزوی دل فاطمه خاتون برآورده نشود و دلش بشکند. ایستادم تا او یک نظر مرا ببیند. سپس به راه افتاد و رفت.
وی در هر جنگ که کرد، پیروز بود و ایران را به حدود طبیعیش بازگرداند و منهای خراسان، بر باقی ایران تاریخی به طور مستمر یا مقطعی حکم می‌راند چنان که قفقاز را نیز گشود و مدتی بر بغداد نیز تسلط یافت. اگر به مرگ نا به هنگام از دنیا نمی‌رفت، بعید می‌نمود که تیمور بر قلمرو آل مظفر پنجه افکند، چنان که چون برای انتظام کار خوزستان به شوشتر رفته بود، مرزبان شرق نامه فرستاد که امیر تیمور بر سیستان تاخته‌است و بیم پیشروی وی هست. شاه شجاع در پاسخی کوتاه و کوبنده که جزء اسناد افتخار تاریخ ایران است و با برخواندنش حس شعف و غرور به هر ایرانی دست می دهد، با نثر موجز و دقیق و پر ظرافت همیشگیش بر حاشیهٔ نامه نگاشت که نقض عهد دوستی از امیر تیمور بعید است و اگرهم چنین رخ دهد، لشکر جرّار و شمشیر شیرشکار و تیر جوشن گذار و بازوی کامکار در کار است، بسم الله اگر حریف مایی:
اگر یک نیمهٔ عالم سپاه خصم درگیرد
ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان
شاه شجاع هرچند که به سبب انتشار اخبار توحشی که تیمور در نبردهایش بر مردمان روا می داشت، از مواجهه با او پرهیز می کرد و حتی این پرهیز از مواجهه را دعای پس از نمازش ساخته بود، اما چنان که از پاسخ کوتاه وی بر می آید، به رغم اخبار هراس آور کینه کشی‌های تیمور، هم به لحاظ روانی و هم به لحاظ نظامی، آمادگی کامل برای برخورد و سرکوب تیمور را داشت و چنان که در بخش «یک مقایسهٔ تاریخی» در همین مقاله می خوانید، وی تنها کسی در آن مقطع بود که توان و امکانات لازم را برای سرکوب تیمور در اختیار داشت.
چنان که از مطالعهٔ سیرت شاه شجاع و پدرش امیر محمد و خلف شاه شجاع و خواهرزاده اش شاه منصور بر می‌آید، این خاندان ایرانی پس از سرآمدن کار ایلخانان مغول، عزم بر احیای ایران و اخراج مغولان داشتند، چنان که پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان و لشکرکشی جانی بیک مغول به ایران برای سلطنت دوبارهٔ مغولان، چون جانی بیک نامه به امیر محمد فرستاد که باید مطیع ما باشی، امیرمحمد پاسخ او را با فرمان بسیج سپاهیان داد و در حمله‌ای سریع به آذربایجان، نایب جانی بیک را که اخی جوق نام داشت در هم شکست و کشت. شاه شجاع نیز روزگار به کشش و کوشش با مغولان گذراند و از آن پیامش دربارهٔ امیرتیمور نیز عزم جدیش بر مقابله با مغولان آشکار است و شاه منصور نیز بر آن هوا بود که ایالات ایران را یکپارچه کند و خود نه به عنوان پادشاه بلکه چون سربازی بر لب جیحون بنشیند تا تیمور از آن گذاره نکند. در مرگ شاه شجاع گفته‌اند که زن و مرد ایران یتیم شدند. با مرگ وی، سلطنت آل مظفر که که پس از قرن‌ها حکومت خونبار ترکان و مغولان بر ایران، نوید سلطنتی ایرانی را به همراه آورده بود، به سرعت رو به زوال رفت. پسرش سلطان زین العابدین در برابر تیمور کاری از پیش نبرد و خواهرزاده اش شاه یحیی، مقام سلطنت را با منصب امارت از جانب تیمور عوض کرد. پس شاه منصور، خواهرزادهٔ دیگر شاه شجاع که برادر کوچک شاه یحیی بود، این خواری را تاب نیاورد و بر شیراز تاخت و از حکم تیمور خارج شد. حافظ شیرازی با وصول شاه منصور به شیراز، فرارسیدن بهار امید و آرزو را مژده داد و شکست تیمور متظاهر به دین و عرفان را آرزو کرد:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ما رسید
کجاست صوفی دجال شکل ملحد فعل
بگو که مهدی موعود دین پناه رسید
شاه منصور به شاهزادگان آل مظفر و حکام اطراف و حتی سلطان بایزید عثمانی، نامه کرد که مرا هوای سلطنت نیست، هر یک پسری و سپاهی به من دهید تا بر لب جیحون بنشینم و تیمور را نگذارم که از آب گذاره کند. اما از هیچ سو یاریی نرسید و شاه منصور به سال ۷۹۵هـ.ق سه سال پس از وفات حافظ که او را به فتح مژده داده بود، در نبرد با تیمور کشته شد، در نبردی که به ظهر عاشورا تشبیهش کرده‌اند و شاه منصور نزدیک بود تیمور را بکشد و تیمور با خزیدن در چادر زنان، خود را نجات داد. این نبرد، پایان سلطنت پرامید آل مظفر بر ایران بود و با کشته شدن شاه منصور، جمیع شاهزادگان آل مظفر به دستور تیمور گردن زده شدند جز دو پسر شاه شجاع که به سمرقند انتقال داده شدند تا تحت نظر باشند و به مرگ طبیعی وفات یافتند.

یک مقایسهٔ تاریخی 


اگر بخواهیم برای شاه شجاع در میان دیگر بزرگان تاریخ جهان، شبیه و قرینی بیابیم، بی تردید، شینگن، دایمیو(امیر) نامدار ژاپن در قرن شانزدهم میلادی را خواهیم یافت. این هر دو، آمیزه‌ای از زیبایی‌های صوری، ظرافت طبع، ادب، هنر، محبوبیتی از آن دست که برای دون ژوان ذکر شده(و اساساً برخی مورخان از قبیل باستانی پاریزی در کتاب شاه منصور مظفری شاه شجاع را دون ژوان ایران دانسته‌اند) به علاوهٔ شجاعت و صف شکنی و پیروزی مدام بودند و چشم امید مردمان زمانه برای متحد ساختن وطنشان به آنان بود اما با تمام صف شکنی‌ها و پیروزی‌های محیرالعقول، در نیمهٔ راه در ۵۰ سالگی وفات یافتند و درست آن دشمنی که شکست خوردهٔ آنان بود، به جا ماند و نه با روش‌های مبتنی بر مردانگی آنان، بلکه با شیوه‌های شیطانوار، وطن را متحد ساخت.
شینگن، در ابتدای قرن شانزدهم در دوران موسوم به سنکوگو(جنگ عمومی) در ژاپن زاده شد. شوگون‌های آشیکاگا به قعر ضعف و زوال افتاده بودند و ژاپن به دست دایمیوها تجزیه شده بود و مردم از جنگ‌های هر روزهٔ آنان کارد به استخوانشان رسیده بود و منجی خود و متحد سازندهٔ ژاپن را انتظار می‌کشیدند و این همان تصویر ایران پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان است. شینگن با درک دردها و آرزوهای مردم، آرزوی متحد ساختن ژاپن و سرکوب دایمیوهای جنگ سالار را داشت، اما پدرش نوبوتورا تاکدا که بر پسر بدگمان شده بود و تصور می‌کرد که شینگن، به زودی جای او را غصب خواهد کرد، بر آن شد که او را فروگیرد، اما شینگن پیش دستی کرد و پدر را فروگرفت و تبعید کرد و این نیز صحنه‌ای دیگر از زندگانی شاه شجاع است.
شینگن پس از به قدرت رسیدن در ۲۱ سالگی، درگیر نبردهایی بی پایان با دایمیوهای جنگ سالار شد و در این مدت از خود مدیری بی نظیر برای کشورداری و سرداری صف شکن برای نبردرا به نمایش گذاشت به گونه‌ای که الگوهای حکومتی و نقشه‌های جنگی او مورد استفادهٔ رقبایش قرار می‌گرفت و به مرور در سطح جهان نیز منتشر شد.وی همچنین شخصیتی محبوب قلوب داشت و مجمع امیدها و آرزوهای مردم به شمار می‌رفت و در چهرهٔ او متحدسازندهٔ ژاپن و سرکوبگر دایمیوهای جنگ سالار را می‌دیدند، اما این آرزوها در کمال ناباوری با مرگ نا به هنگام شینگن بر باد رفت. دشمنانش و عموم مردم بر او گریستندچنان که بر شاه شجاع. با مرگ شینگن، اتحاد سه دایمیو: اُدا نوبوناگا، هیده یوشی و توکوگاوا که درست در سال پیش از مرگ شینگن، شکستی موحش و فلاکت بار از او خورده بودند، مأموریت اتحاد وطن را بر عهده گرفتند و نه با روش‌های شینگن بلکه با متوحشانه‌ترین شیوه‌ها ژاپن را متحد ساختند و در این را] ابتدا خاندان شینگن را قتل عام کردند.انگار که در تاریخ یک چشمبندی اتفاق افتاده بود. به مدت ۳۰ سال، نویسندهٔ فیلمنامهٔ تاریخ ژاپن، به بنندگان این فیلم، القا می‌کرد که شینگن متحدکنندهٔ ژاپن است، در حالی که در پایان این فیلم معلوم شد که ذهنیت بینندگان اشتباه بوده و رقبای شینگن، متحدکنندهٔ ژاپن بودند!
شاه شجاع نیز در نظر مردم، بخت اول متحد ساختن ایران و اخراجگر مغولان و سرکوب کنندهٔ تیمور به شمار می‌رفت. دربارهٔ شینگن [۱] نوشته‌اند:«هنگامی که تاکدا شینگن به سن ۵۰ سالگی رسید تنها دایمیو در خاک ژاپن بود که توان لازم برای جلوگیری از فتح تمام خاک ژاپن توسط ادا نوبوناگا را داشت». عین همین جمله را با تعویض نام می‌توان برای شاه شجاع و تیمور نیز به کار برد. شینگن با وصول اخبار پیشروی‌های متوحشانهٔ ادانوبوناگا، سال پیش از وفات نا به هنگامش دست به تحرکات نظامی گسترده‌ای زد و در نبرد موسوم به «میگاتا گاهارا» که از نبردهای کلاسیک تاریخ محسوب می‌شود و نقشه اش در آکادمی‌های نظامی تدریس می‌شود، شکستی موحش و مفتضحانه بر اتحادیهٔ اُدانوبوناگا، ایائسو توکوگاوا، یوسوگی کنشین و تویوتومی هیده یوشی افکند، چنان که نقل است توکوگاوا هنگام گریختن از این معرکهٔ مهلکه گون، بیش از ۵ سرباز برایش نمانده بود، اما همین توکوگاوا نهایتاً و در کمال ناباوری، وارث ژاپن متحد شد.با مرگ نابه هنگام شاه شجاع نیز به سان شینگن، مغولان آل جلایر که سال پیش، از او شکستی موحش خورده بودند تا دیرزمانی به جا ماندند و اندکی بعد نیز تیمور که شبیه اُدانوبوناگا، چهره‌ای شیطانی از خود بروز داده بود، برای نخست بار وارد داخلهٔ ایران شد و نهایتاً موفق شد ایران را متحد سازد و در این راه، شاهزادگان آل مظفر را نیز قتل عام کرد.

قطب الدین شاه محمود

«776 759 ق/ 1375 1385م»

قطب الدین شاه محمود در جمادی‏الاول 737 ق/ دسامبر 1336م زاده شد. در توطئه دستگیری و نابینا کردن پدرش مبارزالدین محمد شرکت داشت. پس از آن که شاه شجاع بر تخت نشست ، اصفهان و ابرقو به او سپرده شد. وی در دوره هفده ساله امارتش در اصفهان، زمانی مطیع فرمان شاه شجاع بود و برای مدتی نیز فارس را به کمک پدر زنش اولیس ایلکانی در تصرف داشت. شاه محمود 38 سال و 5 ماه و 9 روز عمر کرد. پس از مرگ 776 ق/ پ375 م چون فرزندی نداشت، گروهی از اهالی اصفهان هوادار فرمانروایی سلطان اولیس فرزند شاه شجاع و گروهی دیگر خواستار پیوستن اصفهان به قلمرو پادشاهی شاه شجاع شدند. بر اثر این دو دستگی شورشی در شهر درگرفت و مردم اصفهان چنان با هم به نزاع پرداختند که پیش از 10 نفر بر جنازه شاه محمود برای نماز حاضر نشدند. اما شاه شجاع پس از آگاهی از مرگ برادر به اصفهان رفت و آن شهر را رسما" به قلمرو خود افزود. Chupanid - Jalayerid dyansty 1337–1432 ad.PNG

زین العابدین بن شاه شجاع

«789 786ق / 1387 1384م»

زین العابدین فرزند شاه شجاع پس از درگذشت پدر و بنا بر وصیت او بر تخت نشست اما 
یزد همچنان در دست شاه یحیی و کرمان در دست عمادالدین احمد بود. دوران کوتاه فرمانروایی او در مجادله با شاهزادگان مظفری سپری شد. هنگامی که امیر تیمور به سرعت ایالتهای ایران را یکی پس از دیگری تسخیر می‏کرد، آل مظفر ، سرگرم زد و خورد داخلی و خانوادگی بودند. چون زین‏العابدین در جایگاه پادشاهی نشست، شاه یحیی با سپاهیان خود از یزد عازم تسخیر شیراز شد. لیکن با زین‏العابدین که برای مقابله با او از شیراز بیرون آمده بود، صلح و سازش نمود.

سلطان زین‏العابدین پس از آسوده شدن از سو ی شاه یحیی، برای مدتی در آرامش و امنیت بر فارس حکمروایی کرد و چون مردی خوش خلق و مهربان و آسان‏گیر بود، و با توده مردم با رأفت برخورد می‏کرد، اغلب مردمان خواستار او بودند. زین‏العابدین، امیر سیورغتمش را که زندانی شاه شجاع بود، از بند آزاد کرد و به کرمان فرستاد تا به تدریج زمینه چیرگی او را بر کرمان فراهم آورد. پس از ورود وی به آنجا، اوغانیها به وی پیوستند. چون عمادالدین احمد از این موضوع آگاه شد، روی به جنگ سیورغتمش آورد. سیورغتمش که بر انبوهی لشکر کرمان آگاهی یافت، به سوی گرمسیر کرمان عقب‏نشینی کرد و از آنجا فرستاده‏ای نزد زین‏العابدین روانه کرد و از او یاری خواست. اما با وجود یاری زین‏العابدین ، سیورغتمش در جنگ شکست خورد و به هلاکت رسید 787 ق / 1385م

امیر تیمور که در شوال 789 ق/ اکتبر 1387م آذربایجان را گشوده و در آنجا به سر می‏برد، سفیری نزد سلطان زین‏العابدین به شیراز فرستاد و او را نزد خود خواند، تا پس از دیدار با وی ، بار دیگر او را به فرمانروایی فارس منسوب نماید. اما زین‏العابدین نپذیرفت و به فرستاده امیر تیمور اجازه بازگشت نداد. چون تیمور از این امر آگاه شد، زین‏العابدین که یارای رو در رویی با امیر تیمور را در خود نمی‏دید، شیراز را رها کرد و به شوشتر رفت. تیمور به اصفهان رسید و به بهانه‏ای ، گروهی بسیار از مردم شهر را از دم تیغ گذراند و پس از آن به شیراز رفت. در آن شهر ، عمادالدین احمد از کرمان و شاه یحیی از یزد به خدمت او رسیدند لیکن چون در همین ایام خبر شورش سمرقند به تیمور رسید، کرمان را به سلطان احمد و فارس را به شاه یحیی سپرد خود در اوایل 790 ق/ 1388 م راهی ماوراءالنهر شد. از سوی دیگر، چون زین‏العابدین به شوشتر رسید، شاه منصور در بیرون شهر اقامتگاهی برای او فراهم کرد. چندی نگذشت که شاه منصور ، زین‏العابدین را با سرداران لشکرش به میهمانی دعوت کرد و چون همگی در مجلس حاضر شدند، آنان را دستگیر و زندانی ساخت و لشکر شیراز را با خود همداستان کرد و رهسپار آن دیار شد. زین‏العابدین با تبانی با زندانبان خود، از بند رست و به اصفهان رفت. در آن شهر سپاهی گرد آورد و راهی شیراز شد تا شاه منصور را که شیراز را تسخیر و بر تخت شاهی مظفریان نشسته بود، سرکوب نماید. در نبردی که میان دو سپاه درگرفت، زین‏العابدین شکست خورد و به اصفهان بازگشت. در اوایل 793 ق/ 1390 م، شاه منصور به اصفهان شتافت. زین‏العابدین که یارای مقاومت نداشت، از برابر او گریخت و آهنگ خراسان کرد. منصور به تعقیب او رفت و در میان راه، کاشان را به تصرف در آورد. چون سلطان زین‏العابدین به ری رسید، موسی جوکار که فرمانروای ری بود، او را دستگیر و نزد شاه منصور فرستاد. زین‏العابدین بنا به روش مرسوم مظفریان به دستور شاه منصور نابینا و به اصفهان فرستاده شد.
نصرت الدین شاه یحیی

«795 764ق / 1393 1363م»

نصرت الدین شاه یحیی، در روز یکشنبه 4 محرم سال 744 ق / 29 مه 1343 م زاده شد. هنگامی که شاه شجاع به جای مبارزالدین محمد بر تخت نشست، برای مدتی شاه یحیی را ر قلعه قهمندز زندانی کرد. اما پس از چندی آزاد شد و به حکومت یزد رسید. یزد را که در آن زمان در دست خواجه بهاءالدین قورجی بود، با ترفند گرفت و خود در جایگاه امیری شهر نشست. شاه یحیی در دوره زمامداری شاه شجاع، چند بار علیه عموی خود شورش کرد، اما هر بار شکست خورد و برجای خود نشست. پس از مرگ شاه شجاع مطابق وصیت او، یزد همچنان در دست یحیی باقی ماند. اما او به یزد بسنده نکرد و آهنگ گرفتن فارس کرد. چون به نزدیکی آنجا رسید، با سلطان زین‏العابدین پسر شاه شجاع آشتی کرد. شاه یحیی از آن پس ، اغلب اوقات خود را در اصفهان به سر می‏برد. اما چون به آبادانی شهر یزد گرایش بیشتری داشت و مردم اصفهان از رفتار او رضایت نداشتند، از اصفهان بیرونش راندند. پس از آن شاه یحیی آهنگ کرمان کرد و در جنگی که در 7 جمادی‏الاول 792 ق / 124 آوریل 1390 م با عمادالدین احمد کرد، از او شکست خورد و به یزد بازگشت. در همین ایام امیر تیمور فارس را تسخیر کرد و شاه یحیی برای باریابی، نزد تیمور به شیراز رفت و از سوی او به فرمانروایی آن شهر برگزیده شد و موظف شد سالانه 300 تومان مالیات برای تیمور بفرستد. شاه یحیی در کشتار دسته جمعی آل مظفر به فرمان تیمور کشته شد () 795 ق/ 1393 م(). 

عمادالدین احمد مظفر

«795 786 ق/ 1393 1384م»
عمادالدین احمد احتمالا" در 741 ق/ 1340 م دیده به جهان گشود و در زمان شاه شجاع نیز مدتی والی کرمان بود که به هنگام بیماری شاه شجاع حکم فرمانروایی کرمان را دریافت داشت. عمادالدین در روز جمعه 20 شعبان 786 ق/ 7 اکتبر 1384 م به کرمان رسید. امیر اعتبارالدین حس قورچی به پیشواز او آمد و گنجها و دژهای شهر را بدو سپرد. سلطان احمد پس از جنگ‏هایی که با سیورغتمش کرد، او را به هلاکت رساند و پس از آن به استقلال در کرمان فرمانروایی کرد.

سلطان احمد در شوال 789 ق/ اکتبر 1387 م از حرکت تیمور به سوی ایران آگاه شد و به خدمت او رفت. در 792 ق/ 1390 م عمادالدین احمد با سلطان زین العابدین همدست شد و به شیراز که در اختیار شاه منصور بود هجوم آورد، اما شکست خورد و نتوانست شیراز را فتح کند. چند سال بعد یعنی در 795 ق/ 1393 م، امیر تیمور گورکان ، شاه منصور را کشت و شیراز را به تصرف در آورد. سلطان احمد به اردوی امیر تیمور رفت و پس از چندی در کشتار آل مظفر، به فرمان امیر تیمور ، او نیز کشته شد. 


شاه منصور مظفر

«795 790 ق/ 1393 1388م»

شاه منصور، فرزند شرف‏الدین مظفر و برادر زاده شاه شجاع بود. تاریخ نویسان، ولادت او را 745 یا 746ق/ 1345 یا 1346م نوشته‏اند. شاه منصور پیش از آن که به جای زین‏العابدین بر تخت فرمانروایی مظفریان بنشیند، امارت 
شوشتر را داشت. پس از تهاجم امیر تیمور، شاه منصور به شیراز آمد و شاه یحیی را بیرون کرد و خود بر تخت نشست 790 ق/ 1388 م. آنگاه طی نبردی با زین‏العابدین که شاه یحیی و گروهی از شاهزادگان آل مظفر را نیز به کمک خوانده بود، شکست داد و بر بخش وسیعی از قلمرو مظفریان استیلا یافت. پس از آن به کرمان رفت و عموی خود عمادالدین احمد را پیام داد که تو و شاه یحیی دوستی خود را با تیمور بگسلید و پسران و سپاهیان خود را همراه من سازید تا به خراسان روم و آنجا را از تجاوز امیر تیمور نگه دارم؛ اگر نه، آماده کارزار باشید. چون عمادالدین ، جنگ با تیمور را بیهوده می‏دانست. به شاه منصور اندرز داد که از این سودا بگذرد. اما شاه منصور توجهی نکرد و پس از آن که بخشی از ایالت کرمان را تسخیر کرد، به یزد حمله برد. اما در طی محاصره شهر، یکی از سردارانش به نام گرگین خان به هلاکت رسید و وی دلسرد شده به رفسنجان رفت. شاه منصور همچنان در میان شهرهای کرمان، فارس، و اصفهان در تاخت و تاز بود که خبر حرکت مجدد امیر تیمور از ماوراءالنهر را شنید. تیمور گورکان در روز شنبه 14 محرم 795 ق / 30 نوامبر 1392م از آب آمویه گذشت و در 24 صفر / 9 ژانویه همان سال به مازندران رسید. شاه منصور نیز به اصفهان رفت و دژها و باروهای شهر را مستحکم کرد و گروهی از افراد سپاهش را مأمور حفاظت از کاشان نمود و از شاه یحیی یاری خواست، اما او همراهی نکرد.

شاه منصور شیراز را مرکز عملیات خود ساخت. لیکن در آنجا خوشگذرانی و کامرانی مشغول شد. چون امیر تیمور به شوشتر رسید، شاه منصور از شیراز گریخت و به فسا رفت، ولی بر اثر سرزنش مردم شیراز مجددا" به شهر بازگشت. تیمور در روز دوشنبه 10 جمادی‏الاول 795 ق/ 24 مارس 1393 م به دژ سفید که زین‏العابدین در آنجا زندانی بود رسید و او را نیک بنواخت. منصور با دو هزار سوار آماده رزم با امیر تیمور شد. دژهای شهر را استوار و مردم را به پایداری تشویق کرد. اما در این هنگام یکی از امیران لشکرش به نام محمد بن زین‏العابدین به وی خیانت کرد و به امیر تیمور پیوست. در نتیجه بیش از یک هزار تن سپاهی برای وی باقی نماند. شاه منصور دل بر مرگ نهاد و با رشادت و جانفشانی ، در حملات پیاپی، گروهی از سپاهیان امیر تیمور را به هلاکت رساند و آهنگ او کرد و شمشیری نیز بر کلاه خود امیر تیمور زد، اما چون لشکر تیمور بی‏شمار بود، در پایان کار با همه شجاعت و فداکاری شکست خورد و در گیر و دار نبرد جان باخت. سر او را بریده نزد امیر تیمور بردند. پس از آن امیر تیمور وارد شیراز شد و خزاین آل مظفر را تصاحب کرد. امیران آل مظفر همگی به خدمت او روی آوردند، شاه یحیی از یزد، عمادالدین احمد و سلطان غیاث‏الدین محمد فرزندش را از کرمان و گروهی دیگر از سایر شهرها. پس از چندی امیر تیمور از نفوذ آنها در ایالت‏های فارس، کرمان و اصفهان هراسان شد و فرمان داد که امیرزاده عمر شیخ بهادر ، که از سوی او به فرمانروایی فارس گماشته شده بود، آنان را نابود کند. او نیز همه افراد آل مظفر را که در روستای ماهیار اصفهان بودند، از دم تیغ گذراند 11 رجب 795 ق / مه 1393 م() . گفته‏اند که مادر شاه یحیی مهد علیا شاه خاتون جنازه آنان را به یزد آورد و در مدرسه خانقاه که خود بنیاد نهاده بود به خاک سپرده شدند.

چند تن از دودمان مظفریان، از جمله سلطان زین‏العابدین و سلطان شبلی پسران شاه شجاع که هر دو نابینا بودند، از این کشتار رستند. آن دو به فرمان امیر تیمور به سمرقند فرستاده شدند و تا سال‏ها پس از این واقعه در قید حیات بود و سرانجام به مرگ طبیعی درگذشتند. 


حد متوسط قلمرو آل مظفر. آنچه در این نقشه با عنوان ملوک لار، شبانکاره، هرمز و اتابکان لر بزرگ و گاه کوچک، دیده می شود و نیز احتمالاً ملوک زرنج، از اتباع سلاطین آل مظفر بودند.شاهان اینجو نیز به زودی به دست سلاطین آل مظفر برافتادند. نیز بخش های بزرگی از مستملکات چوپانیان و آل جلایر تا بغداد و شروان به قلمرو آل مظفر افزوده شد.ملوک سربدار نیز در اواخر کار گرچه خراجگزار آل مظفر نبودند، اما حکومت از دست شاه شجاع داشتند.

مقبره شاه شجاع مظفری در شیراز




هیچ نظری موجود نیست: