آل مظفر سلسلهای بود که در قرن هشتم هجری بیشتر بر جنوب ایران و گاه بر تمام ایران بزرگ بجز خراسان حکومت میکرد.
سرسلسله این دودمان امیر مبارزالدّین محمد بود. اجداد او از اهالی نشتيفان خواف بودند. پدر او که امیر مظفر نام داشت نزد پادشاهان مغولبه مراتب بالایی رسید. پس از مرگ پدر، امیر مبارزالدین محمد مورد توجه سلطان ابوسعید قرار گرفت و منصب پدر را به انضمام فرمانروایی یزد یافت.
پس از ابوسعید که مغولها ضعیف شدند، امیر مبارزالدین به فکر استقلال و جهانگشایی افتاد. او در سال ۷۴۱ کرمان و در ۷۵۴ شیرازرا به متصرفات خود افزود و شیخ ابواسحاق اینجو فرمانروای شیراز را که سرداری لایق و دانشمند بود به قتل رسانید. حافظ در یکی از غزلهای مشهورش به سوگ ابو اسحاق میپردازد. [۱]
مبارزالدین به دلیل تندرویهایی که میکرد سرانجام به دست پسرانش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده و دامادش شاه سلطان اسیر و کور گردید و سپس در سال ۷۶۵ از دنیا رفت. پس از او فرزندش شاه شجاع به پادشاهی رسید و مشهور است که وی استبداد پدرش را از میان برداشت.
از دیگر پادشاهان این دودمان مجاهدالدین سلطان زینالعابدین و شاه منصور بودند. شاه منصور در جریان حمله تیمور لنگ به شیرازکشته شد و باقی خاندان آل مظفر نیز در قمشه به دست تیمور قتل عام شدند.
آل مظفر
«795_ 718 ق / _1393 1318م»سلسلهای از پادشاهان محلی ایران که در سده 8 ق/ 14 م ، بر بخشهایی از ایران شامل یزد، فارس، اصفهان، کرمان و گاه آذربایجان فرمانروایی داشتند و سرانجام به دست امیر تیمور گورکان برافکنده شدند.
غیاث الدین حاجی نشتيفاني خراسانی، نیای بزرگ آل مظفر که از مردم نشتيفان خواف بود، به هنگام تاخت و تاز چنگیزخان در ولایت خراسان پس از مدتها مبارزه و مقاومت در مقابل مغولان بناچار به همراه ديگر مبارزان عقب نشسته و براي نجات جان همرزمان، به ولایت یزد رفت و در میبد ساکن گردید و تا اواخر عمر در آنجا به سر برد. وی 3 فرزند داشت: بدرالدین ابوبکر، مبارزالدین محمد، و شجاع الدین منصور. بدرالدین ابوبکر از سوی علاءالدوله اتابک یزد با 300 تن همراه هلاکو به بغداد فرستاده شد و سرانجام به دست اعراب بنی خفاجه به قتل رسید. مبارزالدین در یزد جزء نزدیکان اتابک بود و در همانجا درگذشت. شجاعالدین منصور، فرزند سوم حاجی نشتيفاني خراسانی، فیروز آباد میبد را پایگاه خویش ساخت. او سه فرزند داشت؛ مبارزالدین محمد، زین الدین علی و شرف الدین مظفر.
اتابک یوسف شاه بن علاءالدوله، فرمانروای یزد، شرف الدین مظفر را که لیاقت بیشتری داشت، بر کشید و حکومت میبد و ندوشن و نگهداری امنیت راههای آن حوالی را بدو سپرد. چندی نیز به سرکوبی راهزنانی که از سوی کوه کرمان بر یزد میتاختند مشغول بود که در این کار توفیق یافت. پس از آن همراه اتابک یوسف شاه روانه سیستان شد، اما در میانه راه از وی جدا گردید و به کرمان رفت_685 ق/ 1286م_. در روایتی دیگر، علت این جدایی، آگاهی شرفالدین از پایان کار اتابک یوسف شاه دانسته شده و گفته شده که وی شبانه زن و فرزندان یودر ، سردار مغول را که نزد اتابک اسیر بودند، آزاد و به همراه خود به یزد برد و از آنجا نزد سلطان محمد خدابنده فرستاد. شرفالدین پس از اقامت کوتاهی در یزد، راهی دربار ارغون خان شد. ارغون نیز او را به گرمی پذیرا شد. با مرگ ارغون خان، امیر مظفر در ربیع الاول 691 ق/ مارس 1292م به اردوی غازان در آمد و از سوی ایلخان مغول موفق به دریافت شمشیر، طبل و درفش و دیگر عطایا شد که مطابق رسم مغولان به امیران داده میشد.
گرامی داشتن امیر مظفر توسط اولجایتو
چون اولجایتو پس از غازان بر تخت ایلخانی نشست_703ق/ 1303 م_ بیش از پیش امیر مظفر را گرامی داشت و نگهداری راهها را از حدود اردستان تا کرمانشاهان و ابرقوه، هرات و مروست را افزون بر حکومت میبد بدو سپرد.امیر مظفر پس از چندی، از نزد اولجایتو رهسپار یزد شد و از آنجا همراه پسرش مبارز الدین محمد به شیراز رفت و پس از چندی در 13 ذیقعده 713 ق/ اول مارس 1314 م بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت. امیر مظفر یک پسر و دو دختر داشت. پسر وی امیر مبارز الدین محمد بنیانگذار واقعی سلسله آل مظفر است.
|
مبارزالدین محمد مظفر
«759 718 ق/ 1358 1318م»مبارزالدین محمد بن شرف الدین مظفر، در نیمه جمادیالثانی 700 ق/ 25 فوریه 1301 م در میبد یزد زاده شد. به هنگام درگذشت پدر بیش از سیزده سال نداشت . در این ایام، خواجه رشیدالدین فضل الله که از پدر مبارزالدین محمد، رنجشی در دل داشت ، همه اموال آنان را مصادره کرد. مبارزالدین همراه خواهر بزرگش و امیر بدرالدین ابوبکر، برای چارهجویی روانه اردوی اولجایتو گردید. سلطان مغول وی را به نیکی نواخت و پایگاه پدر یعنی فرمانروایی میبد و نگهداری پارهای از راههای کشور را بدو سپرد. مبارزالدین چهار سال در دربار اولجایتو به سر برد و چون سلطان ایلخانی در اول شوال 716 ق/ 18 دسامبر 1316 م درگذشت، به خدمت سلطان ابوسعید رفت. ابوسعید نیز او را با احترام پذیرفت و در 717ق/ 1317 م به مقر حکومت خود میبد فرستاد.
انقراض سلسله اتابکان یزد
یک سال پس از آن امیر غیاث الدین کیخسرو، برادر شیخ ابو اسحاق اینجو که برای دیدار اتابک حاجی شاه بن یوسف شاه، واپسین فرمانروا از سلسله اتابکان یزد به این شهر آمده بود، پس از چندی درنگ، همراهان خود را در یزد گذاشت و برای دیدار مبارزالدین محمد به میبد شتافت. در غیاب او اتابک حاجی شاه به یک تن از نوکران وی که پسری زیبا روی بود، دل بست و چون آن پسر بدو اعتنا نکرد، نزاعی در گرفت و نایب امیر کیخسرو در یزد کشته شد. مبارزالدین و امیر کیخسرو پس از آگاهی از این رویداد، جریان را به شاه مغول گزارش دادند و از سوی او مأمور سرکوب اتابک شدند. در جنگی که میان نیروهای دو طرف درگرفت، اتابک شکست خورده و متواری شد. بدین ترتیب سلسله اتابکان یزد در 718 ق/ 1318 م منقرض شد. مبارزالدین پس از این واقعه از سوی سلطان ابوسعیدفرمانروای یزد شد. سال بنیاد گذاری آل مظفر را باید همین تاریخ 718 ق/ 1318 م دانست. مبارزالدین پس از استقرار در یزد، به سرکوب راهزنان نکودری همت گماشت . پس از آن به کرمان رفت و در آنجا ترکان مخدوم شاه، دختر قطب الدین شاه جهان بن محمد شاه بن قراختایی را خواستگاری کرد. چون ترکان مخدوم شاه در این ایام در شیراز بود، راهی آن دیار شد و با وی عقد ازدواج بست. ترکان مخدوم مادر شاه شجاع و شاه محمود و سلطان احمد است.استقلال اتابکان یزد
با درگذشت سلطان ابوسعید در 736 ق/ 1335 و آغاز دوران ملوکالطوایفی در ایران، مبارزالدین محمد نیز در اندیشه استقلال افتاد. در این هنگام ، فارس در دست فرزندان شاه محمود اینجو بود. برادر کوچکتر شاه محمود شیخ ابو اسحاق با سپاهی عازم یزد شد. مبارزالدین که یارای مقاومت در خود نمیدید به پیشواز ابو اسحاق آمد و او که در محذوریت اخلاقی قرار گرفته بود به کرمان رفت، لیکن به شتاب بازگشت و در نهان قصد تسخیر یزد را کرد. مبارزالدین از قصد ابو اسحاق آگاه شد و بیدرنگ به جنگ او شتافت ، اما ابو اسحاق پایداری نکرده به شیراز بازگشت. چندی پس از این واقعه ، امیر حسین چوپانی به فارس هجوم برد و از مبارزالدین یاری خواست. وی پاسخ مثبت داد و به شیراز رفت. اهالی شیراز به شدت پایداری کردند، و عاقبت نیز صلح و آشتی برقرار شد و پیر امیرحسین وارد شهر شد و به پاس خدمات مبارزالدین ، حکومت کرمان را به او داد. مبارزالدین در 740 ق/ 1339 م رهسپار کرمان شد و پس از گشودن شهر، فرزند 9 ساله خود شاه شجاع را به فرمانروایی آن دیار برگماشت مبارزالدین در 758 ق / 1357 م به اصفهان آمد. شاه سلطان و بزرگان اصفهان در بیرون شهر از او استقبال کردند. لیکن مبارزالدین به ایشان روی خوش نشان نداد. این کار، مایه پدید آمدن رنجش خاطر بزرگان اصفهان شد. در همین ایام خبر رسید که در آذربایجان ، تبریز شورشهایی رخ داده و ملک اشرف چوپانی کشته شده است. مبارزالدین بیدرنگ به آذربایجان شتافت و در نبردی که در شهر میانه با امیر اخی جوق - از امیران مغول کرد، او را شکست سختی داد و از آنجا به تبریز رفت. اما اقامت او در تبریز طولانی نشد. در آنجا شنید که لشکری انبوه از بغداد به تبریز میآید، بدون فوت وقت تبریز را ترک و به اصفهان بازگشت. در همین سفر بود که پسران خود شاه شجاع و شاه محمد را به سبب نشان دادن ضعف در نبرد با اخی جوق سرزنش کرد و آنان را به کشته شدن و یا نابینا کردنشان بیم داد.پیمان بستن پسران مبارزالدین در برکنار کردن پدر
پسران با یکدیگر پیمان بستند که چون به اصفهان رسند ، پدر را دستگیر کنند و او را از فرمانروایی برکنار نمایند. اردوی مبارزالدین در نیمه رمضان 759 ق/ 22 اوت 1358 م به اصفهان رسید. شاه شجاع و شاه محمود در آنجا با شاه سلطان خواهر زاده مبارزالدین همدست شدند و همان روز به کاخ مبارزالدین حمله بردند و او را در حالی که قرآن میخواند دستگیر کردند. مبارزالدین در 19 رمضان 1159 ق / 25 اوت 1358 م نابینا و به قلعه طبرک فرستاده شد. اندکی بعد او را از قلعه طبرک به قلعه سفید فارس فرستادند. چون شاه شجاع بر تخت نشست و شیراز را به پایتختی برگزید، با پدر بر سر مهر آمد و او را به شهر فرا خواند و به دیدارش رفت و پای او را بوسید و از گناهان گذشته پوزش خواست و بسیار گریست. مبارزالدین پسر را بخشود و گفت من دیگر قصد فرمانروایی ندارم و تنها گوشهای برای عبادت میخواهم. اما پس از چند ماه در نهان با گروهی از اطرافیان خود، توطئه قتل پسر را ترتیب داد. چون شاه شجاع از این کار آگاه شد. اطرافیان پدر را کشت و خود او را به قلعه بم بردند و در آنجا در زندان بود تا مرگش فرا رسید . مبارزالدین در اواخر ربیعالاول 765 ق / اوایل ژانویه 1364 م درگذشت.پیکرش را به میبد بردند و در مدرسه مظفریه به خاک سپردند. از مبارزالدین به غیر از شرفالدین مظفر که در زمان حیات پدر درگذشت چهار پسر برجای ماند: شاه شجاع، شاه محمود، سلطان احمد، و سلطان مظفر الدین بایزید.
فرمانروا | سال فرمانروایی |
امیر مبارزالدّین محمد | (۷۱۸-۷۵۹) |
جلال الدین شاه شجاع | (۷۵۹-۷۸۶) |
قطب الدین شاه محمود | (۷۵۹-۷۷۶) |
نصرت الدین شاه یحیی | (۷۶۴-۷۹۵) |
سلطان زینالعابدین | (۷۸۶-۷۸۹) |
عمادالدین اخمد | (۷۸۶-۷۹۵) |
شاه منصور | (۷۹۰-۷۹۵) |
ابوالفوارس جلال الدین شاه شجاع از سلاطین آل مظفر و مشهورترین فرد از این خاندان است.
شاه شجاع
ترتیب شاه آل مظفر
زمان حکومت از ۷۶۰ تا ۷۸۶
شاه پیشین امیر مبارزالدین محمد
شاه بعدی مجاهدالدین سلطان زین العابدین
نام کامل ابوالفَوارس جلال الدین شاه شجاع
زادروز ۲۲ جمادیالثانی ۷۳۳
(۱۰ مارس ۱۳۳۳)
درگذشت ۲۲ شعبان ۷۸۶
(۱۴۷۸)
زادگاه نشتيفان
محل فوت
آرامگاه پای کوه چهل مقام یا چهل دختران
همسر
فرزندان سلطان زین العابدین و سلطان شبلی
(۱۰ مارس ۱۳۳۳)
(۱۴۷۸)
زندگینامه
وی در ۲۲ جمادیالثانی ۷۳۳ ق / ۱۰ مارس ۱۳۳۳ (میلادی) متولد شد. وی از جانب مادر به سلاطین قراختایی کرمان، نسب برمی کشید و نظر به همین نسب والا به رغم برادر بزرگ ترش به ولایتعهد پدر منصوب شد. در دوره فرمانروایی پدرش مبارزالدین محمد، مأموریتهایی به وی واگذار شد که از جمله امارت کرمان در ۷۵۴ ق / ۱۳۵۳ (میلادی) بود. وی همچنین در فتح شیراز در زمان پدرش که منجر به برافتادن سلاطین آل اینجو شد، نقشی عمده داشت.
امیر مبارزالدین محمد مظفر، بانی سلسلهٔ آل مظفر و پدر شاه شجاع، چنان که در دیوان حافظ و دیگر منابع، مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در عقوبت دادن، سرعت و خشونت داشت.وی در بازگشت از سفر جنگی آذربایجان بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان خشم گرفت و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن بیم داد. پس آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، امیر محمد را فروگرفتند. شاه شجاع، بر اسب برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعهٔ طبرک فرستادند و در آنجا کور ساختند. شاه شجاع پس از فروگرفتن پدر، در ۷۵۹ ق / ۱۳۵۸ (میلادی) به پادشاهی رسید. او حکومت اصفهان و ابرقو را به برادر خود قطب الدین شاه محمود و کرمان را به برادر دیگرش سلطان عمادالدین احمد سپرد و خواجه قوام الدین محمد بن علی صاحب عیار را به وزارت خود برگزید، اما پس از چندی نشانههای سرکشی از قوام الدین به ظهور پیوست و به دستور شاه شجاع کشته شد و خواجه جلال الدین تورانشاه به وزارت رسید.
شاه شجاع بر خلاف پدرش تعصب مذهبی زیادی نداشت . وی گاهی اشعاری نیز میسرود . حافظ ابرو نویسنده زبده التواریخ نقل میکند که امیر مبارزالدین در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدی بود تا جایی که به طعنه محتسب نامیده میشد و حتی شاه شجاع نیز یک رباعی طعنه آمیز برای وی سرودهاست . عین عبارت حافظ ابرو چنین است :
چون امبر مبارزالدین محمد در مملکت فارس استقرار یافت به تربیت سادات و علما وفضلا مشغول گشته در امر معروف و نهی منکر مبالغه مینمود به مرتبهای که هیچ کس را یارای آن نبود که نام مناهی و ملاهی برد و مردم را به سماع حدیث و فقه و تفسیر و مواعظ ترغیب میفرمود . حضرت شاه شجاع در این معنی رباعی هست و ثبت افتاد.
در مجلس دهر، ساز مستی پست است نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است رندان همه ترک میپرستی کردند جز محتسب شهر که بی میمست است
وی ۵۳ سال عمر و ۲۷ سال پادشاهی کرد . بنا به وصیتش، پیکرش را در پای کوه چهل مقام یا چهل دختران به خاک سپردند. کریم خان زند سنگی بر مزار شاه شجاع نهاد که اکنون برجای است.
سلطنت نسبتاً طولانی شاه شجاع در میان دو دورهٔ خونبار حملهٔ مغول و یورشهای تیمور بود، از این حیث، سلطنت او روزگار امن و امید و آسایش مردم بود و بر خاتمه یافتن این روزگار خوش، حسرت بسیار میخوردند. از آنجا که روزگار کودکی شاه شجاع، دورهٔ پایه گذاری سلطنت آل مظفر و لبریز از کشش و کوشش برای بسط و تحکیم این سلطنت بود، وی مجال تحصیل پیوستهٔ علم را در کودکی نیافت. با این حال، وی در علم و ادب و هنر و فضایل باطنی، سرآمد بود.خطش نیکو بود و نثری روان و زیبا و پرظرافت داشت و شعر میسرود و شاعران را مینواخت و دربارش محفل انس و ادب و هنر بود.زیبایی سیرت و حسن صورت را با مکارم اخلاق و جوانمردی، توأم داشت و برای خوی فرشته گونش داستانهای بسیار نقل کردهاند. برای نمونه نقل کردهاند که یک بار با کوکبهٔ شاهی از میدان مشق نظام بازمی گشت. از آنجا که حسن صورتش زبانزد بود و همه گان آرزوی دیدار او را داشتند، پیرزنی از فراز بام فریاد زد: فاطمه خاتون، فاطمه خاتون بیا که شاه شجاع از کوی میگذرد. شاه ایستاد و کوکبه را ایستاند. سبب را پرسیدند و شاه شجاع گفت: دریغ است که آرزوی دل فاطمه خاتون برآورده نشود و دلش بشکند. ایستادم تا او یک نظر مرا ببیند. سپس به راه افتاد و رفت.
وی در هر جنگ که کرد، پیروز بود و ایران را به حدود طبیعیش بازگرداند و منهای خراسان، بر باقی ایران تاریخی به طور مستمر یا مقطعی حکم میراند چنان که قفقاز را نیز گشود و مدتی بر بغداد نیز تسلط یافت. اگر به مرگ نا به هنگام از دنیا نمیرفت، بعید مینمود که تیمور بر قلمرو آل مظفر پنجه افکند، چنان که چون برای انتظام کار خوزستان به شوشتر رفته بود، مرزبان شرق نامه فرستاد که امیر تیمور بر سیستان تاختهاست و بیم پیشروی وی هست. شاه شجاع در پاسخی کوتاه و کوبنده که جزء اسناد افتخار تاریخ ایران است و با برخواندنش حس شعف و غرور به هر ایرانی دست می دهد، با نثر موجز و دقیق و پر ظرافت همیشگیش بر حاشیهٔ نامه نگاشت که نقض عهد دوستی از امیر تیمور بعید است و اگرهم چنین رخ دهد، لشکر جرّار و شمشیر شیرشکار و تیر جوشن گذار و بازوی کامکار در کار است، بسم الله اگر حریف مایی:
اگر یک نیمهٔ عالم سپاه خصم درگیرد
ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان
شاه شجاع هرچند که به سبب انتشار اخبار توحشی که تیمور در نبردهایش بر مردمان روا می داشت، از مواجهه با او پرهیز می کرد و حتی این پرهیز از مواجهه را دعای پس از نمازش ساخته بود، اما چنان که از پاسخ کوتاه وی بر می آید، به رغم اخبار هراس آور کینه کشیهای تیمور، هم به لحاظ روانی و هم به لحاظ نظامی، آمادگی کامل برای برخورد و سرکوب تیمور را داشت و چنان که در بخش «یک مقایسهٔ تاریخی» در همین مقاله می خوانید، وی تنها کسی در آن مقطع بود که توان و امکانات لازم را برای سرکوب تیمور در اختیار داشت.
چنان که از مطالعهٔ سیرت شاه شجاع و پدرش امیر محمد و خلف شاه شجاع و خواهرزاده اش شاه منصور بر میآید، این خاندان ایرانی پس از سرآمدن کار ایلخانان مغول، عزم بر احیای ایران و اخراج مغولان داشتند، چنان که پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان و لشکرکشی جانی بیک مغول به ایران برای سلطنت دوبارهٔ مغولان، چون جانی بیک نامه به امیر محمد فرستاد که باید مطیع ما باشی، امیرمحمد پاسخ او را با فرمان بسیج سپاهیان داد و در حملهای سریع به آذربایجان، نایب جانی بیک را که اخی جوق نام داشت در هم شکست و کشت. شاه شجاع نیز روزگار به کشش و کوشش با مغولان گذراند و از آن پیامش دربارهٔ امیرتیمور نیز عزم جدیش بر مقابله با مغولان آشکار است و شاه منصور نیز بر آن هوا بود که ایالات ایران را یکپارچه کند و خود نه به عنوان پادشاه بلکه چون سربازی بر لب جیحون بنشیند تا تیمور از آن گذاره نکند. در مرگ شاه شجاع گفتهاند که زن و مرد ایران یتیم شدند. با مرگ وی، سلطنت آل مظفر که که پس از قرنها حکومت خونبار ترکان و مغولان بر ایران، نوید سلطنتی ایرانی را به همراه آورده بود، به سرعت رو به زوال رفت. پسرش سلطان زین العابدین در برابر تیمور کاری از پیش نبرد و خواهرزاده اش شاه یحیی، مقام سلطنت را با منصب امارت از جانب تیمور عوض کرد. پس شاه منصور، خواهرزادهٔ دیگر شاه شجاع که برادر کوچک شاه یحیی بود، این خواری را تاب نیاورد و بر شیراز تاخت و از حکم تیمور خارج شد. حافظ شیرازی با وصول شاه منصور به شیراز، فرارسیدن بهار امید و آرزو را مژده داد و شکست تیمور متظاهر به دین و عرفان را آرزو کرد:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ما رسید
کجاست صوفی دجال شکل ملحد فعل
بگو که مهدی موعود دین پناه رسید
شاه منصور به شاهزادگان آل مظفر و حکام اطراف و حتی سلطان بایزید عثمانی، نامه کرد که مرا هوای سلطنت نیست، هر یک پسری و سپاهی به من دهید تا بر لب جیحون بنشینم و تیمور را نگذارم که از آب گذاره کند. اما از هیچ سو یاریی نرسید و شاه منصور به سال ۷۹۵هـ.ق سه سال پس از وفات حافظ که او را به فتح مژده داده بود، در نبرد با تیمور کشته شد، در نبردی که به ظهر عاشورا تشبیهش کردهاند و شاه منصور نزدیک بود تیمور را بکشد و تیمور با خزیدن در چادر زنان، خود را نجات داد. این نبرد، پایان سلطنت پرامید آل مظفر بر ایران بود و با کشته شدن شاه منصور، جمیع شاهزادگان آل مظفر به دستور تیمور گردن زده شدند جز دو پسر شاه شجاع که به سمرقند انتقال داده شدند تا تحت نظر باشند و به مرگ طبیعی وفات یافتند.
یک مقایسهٔ تاریخی
اگر بخواهیم برای شاه شجاع در میان دیگر بزرگان تاریخ جهان، شبیه و قرینی بیابیم، بی تردید، شینگن، دایمیو(امیر) نامدار ژاپن در قرن شانزدهم میلادی را خواهیم یافت. این هر دو، آمیزهای از زیباییهای صوری، ظرافت طبع، ادب، هنر، محبوبیتی از آن دست که برای دون ژوان ذکر شده(و اساساً برخی مورخان از قبیل باستانی پاریزی در کتاب شاه منصور مظفری شاه شجاع را دون ژوان ایران دانستهاند) به علاوهٔ شجاعت و صف شکنی و پیروزی مدام بودند و چشم امید مردمان زمانه برای متحد ساختن وطنشان به آنان بود اما با تمام صف شکنیها و پیروزیهای محیرالعقول، در نیمهٔ راه در ۵۰ سالگی وفات یافتند و درست آن دشمنی که شکست خوردهٔ آنان بود، به جا ماند و نه با روشهای مبتنی بر مردانگی آنان، بلکه با شیوههای شیطانوار، وطن را متحد ساخت.
شینگن، در ابتدای قرن شانزدهم در دوران موسوم به سنکوگو(جنگ عمومی) در ژاپن زاده شد. شوگونهای آشیکاگا به قعر ضعف و زوال افتاده بودند و ژاپن به دست دایمیوها تجزیه شده بود و مردم از جنگهای هر روزهٔ آنان کارد به استخوانشان رسیده بود و منجی خود و متحد سازندهٔ ژاپن را انتظار میکشیدند و این همان تصویر ایران پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان است. شینگن با درک دردها و آرزوهای مردم، آرزوی متحد ساختن ژاپن و سرکوب دایمیوهای جنگ سالار را داشت، اما پدرش نوبوتورا تاکدا که بر پسر بدگمان شده بود و تصور میکرد که شینگن، به زودی جای او را غصب خواهد کرد، بر آن شد که او را فروگیرد، اما شینگن پیش دستی کرد و پدر را فروگرفت و تبعید کرد و این نیز صحنهای دیگر از زندگانی شاه شجاع است.
شینگن پس از به قدرت رسیدن در ۲۱ سالگی، درگیر نبردهایی بی پایان با دایمیوهای جنگ سالار شد و در این مدت از خود مدیری بی نظیر برای کشورداری و سرداری صف شکن برای نبردرا به نمایش گذاشت به گونهای که الگوهای حکومتی و نقشههای جنگی او مورد استفادهٔ رقبایش قرار میگرفت و به مرور در سطح جهان نیز منتشر شد.وی همچنین شخصیتی محبوب قلوب داشت و مجمع امیدها و آرزوهای مردم به شمار میرفت و در چهرهٔ او متحدسازندهٔ ژاپن و سرکوبگر دایمیوهای جنگ سالار را میدیدند، اما این آرزوها در کمال ناباوری با مرگ نا به هنگام شینگن بر باد رفت. دشمنانش و عموم مردم بر او گریستندچنان که بر شاه شجاع. با مرگ شینگن، اتحاد سه دایمیو: اُدا نوبوناگا، هیده یوشی و توکوگاوا که درست در سال پیش از مرگ شینگن، شکستی موحش و فلاکت بار از او خورده بودند، مأموریت اتحاد وطن را بر عهده گرفتند و نه با روشهای شینگن بلکه با متوحشانهترین شیوهها ژاپن را متحد ساختند و در این را] ابتدا خاندان شینگن را قتل عام کردند.انگار که در تاریخ یک چشمبندی اتفاق افتاده بود. به مدت ۳۰ سال، نویسندهٔ فیلمنامهٔ تاریخ ژاپن، به بنندگان این فیلم، القا میکرد که شینگن متحدکنندهٔ ژاپن است، در حالی که در پایان این فیلم معلوم شد که ذهنیت بینندگان اشتباه بوده و رقبای شینگن، متحدکنندهٔ ژاپن بودند!
شاه شجاع نیز در نظر مردم، بخت اول متحد ساختن ایران و اخراجگر مغولان و سرکوب کنندهٔ تیمور به شمار میرفت. دربارهٔ شینگن [۱] نوشتهاند:«هنگامی که تاکدا شینگن به سن ۵۰ سالگی رسید تنها دایمیو در خاک ژاپن بود که توان لازم برای جلوگیری از فتح تمام خاک ژاپن توسط ادا نوبوناگا را داشت». عین همین جمله را با تعویض نام میتوان برای شاه شجاع و تیمور نیز به کار برد. شینگن با وصول اخبار پیشرویهای متوحشانهٔ ادانوبوناگا، سال پیش از وفات نا به هنگامش دست به تحرکات نظامی گستردهای زد و در نبرد موسوم به «میگاتا گاهارا» که از نبردهای کلاسیک تاریخ محسوب میشود و نقشه اش در آکادمیهای نظامی تدریس میشود، شکستی موحش و مفتضحانه بر اتحادیهٔ اُدانوبوناگا، ایائسو توکوگاوا، یوسوگی کنشین و تویوتومی هیده یوشی افکند، چنان که نقل است توکوگاوا هنگام گریختن از این معرکهٔ مهلکه گون، بیش از ۵ سرباز برایش نمانده بود، اما همین توکوگاوا نهایتاً و در کمال ناباوری، وارث ژاپن متحد شد.با مرگ نابه هنگام شاه شجاع نیز به سان شینگن، مغولان آل جلایر که سال پیش، از او شکستی موحش خورده بودند تا دیرزمانی به جا ماندند و اندکی بعد نیز تیمور که شبیه اُدانوبوناگا، چهرهای شیطانی از خود بروز داده بود، برای نخست بار وارد داخلهٔ ایران شد و نهایتاً موفق شد ایران را متحد سازد و در این راه، شاهزادگان آل مظفر را نیز قتل عام کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر