هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

اندیشه‌های اخلاقی حافظ



علم اخلاق مطالعه در خير و وظيفه است و آن را علم خير و شر، و علم تكليف و وظايف نيز خوانده‌اند. موضوع علم اخلاق، تكليف و راه رسيدن به سعادت است، و تعيين بهترين طريقه عمل و پسنديده‌ترين طريقه زندگاني غرض و  اخلاقيات و آداب رانبايد اشتباه كرد، زيرا علم اخلاقيات به مطالعه رفتار آدمي چنانكه هست مي‌پردازد، ولي علم اخلاق به جاي مطرح كردن آنچه كه هست آنچه را كه بايد باشد عنوان مي‌كند. اخلاق علمي دستوري است، زيرا براي عمل انسان قواعدو دستورهايي مقررمي‌دارد
.علم اخلاق به نظري و عملي تقسيم مي‌شود. اخلاق نظري، تكليف و اوصاف عمومي حيات اخلاقي را مطالعه مي‌كند. اخلاق عملي وظايف مختلف انسان، مانند وظايف شخص نسبت به خدا و خانواده و جامعه بشري را مورد مطالعه قرار مي‌دهد.
انسان بايد بر اثر عقيده و عشق به خدا و در نتيجه تزكيه و تربيت نفس و تمرين و ممارست در اعمال صالح ذاتاً تغيير كند و به تدريج تشبه و تقرب به حق پيدا كند و مستحق برخورداري از حيات عالي و جاودان و رضوان الهي گردد.
اديان و شرايع الهي در اصول و اساس مشابه يكديگر و در سه چيز مشتركند و در واقع در آن سه چيز خلاصه مي‌شوند: پرستش خدا، اعتقاد به آخرت، مسئوليت در برابر نفس و خلق.
خداوند مهربان با لطف و عنايتي كه به بندگان خود دارد آنان را به حال خود رها نكرده و به وسيله پيامبران خويش دستورهايي براي بندگانش فرستاده است تا با به كار بستن آنها به سعادت و نيكبختي برسند.
پيغمبر گرامي اسلام (ص) مظهر و نمونه والاي انسان كامل بوده و درباره آن حضرت همين قدر بس كه خداوند در قرآن كريم خطاب به آن وجود عزيز فرموده است: «و انك لعلي خلق عظيم» و از سخنان پيامبر اكرم(ص) است كه فرمود:«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق.»تعاليم اسلام در باب اخلاق و خويهاي پسنديده از قبيل: عدالت، سخاوت، شجاعت، تواضع، راستگويي، امانت، عفو، وفاي به عهد، صبر، شكر، قناعت، زهد، صدق و اخلاص، كمك به درماندگان و ضعفا، احسان، گشاده‌رويي، اهميت تعليم و تعلم، احترام به پيران، اغتنام وقت و مانند اينها تأكيد بسيار كرده است؛ از طرف ديگر، مردم را از داشتن اخلاق بد و خويهاي ناپسند مانند: غيبت، سخن‌چيني، حسد، خشم و غضب، حب جاه و مقام، دنيا‌دوستي، ريا، بخل، عجب و تكبر و ديگر صفات زشت بر حذر داشته است.
خواجه حافظ نيزدراين زمينه مي‌گويد:
حسن مهرويان مجلس گرچه دل مي‌برد و دين/ بحث ما در لطف طبع و خوبي اخلاق بود
در مشرق زمين تأكيد بر اصول اخلاقي هميشه يكي از اركان استوار بقاي ملل و اقوام بوده است. رؤوس آنچه حافظ در اين باب آورده تحذير از غرور و خودپرستي و مردم‌آزاري و كينه‌توزي و فرار از معاشرت ناجنس و غافل نشدن از مكافات عمل و تشويق به بذل و بخشش و رحم و شفقت و وفا و رفيق‌نوازي و مهر و محبت و رعايت حال زيردستان ومروت بادوستان ومدارابادشمنان است. به طور كلي اصول عقايد اخلاقي و تربيتي حافظ را مي‌توان به شرح زير خلاصه کرد:

۱-ناپايداري جهان:دنياي حافظ دنيايي است بي‌ثبات وناپايدار.
- نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل/ بنال بلبل عاشق كه جاي فرياد است
- مرا در منزل جانان چه جاي عيش چون هر دم/ جرس فرياد مي‌دارد كه بربنديد محملها
كاخ آمال و آرزوهاي آدمي سست بنياد، و بنياد عمر بر باد است:
- بيا كه قصر عمل سخت سست بنياد است/ بيار باده كه بنياد عمر بر باد است
- بادت به دست باشد اگر دل نهي به هيچ/ در موضعي كه تخت سليمان رود به باد
حافظ بي‌اعتباري دنيا را در برابر نظر مجسم مي‌كند و چون پرهيز از آن را واجب مي‌شمارد يكباره دور دنيا و مافيها را خط مي‌كشد و سخت به قناعت رو مي‌آورد، به بوده و نابوده مي‌تازد و دم را غنيمت مي‌شمارد. دوام يك چنين زندگي، حالتي پديد مي‌آورد كه در ظاهر قلندري است و در باطن آزادگي، و ما در جاي خود درباره قلندري و آزادگي حافظ بحث خواهيم كرد.
- بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين/ كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
- اعتمادي نيست بر كار جهان/ بلكه بر گردون گردان نيز هم
- جمشيد جز حكايت جام از جهان نبرد/ زنهار دل مبند بر اسباب دنيوي

۲- حقيقت جويي و دوري از ريا: حافظ معتقد است كه غرض از شرايع آسماني اجتناب از رذايل و پليديهايي است كه جامعه انساني را تاريك و احياناً بشر عاقل و متمدن را از هر حيواني پست‌تر مي‌كند. او معتقد است كه: «كار بد مصلحت آن است كه مطلق نكنيم»، اما آنچه در جامعه او رواج دارد خلاف آن است. قرآن كريم براي اين نيست كه صرفاً خوانده شود، بلكه براي آن است كه بر اساس تعاليم آن روابط و مناسبات ميان انسانها با يكديگر و انسان و خالق تنظيم شود، در غير اينصورت از نماز و روزه و خواندن قرآن چه حاصل؟
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش دمي/ دام تزوير مكن چون دگران قرآن را
نكوهش از ريا و تظاهر در سراسر ديوان حافظ به چشم مي‌خورد:
- دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس/ كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟
- بشارت بر به كوي مي فروشان/ كه حافظ توبه از زهد ريا كرد
- در ميخانه ببستند خدايا مپسند/ كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
غزالي در «كيمياي سعادت» درباره‌ي ريا در عبادت مي‌گويد: «بدان كه ريا كردن به طاعتهاي حق تعالي از كباير است و به شرك نزديك است، و هيچ بيماري بر دل پارسايان غالبتر از اين نيست كه چون عبادتي كنند خواهند كه مردمان از آن خبر يابند و جمله ايشان به پارسا اعتقاد كنند... حقيقت ريا آن بود كه خويشتن به پارسايي فرا مردمان نمايد يا خويشتن به نزديك خلق آراسته كند و اندر دل مردمان قبول گيرد تا وي را حرمت دارند و تعظيم كنند و به وي به چشم نيكو نگرند، و اين بدان بود كه چيزي كه دليل پارسايي و بزرگي است اندر دين بر ايشان عرضه مي‌كند و همي فرانمايد و اين پنج جنس است: ريا به شب‌زنده‌داري و زرد‌رويي، ريا در پوشيدن جامه‌هاي خشن و كهنه، ريا در خواندن ذكر، ريا در طاعت مداوم، و ريا به داشتن مريدان بسيار.»
در سوره ماعون، در تفسير آيات: «الذين هم يراؤون و يمنعون الماعون» مي‌خوانيم كه: «آنها كه نماز گزارند و از روح نماز دور و غافلند، چرا نماز مي‌خوانند؟ تا خود را به ظاهرالصلاحي بيارايند و تا در صف نمازگزاران وارد شوند و خود را بنمايند و از بركات اجتماع آن پاكدلان بهره‌مند گردند...».
اگر نماز اين نمازگزاران، دور از ريا و براي قرب به خدا باشد بايد بكوشند تا منابع زندگي و وسايل عمومي آن (يعني ماعون) در دسترس همه قرار گيرد و بايد حقوق مشروع خلق را ادا كنند و بايد چشمشان به سوي خدا و دستشان براي دستگيري بينوايان و ستمزدگان باز باشد «وگرنه تنها نمازگزار و رياكارند». در ديوان حافظ به نمونه‌هايي از اين گونه رياكاريها برمي‌خوريم:
- اي كبك خوشخرام كجا مي‌روي بايست/ غره مشو كه گربه زاهد نماز كرد
كه مأخذ آن آنچنان كه شارحان نوشته‌اند هر چه مي‌خواهد باشد، از رياكاريهاي زمانه حكايت مي‌كند.

۳- توكل: توكل واگذاردن امور است به خداوند و تكيه كردن بر او و آرام گرفتن دل با او در همه حال. در قرآن كريم آياتي راجع به توكل است كه از جمله
آنها اين آيات است: «انّ الله يحّب المتوكلين»(سوره آل‌عمران بخشي از آيه ۱۵۳)؛ «و من يتوكل علي الله فهو حسبه»(سوره طلاق، آيه۳). در قرآن مجيد آياتي است كه مفهوم و فضيلت توكل از آنها استنباط مي‌شود، چه توكل بر درك حقيقت توحيد مبتني است و به عبارت ديگر متوكل واقعي آن كس مي‌تواند باشد كه به توحيد نه فقط به زبان و دل، بلكه به مشاهده برسد و به قول غزالي از پوست به مغز راه يافته باشد. در واقع، توكل حقيقي در آخرين مرتبه از توحيد نصيب مي‌شود و رسيدن به آن مقام تنها خواص عارفان و مقربان و منتهيان را از راه ذوق و حال و كشف ممكن تواند بود. در شرح آن آمده است: «توكل آن است كه از حول و قوت خويش بيرون آيي.»
حافظ مي‌فرمايد:
تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافريست/ راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش
البته توكل از نظر اسلام به معني پيروي از قوانين طبيعي است با اتكاء به فضل و عنايت خداوند. به عبارت ديگر، انسان بايد ضمن تلاش و كوشش و تمسك به اسباب و وسايل دنيوي فقط به فضل و عنايت خداوند كه آفريننده اين اسباب و وسايل است متكي باشد نه به ديگران. بنابراين، مسلم است كه توكل با كار و كوشش براي زندگي بهتر هيچگونه تضادي ندارد و نبايد توكل را وسيله‌اي براي سستي و تنبلي قرار داد.
كار خود گر به خدا بازگذاري حافظ/ اي بسا عيش كه با بخت خدا‌داده كني

۴- پند پذيري: حافظ نصيحت پيران و پند بزرگان را راهگشاي جوانان و سالكان طريق مي‌داند. در سراسر ديوان حافظ جوانان به نصيحت‌پذيري از پيران دعوت مي‌شوند:
- نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوست‌تر دارند/ جوانان سعادتمند پند پير دانا را
- چنگ خميده قامت مي‌خواندت به عشرت/ بشنو كه پند پيران هيچت زيان ندارد
- پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت/ هان اي پسر كه پير شوي پند گوش كن
- بنده پير مغانم كه ز جهلم برهاند/ پير ما هر چه كند عين عنايت باشد

۵- بلند نظري و وسعت ديد در طريق معرفت: خواجه به همه ملل و اقوام به چشم رأفت و ترحم مي‌نگرد و گروهي را كه به بيراهه مي‌روند معذور مي‌دارد و اختلافات بشري را ناشي از محدود بودن افق ديد و فكر كوتاه انسانها مي‌داند:
- جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

۶- آزادگي و وارستگي: آزادگي خواجه مربوط به همين وسعت ديد و بلندنظري وي بود كه نمي‌گذاشت تا شاعر عمر خويش را به يكباره در خدمت ارباب بي‌مروت دنيا تباه كند. از اين‌روي فرياد برمي‌آورد و مي‌گويد:
- بر در ارباب بي‌مروت دنيا/ چند نشيني كه خواجه كي به در آيد؟
- خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاي/ دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهي
- غلام همت آنم كه زير چرخ كبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
- ملك آزادگي و كنج قناعت گنجي است/ كه به شمشير ميسر نشود سلطان را

۷- ارزش دوست و دوستي: حافظ در دوستي، صميمي و پايدار است؛ براي دوست خوب و يكرنگ ارزشي بالاتر از جان عزيز قائل است. خاك راه دوست را توتياي ديده مي‌داند و خواسته دوست را بر مراد و خواسته خود مقدم مي‌شمارد. حاضر نيست سر مويي از دوست را در مقابل عالم بفروشد. خلاصه آنكه رفيق را كيمياي سعادت مي‌داند و بس. اين دوست صديق و رفيق شفيق همان است كه عنصرالمعالي در «قابوس‌نامه» و غزالي در «كيمياي سعادت» و خواجه نصير در «اخلاق ناصري» درباره‌اش داد سخن داده‌اند. اين همان دوستي است كه شيخ اجل سعدي نيز در باب او مي‌گويد:
- گر دنيي و آخرت بيارند/ كاين جمله بگير و دوست بگذار
ما يوسف خود نمي‌فروشيم/ تو سيم سياه خود نگه دار
مولانا جلال‌الدين نيز ارزش دوست و اهميت مقام دوستي را چنين متذكر مي‌شود:
- بيا تا قدر يكديگر بدانيم/ كه تا ناگه ز يكديگر نمانيم
كريمان جان فداي دوست كردند/ سگي بگذار ما هم مردمانيم
غرضها تيره دارد دوستي را/ غرضها را چرا از دل نرانيم
چو بر گورم بخواهي بوسه دادن/ رخم را بوسه ده كاكنون همانيم
در ديوان حافظ دست كم پنج غزل به موضوع دوست و دوستي اختصاص يافته است كه از آن ميانه سه غزل مردّف به رديف دوست است با مطلعهاي زير:
- آن پيك نامور كه رسيد از ديار دوست/ آورد حرز جان ز خط مشكبار دوست
- صبا اگر گذري افتدت به كشور دوست/ بيار نغمه‌اي از گيسوي معنبر دوست
- مرحبا اي پيك مشتاقان بده پيغام دوست/ تا كنم جان از سر رغبت فداي نام دوست
گذشته از اين موارد، حافظ در ضمن پاره‌اي ديگر از غزلها نيز به مناسبت مقام، از اهميت دوست در زندگي انسان سخن مي‌گويد:
- درخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد/ نهال دشمني بركن كه رنج بي‌شمار آرد
- به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز/ به يار يك جهت حق‌گزار ما نرسد
- يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد/ آنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
- اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت/ باقي همه بي‌حاصلي و بي‌خبري بود
رفيق شفيق، درست پيمان و باوفاست و همه‌جا يار و مونس انسان است. او كيميايي است كه مس وجود انسان را به طلا مبدل مي‌سازد و سعادت و خوشبختي به همراه مي‌آورد:
- اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش/ حريف خانه و گرمابه و گلستان باش
- دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم/ كه كيمياي سعادت رفيق بود رفيق
از طرف ديگر، خواجه بر لزوم احتراز از همنشيني دوست بد و مصاحبت ناجنس تأكيد مي‌ورزد:
- نخست موعظه پير صحبت اين حرفست/ كه از مصاحبت ناجنس احتراز كنيد
- چاك خواهم زدن اين دلق ريايي چه كنم/ روح را صحبت ناجنس عذابيست اليم
دوست حقيقي به نظر حافظ از خويشاوندان نيز به شخص نزديكتر است و اين همان دوستي است كه صاحب قابوس‌نامه درباره او گفته است: «حكيمي را گفتند كه دوست بهتر يا برادر؟ گفت: برادر نيز دوست به.»

۸- مقام رضا: به قول غزالي «رضا به قضاي حق تعالي بلندترين مقامات است و هيچ مقام وراي آن نيست.» و از اين گفت رسول صلوات الله عليه: «الرضا بالقضا باب الله الاعظم» گفت: درگاه مهين حق تعالي رضاست به قضاي وي. و چون رسول، صلوات الله عليه، از قومي بپرسيد كه نشان ايمان شما چيست؟ گفتند: «در بلا صبر كنيم و بر نعمت شكر كنيم و به قضا رضا دهيم.»
حافظ گويد:
- من و مقام رضا بعد ازين و شكر رقيب/ كه دل به درد تو خو كرد و ترك درمان گفت
- بيا كه هاتف ميخانه دوش با من گفت/ كه در مقام رضا باش و ز قضا مگريز
رضا در نزد صوفيان عبارت است از خشنودي دل بدانچه خدا بر شخص پسندد و تسليم محض در برابر آن. مولانا جلال‌الدين در دفتر اول مثنوي گويد:
- اي بدي كه تو كني در خشم و جنگ/ با طربتر از سماع و بانگ چنگ
اي جفاي تو ز دولت خوبتر/ و انتقام تو ز جان محبوبتر
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد/ بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد
همچنين در دفتر سوم مثنوي در باب رضا چنين آورده است:
- هيچ دنداني نخندد در جهان/ بي‌رضا و امر آن فرمان روان
هيچ برگي در نيفتد از درخت/ بي‌رضا و حكم آن سلطان بخت
چون قضاي حق رضاي بنده شد/ حكم او را بنده خواهنده شد
بنده‌اي كش خوي و خلقت اين بود/ ني جهان بر امر و فرمانش رود؟
خواجه حافظ نيز در مقام رضاست و از دوست جز دوست و رضاي او چيز ديگري نمي‌خواهد:
فراق و وصل چه باشد رضاي دوست طلب/ كه حيف باشد ازو غير او تمنايي

۹- حسن سلوك در زندگي: آسايش دو گيتي را در حسن سلوك با دشمنان و مروت با دوستان مي‌داند، از آزار رساندن به ديگران بيزار است و ما را نيز بدين فكر عالي ترغيب مي‌نمايد:
- آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا
- مباش در پي آزار و هر چه خواهي كن/ كه در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
- دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي/ فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

۱۰- عشق به وطن مألوف: حافظ به شيراز و زيباييهاي آن عشق مي‌ورزد و طاقت فراق و جدايي از اين خطه زيبا و جان‌پرور را ندارد:
- نمي‌دهند اجازت مرا به سير و سفر/ نسيم باد مصلا و آب ركناباد
- شيراز و آب ركني و اين باد خوش نسيم/ عيبش مكن كه خال رخ هفت كشورست
- خوشا شيراز و وضع بي‌مثالش/ خداوندا نگه دار از زوالش
ز ركناباد ما صد لوحش الله/ كه عمر خضر مي‌بخشد زلالش
به شيراز آي و فيض روح قدسي/ بجوي از مردم صاحب‌كمالش

۱۱- وقت شناسي و صبر و ثبات در كارها: خواجه موفقيت در كارها را در رعايت وقت و استفاده درست از لحظات عمر عزيز و صبر و ثبات مي‌داند:
- قدر وقت ار نشناسد دل و كاري نكند/ بس خجالت كه از اين حاصل اوقات بريم
- اين يك دو دم كه دولت ديدار ممكن است/ درياب كام دل كه نه پيداست كار عمر
- صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند/ بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
- ساقي بيا كه هاتف غيبم به مژده گفت/ با درد صبر كن كه دوا مي‌فرستمت
- اين كه پيرانه سرم صحبت يوسف بنواخت/ اجر صبريست كه در كلبه احزان كردم

۱۲- اميد به عفو و رحمت الهي: خواجه هرگز از لطف و رحمت الهي نوميد نمي‌شود و در همه حال به درگاه رفيع الهي چشم دارد و منتظر عفو و رحمت اوست:
- كمر كوه كمست از كمر مور اينجا/ نا اميد از در رحمت مشو اي باده‌پرست
- به جان دوست كه غم پرده بر شما ندرد/ گر اعتماد به الطاف كار ساز كنيد
- سهو خطاي بنده گرش اعتبار نيست/ معني عفو و رحمت آموزگار چيست؟
انديشه‌هاي اخلاقي حافظ محدود به اين موارد ياد شده نمي‌شود، بلكه سراسر ديوان شاعر مشحون از درسهاي زندگي و حكمت و پند و اندرز است كه به علت ضيق وقت به پاره‌اي از آنها فهرست‌وار اشاره مي‌شود: قناعت و خرسندي، اميد به آينده، نكوهش تنبلي و بي‌هنري، حقيقت‌جويي، نكوهش علم بي‌عمل، دوري از كبر و غرور، نكوهش رشك و حسد، دوري از حكام ظلم و جور، وفاي به عهد، دستگيري از ضعيفان و مستمندان، مداومت در ذكر و دعاي شب و خواندن قرآن كريم، ادب و جوانمردي و مانند اينها.

هیچ نظری موجود نیست: