يوسف ناصرى
معمولاً تاريخ از ديد ما بررسى تحولات و حوادث ناشى از ظهور، قدرت يابى و سقوط حكومت هاست و در اين راه آموزش تاريخ در كشور ما به موفقيت قابل توجه دست نيافته و گريز دانش آموزان و جوانان مملكت از تاريخ به وضوح در جامعه ديده مى شود.
بخشى از مشكلات ما، در مسير فهم تاريخ به عمل حكومت هاى متأخر ارتباط پيدا مى كند. مثلاً حكومت قاجار پس از قبضه كردن قدرت تلاش داشته آثار و ابنيه دوره زنديه را به نوعى غيرمنصفانه ناچيز جلوه دهد. ارك كريمخانى شيراز نمونه بارز چنين مقوله اى است كه حكومت قاجارى با بى انصافى و تعصب خاصى دستور داده، نقاشى هاى ترسيم شده بر ديوارهاى آن بنا را با گچ بپوشانند.
آيا مى توان از زاويه جديد ولى كارساز و مفيد به بازبينى تاريخ پرداخت و از نوبه بازسازى و ترميم گذشته پرداخت؟ دكتر نادر كريميان سردشتى باور دارد كه بايد تاريخ كنونى ما با تكيه بر روند رشد و توسعه علم در كشور نوشته شود و با اين كار پلى زد بين علم و فناورى رايج در گذشته جامعه، وضعيت كنونى و گام برداشتن در مسير فراروى جهان كه ما نيز بخشى از آن هستيم. گفت وگو با اين استاديار دانشگاه و نويسنده درپى مى آيد.
شيوه تاريخ نويسى در ايران براساس برآمدن و سقوط حكومت ها در كشور ما تحرير و تبيين شده است اما شما بر اين نوع تاريخ نگارى انتقاداتى وارد مى سازيد و معتقديد كه ما بايد بر مبناى تاريخ علم در كشور، تحولات گذشته را تجزيه و تحليل كنيم؟
تاريخ نگارى هايى كه ما داريم به دو بخش تاريخ نويسى نقلى و تاريخ نويسى تحليلى تفكيك مى شود. بخش اول، تواريخ نقلى محض و روايى بوده اند مثل تاريخ طبرى و يا تاريخ مجمل التواريخ و يا تاريخ بلعمى كه نوعى ترجمه تاريخ طبرى است. اين تواريخ، صرفاً وقايع و حوادث به وقوع پيوسته را ضبط كرده و براى ما به يادگار مانده اند. به عنوان مثال، طبرى مطالب جمع آورى شده اش را منتسب مى كند به سلسله راويان و خودش را از مسؤوليت راست يا دروغ بودن خبر مبرى مى كند و مى گويد آيندگان بيايند تعيين كنند صحت و سقم اين خبرها را و اگر مطلبى با عقل و درايت شان تعارض داشت، آن را نپذيرند. در واقع او به جمع آورى مطالب گسترده اى پرداخته و انصافاً كار سخت و توانفرسايى هم انجام داده است. نفع چنين اقدامى اين است كه تمام مطالب با سند و مدرك ارائه شده اند ولى در مقابل طبرى هيچ نوع تحليل و قضاوتى در مورد مطالبى كه جمع آورى كرده به خواننده ارائه نمى دهد.
تاريخ نگارى هاى ديگر مثل تاريخ بيهقى را هم داريم كه اگر چه در مجموع تاريخى نقلى است ولى علل و عوامل ضعف و زبونى دولت را بيان مى كند مثلاً در زمان حكومت سلطان محمود غزنوى گزارش مى رسد مسعود غزنوى كه بعداً جايگزين سلطان محمود شد، حمامى ساخته و تمام ريزه كارى هاى مسائل جنسى را در آن نقاشى كرده اند و بيهقى تحليلى ارائه مى دهد و مى گويد آيا كسى كه مشغله اش چنين مسائلى مى شود مى تواند مملكت را اداره كند. حتى كسى مانند ابن خلدون وقتى تاريخ مى نويسد، در ابتداى آن مقدمه اى ذكر مى كند و ابزار تحليل تاريخ را به ديگران عرضه مى دارد.
اين نوع تاريخ نگارى، علل و عوامل شكست سيستم مديريتى كلان را تبيين مى كند وگرنه دليلى ندارد پس از كشتار چند نماينده مغول به دست حاكم محلى ايران، به راحتى حكومت خوارزمشاهيان از هم بپاشد و دو هزار سال تجربه يك كشور به دست اقوام آسياى مركزى مضمحل شود. در حقيقت ما دچار مشكلاتى شده بوديم كه زمينه را براى شكست در مقابل مغولان هم فراهم مى كرد.
به اعتقاد من، تاريخى كه ضرورت دارد امروز در دانشگاه ها و مراكز پژوهشى ما مورد اهتمام قرار بگيرد، تاريخ علم است؛ تاريخى كه كهنگى ندارد و در ضمن مى تواند به رشد و توسعه كشور هم كمك كند. طبقه بندى تاريخ ما براساس تاريخ شاهان و سلسله هاى حكومتى است و اين ما را در معرض آسيب و خطر قرار مى دهد. به عبارت ديگر طبقه بندى تاريخى ما سياسى و بر مبناى تحولات سياسى است و نه بر پايه تحولات علمى جامعه. ما وقتى تاريخ اروپا را در چند قرن اخير مطالعه مى كنيم، همواره اسم كپلر و نيوتن و ديگر دانشمندان در ذهن ماه حاضر مى شود و نه اسم فلان شاه و امپراتور. اصولاً تاريخ ما، در اين چند دهه براساس تاريخ علم تدوين نشده. ما فناورى آب را كه يك دانش است داريم ولى از جزييات آن بى خبريم. مثلاً آسياب هاى بادى نشتيفان (بين خواف و تايباد) را با سابقه دو هزار ساله داريم كه هيچ وقت كهنه نشده اند. وظيفه ما است كه از اين فناورى ها ياد كنيم و يا مثلاً ما قنات را داريم با سابقه پنج هزار ساله ولى امروزه با حفر چاه هاى آب به اين قنات ها آسيب مى رسانيم و باعث خشك شدن آنها مى شويم. فناورى قنات بعد از چندين هزار سال كهنه نشده و نمى شود.
اتفاقاً تعدادى ژاپنى چند سال پيش به ايران آمده بودند و كليه مراحل فناورى قنات را فيلمبردارى كردند و پس از مدتى چند قرارداد حفر قنات به ارزش ۶ ميليارد دلار با كشورهاى آفريقايى امضا كرده و شروع به كار كردند.
قابل ذكر است كه بگويم محمد حافظ اصفهانى معروف به محمد مخترع كتابى به نام «نتيجه الدوله» دارد كه آن را در سال ۹۲۸ قمرى نوشته و در آن به سه اختراعش - دستگاه روغن كشى، دستگاه آسياب آبى و ساعت مكانيكى- اشاره نموده است. ساعت او، ساعتى بوده كه با ابزارهاى آهنى كار مى كرده ولى در آن زمان نسبت جادوگرى به او مى داده اند.
البته به احتمال زياد، محمد مخترع از آثار بديع الزمان جزرى كه كتاب «الجامع بين العلم و العمل» را در سال ۶۰۲ قمرى نوشته و در «ديار بكر» زندگى مى كرده اطلاع داشته است. جزرى در آن دوره ۱۶۰ اختراع داشته و الآن كشور انگلستان دارد از نو تمام اختراعات او را احيا مى كند. يكى از اختراعات جزرى، ساخت ساعت مكانيكى بوده است. حتى اختراعى داشته كه وقتى مى گفته «آب بيا»، به سرعت آب جريان پيدا مى كرده. اما ما در دوره صفوى و بعد از آن به وارد كننده ساعت از اروپا تبديل شديم.
تاريخ نويسى به شيوه مرسوم باعث نمى شود كه ما يك طبقه بندى كلى داشته باشيم و براساس ظهور و سقوط حكومت ها، خدمات و اقدامات آنها را بررسى كنيم و ميزان توجه آنها به گسترش علوم و فناورى را هم مشخص سازيم؟
اگر همين اتفاق از ديدگاه تاريخ علم اعمال شود و مثلاً دوره هاى هخامنشى، اشكانى، ساسانى، صفوى و بقيه سلسله هاى پادشاهى را از اين ديدگاه بررسى كنيم، ما به مقصود مى رسيم. يعنى به خواسته اى كه موردنظر است، مى رسيم. اما موضوعى كه من نسبت به آن انتقاد زيادى دارم اين است كه ما بيش از حد به بررسى وقايع سياسى، تاريخى و جنگ و جدال ها مى پردازيم. شايد تا حدى به مسائل تجارى هم توجه شده ولى ما در مقطع كنونى بايد به متن اصلى اختراعات و كسانى كه در علوم رياضيات و يا در زمينه فيزيك، شيمى كار كرده اند و كاربرد اختراعات آنها هم در زندگى مردم نمايان داشته برگرديم. ما از ساعت مكانيكى اى كه جزرى ساخته بود و سر ساعت مقرر اذان مى گفت غفلت كرديم. اما الآن همان ساعت را در لندن ساخته اند و ما وقتى آن را در موزه لندن مى بينيم متحير مى شويم.
ما، در مورد سيستم تقسيم آب طومارهاى زيادى در مناطق مختلف كشور داريم كه يكى از آنها طومار حمدالله مستوفى است و اگر كسى امروزه بخواهد حق آبه ها را تقسيم كند بايد به همين آب نامه ها متوسل شود. به هر حال نظام آبيارى ما در طى هزار سال بر اين مبنا تداوم پيدا كرده و همچنان بايد از آن تبعيت كرد. چون با دقت و ظرافت زيادى تنظيم شده. شايد بهتر باشد به الگوى توسعه اى مالزى هم اشاره كنم. مالزى كشورى است كه فقط چند دهه پيش از حالت مستعمره بودن رهايى يافت و استقلال پيدا كرده. اما مديريت كلان آن همه جانبه بوده و باعث شده به دين و فرهنگ اسلامى هم لطمه وارد نيايد و در عين حال به امپراتورى تكنولوژى و علمى آسياى جنوب شرقى تبديل شود.
ما ۲۵۰۰سال تمدن داريم ولى چون روى تاريخ علم تأكيد نداشته ايم و از پايه هاى پيشرفت و تعالى خود بهره نگرفته ايم به رشد و توسعه لازم هم دست نيافته ايم.
وقتى تمدن ايران را با ساير تمدنهاى كهن دنيا مقايسه مى كنيم متوجه مى شويم كه آثار معمارى ايران در قياس با آثار باستانى چين و مصر چندان خيره كننده نيستند. از نظر علمى در عرصه هاى رياضى و نجوم هم باز از تمدنهاى آشور و هند و مصر عقب مانده بوديم و حتى از بين النهرين زبان بيگانه را اخذ مى كنيم. هرچند صحبت از آتش سوزى كتاب در زمان حمله اعراب به ايران شده و اينكه ايران داراى دانشگاه گندى شاپور بوده ولى ما در مجموع نسبت به داشته هاى خود اغراق نمى كنيم؟
بله؛ من هم قبول دارم كه واقع بينانه به ارزيابى داشته هاى خود نپرداخته ايم. به هر جهت ويژگى تاريخ علم اين است كه دستاوردهاى مناطق مختلف را با هم مقايسه مى كند و مثلاً مى بيند كه در رياضيات، هندى ها و چينى ها از يونانى ها نيز جلوتر بوده اند. اسناد و مدرك زيادى در اين زمينه در اختيار هست و اصلاً قابل كتمان نيست.
من يك فرهنگ واژگان آكدى ترجمه كرده ام كه يك فصل آن واژگانى است كه از زبان آكدى به زبان فارسى راه يافته اند و يا حتى از آن زبان به زبانهاى عبرى، سريانى، لاتينى و عربى راه پيدا كرده اند. همه اين موارد نشان مى دهد كه معمولاً ما، در تاريخ علم، ارزيابى صحيح و درستى نداشته ايم. چون وقتى تاريخ علم مغفول بماند شما خبر نداريد كه تاريخ اختراع قنات چه زمانى بوده است. همه مى گويند ايران ولى اسناد و مداركى مكتوب در دوره سارگون وجود دارد مثلاً در كتيبه ها و الواح آكدى كه ادعا شده در حوزه «اربيل» كهنه ترين قنات ايجاد شده است.
خوشبختانه تاريخ علم اين مزيت را دارد كه ذهن انسان را باز مى كند تا نسبت به پديده ها و وقايع ديدگاه بيطرفانه اى اتخاذ كند. يك مورخ يا باستانشناس صرفاً در يك حوزه خاص و مشخص تحقيق و كنكاش مى كند ولى در حوزه تاريخ علم، همه علوم در همه مناطق مورد بررسى قرار مى گيرد و جايگاه هر كشور در هر زمينه اى روشن مى شود. به عنوان مثال خدمت شما عرض كنم كه من در كتاب «تاريخ زمان سنجى و صنعت ساعت سازى» در مورد دستاوردهاى همه كشورها و تمدنهايى كه در اين حوزه كار كرده اند مطلب نوشته ام. هم درباره چينى ها و هم درباره مصرى ها، اروپايى و ايرانيان و مثلاً گفته ام كهن ترين شاخص كجاست و سهم ايرانيان را در اين عرصه مشخص كرده ام. يك مقدار در مورد فعاليتهاى ايرانيان در دوران پيش از اسلام مطلب نوشته ام و يك مقدار هم اختصاص داده ام به پيشرفت هايى كه در مقوله زمان سنجى در دوره اسلامى حاصل شده و به اختراعات محمد اصفهانى هم اشاره داشته ام. البته قبل او، جزرى، ابن شاكر و ابن ساعتى هاى خراسانى را هم داريم ولى كار ارزشمند و اساسى را محمد مخترع اصفهانى به انجام رسانده و بعد از آن ما وارد دوران افول شده ايم و به مصرف كننده يا واردكننده ساعت تبديل شديم. تا زمانى كه تاريخ علم ما تدوين نشود نمى توانيم به طور همه جانبه به مقايسه خود با ديگر كشورها وتمدنها بپردازيم.
اساساً وظيفه تاريخ علم اين است كه صرف نظر از ساختارهاى سياسى كشورها به روند و فراز و نشيب علم مى پردازد. اين مقوله به ما كمك مى كند كه ما بدانيم در چه جايگاهى قرار داريم. مثلاً بايد بدانيم در مقايسه با مالزى چه جايگاهى داريم. بدون دانستن اين جايگاه نمى توانيم برنامه هاى خود را جلو ببريم. به عنوان مثال ما نمى دانيم در مديريت كلان ما چه ضعفى وجود دارد كه دوبى در زمينه جذب توريست از ما پيشى گرفته و كويرى را به بهشت تبديل كرده است. اما ما با اين همه عظمت و ظرفيت هاى ميراث فرهنگى و طبيعى نتوانسته ايم سهم مناسبى از درآمدهاى كلان جهانى توريسم را جذب كنيم و سهم ما، در حد نيم درصد از درآمدهاى جهانى در اين صنعت است.
به نظر شما چه عوامل و موانعى منجر به اين شدند كه كشور ما در حوزه هاى علوم و فناورى دچار افول شود؟
در اين زمينه مى توان به علل و عوامل مختلفى اشاره داشت ولى شايد بتوان گفت كه چند عامل نقش مهمترى داشته اند و من سعى مى كنم آنها را نام ببرم. علت و عامل نخست را اينگونه بيان مى كنم كه ما در دوره اى از تاريخ، در جهان سرآمد بوده ايم. يعنى در دوره اى از تاريخ، توليدات علمى اى داشته ايم كه كاربرى داشته و مورد استفاده قرار گرفته اند؛ چه در حوزه هنر و چه در حوزه مقولاتى كه مرتبط با شيوه هاى بهره مند شدن از عوامل طبيعت مثل آب. ما همواره معتقد بوده ايم كه آب، تمدن ساز است. ايرانيان در حوزه تمدن آبى، توانسته اند ساعت بسازند كه ساعت آبى نمونه اى از آن است. اين يك نوع فناورى و توليد است كه كاربرى هم داشته و اقوام و ملل مختلف از آن بهره گرفته اند. در مجموع مديريت حاكم بر جامعه ما مثلاً در دوره سامانيان دوره اى از شكوفايى علم و دانش را تجربه كرده و توليد علم داشته ايم. در اين دوره در زمينه هاى علمى مانند رياضيات، نجوم و آنچه كه در تاريخ علم به آنها مى پردازيم يعنى فيزيك و شيمى و به طور كلى علوم كاربردى، ما سرآمد بوده ايم و سيستم مديريت حاكم بر جامعه طورى تنظيم شده بود كه فضا را براى رشد و توسعه و توليد دانش فراهم كرده و از علما و كسانى كه در غيرعلوم دينى فعاليت داشتند پشتيبانى نموده است.
در دوره هاى ديگر ، سيستم مديريت كلان كشور از رشد و توسعه جامعه حمايت نمى كند، مديريت جامعه دچار ضعف شديد مى شود و ما حالت مصرف كننده صرف پيدا مى كنيم. مثلاً دوره مغول جزو اين دوره است. بنابراين مديريت كلان يك مملكت مى تواند موجبات انحطاط يا پيشرفت يك كشور را فراهم آورد. البته من معتقد نيستم كه با آمدن مغول همه چيز ويران شد. ويران شدن سيستم مديريتى كشور از قبل شروع شده بود و در دوره مغول به اوج خودش رسيد.
در دوره غزنويان و خوارزمشاهيان، كسانى كه قرب و منزلت دارند اهل علم نيستند. در اين دوره ها، مديحه سرايانى در دربار غزنوى و سلجوقى اعتبار زيادى كسب مى كنند. نماد شاخص مديحه سرايى هم قصيده است و در اين مقطع به اوج مى رسد. چون حاكميت از شعر و شاعرى و مداحى حمايت مى كرد. البته تا حدى استمرار فرهنگى دوره سامانيان در دوره هاى بعدى هم به چشم مى خورد و معدودى دانشمند در دوره مغول هم پيدا مى شوند ولى پس از آن به طور كامل وارد دوره افول مى شويم.
از ديد تاريخ علم، وقتى به اين اوضاع نگاه مى كنيم، ذهنيت ما روشن مى شود. يعنى ما شاخصه داريم؛ مثلاً مى توان تعداد دانشمندان رياضيدان را حساب كنيم و با دوره هاى ديگر بسنجيم.
عامل دوم به فساد حكومت ها و حاكمان برمى گردد. وقتى كه سيستم اوليگارشى در يك جامعه برقرار مى شود و يك خاندان و قبيله بر جامعه حكومت مى كنند، فساد ادارى و ساختارى هم فرصت بروز پيدا مى كند. مثلاً در دوره حكومت ناصرالدين شاه، كسى داريم به اسم ظل السلطان كه حاكم اصفهان و مناطق پيرامون است و آدمى اهل تاخت و تاز و ستمگرى و حتى ناصرالدين شاه هم نمى تواند مانع تاخت و تازهاى او شود.
كمتر خاندانى در ميان سلسله هاى حكومتى ايران بوده كه اهل فرهنگ باشد. حداكثر مى توان به سامانيان، طاهريان و زنديه و گاه برخى افراد از سلسله تيمورى را مى توان نام برد كه به علم و دانش گرايش دارند وگرنه اكثر حكومت ها برنامه مشخص و حساب شده اى براى توليد و توسعه صنعت و كشاورزى نداشته اند. اگر شما نگاه كنيد به دوره صفوى، مى بينيد كه مثلاً شاه عباس كبير در زمينه توسعه كاروانسراها و شهرسازى و تاحدى در توسعه بازرگانى اقداماتى انجام داده و برنامه هايى داشته ولى آيا همه شاهان صفوى به همان صورت عمل كرده اند؟
در دوره صفوى حتى فيلسوف، شاعر و صوفى در امان نبودند و جز كسانى كه حاضر بودند در آن سيستم بسته حركت كنند، ديگران يا به سمت منزوى شدن سوق داده شدند و يا اينكه به هند مهاجرت كردند.
در دوره زنديه تحولات مثبتى رخ مى دهد و مخصوصاً در دوره لطفعلى خان فضاى توجه به هنر و هنرپرورى و حمايت از طبقه علما و دانشمندان دوره سامانى احيا مى شود و توجه به علوم كاربردى رونق مى گيرد اما با شكست زنديه از قاجاريه آن روند مثبت متوقف مى شود.
در دوره قاجارى هم كسانى مثل عباس ميرزا پيدا شدند كه مى خواستند در راه گسترش دانش و صنعت چاپ گام بردارند ولى چنين حركات اصلاح طلبانه اى نسبت به مديريت كلان كشور ضعيف بود. اميركبير هم در پى توسعه دانش در كشور بود و به تأسيس دارالفنون همت گماشت ولى او هم سرنوشت خوشايندى پيدا نكرد و نتيجه تأسيس دارالفنون صرفاً در دوره مشروطه نمايان شد. كسى هم مثل شيخ الرئيس قاجار هم كه از خاندان حكومتى بود به اين نكته اشاره مى كند كه مديريت كلان جامعه بيمار است و بايد اصلاح شود.
عامل سوم را به موضوع نگرش مذهبى حاكمان مرتبط مى سازم. به عنوان نمونه در دوره سامانيان ما مى دانيم كه مسيحيان و يهوديان دركنار شيعيان و سنى ها زندگى مى كنند و همه از امنيت اقتصادى، اجتماعى و سياسى برخوردارند و چنين وضعيتى موجبات رشد جامعه مى شود.
اما سلطان محمود غزنوى اعلام مى كند هر چه شيعه هفت امامى هست بايد كشته شوند. اين نوع برخورد، عكس العمل هايى را به دنبال دارد و كسانى مثل حسن صباح ظاهر مى شوند كه به كشتار وزرا روى مى آورند، به ترور دست مى زنند و اصلاً پديده تروريسم در اين دوره ها شكل مى گيرد. به هر حال، مشخص است وقتى كه شما به يك گروه يا اقليتى فشار وارد مى كنيد و به قلع و قمع آنها مى پردازيد و آنها را كافر و اهل بدعت مى دانيد، در نهايت مشكلات اساسى و حادى مجال بروز پيدا مى كند و جامعه را به سمت انحطاط مى برد.
در يك دوره هم، آدمها و دانشمندان اهل سنت قلع و قمع مى شوند و يا از ايران فرار مى كنند و جنگ مذهبى شيعه و سنى به وقوع مى پيوندد. از آن طرف هم، دولت عثمانى به تهييج اين وضعيت مى پردازد. در شمال شرق ايران هم ازبك ها تحريكاتى عليه ايران انجام مى دهند و يكى از علماى بزرگ اهل سنت نيز به نام روزبهانى شيرازى به آنجا مى رود و در كتاب مهمان نامه بخارا به طور علنى فتوا مى دهد كه هر كس يك شيعه را بكشد به بهشت مى رود.
در دوره صفوى كه جنگ و جدال مذهبى شديدى در ايران شروع شد، بيشترين درگيرى داخلى هم به چشم مى خورد و قيام هاى متعدد داخلى در كردستان، كرمانشاه، لرستان، گيلان و مازندران به وقوع مى پيوندد و در شرق ايران هم، افغان ها تحريكات خاصى انجام مى دهند و لذا وقتى نادرشاه به قدرت مى رسد مى خواهد وحدت اديان را تحقق بخشد و در طومارى به دولت عثمانى اعلام مى كند ما شيعيان در كنار چهار مذهب اهل سنت (حنبلى، شافعى، حنفى و مالكى) ركن پنجم دين اسلام را تشكيل مى دهيم و بهتر است همه در زير پرچم اسلام باصلح و آرامش زندگى كنيم. چون او از تجربيات گذشته عبرت گرفته بود. همچنانكه مى دانيم او يكى از فرماندهان شاه سلطان حسين صفوى بود ولى خودش مى خواهد عوامل انحطاط را از بين ببرد.
عامل مؤثر ديگر در انحطاط كشور ما مرتبط با جنگ و جدال هاى متعددى است كه كشور ما را متأثر ساخته است. به هر رو، جنگ تمام سرمايه هاى ملى يك كشور را تا حد زيادى از بين مى برد. حتى هزينه هاى جنگ هاى ايران و روسيه از طريق بستن ماليات هاى سنگين بر اقشار ناتوان جامعه مثل كشاورزان تأمين مى شد. وقوع جنگ باعث مى شود كه فضاى با نشاط جامعه كه مى تواند موجب توليد دانش شود از بين برود و همه سرمايه ها به طرف مديريت جنگ برود و مديريت صنعت و علم تعطيل شود. اصولاً جنگ باعث مى شود امنيت جامعه از بين برود و دانشمند، صنعتگر و هنرمند نتوانند به كار و توليد علمى، صنعتى و هنرى بپردازند و محصولات خود را عرضه كنند.
البته ايجاد فضاى با نشاط بعد از جنگ هم به توانايى مديريت كلان كشور بستگى دارد .چرا كه جنگ، عامل اصلى انحطاط يك كشور نيست.
كافى است كه به اوضاع اروپاى بعد از جنگهاى صليبى نظر بيفكنيم. مديريت كلان علمى در اروپا باعث مى شود رنسانس بعد از قرون وسطى رخ دهد و انقلاب صنعتى را پديد بياورد. مديريت علمى كلان حاكم بر جامعه است كه اروپا و آمريكا را به اين مرحله از پيشرفت رسانده است.
غربى ها نيز خودشان اعتراف مى كنندكه پيشرفت و پايه و اساس رنسانس به علوم شرق برمى گردد و مسلمانان در سده هاى قبل از رنسانس پيشتاز علم و دانش بودند.
نادرشاه هم با اينكه درپى برقرارى امنيت دركشور بوده ولى باز به لشكركشى به هند و مناطق شرق ايران روى مى آورد...
بله؛ نادرشاه هم باز آن فضا را فراهم مى كند. برخى هم معتقدند كه نادرشاه شيعه مذهب نبوده است. با اين همه او براى پايان دادن به نزاعهاى مذهبى برنامه داشت ولى براى رشد و توسعه كشور برنامه خاصى نداشت. البته يكسرى برنامه هم در راستاى توسعه تجارت درنظرگرفت. درمجموع من مى خواهم بگويم كه درتاريخ هر ضربه اى كه ما خورده ايم ناشى از خلأ توجه به دانش بوده، درهركشورى كه دانشمند، عزيز باشد آن كشور آباد مى شود. درمالزى، دانشمندان اعتبار زيادى پيداكرده اند بنابراين به سطوحى از پيشرفت دست يافته. اساساً در هر كشورى بايد دانشمندان تصميم گير باشند. درحوزه سياست هم، دانشمندى كه اهل سياست است بايد سياست هاى مملكت را با اتكا به پشتوانه مردمى به جلو ببرد.
بى توجهى به مقوله علم و فناورى صرفاً به عصر نادرشاه محدود نمى شود. الآن هم در رفتارهاى عادى ما اين بى توجهى به علم و رفتار علمى به وضوح مشاهده مى شود و گرايش به فال، فالگيرى و امثال آن از رونق خاصى برخوردار است. چرا با تغيير حكومت هاى قبيله اى، همچنان آن نگرش تاحدود زياد بسته و خرافه گرايانه در ذهنيت ما پايدارمانده است؟
يك سرى علل و عواملى كه داراى قدرت و امكانات هستند به اين وضعيت دامن مى زنند.
تمدن غربى برچه اساسى هريك از سده هاى اخير را به نام يك دانشمند نامگذارى كرده و از تقسيم بندى تاريخ برمبناى سلسله هاى حكومتى فاصله مى گيرند؟
چون آنها تجربه قرون وسطى را به ياد دارند و به همين دليل به تاريخ علم توجه خاصى نشان مى دهند. آنها حتى درحوزه مذهب هم به نتايج مشابهى رسيدند و كالوين ولوتر اصلاحات و رشد و توسعه درحوزه مذهب را تحقق بخشيدند. درانگلستان هم، بيشترين كسانى كه داعيه دار انقلاب صنعتى يا رنسانس بودند، در واقع كشيشانى بودند كه با رياضيات، فيزيك و شيمى آشنا بودند. از شكست هاى جنگهاى صليبى هم عبرت گرفتند. آنها از تكنولوژى اى كه مسلمانان در دوره ايوبى داشتند چندين بار به شدت شكست خوردند و پس از آن درصدد برآمدند ازعلوم و امكانات مسلمانان استفاده كنند. تأثير فرهنگ اسلامى بر اروپا مقدمه ساز رنسانس شد. پيشينه اروپايى ها نيز نشان مى دهد كه درعلوم مختلف آنها جايگاهى نداشته اند و رنسانس آنها مديون اخذ علوم مختلف از مسلمانان بوده است.
به قول معروف، اروپا يك تهديد بالفعل و مخاطره آميز را به فرصت تبديل كرد؟
دقيقاً ما نيز بايد چنين كارى انجام دهيم. ما هم بايد ايران را پيشرفته كنيم. اين كار اصلاً دور از انتظار نيست. ما مى توانيم از تجربه و سازوكارهاى اقتصادى و صنعتى ساير كشورها بهره بگيريم.
چگونه مى توان مزاياى تاريخ نويسى بر مبناى علم وفناورى را درجامعه به خوبى توجيه كرد؟
ما الآن مى بينيم كه قنات پس از پنج هزار سال هنوز كاربرى دارد. ما بايد چنين دستاوردهايى را حفظ كنيم. ما ديگر نمى توانيم شاهد از بين بردن قنات هاى كشور باشيم. بنابراين بايد دراين زمينه حساس شويم، سرمايه گذارى لازم را انجام دهيم و بودجه دائمى براى احياى آنها بگذاريم. وقتى آب باشد، آبادانى و پيشرفت و رونق كشاورزى هم هست. تخريب قنات هاى ما باعث شده كه مهاجرت از روستاها به شهرهاى حاشيه اى تهران به شدت افزايش يابد و مثلاً جوان ما كارش اين شود كه سيگار بفروشد.
يعنى جامعه بايد به سمت كشاورزى برود و آن را توسعه دهد؟
با احياى قنات ها، روستاهاى ما آباد مى شوند و ساكنان اين روستاها هم حاضر نخواهندشد هواى آلوده تهران را تحمل كنند و دراينجا با سختى و مشقت مقيم شوند و فضاى سالم روستاى خود را رها كنند.
در روستاها و مناطق پرآب هم مهاجرت به وفور ديده مى شود و اين پديده اصلاً يك پديده فراگير و همه جانبه است.
به هرحال، سازوكارهاى رشد و توسعه بسيار پيچيده هستند. مديريت كلان مملكت است كه بايد بداند چه كار كند. من در رشته خودم - تاريخ علم - نظرم اين است كه تاريخ علم با تعريفى كه از آن ارائه دادم مى تواند در حل بسيارى از مشكلات جامعه تأثيرگذار باشد. البته فناورى قديمى را بايد در چارچوب خودش حفظ كنيم و نمى توانيم آن را جايگزين فناورى هاى جديد كنيم. اصولاً كار تاريخ علم هم گذشته گرايى نيست. حتى ما در بررسى هاى خود ساعت اتمى را هم به عنوان بخشى از فراز و نشيب هاى علم موردتحليل قرارمى دهيم.
نگرش جديد را چگونه مى توان به نحو مطلوب موردبهره بردارى قراردهيم و جايگاه علمى و تكنولوژيك كشور را ارتقا دهيم؟
ما بايد از دانشگاهها شروع كنيم. چون دانشگاهها متولى تربيت نيروى انسانى هستند. اين مبحث جديد بايد موضوع پايان نامه ها و رساله هاى دانشگاهى شود و سپس در سياست هاى كلان كشور موردتوجه قرارگيرد.
ما از نظر علمى و فناورى با گذشته خود دچار انقطاع شده ايم. با اين مشكل چگونه مى توان به شكل مناسبى روبرو شد و درجهت توسعه كشور گام برداشت؟
من معتقدم كه دركشور بايد يك رنسانس صنعتى، اقتصادى و كشاورزى رخ دهد. حتى در زمينه كشاورزى هم ما بايد به مكانيزه كردن اين حوزه توجه جدى داشته باشيم. چرا كه موفقيت در اين بخش، موجب ارتقاى شاخصه هاى رشد و توسعه ايران مى شود. بالاخره من معتقدم كه از تغيير و تحولات صنعتى و تكنولوژيك كشورهايى همچون مالزى نبايد غافل شويم.
توصيه من اين است كه تاريخ علم در ايران احياشود؛ خصوصاً درمحيط دانشگاه. درحال حاضر ما كشورهايى مانند هند را مى بينيم كه دست كم درحوزه نرم افزار و ساخت وسايل كامپيوترى در دنيا موفقيت زيادى كسب كرده و حداقل بازار جهانى اين محصولات را تسخير كرده است. ما بايد ازتجربه هاى توسعه اى اين كشورها با دقت و آگاهى بهره بگيريم و زمينه ارتقاى صنعتى و علمى كشورمان را فراهم كنيم.
معمولاً تاريخ از ديد ما بررسى تحولات و حوادث ناشى از ظهور، قدرت يابى و سقوط حكومت هاست و در اين راه آموزش تاريخ در كشور ما به موفقيت قابل توجه دست نيافته و گريز دانش آموزان و جوانان مملكت از تاريخ به وضوح در جامعه ديده مى شود.
بخشى از مشكلات ما، در مسير فهم تاريخ به عمل حكومت هاى متأخر ارتباط پيدا مى كند. مثلاً حكومت قاجار پس از قبضه كردن قدرت تلاش داشته آثار و ابنيه دوره زنديه را به نوعى غيرمنصفانه ناچيز جلوه دهد. ارك كريمخانى شيراز نمونه بارز چنين مقوله اى است كه حكومت قاجارى با بى انصافى و تعصب خاصى دستور داده، نقاشى هاى ترسيم شده بر ديوارهاى آن بنا را با گچ بپوشانند.
آيا مى توان از زاويه جديد ولى كارساز و مفيد به بازبينى تاريخ پرداخت و از نوبه بازسازى و ترميم گذشته پرداخت؟ دكتر نادر كريميان سردشتى باور دارد كه بايد تاريخ كنونى ما با تكيه بر روند رشد و توسعه علم در كشور نوشته شود و با اين كار پلى زد بين علم و فناورى رايج در گذشته جامعه، وضعيت كنونى و گام برداشتن در مسير فراروى جهان كه ما نيز بخشى از آن هستيم. گفت وگو با اين استاديار دانشگاه و نويسنده درپى مى آيد.
شيوه تاريخ نويسى در ايران براساس برآمدن و سقوط حكومت ها در كشور ما تحرير و تبيين شده است اما شما بر اين نوع تاريخ نگارى انتقاداتى وارد مى سازيد و معتقديد كه ما بايد بر مبناى تاريخ علم در كشور، تحولات گذشته را تجزيه و تحليل كنيم؟
تاريخ نگارى هايى كه ما داريم به دو بخش تاريخ نويسى نقلى و تاريخ نويسى تحليلى تفكيك مى شود. بخش اول، تواريخ نقلى محض و روايى بوده اند مثل تاريخ طبرى و يا تاريخ مجمل التواريخ و يا تاريخ بلعمى كه نوعى ترجمه تاريخ طبرى است. اين تواريخ، صرفاً وقايع و حوادث به وقوع پيوسته را ضبط كرده و براى ما به يادگار مانده اند. به عنوان مثال، طبرى مطالب جمع آورى شده اش را منتسب مى كند به سلسله راويان و خودش را از مسؤوليت راست يا دروغ بودن خبر مبرى مى كند و مى گويد آيندگان بيايند تعيين كنند صحت و سقم اين خبرها را و اگر مطلبى با عقل و درايت شان تعارض داشت، آن را نپذيرند. در واقع او به جمع آورى مطالب گسترده اى پرداخته و انصافاً كار سخت و توانفرسايى هم انجام داده است. نفع چنين اقدامى اين است كه تمام مطالب با سند و مدرك ارائه شده اند ولى در مقابل طبرى هيچ نوع تحليل و قضاوتى در مورد مطالبى كه جمع آورى كرده به خواننده ارائه نمى دهد.
تاريخ نگارى هاى ديگر مثل تاريخ بيهقى را هم داريم كه اگر چه در مجموع تاريخى نقلى است ولى علل و عوامل ضعف و زبونى دولت را بيان مى كند مثلاً در زمان حكومت سلطان محمود غزنوى گزارش مى رسد مسعود غزنوى كه بعداً جايگزين سلطان محمود شد، حمامى ساخته و تمام ريزه كارى هاى مسائل جنسى را در آن نقاشى كرده اند و بيهقى تحليلى ارائه مى دهد و مى گويد آيا كسى كه مشغله اش چنين مسائلى مى شود مى تواند مملكت را اداره كند. حتى كسى مانند ابن خلدون وقتى تاريخ مى نويسد، در ابتداى آن مقدمه اى ذكر مى كند و ابزار تحليل تاريخ را به ديگران عرضه مى دارد.
اين نوع تاريخ نگارى، علل و عوامل شكست سيستم مديريتى كلان را تبيين مى كند وگرنه دليلى ندارد پس از كشتار چند نماينده مغول به دست حاكم محلى ايران، به راحتى حكومت خوارزمشاهيان از هم بپاشد و دو هزار سال تجربه يك كشور به دست اقوام آسياى مركزى مضمحل شود. در حقيقت ما دچار مشكلاتى شده بوديم كه زمينه را براى شكست در مقابل مغولان هم فراهم مى كرد.
به اعتقاد من، تاريخى كه ضرورت دارد امروز در دانشگاه ها و مراكز پژوهشى ما مورد اهتمام قرار بگيرد، تاريخ علم است؛ تاريخى كه كهنگى ندارد و در ضمن مى تواند به رشد و توسعه كشور هم كمك كند. طبقه بندى تاريخ ما براساس تاريخ شاهان و سلسله هاى حكومتى است و اين ما را در معرض آسيب و خطر قرار مى دهد. به عبارت ديگر طبقه بندى تاريخى ما سياسى و بر مبناى تحولات سياسى است و نه بر پايه تحولات علمى جامعه. ما وقتى تاريخ اروپا را در چند قرن اخير مطالعه مى كنيم، همواره اسم كپلر و نيوتن و ديگر دانشمندان در ذهن ماه حاضر مى شود و نه اسم فلان شاه و امپراتور. اصولاً تاريخ ما، در اين چند دهه براساس تاريخ علم تدوين نشده. ما فناورى آب را كه يك دانش است داريم ولى از جزييات آن بى خبريم. مثلاً آسياب هاى بادى نشتيفان (بين خواف و تايباد) را با سابقه دو هزار ساله داريم كه هيچ وقت كهنه نشده اند. وظيفه ما است كه از اين فناورى ها ياد كنيم و يا مثلاً ما قنات را داريم با سابقه پنج هزار ساله ولى امروزه با حفر چاه هاى آب به اين قنات ها آسيب مى رسانيم و باعث خشك شدن آنها مى شويم. فناورى قنات بعد از چندين هزار سال كهنه نشده و نمى شود.
اتفاقاً تعدادى ژاپنى چند سال پيش به ايران آمده بودند و كليه مراحل فناورى قنات را فيلمبردارى كردند و پس از مدتى چند قرارداد حفر قنات به ارزش ۶ ميليارد دلار با كشورهاى آفريقايى امضا كرده و شروع به كار كردند.
قابل ذكر است كه بگويم محمد حافظ اصفهانى معروف به محمد مخترع كتابى به نام «نتيجه الدوله» دارد كه آن را در سال ۹۲۸ قمرى نوشته و در آن به سه اختراعش - دستگاه روغن كشى، دستگاه آسياب آبى و ساعت مكانيكى- اشاره نموده است. ساعت او، ساعتى بوده كه با ابزارهاى آهنى كار مى كرده ولى در آن زمان نسبت جادوگرى به او مى داده اند.
البته به احتمال زياد، محمد مخترع از آثار بديع الزمان جزرى كه كتاب «الجامع بين العلم و العمل» را در سال ۶۰۲ قمرى نوشته و در «ديار بكر» زندگى مى كرده اطلاع داشته است. جزرى در آن دوره ۱۶۰ اختراع داشته و الآن كشور انگلستان دارد از نو تمام اختراعات او را احيا مى كند. يكى از اختراعات جزرى، ساخت ساعت مكانيكى بوده است. حتى اختراعى داشته كه وقتى مى گفته «آب بيا»، به سرعت آب جريان پيدا مى كرده. اما ما در دوره صفوى و بعد از آن به وارد كننده ساعت از اروپا تبديل شديم.
تاريخ نويسى به شيوه مرسوم باعث نمى شود كه ما يك طبقه بندى كلى داشته باشيم و براساس ظهور و سقوط حكومت ها، خدمات و اقدامات آنها را بررسى كنيم و ميزان توجه آنها به گسترش علوم و فناورى را هم مشخص سازيم؟
اگر همين اتفاق از ديدگاه تاريخ علم اعمال شود و مثلاً دوره هاى هخامنشى، اشكانى، ساسانى، صفوى و بقيه سلسله هاى پادشاهى را از اين ديدگاه بررسى كنيم، ما به مقصود مى رسيم. يعنى به خواسته اى كه موردنظر است، مى رسيم. اما موضوعى كه من نسبت به آن انتقاد زيادى دارم اين است كه ما بيش از حد به بررسى وقايع سياسى، تاريخى و جنگ و جدال ها مى پردازيم. شايد تا حدى به مسائل تجارى هم توجه شده ولى ما در مقطع كنونى بايد به متن اصلى اختراعات و كسانى كه در علوم رياضيات و يا در زمينه فيزيك، شيمى كار كرده اند و كاربرد اختراعات آنها هم در زندگى مردم نمايان داشته برگرديم. ما از ساعت مكانيكى اى كه جزرى ساخته بود و سر ساعت مقرر اذان مى گفت غفلت كرديم. اما الآن همان ساعت را در لندن ساخته اند و ما وقتى آن را در موزه لندن مى بينيم متحير مى شويم.
ما، در مورد سيستم تقسيم آب طومارهاى زيادى در مناطق مختلف كشور داريم كه يكى از آنها طومار حمدالله مستوفى است و اگر كسى امروزه بخواهد حق آبه ها را تقسيم كند بايد به همين آب نامه ها متوسل شود. به هر حال نظام آبيارى ما در طى هزار سال بر اين مبنا تداوم پيدا كرده و همچنان بايد از آن تبعيت كرد. چون با دقت و ظرافت زيادى تنظيم شده. شايد بهتر باشد به الگوى توسعه اى مالزى هم اشاره كنم. مالزى كشورى است كه فقط چند دهه پيش از حالت مستعمره بودن رهايى يافت و استقلال پيدا كرده. اما مديريت كلان آن همه جانبه بوده و باعث شده به دين و فرهنگ اسلامى هم لطمه وارد نيايد و در عين حال به امپراتورى تكنولوژى و علمى آسياى جنوب شرقى تبديل شود.
ما ۲۵۰۰سال تمدن داريم ولى چون روى تاريخ علم تأكيد نداشته ايم و از پايه هاى پيشرفت و تعالى خود بهره نگرفته ايم به رشد و توسعه لازم هم دست نيافته ايم.
وقتى تمدن ايران را با ساير تمدنهاى كهن دنيا مقايسه مى كنيم متوجه مى شويم كه آثار معمارى ايران در قياس با آثار باستانى چين و مصر چندان خيره كننده نيستند. از نظر علمى در عرصه هاى رياضى و نجوم هم باز از تمدنهاى آشور و هند و مصر عقب مانده بوديم و حتى از بين النهرين زبان بيگانه را اخذ مى كنيم. هرچند صحبت از آتش سوزى كتاب در زمان حمله اعراب به ايران شده و اينكه ايران داراى دانشگاه گندى شاپور بوده ولى ما در مجموع نسبت به داشته هاى خود اغراق نمى كنيم؟
بله؛ من هم قبول دارم كه واقع بينانه به ارزيابى داشته هاى خود نپرداخته ايم. به هر جهت ويژگى تاريخ علم اين است كه دستاوردهاى مناطق مختلف را با هم مقايسه مى كند و مثلاً مى بيند كه در رياضيات، هندى ها و چينى ها از يونانى ها نيز جلوتر بوده اند. اسناد و مدرك زيادى در اين زمينه در اختيار هست و اصلاً قابل كتمان نيست.
من يك فرهنگ واژگان آكدى ترجمه كرده ام كه يك فصل آن واژگانى است كه از زبان آكدى به زبان فارسى راه يافته اند و يا حتى از آن زبان به زبانهاى عبرى، سريانى، لاتينى و عربى راه پيدا كرده اند. همه اين موارد نشان مى دهد كه معمولاً ما، در تاريخ علم، ارزيابى صحيح و درستى نداشته ايم. چون وقتى تاريخ علم مغفول بماند شما خبر نداريد كه تاريخ اختراع قنات چه زمانى بوده است. همه مى گويند ايران ولى اسناد و مداركى مكتوب در دوره سارگون وجود دارد مثلاً در كتيبه ها و الواح آكدى كه ادعا شده در حوزه «اربيل» كهنه ترين قنات ايجاد شده است.
خوشبختانه تاريخ علم اين مزيت را دارد كه ذهن انسان را باز مى كند تا نسبت به پديده ها و وقايع ديدگاه بيطرفانه اى اتخاذ كند. يك مورخ يا باستانشناس صرفاً در يك حوزه خاص و مشخص تحقيق و كنكاش مى كند ولى در حوزه تاريخ علم، همه علوم در همه مناطق مورد بررسى قرار مى گيرد و جايگاه هر كشور در هر زمينه اى روشن مى شود. به عنوان مثال خدمت شما عرض كنم كه من در كتاب «تاريخ زمان سنجى و صنعت ساعت سازى» در مورد دستاوردهاى همه كشورها و تمدنهايى كه در اين حوزه كار كرده اند مطلب نوشته ام. هم درباره چينى ها و هم درباره مصرى ها، اروپايى و ايرانيان و مثلاً گفته ام كهن ترين شاخص كجاست و سهم ايرانيان را در اين عرصه مشخص كرده ام. يك مقدار در مورد فعاليتهاى ايرانيان در دوران پيش از اسلام مطلب نوشته ام و يك مقدار هم اختصاص داده ام به پيشرفت هايى كه در مقوله زمان سنجى در دوره اسلامى حاصل شده و به اختراعات محمد اصفهانى هم اشاره داشته ام. البته قبل او، جزرى، ابن شاكر و ابن ساعتى هاى خراسانى را هم داريم ولى كار ارزشمند و اساسى را محمد مخترع اصفهانى به انجام رسانده و بعد از آن ما وارد دوران افول شده ايم و به مصرف كننده يا واردكننده ساعت تبديل شديم. تا زمانى كه تاريخ علم ما تدوين نشود نمى توانيم به طور همه جانبه به مقايسه خود با ديگر كشورها وتمدنها بپردازيم.
اساساً وظيفه تاريخ علم اين است كه صرف نظر از ساختارهاى سياسى كشورها به روند و فراز و نشيب علم مى پردازد. اين مقوله به ما كمك مى كند كه ما بدانيم در چه جايگاهى قرار داريم. مثلاً بايد بدانيم در مقايسه با مالزى چه جايگاهى داريم. بدون دانستن اين جايگاه نمى توانيم برنامه هاى خود را جلو ببريم. به عنوان مثال ما نمى دانيم در مديريت كلان ما چه ضعفى وجود دارد كه دوبى در زمينه جذب توريست از ما پيشى گرفته و كويرى را به بهشت تبديل كرده است. اما ما با اين همه عظمت و ظرفيت هاى ميراث فرهنگى و طبيعى نتوانسته ايم سهم مناسبى از درآمدهاى كلان جهانى توريسم را جذب كنيم و سهم ما، در حد نيم درصد از درآمدهاى جهانى در اين صنعت است.
به نظر شما چه عوامل و موانعى منجر به اين شدند كه كشور ما در حوزه هاى علوم و فناورى دچار افول شود؟
در اين زمينه مى توان به علل و عوامل مختلفى اشاره داشت ولى شايد بتوان گفت كه چند عامل نقش مهمترى داشته اند و من سعى مى كنم آنها را نام ببرم. علت و عامل نخست را اينگونه بيان مى كنم كه ما در دوره اى از تاريخ، در جهان سرآمد بوده ايم. يعنى در دوره اى از تاريخ، توليدات علمى اى داشته ايم كه كاربرى داشته و مورد استفاده قرار گرفته اند؛ چه در حوزه هنر و چه در حوزه مقولاتى كه مرتبط با شيوه هاى بهره مند شدن از عوامل طبيعت مثل آب. ما همواره معتقد بوده ايم كه آب، تمدن ساز است. ايرانيان در حوزه تمدن آبى، توانسته اند ساعت بسازند كه ساعت آبى نمونه اى از آن است. اين يك نوع فناورى و توليد است كه كاربرى هم داشته و اقوام و ملل مختلف از آن بهره گرفته اند. در مجموع مديريت حاكم بر جامعه ما مثلاً در دوره سامانيان دوره اى از شكوفايى علم و دانش را تجربه كرده و توليد علم داشته ايم. در اين دوره در زمينه هاى علمى مانند رياضيات، نجوم و آنچه كه در تاريخ علم به آنها مى پردازيم يعنى فيزيك و شيمى و به طور كلى علوم كاربردى، ما سرآمد بوده ايم و سيستم مديريت حاكم بر جامعه طورى تنظيم شده بود كه فضا را براى رشد و توسعه و توليد دانش فراهم كرده و از علما و كسانى كه در غيرعلوم دينى فعاليت داشتند پشتيبانى نموده است.
در دوره هاى ديگر ، سيستم مديريت كلان كشور از رشد و توسعه جامعه حمايت نمى كند، مديريت جامعه دچار ضعف شديد مى شود و ما حالت مصرف كننده صرف پيدا مى كنيم. مثلاً دوره مغول جزو اين دوره است. بنابراين مديريت كلان يك مملكت مى تواند موجبات انحطاط يا پيشرفت يك كشور را فراهم آورد. البته من معتقد نيستم كه با آمدن مغول همه چيز ويران شد. ويران شدن سيستم مديريتى كشور از قبل شروع شده بود و در دوره مغول به اوج خودش رسيد.
در دوره غزنويان و خوارزمشاهيان، كسانى كه قرب و منزلت دارند اهل علم نيستند. در اين دوره ها، مديحه سرايانى در دربار غزنوى و سلجوقى اعتبار زيادى كسب مى كنند. نماد شاخص مديحه سرايى هم قصيده است و در اين مقطع به اوج مى رسد. چون حاكميت از شعر و شاعرى و مداحى حمايت مى كرد. البته تا حدى استمرار فرهنگى دوره سامانيان در دوره هاى بعدى هم به چشم مى خورد و معدودى دانشمند در دوره مغول هم پيدا مى شوند ولى پس از آن به طور كامل وارد دوره افول مى شويم.
از ديد تاريخ علم، وقتى به اين اوضاع نگاه مى كنيم، ذهنيت ما روشن مى شود. يعنى ما شاخصه داريم؛ مثلاً مى توان تعداد دانشمندان رياضيدان را حساب كنيم و با دوره هاى ديگر بسنجيم.
عامل دوم به فساد حكومت ها و حاكمان برمى گردد. وقتى كه سيستم اوليگارشى در يك جامعه برقرار مى شود و يك خاندان و قبيله بر جامعه حكومت مى كنند، فساد ادارى و ساختارى هم فرصت بروز پيدا مى كند. مثلاً در دوره حكومت ناصرالدين شاه، كسى داريم به اسم ظل السلطان كه حاكم اصفهان و مناطق پيرامون است و آدمى اهل تاخت و تاز و ستمگرى و حتى ناصرالدين شاه هم نمى تواند مانع تاخت و تازهاى او شود.
كمتر خاندانى در ميان سلسله هاى حكومتى ايران بوده كه اهل فرهنگ باشد. حداكثر مى توان به سامانيان، طاهريان و زنديه و گاه برخى افراد از سلسله تيمورى را مى توان نام برد كه به علم و دانش گرايش دارند وگرنه اكثر حكومت ها برنامه مشخص و حساب شده اى براى توليد و توسعه صنعت و كشاورزى نداشته اند. اگر شما نگاه كنيد به دوره صفوى، مى بينيد كه مثلاً شاه عباس كبير در زمينه توسعه كاروانسراها و شهرسازى و تاحدى در توسعه بازرگانى اقداماتى انجام داده و برنامه هايى داشته ولى آيا همه شاهان صفوى به همان صورت عمل كرده اند؟
در دوره صفوى حتى فيلسوف، شاعر و صوفى در امان نبودند و جز كسانى كه حاضر بودند در آن سيستم بسته حركت كنند، ديگران يا به سمت منزوى شدن سوق داده شدند و يا اينكه به هند مهاجرت كردند.
در دوره زنديه تحولات مثبتى رخ مى دهد و مخصوصاً در دوره لطفعلى خان فضاى توجه به هنر و هنرپرورى و حمايت از طبقه علما و دانشمندان دوره سامانى احيا مى شود و توجه به علوم كاربردى رونق مى گيرد اما با شكست زنديه از قاجاريه آن روند مثبت متوقف مى شود.
در دوره قاجارى هم كسانى مثل عباس ميرزا پيدا شدند كه مى خواستند در راه گسترش دانش و صنعت چاپ گام بردارند ولى چنين حركات اصلاح طلبانه اى نسبت به مديريت كلان كشور ضعيف بود. اميركبير هم در پى توسعه دانش در كشور بود و به تأسيس دارالفنون همت گماشت ولى او هم سرنوشت خوشايندى پيدا نكرد و نتيجه تأسيس دارالفنون صرفاً در دوره مشروطه نمايان شد. كسى هم مثل شيخ الرئيس قاجار هم كه از خاندان حكومتى بود به اين نكته اشاره مى كند كه مديريت كلان جامعه بيمار است و بايد اصلاح شود.
عامل سوم را به موضوع نگرش مذهبى حاكمان مرتبط مى سازم. به عنوان نمونه در دوره سامانيان ما مى دانيم كه مسيحيان و يهوديان دركنار شيعيان و سنى ها زندگى مى كنند و همه از امنيت اقتصادى، اجتماعى و سياسى برخوردارند و چنين وضعيتى موجبات رشد جامعه مى شود.
اما سلطان محمود غزنوى اعلام مى كند هر چه شيعه هفت امامى هست بايد كشته شوند. اين نوع برخورد، عكس العمل هايى را به دنبال دارد و كسانى مثل حسن صباح ظاهر مى شوند كه به كشتار وزرا روى مى آورند، به ترور دست مى زنند و اصلاً پديده تروريسم در اين دوره ها شكل مى گيرد. به هر حال، مشخص است وقتى كه شما به يك گروه يا اقليتى فشار وارد مى كنيد و به قلع و قمع آنها مى پردازيد و آنها را كافر و اهل بدعت مى دانيد، در نهايت مشكلات اساسى و حادى مجال بروز پيدا مى كند و جامعه را به سمت انحطاط مى برد.
در يك دوره هم، آدمها و دانشمندان اهل سنت قلع و قمع مى شوند و يا از ايران فرار مى كنند و جنگ مذهبى شيعه و سنى به وقوع مى پيوندد. از آن طرف هم، دولت عثمانى به تهييج اين وضعيت مى پردازد. در شمال شرق ايران هم ازبك ها تحريكاتى عليه ايران انجام مى دهند و يكى از علماى بزرگ اهل سنت نيز به نام روزبهانى شيرازى به آنجا مى رود و در كتاب مهمان نامه بخارا به طور علنى فتوا مى دهد كه هر كس يك شيعه را بكشد به بهشت مى رود.
در دوره صفوى كه جنگ و جدال مذهبى شديدى در ايران شروع شد، بيشترين درگيرى داخلى هم به چشم مى خورد و قيام هاى متعدد داخلى در كردستان، كرمانشاه، لرستان، گيلان و مازندران به وقوع مى پيوندد و در شرق ايران هم، افغان ها تحريكات خاصى انجام مى دهند و لذا وقتى نادرشاه به قدرت مى رسد مى خواهد وحدت اديان را تحقق بخشد و در طومارى به دولت عثمانى اعلام مى كند ما شيعيان در كنار چهار مذهب اهل سنت (حنبلى، شافعى، حنفى و مالكى) ركن پنجم دين اسلام را تشكيل مى دهيم و بهتر است همه در زير پرچم اسلام باصلح و آرامش زندگى كنيم. چون او از تجربيات گذشته عبرت گرفته بود. همچنانكه مى دانيم او يكى از فرماندهان شاه سلطان حسين صفوى بود ولى خودش مى خواهد عوامل انحطاط را از بين ببرد.
عامل مؤثر ديگر در انحطاط كشور ما مرتبط با جنگ و جدال هاى متعددى است كه كشور ما را متأثر ساخته است. به هر رو، جنگ تمام سرمايه هاى ملى يك كشور را تا حد زيادى از بين مى برد. حتى هزينه هاى جنگ هاى ايران و روسيه از طريق بستن ماليات هاى سنگين بر اقشار ناتوان جامعه مثل كشاورزان تأمين مى شد. وقوع جنگ باعث مى شود كه فضاى با نشاط جامعه كه مى تواند موجب توليد دانش شود از بين برود و همه سرمايه ها به طرف مديريت جنگ برود و مديريت صنعت و علم تعطيل شود. اصولاً جنگ باعث مى شود امنيت جامعه از بين برود و دانشمند، صنعتگر و هنرمند نتوانند به كار و توليد علمى، صنعتى و هنرى بپردازند و محصولات خود را عرضه كنند.
البته ايجاد فضاى با نشاط بعد از جنگ هم به توانايى مديريت كلان كشور بستگى دارد .چرا كه جنگ، عامل اصلى انحطاط يك كشور نيست.
كافى است كه به اوضاع اروپاى بعد از جنگهاى صليبى نظر بيفكنيم. مديريت كلان علمى در اروپا باعث مى شود رنسانس بعد از قرون وسطى رخ دهد و انقلاب صنعتى را پديد بياورد. مديريت علمى كلان حاكم بر جامعه است كه اروپا و آمريكا را به اين مرحله از پيشرفت رسانده است.
غربى ها نيز خودشان اعتراف مى كنندكه پيشرفت و پايه و اساس رنسانس به علوم شرق برمى گردد و مسلمانان در سده هاى قبل از رنسانس پيشتاز علم و دانش بودند.
نادرشاه هم با اينكه درپى برقرارى امنيت دركشور بوده ولى باز به لشكركشى به هند و مناطق شرق ايران روى مى آورد...
بله؛ نادرشاه هم باز آن فضا را فراهم مى كند. برخى هم معتقدند كه نادرشاه شيعه مذهب نبوده است. با اين همه او براى پايان دادن به نزاعهاى مذهبى برنامه داشت ولى براى رشد و توسعه كشور برنامه خاصى نداشت. البته يكسرى برنامه هم در راستاى توسعه تجارت درنظرگرفت. درمجموع من مى خواهم بگويم كه درتاريخ هر ضربه اى كه ما خورده ايم ناشى از خلأ توجه به دانش بوده، درهركشورى كه دانشمند، عزيز باشد آن كشور آباد مى شود. درمالزى، دانشمندان اعتبار زيادى پيداكرده اند بنابراين به سطوحى از پيشرفت دست يافته. اساساً در هر كشورى بايد دانشمندان تصميم گير باشند. درحوزه سياست هم، دانشمندى كه اهل سياست است بايد سياست هاى مملكت را با اتكا به پشتوانه مردمى به جلو ببرد.
بى توجهى به مقوله علم و فناورى صرفاً به عصر نادرشاه محدود نمى شود. الآن هم در رفتارهاى عادى ما اين بى توجهى به علم و رفتار علمى به وضوح مشاهده مى شود و گرايش به فال، فالگيرى و امثال آن از رونق خاصى برخوردار است. چرا با تغيير حكومت هاى قبيله اى، همچنان آن نگرش تاحدود زياد بسته و خرافه گرايانه در ذهنيت ما پايدارمانده است؟
يك سرى علل و عواملى كه داراى قدرت و امكانات هستند به اين وضعيت دامن مى زنند.
تمدن غربى برچه اساسى هريك از سده هاى اخير را به نام يك دانشمند نامگذارى كرده و از تقسيم بندى تاريخ برمبناى سلسله هاى حكومتى فاصله مى گيرند؟
چون آنها تجربه قرون وسطى را به ياد دارند و به همين دليل به تاريخ علم توجه خاصى نشان مى دهند. آنها حتى درحوزه مذهب هم به نتايج مشابهى رسيدند و كالوين ولوتر اصلاحات و رشد و توسعه درحوزه مذهب را تحقق بخشيدند. درانگلستان هم، بيشترين كسانى كه داعيه دار انقلاب صنعتى يا رنسانس بودند، در واقع كشيشانى بودند كه با رياضيات، فيزيك و شيمى آشنا بودند. از شكست هاى جنگهاى صليبى هم عبرت گرفتند. آنها از تكنولوژى اى كه مسلمانان در دوره ايوبى داشتند چندين بار به شدت شكست خوردند و پس از آن درصدد برآمدند ازعلوم و امكانات مسلمانان استفاده كنند. تأثير فرهنگ اسلامى بر اروپا مقدمه ساز رنسانس شد. پيشينه اروپايى ها نيز نشان مى دهد كه درعلوم مختلف آنها جايگاهى نداشته اند و رنسانس آنها مديون اخذ علوم مختلف از مسلمانان بوده است.
به قول معروف، اروپا يك تهديد بالفعل و مخاطره آميز را به فرصت تبديل كرد؟
دقيقاً ما نيز بايد چنين كارى انجام دهيم. ما هم بايد ايران را پيشرفته كنيم. اين كار اصلاً دور از انتظار نيست. ما مى توانيم از تجربه و سازوكارهاى اقتصادى و صنعتى ساير كشورها بهره بگيريم.
چگونه مى توان مزاياى تاريخ نويسى بر مبناى علم وفناورى را درجامعه به خوبى توجيه كرد؟
ما الآن مى بينيم كه قنات پس از پنج هزار سال هنوز كاربرى دارد. ما بايد چنين دستاوردهايى را حفظ كنيم. ما ديگر نمى توانيم شاهد از بين بردن قنات هاى كشور باشيم. بنابراين بايد دراين زمينه حساس شويم، سرمايه گذارى لازم را انجام دهيم و بودجه دائمى براى احياى آنها بگذاريم. وقتى آب باشد، آبادانى و پيشرفت و رونق كشاورزى هم هست. تخريب قنات هاى ما باعث شده كه مهاجرت از روستاها به شهرهاى حاشيه اى تهران به شدت افزايش يابد و مثلاً جوان ما كارش اين شود كه سيگار بفروشد.
يعنى جامعه بايد به سمت كشاورزى برود و آن را توسعه دهد؟
با احياى قنات ها، روستاهاى ما آباد مى شوند و ساكنان اين روستاها هم حاضر نخواهندشد هواى آلوده تهران را تحمل كنند و دراينجا با سختى و مشقت مقيم شوند و فضاى سالم روستاى خود را رها كنند.
در روستاها و مناطق پرآب هم مهاجرت به وفور ديده مى شود و اين پديده اصلاً يك پديده فراگير و همه جانبه است.
به هرحال، سازوكارهاى رشد و توسعه بسيار پيچيده هستند. مديريت كلان مملكت است كه بايد بداند چه كار كند. من در رشته خودم - تاريخ علم - نظرم اين است كه تاريخ علم با تعريفى كه از آن ارائه دادم مى تواند در حل بسيارى از مشكلات جامعه تأثيرگذار باشد. البته فناورى قديمى را بايد در چارچوب خودش حفظ كنيم و نمى توانيم آن را جايگزين فناورى هاى جديد كنيم. اصولاً كار تاريخ علم هم گذشته گرايى نيست. حتى ما در بررسى هاى خود ساعت اتمى را هم به عنوان بخشى از فراز و نشيب هاى علم موردتحليل قرارمى دهيم.
نگرش جديد را چگونه مى توان به نحو مطلوب موردبهره بردارى قراردهيم و جايگاه علمى و تكنولوژيك كشور را ارتقا دهيم؟
ما بايد از دانشگاهها شروع كنيم. چون دانشگاهها متولى تربيت نيروى انسانى هستند. اين مبحث جديد بايد موضوع پايان نامه ها و رساله هاى دانشگاهى شود و سپس در سياست هاى كلان كشور موردتوجه قرارگيرد.
ما از نظر علمى و فناورى با گذشته خود دچار انقطاع شده ايم. با اين مشكل چگونه مى توان به شكل مناسبى روبرو شد و درجهت توسعه كشور گام برداشت؟
من معتقدم كه دركشور بايد يك رنسانس صنعتى، اقتصادى و كشاورزى رخ دهد. حتى در زمينه كشاورزى هم ما بايد به مكانيزه كردن اين حوزه توجه جدى داشته باشيم. چرا كه موفقيت در اين بخش، موجب ارتقاى شاخصه هاى رشد و توسعه ايران مى شود. بالاخره من معتقدم كه از تغيير و تحولات صنعتى و تكنولوژيك كشورهايى همچون مالزى نبايد غافل شويم.
توصيه من اين است كه تاريخ علم در ايران احياشود؛ خصوصاً درمحيط دانشگاه. درحال حاضر ما كشورهايى مانند هند را مى بينيم كه دست كم درحوزه نرم افزار و ساخت وسايل كامپيوترى در دنيا موفقيت زيادى كسب كرده و حداقل بازار جهانى اين محصولات را تسخير كرده است. ما بايد ازتجربه هاى توسعه اى اين كشورها با دقت و آگاهى بهره بگيريم و زمينه ارتقاى صنعتى و علمى كشورمان را فراهم كنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر