نسل امروز دیکتاتورهای نفتی: خامنهای، پوتین، چاوز
در سلسله مقالات دهگانهای که تقديم خوانندگان سایت راديو فردا می شود به ابعاد و وجوه حکومت جمهوری اسلامی پس از تحولات مابعد انتخابات دهم رياست جمهوری و تحولات ماهوی در حکومت و دولت در ايران میپردازم. به اعتقاد نويسنده، جمهوری اسلامی پس از خرداد ۱۳۸۸ نظام سياسی نوينی است که تنها عناصری از نظام پيشين را وام گرفته است: حکومتی دينی است اما با مشخصهها و مولفهها و روشهايی ديگر.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و کنار رفتن بسیاری از دیکتاتوریهای نظامی در آسیا و امریکای لاتین با موجی از فرایند دموکراتیزاسیون در دنیا مواجه بودیم. در دهه ۱۹۹۰ تعداد کشورهای دموکراتیک به نحو قابل توجهی در آمریکای لاتین، آفریقا و اروپای شرقی افزایش یافتند.
اما در کنار این موج، شاهد سرسختی ساختهای استبدادی در جهان در حال توسعه و رژیمهای عادت کرده به دیکتاتوری بودیم. ایران عصر خامنهای، روسیه عصر پوتین/مدودف، و ونزوئلای عصر چاوز به خوبی شاهد بروز نسل تازهای از دیکتاتورها بودند که علیرغم تفاوتهای فرهنگی و ایدئولوژیک مشترکات بسیاری دارند. این نسل تازه از جهات بسیاری با نسل پیشین مثل قذافی لیبی و صدام حسین عراق تفاوت دارند.
هر سه رژیم مدعی مقابله یا رقابت با ایالات متحده امریکا هستند؛ هر سه عمدتاً وابسته به درآمدهای نفتی هستند، با درآمد نفت جامعه را اداره میکنند و درآمد نفت را ابزار سلطه و خرید پشتیبانی اقشاری از مردم قرار دادهاند؛ هر سه پرونده سیاهی در برخورد با رسانههای مستقل داشتهاند، هر سه مخالفان خود را در زندانها و در ملأ عام ضرب و شتم و شکنجه میکنند، هر سه به خوبی انتخابات در کشورشان را به گونهای مهندسی کردهاند که از صندوقها تنها نامهای مورد نظرشان بیرون بیاید، و هر سه مدعی قدرت منطقهای یا جهانی هستند و تلاش میکنند با دلارهای نفتی یا حمایت از گروههای مخالف به هژمونی منطقهای یا جهانی دست یابند. هر سه رژیم در پی گسترش روابط میان خود بوده و هستند.
این دیکتاتوریهای نفتی با تمسک به فقر تودهها و شعار مبارزه با فساد فاسدترین رژیمها را شکل داده و مبارزه با فساد و امپریالیسم امریکا را ابزار و بهانهای برای سرکوب مخالفان داخلی قرار دادهاند. آنچه این کشورها را علیرغم تفاوتهای ایدئولوژیک (اسلامگرایی ایران، سوسیالیسم چاوز، و تزاریسم پوتین) بیش از همه در کنار یکدیگر قرار داده اشتراک در نظریه توطئه و ادعای مبارزه یا تقابل با امپریالیسم امریکا بوده است.
روابط تنگاتنگ با دنیای اقتدارگرا
گرچه روابط میان این کشور بسیار نزدیک و تنگاتنگ بوده اما این روابط را نمیتوان دلیلی بر الگوبرداری آنها از یکدیگر در همه رفتارها گرفت. در جریان اعتراضات پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در ایران از الگوگیری حکومت ایران از روسیه سخن گفته شد اما شباهتها به ساختار این رژیمها باز میگردند و نه آموزش نیروهای سرکوب ایران توسط روسیه یا الگو گیری از دیکتاتوری روسی.
وابسته نبودن حکومت به مردم از جهت تأمین درآمدهای دولت و فرهنگ سیاسی اقتدارگرا در کنار صدها سال تاریخ دیکتاتوری موجب شده است تا این رژیمها برای تداوم حیات به روشهای مشابهی تمسک جویند.
انتخابات مهندسی شده
درسی که خامنهای، چاوز و پوتین/مدودف از انقلابهای سیاسی و سقوط رژیمهای دیکتاتوری در دنیا گرفتهاند آن است که باید نمایشی از دموکراسی را در جامعه داشته باشند و آن را چنان کنترل کنند که مخاطرهای برای تداوم حیات رژیم در بر نداشته باشد. برگزاری انتخابات مهندسی شده به گونهای که هیچ چیز تغییر نمیکند این نمایش را بر روی صحنه میبرد. از این حیث میتوان گفت که این سه رژیم چیزهایی از یکدیگر آموختهاند.
حکومت مادامالعمر
حکومت خامنهای بر اساس نظریه ولایت فقیه مادامالعمر است و این حکومت تلاش میکند با دستچین کردن اعضای مجلس خبرگان از طریق نظارت استصوابی و ایجاد رعب و وحشت در اعضای این مجلس نه تنها حکومت مادامالعمر وی را تضمین کند بلکه حکومت را پس از وی به یکی از پسرانش منتقل کند.
پوتین با انتخاب مدودف، یکی از عوامل خود در سرویس امنیتی روسیه، و ماندن در مقام نخستوزیری عملاً قدرت را پس از ریاست جمهوری به دست داشته است. پوتین به تازگی سخن از بازگشت به قدرت در سال ۲۰۱۲ گفته است. چاوز نیز در یک همهپرسی قانون اساسی را تغییر داد تا بتواند برای بار سوم در انتخابات شرکت کند و رئیسجمهور باقی بماند.
انحصار رسانهای
دیکتاتوریهای سهگانه از یک الگو در مواجهه با رسانههای مستقل بهره گرفتهاند. هر سه تلاش کردهاند رسانههای الکترونیک را در انحصار خود قرار دهند و فشار بر مطبوعات نیز از طریق دستگیری و کشتن روزنامهنگاران ادامه داشته است. مدیران رسانههای مستقل مرتباً میان دفاتر خود و دادگاه در رفت و آمد هستند. سرازیر شدن دلارهای نفتی به رسانهها به عنوان ابزارهای تبلیغاتی این سه رژیم عرصه را برای فعالیت رسانههای مستقل با هدف اطلاعرسانی محدود کرده است.
مبارزه با امریکا
با تمسک به دوگانگیها در سیاست خارجی ایالات متحده و سلطهجویی رهبران این کشور در دوران حکومت جمهوریخواهان بالاخص در خاورمیانه، ارزشی که جای آزادی و عدالت را در ادبیات سیاسی رسمی این کشورها گرفته ارزش استقلال و مبارزه با امپریالیسم امریکاست.
این ارزش گاه تا آنجا به پیش برده میشود که با تمسک به آن حقوق اساسی و آزادیهای بنیادی شهروندان نقض میشود. تأکید بر توطئه دشمن خارجی در این سه رژیم بافت و سیاق تبلیغاتی را برای سرکوب مخالفان فراهم میآورد یا با توجیه تهدیدات خارجی منتقدان داخلی سرکوب میشوند.
مبارزه با فساد
رانتها و امتیازات ناشی از درآمدهای نفتی به فساد عظیم در هر سه کشور منتهی شدهاند. بنا براین مبارزه با فساد در این کشورها برای توده مردم جذابیت دارد. اما بزرگترین برخورداران از امتیازات و رانتها در این رژیمها مقامات دولتی و صاحبان قدرت هستند.
این رژیمها از ادعای مبارزه با فساد برای سه هدف متفاوت استفاده میکنند: هدف اول کسب مشروعیت از دست رفته در برابر مردم به خاطر اتهام فساد است که به سوی همه سیاستمداران نشانه رفته است؛ هدف دوم تصفیه حساب سیاسی با رقباست. بر اساس این هدف تنها فساد آن دسته از قدرتمندانی که باید حذف شوند به عرصه عمومی میآید؛ دستگاههای امنیتی و قضایی در این رژیمها مواردی از فساد را تعقیب میکنند که به تضعیف رقبای سیاسی منجر میشوند؛ و هدف سوم آن است که ذهنیت افراد از حقوق اولیه و مطالباتشان به انتقامگیری از غارتگران اموال عمومی متوجه شود و در این مبارزه هیچ چیز به جز تبلیغات نصیب مردم نمیشود.
بازداشت و تهدید منتقدان
در هر سه حکومت منتقدان جدی و سرسخت حکومت مرتبا با اتهام توطئه علیه امنیت کشور بازداشت و تهدید شده و در شرایط خطرناک زندان در کنار مجرمان با سابقه قرار میگیرند تا درسی به دیگر مخالفان داده شود (گزارش نیویورکتایمز از بازداشت یک قاضی ونزوئلایی منتقد چاوز و قرار دادن وی در زندانی که محکومان دادگاه وی حضور دارند، چهارم آوریل ۲۰۱۰). در هر سه کشور استقلال دستگاه قضایی با فشارهای سیاسی و تغییر قوانین و آیینهای دادرسی به شدت مخدوش شده است.
لباس شخصیها و ترور منتقدان
حکومتهای پوتین و چاوز دقیقاً از همان مدلی برای سرکوب منتقدان خود استفاده میکنند که خامنهای ۲۰ سال است از آنها بهره میگیرد. پدیده لباس شخصیها همانا سازماندهی نیروهای سرکوب بدون امکان پیگیری حقوقی توسط قربانیان و بدون امکان پاسخگویی دولت است.
چاوز نیز همانند خامنهای از نیروهای لباس شخصی برای سرکوب دانشجویان استفاده میکند (سایت صدای امریکا، ۱۳ آذر ۱۳۸۸). حمله به دانشگاه و دانشجوکشی در رژیمهای خامنهای و چاوز توسط لباس شخصیها امری عادی است. (تابناک، ۱۹ آذر ۱۳۸۸) پوتین و خامنهای در ترور منتقدان بالاخص فعالان حقوق بشر و روزنامهنگاران هماهنگ عمل میکنند. چاوز در حال شکل دادن به نیرویی شبیه به سپاه پاسداران در ونزوئلاست.
***
این رژیمها نه تنها از تاریخ استبداد و دیکتاتوری بلکه از یکدیگر بسیار میآموزند. مقایسهها نشان میدهد که این رژیمها از روی یک کتابچه واحد عمل میکنند.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و کنار رفتن بسیاری از دیکتاتوریهای نظامی در آسیا و امریکای لاتین با موجی از فرایند دموکراتیزاسیون در دنیا مواجه بودیم. در دهه ۱۹۹۰ تعداد کشورهای دموکراتیک به نحو قابل توجهی در آمریکای لاتین، آفریقا و اروپای شرقی افزایش یافتند.
اما در کنار این موج، شاهد سرسختی ساختهای استبدادی در جهان در حال توسعه و رژیمهای عادت کرده به دیکتاتوری بودیم. ایران عصر خامنهای، روسیه عصر پوتین/مدودف، و ونزوئلای عصر چاوز به خوبی شاهد بروز نسل تازهای از دیکتاتورها بودند که علیرغم تفاوتهای فرهنگی و ایدئولوژیک مشترکات بسیاری دارند. این نسل تازه از جهات بسیاری با نسل پیشین مثل قذافی لیبی و صدام حسین عراق تفاوت دارند.
هر سه رژیم مدعی مقابله یا رقابت با ایالات متحده امریکا هستند؛ هر سه عمدتاً وابسته به درآمدهای نفتی هستند، با درآمد نفت جامعه را اداره میکنند و درآمد نفت را ابزار سلطه و خرید پشتیبانی اقشاری از مردم قرار دادهاند؛ هر سه پرونده سیاهی در برخورد با رسانههای مستقل داشتهاند، هر سه مخالفان خود را در زندانها و در ملأ عام ضرب و شتم و شکنجه میکنند، هر سه به خوبی انتخابات در کشورشان را به گونهای مهندسی کردهاند که از صندوقها تنها نامهای مورد نظرشان بیرون بیاید، و هر سه مدعی قدرت منطقهای یا جهانی هستند و تلاش میکنند با دلارهای نفتی یا حمایت از گروههای مخالف به هژمونی منطقهای یا جهانی دست یابند. هر سه رژیم در پی گسترش روابط میان خود بوده و هستند.
این دیکتاتوریهای نفتی با تمسک به فقر تودهها و شعار مبارزه با فساد فاسدترین رژیمها را شکل داده و مبارزه با فساد و امپریالیسم امریکا را ابزار و بهانهای برای سرکوب مخالفان داخلی قرار دادهاند. آنچه این کشورها را علیرغم تفاوتهای ایدئولوژیک (اسلامگرایی ایران، سوسیالیسم چاوز، و تزاریسم پوتین) بیش از همه در کنار یکدیگر قرار داده اشتراک در نظریه توطئه و ادعای مبارزه یا تقابل با امپریالیسم امریکا بوده است.
روابط تنگاتنگ با دنیای اقتدارگرا
گرچه روابط میان این کشور بسیار نزدیک و تنگاتنگ بوده اما این روابط را نمیتوان دلیلی بر الگوبرداری آنها از یکدیگر در همه رفتارها گرفت. در جریان اعتراضات پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در ایران از الگوگیری حکومت ایران از روسیه سخن گفته شد اما شباهتها به ساختار این رژیمها باز میگردند و نه آموزش نیروهای سرکوب ایران توسط روسیه یا الگو گیری از دیکتاتوری روسی.
وابسته نبودن حکومت به مردم از جهت تأمین درآمدهای دولت و فرهنگ سیاسی اقتدارگرا در کنار صدها سال تاریخ دیکتاتوری موجب شده است تا این رژیمها برای تداوم حیات به روشهای مشابهی تمسک جویند.
انتخابات مهندسی شده
درسی که خامنهای، چاوز و پوتین/مدودف از انقلابهای سیاسی و سقوط رژیمهای دیکتاتوری در دنیا گرفتهاند آن است که باید نمایشی از دموکراسی را در جامعه داشته باشند و آن را چنان کنترل کنند که مخاطرهای برای تداوم حیات رژیم در بر نداشته باشد. برگزاری انتخابات مهندسی شده به گونهای که هیچ چیز تغییر نمیکند این نمایش را بر روی صحنه میبرد. از این حیث میتوان گفت که این سه رژیم چیزهایی از یکدیگر آموختهاند.
حکومت مادامالعمر
حکومت خامنهای بر اساس نظریه ولایت فقیه مادامالعمر است و این حکومت تلاش میکند با دستچین کردن اعضای مجلس خبرگان از طریق نظارت استصوابی و ایجاد رعب و وحشت در اعضای این مجلس نه تنها حکومت مادامالعمر وی را تضمین کند بلکه حکومت را پس از وی به یکی از پسرانش منتقل کند.
پوتین با انتخاب مدودف، یکی از عوامل خود در سرویس امنیتی روسیه، و ماندن در مقام نخستوزیری عملاً قدرت را پس از ریاست جمهوری به دست داشته است. پوتین به تازگی سخن از بازگشت به قدرت در سال ۲۰۱۲ گفته است. چاوز نیز در یک همهپرسی قانون اساسی را تغییر داد تا بتواند برای بار سوم در انتخابات شرکت کند و رئیسجمهور باقی بماند.
انحصار رسانهای
دیکتاتوریهای سهگانه از یک الگو در مواجهه با رسانههای مستقل بهره گرفتهاند. هر سه تلاش کردهاند رسانههای الکترونیک را در انحصار خود قرار دهند و فشار بر مطبوعات نیز از طریق دستگیری و کشتن روزنامهنگاران ادامه داشته است. مدیران رسانههای مستقل مرتباً میان دفاتر خود و دادگاه در رفت و آمد هستند. سرازیر شدن دلارهای نفتی به رسانهها به عنوان ابزارهای تبلیغاتی این سه رژیم عرصه را برای فعالیت رسانههای مستقل با هدف اطلاعرسانی محدود کرده است.
مبارزه با امریکا
با تمسک به دوگانگیها در سیاست خارجی ایالات متحده و سلطهجویی رهبران این کشور در دوران حکومت جمهوریخواهان بالاخص در خاورمیانه، ارزشی که جای آزادی و عدالت را در ادبیات سیاسی رسمی این کشورها گرفته ارزش استقلال و مبارزه با امپریالیسم امریکاست.
این ارزش گاه تا آنجا به پیش برده میشود که با تمسک به آن حقوق اساسی و آزادیهای بنیادی شهروندان نقض میشود. تأکید بر توطئه دشمن خارجی در این سه رژیم بافت و سیاق تبلیغاتی را برای سرکوب مخالفان فراهم میآورد یا با توجیه تهدیدات خارجی منتقدان داخلی سرکوب میشوند.
مبارزه با فساد
رانتها و امتیازات ناشی از درآمدهای نفتی به فساد عظیم در هر سه کشور منتهی شدهاند. بنا براین مبارزه با فساد در این کشورها برای توده مردم جذابیت دارد. اما بزرگترین برخورداران از امتیازات و رانتها در این رژیمها مقامات دولتی و صاحبان قدرت هستند.
این رژیمها از ادعای مبارزه با فساد برای سه هدف متفاوت استفاده میکنند: هدف اول کسب مشروعیت از دست رفته در برابر مردم به خاطر اتهام فساد است که به سوی همه سیاستمداران نشانه رفته است؛ هدف دوم تصفیه حساب سیاسی با رقباست. بر اساس این هدف تنها فساد آن دسته از قدرتمندانی که باید حذف شوند به عرصه عمومی میآید؛ دستگاههای امنیتی و قضایی در این رژیمها مواردی از فساد را تعقیب میکنند که به تضعیف رقبای سیاسی منجر میشوند؛ و هدف سوم آن است که ذهنیت افراد از حقوق اولیه و مطالباتشان به انتقامگیری از غارتگران اموال عمومی متوجه شود و در این مبارزه هیچ چیز به جز تبلیغات نصیب مردم نمیشود.
بازداشت و تهدید منتقدان
در هر سه حکومت منتقدان جدی و سرسخت حکومت مرتبا با اتهام توطئه علیه امنیت کشور بازداشت و تهدید شده و در شرایط خطرناک زندان در کنار مجرمان با سابقه قرار میگیرند تا درسی به دیگر مخالفان داده شود (گزارش نیویورکتایمز از بازداشت یک قاضی ونزوئلایی منتقد چاوز و قرار دادن وی در زندانی که محکومان دادگاه وی حضور دارند، چهارم آوریل ۲۰۱۰). در هر سه کشور استقلال دستگاه قضایی با فشارهای سیاسی و تغییر قوانین و آیینهای دادرسی به شدت مخدوش شده است.
لباس شخصیها و ترور منتقدان
حکومتهای پوتین و چاوز دقیقاً از همان مدلی برای سرکوب منتقدان خود استفاده میکنند که خامنهای ۲۰ سال است از آنها بهره میگیرد. پدیده لباس شخصیها همانا سازماندهی نیروهای سرکوب بدون امکان پیگیری حقوقی توسط قربانیان و بدون امکان پاسخگویی دولت است.
چاوز نیز همانند خامنهای از نیروهای لباس شخصی برای سرکوب دانشجویان استفاده میکند (سایت صدای امریکا، ۱۳ آذر ۱۳۸۸). حمله به دانشگاه و دانشجوکشی در رژیمهای خامنهای و چاوز توسط لباس شخصیها امری عادی است. (تابناک، ۱۹ آذر ۱۳۸۸) پوتین و خامنهای در ترور منتقدان بالاخص فعالان حقوق بشر و روزنامهنگاران هماهنگ عمل میکنند. چاوز در حال شکل دادن به نیرویی شبیه به سپاه پاسداران در ونزوئلاست.
***
این رژیمها نه تنها از تاریخ استبداد و دیکتاتوری بلکه از یکدیگر بسیار میآموزند. مقایسهها نشان میدهد که این رژیمها از روی یک کتابچه واحد عمل میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر