شاه شجاع نشتیفان
اجتماعی _ فرهنگی _ سیاسی _ اقتصادی _ گردشگری _ ....
صدای پای آب
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه تسبیهم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم می رود باغ به باغ می رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشنی باغچه است
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی چه خیالی ... می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند به سفالینه ای از خاک سیلک
نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت تار هم میزد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و ایینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت
فکر بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود
طفل پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها
بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته کوچه شک
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم ‚ رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی
چیزها دیدم در روی زمین
کودکی دیدم ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد
نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید
ظهر در سفره آنان نان بود سبزی بود دوری شبنم بود کاسه داغ محبت بود
من گدایی دیدم در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز
بره ای را دیدم بادبادک می خورد
من الاغی دیدم ینجه را می فهمید
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر
شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت شما
من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور
کاغذی دیدم از جنس بهار
موزه ای دیدم دور از سبزه
مسجدی دور از آب
سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال
قاطری دیدم بارش انشا
اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال
عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو
من قطاری دیدم روشنایی می برد
من قطاری دیدم فقه می بردو چه سنگین می رفت
من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت
من قطاری دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری می برد
و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی
خاک از شیشه آن پیدا بود
کاکل پوپک
خال های پر پروانه
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچه تنهایی
خواهش روشن یک گنجشک وقتی از روی چناری به زمین می اید
و بلوغ خورشید
و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح
پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت
پله های که به سردابه الکل می رفت
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ
و به ادراک ریاضی حیات
پله هایی که به بام اشراق
پله هایی که به سکوی تجلی می رفت
مادرم آن پایین
استکان ها را در خاطره شط می شست
شهر پیدا بود
رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ
سقف بی کفتر صدها اتوبوس
گل فروشی گلهایش را می کرد حراج
در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی می بست
پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
کودکی هسته زردآلو را روی سجاده بیرنگ پدر تف می کرد
و بزی از خزر نقشه جغرافی آب می خورد
بنددرختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مردگاریچی در حسرت مرگ
عشق پیدا بود موج پیدا بود
برف پیدابود دوستی پیدا بود
کلمه پیدا بود
آب پیدا بود عکس اشیا در آب
سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون
سمت مرطوب حیات
شرق اندوه نهاد بشری
فصل ولگردی در کوچه زن
بوی تنهایی در کوچه فصل
دست تابستان یک بادبزن پیدا بود
سفره دانه به گل
سفر پیچک این خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خاک
ریزش تک جوان ازدیوار
بارش شبنم روی پل خواب
پرش شادی از خندق مرگ
گذر حادثه از پشت کلام
جنگ یک روزنه با خواهش نور
جنگ یک پله با پای بلند خورشید
جنگ تنهایی بایک آواز
جنگ زیبای گلابی ها با خالی یک زنبیل
جنگ خونین انار و دندان
جنگ نازی ها با ساقه ناز
جنگ طوطی و فصاحت با هم
جنگ پیشانی با سردی مهر
حمله کاشی مسجد به سجود
حمله باد به معراج حباب صابون
حمله لشکر پروانه به برنامه دفع آفات
حمله دسته سنجاقک به صف کارگر لوله کشی
حمله هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی
حمله واژه به فک شاعر
فتح یک قرن به دست یک شعر
فتح یک باغ به دست یک سار
فتح یک کوچه به دست دو سلام
فتح یک شهربه دست سه چهار اسب سوار چوبی
فتح یک عید به دست دو عروسک یک توپ
قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر
قتل یک قصه سر کوچه خواب
قتل یک غصه به دستور سرود
قتل مهتاب به فرمان نئون
قتل یک بید به دست دولت
قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ
همه ی روی زمین پیدا بود
نظم در کوچه یونان می رفت
جغد در باغ معلق می خواند
باد در گردنه خیبر بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند
روی دریاچه آرام نگین قایقی گل می برد
در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود
مردمان را دیدم
شهر ها را دیدم
دشت ها را کوهها را دیدم
آب را دیدم خاک رادیدم
نور و ظلمت را دیدم
و گیاهان را در نور و گیاهان را در ظلمت دیدم
جانور را در نور ‚ جانور را در ظلمت دیدم
و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم
اهل کاشانم اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
من دراین خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد
و صدای سرفه روشنی از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه ی سنگ
چک چک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف ‚ باز و بسته شدن پنجره تنهایی
و صدای پاک ‚ پوست انداختن مبهم عشق
مترکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
من صدای قدم خواهش را می شونم
و صدای پای قانونی خون را در رگ
ضربان سحر چاه کبوترها
تپش قلب شب آدینه
جریان گل میخاک در فکر
شیهه پاک حقیقت از دور
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق
و صدای باران را روی پلک تر عشق
روی موسیقی غمناک بلوغ
روی اواز انارستان ها
و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گل ها را می گیرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشیا جاری است
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد
روح من بیکاراست
قطره های باران را ‚ درز آجرها را می شمارد
روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد
بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من به یک اینه یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را
خوب می دانم ریواس کجا می روید
سار کی می اید کباک کی می خواند باز کی می میرد
ماه در خواب بیابان چیست
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز
صبح ها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی اید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی اید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد
لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
وبگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب ماه می اید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
دیده ام سهره بهتر می خواند
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است
و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوترنیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر کسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود
کفش ها راباکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادراک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی باکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم به حقیقت برسیم برگردیم....................................................با امید ( رخش )
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه تسبیهم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم می رود باغ به باغ می رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشنی باغچه است
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی چه خیالی ... می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند به سفالینه ای از خاک سیلک
نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت تار هم میزد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و ایینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد دست در گردن حس می انداخت
فکر بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود
طفل پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها
بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته کوچه شک
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم ‚ رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی
چیزها دیدم در روی زمین
کودکی دیدم ماه را بو می کرد
قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد
نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید
ظهر در سفره آنان نان بود سبزی بود دوری شبنم بود کاسه داغ محبت بود
من گدایی دیدم در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز
بره ای را دیدم بادبادک می خورد
من الاغی دیدم ینجه را می فهمید
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر
شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت شما
من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور
کاغذی دیدم از جنس بهار
موزه ای دیدم دور از سبزه
مسجدی دور از آب
سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال
قاطری دیدم بارش انشا
اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال
عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو
من قطاری دیدم روشنایی می برد
من قطاری دیدم فقه می بردو چه سنگین می رفت
من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت
من قطاری دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری می برد
و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی
خاک از شیشه آن پیدا بود
کاکل پوپک
خال های پر پروانه
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچه تنهایی
خواهش روشن یک گنجشک وقتی از روی چناری به زمین می اید
و بلوغ خورشید
و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح
پله هایی که به گلخانه شهوت می رفت
پله های که به سردابه الکل می رفت
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ
و به ادراک ریاضی حیات
پله هایی که به بام اشراق
پله هایی که به سکوی تجلی می رفت
مادرم آن پایین
استکان ها را در خاطره شط می شست
شهر پیدا بود
رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ
سقف بی کفتر صدها اتوبوس
گل فروشی گلهایش را می کرد حراج
در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی می بست
پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
کودکی هسته زردآلو را روی سجاده بیرنگ پدر تف می کرد
و بزی از خزر نقشه جغرافی آب می خورد
بنددرختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مردگاریچی در حسرت مرگ
عشق پیدا بود موج پیدا بود
برف پیدابود دوستی پیدا بود
کلمه پیدا بود
آب پیدا بود عکس اشیا در آب
سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون
سمت مرطوب حیات
شرق اندوه نهاد بشری
فصل ولگردی در کوچه زن
بوی تنهایی در کوچه فصل
دست تابستان یک بادبزن پیدا بود
سفره دانه به گل
سفر پیچک این خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خاک
ریزش تک جوان ازدیوار
بارش شبنم روی پل خواب
پرش شادی از خندق مرگ
گذر حادثه از پشت کلام
جنگ یک روزنه با خواهش نور
جنگ یک پله با پای بلند خورشید
جنگ تنهایی بایک آواز
جنگ زیبای گلابی ها با خالی یک زنبیل
جنگ خونین انار و دندان
جنگ نازی ها با ساقه ناز
جنگ طوطی و فصاحت با هم
جنگ پیشانی با سردی مهر
حمله کاشی مسجد به سجود
حمله باد به معراج حباب صابون
حمله لشکر پروانه به برنامه دفع آفات
حمله دسته سنجاقک به صف کارگر لوله کشی
حمله هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی
حمله واژه به فک شاعر
فتح یک قرن به دست یک شعر
فتح یک باغ به دست یک سار
فتح یک کوچه به دست دو سلام
فتح یک شهربه دست سه چهار اسب سوار چوبی
فتح یک عید به دست دو عروسک یک توپ
قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر
قتل یک قصه سر کوچه خواب
قتل یک غصه به دستور سرود
قتل مهتاب به فرمان نئون
قتل یک بید به دست دولت
قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ
همه ی روی زمین پیدا بود
نظم در کوچه یونان می رفت
جغد در باغ معلق می خواند
باد در گردنه خیبر بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند
روی دریاچه آرام نگین قایقی گل می برد
در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود
مردمان را دیدم
شهر ها را دیدم
دشت ها را کوهها را دیدم
آب را دیدم خاک رادیدم
نور و ظلمت را دیدم
و گیاهان را در نور و گیاهان را در ظلمت دیدم
جانور را در نور ‚ جانور را در ظلمت دیدم
و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم
اهل کاشانم اما
شهر من کاشان نیست
شهر من گم شده است
من با تاب من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
من دراین خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد
و صدای سرفه روشنی از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه ی سنگ
چک چک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف ‚ باز و بسته شدن پنجره تنهایی
و صدای پاک ‚ پوست انداختن مبهم عشق
مترکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
من صدای قدم خواهش را می شونم
و صدای پای قانونی خون را در رگ
ضربان سحر چاه کبوترها
تپش قلب شب آدینه
جریان گل میخاک در فکر
شیهه پاک حقیقت از دور
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق
و صدای باران را روی پلک تر عشق
روی موسیقی غمناک بلوغ
روی اواز انارستان ها
و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گل ها را می گیرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشیا جاری است
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد
روح من بیکاراست
قطره های باران را ‚ درز آجرها را می شمارد
روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد
بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من به یک اینه یک بستگی پاک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را
خوب می دانم ریواس کجا می روید
سار کی می اید کباک کی می خواند باز کی می میرد
ماه در خواب بیابان چیست
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز
صبح ها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی اید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی اید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد
لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
وبگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب ماه می اید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
دیده ام سهره بهتر می خواند
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است
و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوترنیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر کسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود
کفش ها راباکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادراک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی باکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم به حقیقت برسیم برگردیم....................................................با امید ( رخش )
نویسنده : Arash Khoshmashregh ; ساعت ۱٠:٢۸ ب.ظ روز دوشنبه ٢۳ آذر ۱۳۸۸
تگ ها :
ما در درون خانه گر چه که اختلاف عقیدتی یا بینشی داشته ولی در هر شرایطی مدافع وطن
آذربایجان و اران تاجسر تفکیکناپذیر ایران
شهریار بادکوبه
(به مناسبت شصت و سومین سالروز بازگشت آذربایجان قهرمان به مام میهن)
اشاره
21 آذر ماه 1388هجری خورشیدی مصادف است با شصت و سومین سالروز باز گشت آذربایجان تاریخی به ایران پس از یک سال جدایی نافر جام .
توطئه های انجام شده در آذر بایجان واقعی که در سال 1918 میلادی برابر با 1298 هجری خورشیدی با نامگذاری غیر واقعی و ضد تاریخی" جمهوری آذربایجان" برای سرزمین اران و شروان تاریخی بستر سازی شده بود،در سال 1945میلادی(1324 خورشیدی) به اشغال و جدایی یک ساله آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز از ایران انجامید که با همت غیور مردان میهندوست آذری، این غائله ضد ایرانیان تجزیهطلب با شکست رو به رو شد.
در جریان غائله آذربایجان در ایران (1325 ـ 1324 ش) "میرتیمور یعقوب اف"، وزیر امنیت جمهوری آذربایجان شوروی ( ایران شمالی ) به دستور "میرجعفر باقروف"، دبیر کل وقت حزب کمونیست آذربایجان شوروی، از عوامل تعیینکننده حرکت « فرقه دمکرات آذربایجان» در ایران بود که با سران فرقه دموکرات آذربایجان یعنی پیشهوری، دانشیان، پادگان، کاویان، جهانشاهلو و ... تماس مستقیم داشت.
غائله ای بسیار عبرت انگیزکه به رغم خاطره تلخ یک سال جدایی تبریز قهرمان از ایران ،مقاومت دلیرانه و پیروزی بزرگ مردم غیور و ایران دوست آذربایجان در برابر اشغال گران بیگانه گرا را در تاریخ کهن زاد بوم ایران زمین، جاودانه ساخت.
متاسفانه چندی است مجددا شاهد گسترش تبلیغات و اقدامات خصمانه دشمنان تمامیت ارضی ایران با همان دستاویز های مجعول تاریخی گذشته هستیم که در راستای اهداف بلند مدت آمریکا و اسراییل در اجرای عملی طرح های بلند مدت تجزیه ایران از جمله نقشه "برنارد لوییس" قابل ارزیابی است .طرحی که در آن تجزیه شمال غرب ایران ، با تشکیل کشور به اصطلاح آذربایجان واحد مورد نظر است.
نقشه فاش شده برنارد لوییس برای تجزیه آینده ایران در آذربایجان و دیگر مناطق
نقشه سرزمین های تجزیه شده از ایران با قرار دادهای استعماری در طول 196 سال گذشته
بر این اساس انتشار مطالب خلاف واقع تاریخی در باره آذربایجان و جعل هویت تاریخی و سرزمینی آن سامان برای میهن دوستان ایرانی تبار شمال ارس بسیار نگران کننده است.در این برنامه های از پیش طراحی شده به ویژه در رسانه های گروهی،کتاب های درسی و تریبون های مختلف عهد نامه ننگین گلستان را پیمانی نامیده اند که بین دو کشور ایران و روسیه بسته شده تا سرزمین آذر بایجان را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کنند!! این در حالی است که واقعیت های غیر قابل انکار تاریخی می گوید نخست این که کل سرزمین های جداشده (17 شهر قفقاز) همواره از هویت تاریخی انکار نشدنی ایرانی برخوردار بوده و دوم این که آذربایجان تاریخی همواره در طول تاریخ به سرزمین های جنوب ارس اطلاق می شده و سرزمین های شمال ارس با نام اران،شروان و آلبانیای قفقاز در طول تاریخ ثبت و ضبط است.
مردم غیرتمند سرزمین های ایران شمالی به رغم این تبلیغات سنگین که به شدت و جدیت دنبال می شود هیچ گاه واقعیت های تاریخی که اسناد غیر قابل انکار آن بسیار است فراموش نمی کنند و به رغم علائق شدید باز گشت به مام میهن ،پیشینه هویتی خود را از یاد نمی برند و بر این باورند که سخنان جدایی طلبانه گروهک های افراطی پان ترکیست در انکار و تحریف واقعیت های هویتی آذربایجان و اران و شروان جز خدمت به اسرائیل و آمریکا بر ضد ایران هدفی را دنبال نمی کند.
این گرو ه ها که با حمایت های همه جانبه آمریکا و اسراییل آزادانه در آن سوی ارس به تبلیغات ضد ایرانی مشغولند سه هدف اساسی را دنبال می کنند.
1- حمله و توهین همه جانبه به زبان فارسی به عنوان زبان هویتی و ملی عامل اتحاد همه اقوام ملت ایران
2- انکار هویت تاریخی ایرانی مردم منطقه قفقاز و آذربایجان ، تنها به دلیل اختلاف زبانی موجود
3- القای وجود هویت نژادی غیر ایرانی برای مردم غیور آذربایجان واقعی و مردم شمال ارس
بر این اساس تبلیغات دولت باکو نیز برای بستر سازی جدایی آذربایجان از ایران در حول محور های زیر قابل جمع بندی است:
1-‹‹ معاهده گلستان به طورکلی برای مردم آذربایجان عواقبی منفی داشت زیراآذربایجان در واقع به دو قسمت بین دو امپراطوری روسیه و پرشیا (ایران) تقسیم گردیده است .››(!!!)
2-‹‹معاهده گلستان سر نوشت کنونی آذربایجان کنونی را بنیان گذاشت و آذربایجان در سال 1918 در اراضی تحت سلطه روسیه دولت خود را تاسیس نمود .››
3-‹‹ اگر آذربایجان شمالی نیز مانند آذربایجان جنوبی(واقعی) در ترکیب پرشیا باقی می ماند ما اکنون در کشور مستقل زند گی نمی کردیم از این لحاظ ما می توانیم تا حدودی در باره نتایج مثبت معاهده گلستان نیز بحث کنیم .››
4- ‹‹ در حال حاضر دولت آذربایجان ادعای متحد شدن مجدد آذربایجان شمالی و جنوبی(واقعی) رادارد و این ایده قابلیت ادامه حیات دارد.››
بی شک اگر کسی آشنایی چندانی با تاریخ و جغرافیای منطقه نداشته باشد تصور می کند که حتما در روزگار گذشته منطقه وسیعی به نام آذربایجان در دو سوی رود ارس وجود داشته که حکومتی مستقل داشته و بر سر آن بین دو کشور ایران و روسیه جنگ رخ داده و عاقبت دو کشور با انعقاد قرار دادی بنام گلستان با تقسیم آن سرزمین به دو قسمت شمالی و جنوبی موافقت نموده اند که قسمت جنوبی آن در ایران و قسمت شمالی در مالکیت روسیه قرار گرفته و اکنون قسمت واقع شده در مالکیت روسیه ؛ استقلال خود را باز یافته و در تلاش برای استقلال قسمت جنوبی می باشند .
اما با مروری بر کتاب های تاریخی گذشته و حال (البته غیر روسی) می توان در یافت آن چه تبلیغات دولت باکو و گروه های تجزیه طلب ضد ایرانی به اصطلاح هویت خواه بر آن استوار است صرفا اوهامی است که به منظور تحریف اندیشه ملی شیعیان آن سوی ارس ترویج می گردند چراکه مروجان این مطالب بی اساس به خوبی از پیشینه و هویت ایرانی مردم این جمهوری آگاهی دارند و از تمایل مردم آن سامان برای بازگشت به هویت ایرانی خود کاملا مطلع هستند.
تحریف تاریخ و ادعاهای جعلی در کتاب های درسی دولت باکو
بعد از فروپاشی شوروی و استقلال اران با نام جمهوری آذربایجان، جریانات ضد ایرانی با حضور شخصی به نام "ابو الفضل ایلچی بیگ" قدرت را به دست گرفتند و دیگر بار جریان ایران ستیزی درآن سامان شروع شد ودستمایه این تبلیغات و جریان، همان ایده های شرق شناسان شوروی پیشین با نگاه کمونیستی بود که سعی می کردند با هر ترفندی بین ملت بزرگ ایران و مردم شمال ارس خطوط پررنگی را ترسیم کنند تا علاقه ای به زندگی مشترک و دوستانه بین این ملت واحد جدا افتاده از هم ایجاد نشود.
در کتاب های درسی جمهوری آذربایجان، ادعا شده است، 500 سال قبل کشوری به نام آذربایجان !وجود داشته که اردبیل و تبریز هم جزو آن بودند وایرانیان از زمان کوروش(بزرگ) به این سرزمین تجاوز می کرده اند!!
در این کتاب ها مزدک، کمونیست دانسته شده و از ازدواج با محارم به عنوان یک سنت بابکی ، دفاع شده است، همچنین از دوره چنگیز و تیمور به عنوان دوران طلایی تاریخ یاد شده است.
در کتاب ها ی درسی دولت باکو به 9 استان ایران ادعای ارضی شده و حتی جالب این که مازندران و گیلان هم جزو آذربایجان محسوب شده اند!!!.
همچنین درکتاب های درسی و رسمی "هنر" در جمهوری آذربایجان همه هنر ایران، آذری فرض و تعریف شده و حتی شاعران پارسی گوی چون مثل خاقانی و نظامی گنجوی (که زاد گاهش روستای تا در تفرش است) و خواجه نصیرالدین طوسی نیز ترک تبار فرض شده اند.
هویت ایرانی سرزمین های جدا شده در جریان قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای
مالکیت ایران بر سرزمین های جدا شده از کشور ایران بزرگ به موجب قرادادهای گلستان و ترکمانچای مساله ای نیست که بتوان آن را انکار نمود ؛ همان طور که بر اساس اسناد تاریخی ملاحظه گردید اکثر شهرهایی که توسط مورخان و جهانگردان معرفی شده اند به عنوان شهرهایی از یک اقلیم ایرانی از آنها نام برده شده است که بعدها به موجب عهدنامه گلستان در سال 1813 میلادی از ایران جدا گردیده اند .
در فصل سوم عهدنامه تحمیلی گلستان که در سال 1813 م پس ازجنگ های دوره اول روسیه علیه ایران بین دو کشورمنعقد گردیده است چنین آمده است : ‹‹ اعلیحضرت قدر قدرت ، پادشاه اعظم کل ممالک ایران به جهت ثبوت دوستی و وفاقی که به اعلیحضرت خورشید مرتبت امپراطور کل ممالک روسیه دارند به این صلحنامه به عوض خود و ولیعهد ان عظام تخت شاهانه ایران ، ولایات طالش را با خاکی که الان در تصرف دولت روسیه است و تمامی داغستان و گرجستان و محال شوره گل و آچوق باشی و گروزیه و منگریل و آبخاز و تمامی اولکا و اراضی که در میانه قفقاز و سرحدات معینه الحالیه بود و نیز آنچه از اراضی الی کنار دریای خزر متصل است مخصوص و متعلق به ممالک ایمپریه روسیه می دانند .››
به موجب این فصل از عهد نامه گلستان مناطق عمده ای شامل گرجستان ،ولایات ساحلی دریای سیاه ،باکو، دربند ،شیروان،قره باغ ،شکی ، گنجه ،مغان و قسمت علیای طالش از ایران منتزع گردیده است .
همان طور که از فصل سوم بر می آید مناطق مندرجه دراین قسمت جزء مملکت ایران محسوب می گردید که از ایران جدا شده است دلیل این گفته این که اگر امپراطوری قدرتمند روسیه در زمان انعقاد عهد نامه مناطق فوق را جزء خاک کشور ایران نمی دانست چه نیازی به انعقاد قرارداد و گرفتن تاییدیه مبنی برواگذاری این سرزمین ها از دولت تضعیف شده ایران آن زمان داشت ؟آیا این مطلب به تنهایی نمی تواند حاکی از ایرانی بودن سرزمین های فوق الذکر باشد ؟
مطلب دیگر این که اگر انعقاد عهدنامه گلستان ،طبق ادعای دولت باکو به منظور تقسیم سرزمینی به نام آذربایجان به دوقسمت جنوبی و شمالی بوده که قسمت جنوبی آن به ایران واگذار شده است چرا در این قرار داد به این موضوع اشاره نشده و اگرعهدنامه گلستان ، قرار دادی برای تقسیم خاک آذربایجان بین ایران و روسیه بوده چرا در این قرار داد هیچ اشاره ای به سهم ایران و حدود جغرافیایی این سهم خیالی نگردیده است؟
حدود تاریخی آذربایجان واقعی کجا است؟
تحریف مهمی که همواره توسط دشمنان ایران بدان دامن زده شده این است که نام سرزمین های جداشده از ایران را در راستای اهداف موهوم خود عوض کنند.بر همین اساس نام تاریخی و ثبت شده اران و شروان در سال 1918 به جمهوری آذربایجان تغییر داده شد، و با ترویج این نام امروزه نام غیر واقعی آذربایجان شمالی را ابداع کرده اند تا به زعم آنان به نتیجه منطقی اطلاق آذربایجان تاریخی به آذربایجان جنوبی و در نهایت هدف شوم تجزیه این منطقه تاریخی از ایران دامن بزنند.
این در حالی است که حدود و ثغور آذربایجان و ارّان (جمهوری کنونی آذربایجان) در متن های تاریخی به دو سرزمین متفاوت و جدای از هم اطلاق می گردند. به نحوی که حدود آذربایجان در این مراجع و کتاب ها هیچ گاه، بخشی از سرزمین های قفقاز دانسته نشده و به هیچ روی در گذشته های دور و نزدیک به سرزمین هایی که در شمال رود ارس واقع هستند "آذربایجان" گفته نشده است.
در منابع معتبر تاریخی و آراء جغرافیدانان و مورخان بزرگ یک مساله مشخص و مبرهن است و آن این که سرزمین های شمال ارس تحت عنوان آلبانیای قفقاز یا اران و شروان غیر از آذربایجان بوده است و آذربایجان صرفا به سرزمین های جنوب ارس اطلاق می گردیده است .
اصطلاح آلبانیای قفقاز در نوشته های جغرافی نگاران مختلف به شکل های مختلف آمده است،مورخان و جغرافی نگاران یونانی و بیزانسی این سرزمین را آلبانیا ، جغرافی نگاران ارمنی نام این سرزمین را آغوان و آلران و جغرافی نگاران مسلمان نام آن را الران و اران نامیده اند .
"استرابون" مورخ و جغرافی نگار معروف چنین می نویسد : ‹‹ آلبانیا سر زمینی است که از جنوب رشته کوه های قفقاز تا رود کر و از دریای کاسپین تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب سرزمین ماد آترو پاتن محدود است .››
از این نوشته یک نکته مسلم می گردد و آن این که آلبانیای قفقاز عنوان آذربایگان (آذربایجان) نداشته و با آن نیز یکی نبوده است .
2-کتاب "البلدان"، از ابن فقیه ابوبکر احمد بن اسحاق همدانی که از جغرافی دانان مشهور بود و در 290ه ق، این کتاب را تالیف کرد. در ترجمه مختصر حسن مسعودی از البلدان از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ،سال 1349هجری خورشیدی، در صفحات 128 و 130 به طور آشکار و صریح آمده است:
"آذربایجان از یک سو رود ارس و از سوی دیگر مرز زنجان و حدود دیلمستان و طارم و گیلان را شامل می شود."
3-" اصطخری "که از جهانگردان قرن های سوم و چهارم هجری قمری بود و در سال 346هجری قمری در گذشت به هنگام یاد کردن از آذربایجان و آران آن ها را جدا گانه نام می برد و در کتاب خود با موضوع المسالک و الممالک بخشی را با عنوان ‹‹ صورت ارمنیه ،اران و آذربیجان ››آورده است .او نیز همانند مورخان وجغرافی نگاران دیگر از قبیل مقدسی ،ابن حوقل و ابن فقیه اران را از آذربایجان جدا می داند و شهرهای آران را چنین می نامد ‹‹بیلقان، ورثان ،بردیج ، (برزنج)، شماخی ، شیروان ، آبخاز ، شابران ،قبله ، شکی ، گنجه ، شمکورا››
4- کتاب "صورة الارض"، نوشته ابن حوقل ابوالقاسم محمد بغدادی، منصوربن نوح سامانی که در نیمه اول سده چهارم هجری نگاشته شده است. ترجمه دکتر جعفر شعار از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، سال 1345هجری خورشیدی. در صفحه 82کتاب در نقشه ای که از سرزمین های ارمنستان، آذربایجان و اران ارائه کرده است رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته و می نویسد: "مرز ناحیه ی الران از طرف جنوب رودخانه ارس در ساحل آن شهر ورثان است. "و در صفحه 95، فروانروایان اران را تابعان امیران آذربایجان نوشته است.
5- در "نزهة القلوب" از حمدلله مستوفی به اهتمام دکتر دبیر سیاقی، تهران، 1336 هجری خورشیدی ، ص35، نام شهرهای آذربایجان چنین آمده است:
"تبریز، اوجان، طسوح، اردبیل، خلخال، دارمرزین، شاهرود، انار، مشکین آباد، ارجاق، اهر، تکلفه، خیاو ، درآورد، قلعه کهران، کلیبر، گیلان، فصلون، مردان قم، نوذر، خوی، سلماس، ارومیه، اشنویه، سراو(سراب)، میانج(میانه)، کومرود، مراقه، دهخوارقان، نیلان، مرند ، دزمارزنجان، زنور، آزلو، ماکو." ص 85 و 132
6- کتاب "احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم" به زبان عربی تالیف شمس الدین ابو عبدلله محمد بن احمد بن ابی بکر البناء البسار مقدسی (چون در بیت المقدس متولد شده به مقدسی شهرت یافته است)، تولد 345ه.ق. وفات 375 یا 381 ه. ق. ،سیاح و جغرافی نویس دوره سامانی، چاپ لندن، 1906میلادی، در صفحه 259 نوشته است:
"اران سرزمینی است جزیره مانند، میانه ی دریای خزر(کاسپین) و رود ارس که رودخانه ی نهرالملک (رود کورا) از طول آن را قطع می کند. مرکز آن بردعه و شهر های آن تفلیس، قلعه، خنان، گنجه، شمکو، بردبج، شماخی، شیروان، شابران، دربند، قبله شکی و ملازگرد (بلاش کرت)".
7- کتاب "المسالک والممالک". نوشته ی ابوالاسحاق ابراهیم اصطخری، به کوشش ایرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1347 هجری خورشیدی ، در صفحه 176 آورده است: "میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند. آن چه در شمال و مغرب این دو رود نهاده است از "اران" و آن چه در سوی جنوب قرار گرفته است از اذربایجان است."
8- در کتاب "المعجم البلدان" نوشته شهاب الدین ابو عبدلله یاقوت ابن عبدالله حموی بغدادی، مشهور به یاقوت ابن عبدالله حموی، وفات 626ه ق، چاپ لایپزیک آمده است:
"اران اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است و رود ارس میان آذربایجان و اران است." صفحه183
9- کتاب "تقویم البلدان"، در جغرافیا، اثر ابوالفداء اسماعیل ابن علی ابن محمود ابن عمر ابن شاهنشاه ابن عیوب، ملقب به عماد الدین، مورخ و جغرافیا دان (تولد دمشق 672 ه.ق. ؛ وفات 722ه.ق.).
در صفحه 376می نویسد:
"اران اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است."
10-"یاقوت حموی" که در قرن هفتم هجری قمری زندگی می کرده است در کتاب معجم البلدان در خصوص اران چنین نوشته است : "اران نامی است ایرانی ،دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که یکی از آنها جنزه است و این همان است که مردم آن را گنجه گویند و بردعه و شمکور و بیلقان (از شهرهای دیگر اران است) و میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از اران و آنچه در جنوب قرار گرفته از آذربایجان است" .
11- "برهان قاطع" نوشته محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان، به اهتمام شادروان دکتر محمد معین. در جلد1، از چاپ دوم، سال 1361هجری خورشیدی، صفحه 96، در قرن یازدهم هجری قمری می نویسد: "ارس به فتح اول و ثانی و سکون سین بی نقطه، نام رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و ما بین آذربایجان و اران می گذرد."
12- " تاریخ عالم آرای عباسی"،نوشته اسکندر بیک منشی، که در روزگار صفویان می زیسته است. در صفحات 1 تا 16 از آذربایجان ،جداگانه نام برده است و از "شروان، اران و گرجستان" جداگانه یاد کرده است. او این کتاب را در 1308ه ق به پایان رسانیده است.
13- در همین رابطه "احمد کسروی" در کتاب "شهریاران گمنام" می نویسد: "...ندانسته ایم که برادران ارّانی ما که حکومت آزادی برای سرزمین خود برپا کرده و می خواستند نامی بر آنجا بگذارند، برای چه نام تاریخی و کهن خود را کنار نهاده، دست یغما به سوی آذربایجان دراز کرده اند و چه سودی را از این کار شگرف خود امیدوار بودند؟ با این امر، برادران ارّانی ما در آغاز زندگی ملی و آزاد خود، پشت پا به تاریخ گذشته ی سرزمینشان می زنند و این خود زیانی بزرگ است و آنگاه تاریخ چنین کار شگفت سراغ ندارد." ص 265، انتشارات امیرکبیر،1335هجری خورشیدی
14- استاد "بارتولد" دانشمند روس که مدتی ازعمرش را در وزارت امور خارجه روسیه و خدمت در کارهای سیاسی گذراند به صراحت این نکته را اعتراف کرده که نام و عنوان آذربایجان قفقاز تنها پس از انقلاب ( انقلاب بولشویکی روسیه در سال1917میلادی )به کار گرفته شده است.
هم چنین ایشان پیرامون علت گذاردن نام آذربایجان بر قفقاز چنین می نویسد : ‹‹ نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان ؛ آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند ».“Bartold v.v., Sochinenilia, Tom ,chast 1 .moskva,izdatolstvo vostachnoi literatury,) 1983,) str, .782
پیامد های تغییر نام اران و شروان تاریخی
اران و شروان تاریخی که از سال جدایی از ایران(1813 میلادی) به مدت 105 سال با نام persidesky یا منطقه ایرانی نشین نامیده می شد به یکباره در سال 1918 میلادی به نام یکی از بزرگ ترین و مهم ترین ولایات ایران نامگذاری شد که از همان آغاز شایبه توطئه چشمداشت به سرزمینهای ایرانی را برای اندیشمندان دور اندیش ایرانی به همراه داشت به گونهای که بلافاصله با واکنشهای تند همراه با نگرانی بزرگانی میهندوست چون ملکالشعرای بهار و علامه دهخدا روبهرو شد.
این بزرگان ایران دوست، در حالی که دولتمردان آن روز ایران در خواب غفلت بودند، با هوشیاری و با آینده نگری صحیح در مقالههای متعددی در روزنامههای معروف آن عصر ایران همچون ((رعد»، «نوبهار» و «ایران» در فاصله سالهای 1296 تا 1298 خورشیدی یاد آور می شدند که مصادره نام یکی از ولایات ایران{آذر بایجان} در آن سوی مرز و به منطقه ای که از نام دیگری در طول تاریخ بر خوردار بوده، در آینده تمامیت ارضی آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز را در معرض تهدید جدی قرار خواهد داد و تاریخ برای ما اثبات کرد که این گونه نیز شد.
با تشکیل حزب فاشیستی پانترکیست با نام «کمیته مساوات» در باکو، فعالیتهای ضدایرانی دولت باکو با حمایت دولت عثمانی شکل جدیدی به خود گرفت. با این حال، سران این حزب که در آغاز فعالیت های خودبه دنبال یافتن جایگاهی منطقهای بودند، با عوامفریبی کوشیدند نگرانی ایرانیان را برای اطلاق نام جمهوری آذربایجان به اران و شروان تاریخی بیمورد نشان دهند.
اینگونه بود که محمدامین رسولزاده، از سران کمیته مساوات، در پاسخ به اعتراض ایرانیان در 90 سال پیش نوشته است:"... از ما چرا ظنین هستید؟ باید تصور کنیم چنین گمان کردهاند که از گرفتن نام آذربایجان که اسم یک ولایت ایران است، به مسمای آن [منظور آذربایجان واقعی در ایران] نیز ما چشم داریم ... دعوی مختاریت آذربایجان به هیچ وجه به جنوب ارس راجع نیست. باز بالفعل این را اثبات میکنیم ... "
(روزنامه ایران،شماره439ـتاریخ26ثور(اردیبهشت)1298خورشیدی)
رخدادهای بعدی اما این را نشان داد که رهبران ضدایرانی باکو از این تغییر نام، تنها و تنها هدف توسعهطلبانه و جدایی آذربایجان واقعی از ایران را با نام جعلی و ساختگی آذربایجان جنوبی در سر میپروراندهاند و درواقع به رغم ادعاهای رسولزاده، پیش بینی های امثال دهخدا و ملک الشعرای بهار درست از آب در آمدو تاریخ اثبات کرد که آن ها:
)بالفعل اثبات کردند)که با جعل نام آذربایجان به (مسمای آن){یعنی معنی و مفهوم تغییر نام آذر بایجان} نیز چشم داشتهاند.
پس از جا انداختن نام جعلی جمهوری آذربایجان در آن سوی مرز های ایران درسال های پس از 1918 میلادی،در مرحله بعدی تبیین و تبلیغ تئوری تجاوز کارانه و توسعه طلبانه «آذربایجان واحد» از سوی دشمنان ایران زمین مورد توجه جدی و سرمایه گذاری قدرت های بیگانه قرار گرفت.
آن ها با اجرای این طرح اهداف داخلی و خارجی متعددی را دنبال میکردند که بیشتر این اهداف هنوز هم دنبال می شوداز جمله:
1- جایگزین کردن احساسات ضد ایرانی به جای احساسات ضد روسی در بین مردم مناطق جدا شده از ایران و به ویژه مسلمانان قفقاز. کمونیستها (روس ها و کارگزاران آن ها در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی) به شیوههای مختلف از جمله جعل و تحریف گسترده تاریخ، این فکر ساختگی را تبلیغ میکردند که طی قراردادهای گلستان و ترکمان چای «آذربایجان واحد!» بین تزارها و فارسها تقسیم شد و برای بهرهگیری و برخورداری مردم آذربایجان [واقعی در ایران] از مزایای زندگی کمونیستی و اشتراکی، باید آذربایجان ایران به آذربایجان شمالی (جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی) ملحق شود!
2- اجرای بخشی از استراتژی کلان روس ها جهت فراهم کردن زمینه نزدیک تر شدن قدم به قدم به آب های گرم خلیج فارس با تصرف و جدا سازی آذربایجان واقعی از خاک ایران.
3- ایجاد تغییرات فرهنگی در قفقاز و ایران شمالی به سود فرهنگ روس و بر ضد فرهنگ اسلامی و ایرانی . مانند مبارزه همه جانبه با زبان و واژگان فارسی ، نابودی مدارس دینی و پیشگیری شدید از ترویج معارف اسلامی و تربیت دین شناسان، تغییر الفبا و بیگانه کردن نسل جدید مسلمانان قفقاز از تاریخ و پیشینة فرهنگی و دینی ایرانی و اسلامی خود و هویت سازی دروغین برای آنان.
4- ایجاد گسست فرهنگی میان ایران و قفقاز و به خصوص میان ایران و مسلمانان آذری جدا شده از ایران که علی رغم جدایی جغرافیایی، از لحاظ مذهب، زبان، فرهنگ و پیشینه ادبی وتاریخی جزیی از ملت ایران محسوب میشدند و شاعران بزرگی مانند نظامی گنجوی و خاقانی شروانی در میان آن ها برخاسته است. نکته قابل تأسف این که در سایه تغییر الفبا و سیاستهای جدایی فرهنگی اعمال شده از سوی روس ها، امروز مردم ایران شمالی حتی توانایی روخوانی اشعار این بزرگان را که به زبان فارسی است ندارند!
5- مشغول کردن مقامات و مسوولان ایرانی به رفع خطر تجزیه مجدد ایران و به انفعال کشاندن آنان در قبال سرنوشت مردم ایران شمالی و باز پس گیری سر زمین های جدا شده از ایران.
6- استفاده از اندیشه «آذربایجان واحد!» والبته تجزیه ایران به عنوان اهرم فشار برای اخذ امتیازهای اقتصادی و سیاسی از ایران به ویژه در دوران جنگ سرد و رژیم پهلوی که حکومت ایران متکی به آمریکا بود.
سند زیر، یکی از صدها سند تاریخی مربوط به فعالیت های انجام شده توسط ضد ایرانیان آن سوی ارس برای تشکیل به اصطلاح آذربایجان واحد است که در کتاب«اسناد روابط ایران و شوروی در دوره رضاشاه / 1304 ـ 1318 هـ. ش» توسط سازمان اسناد ملی ایران به سال 1374 چاپ شده است.
این سند گزارش کنسولگری ایران در ایروان به اداره دوم سیاسی وزارت امور خارجه ایران است که در تاریخ 14 آذر 1305 هجری خورشیدی نوشته شده و در صفحات 12 و 13- کتاب ، متن این سند بدین قرار است:
اداره دویم سیاسی، سواد راپرت قنسولگری ایروان، 14 آذر 1305{ خورشیدی}، نمرة 1810
"از قرار اطلاع خصوصی که به این قنسولگری رسیده، چندی است در آذربایجان قفقاز کمیتهای تشکیل شده که مرام آن ها یکی نمودن آذربایجان ایران با آذربایجان قفقاز است. به عبارت اخری کمیتة مزبور در تحت این عنوان که چون اهالی آذربایجان ایران و قفقاز هر دو از طایفة مغول [؟!] بوده، قومیت و ملیت آنها یکی است و به کلی از ملت فارس مجزا میباشند. لذا میبایستی این دو قسمت باهم متحد گشته، یک حکومت جمهوری شوروی تشکیل دهند و برای نیل به این مقصود هم کمیتة مزبور مشغول عملیات شده، در هر یک از حکومتهای متحده قفقازیه مثل تفلیس، ارمنستان، نخجوان و غیره شعبه تشکیل داده، همه وقت مبلغین نیز با وجه به تبریز اعزام میدارند.
چندی قبل هم شخصی موسوم به "کریم کریم اف" را با یک نفر زن یهودیه و مقداری وجه برای تبلیغ به تبریز اعزام داشته بودند که مشارالیه چندین کرت به تبریز رفته و مراجعت کرده است. نظر به اهمیت موضوع حسب الوظیفه مراتب را به عرض رسانده..."
پیشینه تاریخی علائق بازگشت به مام میهن
با وجود تبلیغات فراوان و وارونه نمایی های تاریخ در آن سوی ارس گرایش مردمی به ویژه شیعیان آن سامان همواره رو به ایران بوده است و استنادات تاریخی زیادی در این علائق وجود داشته که چند نمونه آن در پی می آید:
1-پس از جنگ های ایران و روس ، شیعیان قفقاز همواره آرزو داشتنه اند به ایران بپیوندند و در جمع خانواده قدیم خویش زندگی کنند . به همین منظور در جریان نهضت مشروطیت در ایران شور و شعفی فوق العاده ابراز داشتند ؛ متفکران ،شاعران و نویسندگان قفقازی گرایشی فراوان نسبت به مشروطیت از خود نشان دادند و حتی گروهی از رزمندگان پای در میدان نبرد گذاردند و با مستبدان به پیکار برخاستند که متاسفانه با شکست نهضت مشروطیت آرزوی آنان در خصوص پیوستن مجدد به ایران بر آورده نشد.
2-در طی جنگ جهانی اول(1918-1914) ، مردم نخجوان با امضاء ده ها هزار نفری طوماری از ایران خواستند که نخجوان به ایران ملحق گردد که متاسفانه با کارشکنی انگلیس از طرح این موضوع توسط دولت وقت ایران در مجمع سران کشور های جهان جلو گیری شد. این مورد نشان دهنده تجربه تاریخ زندگی اهالی آن دیار در سایه حکومت ایران قبل از اشغال روسیه می باشد.
3-در فاصله سقوط نظام امپراتوری روسیه و استقرار نظام جدید کمونیستی، و به ویژه با وعده لنین مبنی بر الغای قرار دادهای استعماری دوره تزاری (از جمله قرار دادهای گلستان و ترکمان چای) فرصت تاریخی برای بازگشت ایران شمالی به میهن عزیز ما فراهم آمد، ولی در غفلت سران بیکفایت قاجار برای بازپسگیری این منطقه، این میدان، عرصه تاخت و تاز امپراتوری عثمانی قرار گرفت و گروهی از اندیشمندان و آزادی خواهان قفقازی، با حمایت و پشتیبانی قدرتهای منطقهای، حکومتی با نام جمهوری آذربایجان در منطقه اران و شروان تاریخی راهاندازی کردند.
4-در سال 1918 میلادی (1297هجری خورشیدی) هنگامی که عمر حکومت تزاری پایان یافت و حکومتی با نام جمهوری مستقل آذربایجان در ایالت آران وشروان تشکیل شد زمانی که گروهی از تهران برای پی ریزی روابط روانه باکو شدند بسیاری از دولتمردان و چهره های متنفذ جمهوری نو پا پیشنهاد کردند که این کشور به صورت کنفدراسیون در ترکیب جغرافیای سیاسی ایران قرار گیرد که متاسفانه در آن مقطع عملی نشد..
5-فرصت تاریخی دیگر بازپسگیری سرزمینهای آن سوی ارس به مام میهن، در آستانه فروپاشی شوروی سابق در ژانویه 1991میلادی بود که متأسفانه این بار هم ایرانیان از این فرصت تاریخی استفاده نکردند؛ واقعه معروف 31 دسامبر 1990میلادی و سرازیر شدن مسلمانان آذری از آن سوی ارس به سوی مرزهای ایران ، تبلور آرزوی تاریخی مردم مظلوم ایران شمالی بود . ایرانی تبار های های آن سوی ارس گروه گروه در کنار مرزهای ایران وکرانه ارس تجمع کرده و با شعار های الله اکبر ، لا اله الا الله همبستگی خود را با ایرانی ها ابراز داشتند . صدها تن از عاشقان ایران بی واهمه خود را به امواج سرد ارس می زدند تا بوسه بر خاک ایران بزنند و با برادران دینی خود در این سوی ارس هم آغوش شوند فرصتی بسیار مهم که متاسفانه جدی گرفته نشد.....
سخن پایانی
سخن پایانی این که آذربایجان به عنوان سر ایران و قفقاز به عنوان تاج ایران در طول تاریخ همواره نقشی سترگ در حفاظت و بقای هویت و ملیت و مذهب ایران زمین در بر داشته اند و آگاهی کامل و دفاع به موقع از هویت و یاد آوری پیشینه واقعی تاریخی منطقه می تواند دشمنان ایران را در ایفای توطئه های تجزیه طلبانه خود و اربابانشان مایوس نماید.
آذری های ایرانی که از میان آنها مردان بزرگی مانند شیخ محمد خیابانی، ثقه الاسلام، ستارخان،باقر خان، شهید باکری و … برخاسته و تا پای جان از اسلام و تمامیت ارضی ایران و آزادی آن دفاع کرده اند، می توانند نزدیکی هرچه بیشترایرانی تباران آن سوی ارس را که تا 196 سال پیش شهروندان ایران بودند، با ایران قدرتمند موجب شوند.
با وجود تلاش روس ها در ادوار مختلف جهت حذف و تحریف آثار تاریخی تمدن ایرانی و به فراموشی سپردن هویت ایرانی آن سامان که این تلاش ها حتی بعد از استقلال از اتحاد جماهیرشوروی نیز ادامه یافته هنوز می توان آثاری از هویت و فرهنگ و حتی معماری ایرانی را در آن سامان مشاهده نمود. از همان زمان جدایی ، حرکت ایران گرایانه آن مردم در ادبیات و شعر شاعران آن سو و این سوی ارس انعکاس داشته است . این حرکت در ادبیات و آثار نخبگان آذری ایرانی نیز انعکاس داشته است . چنان که در اشعار مرحوم استاد شهریار نیز ابیات فراوانی در توصیف قفقاز و باکو ، پیوستن سرزمین های جدا شده به ایران ،و درباره دعوت از مردم غیور قفقاز برای قیام علیه کفر و استبداد وجود دارد . متاسفانه این حرکت فقط در ادبیات و کتاب های تحقیقی و تاریخی بازتاب و بروز داشته و به صورت یک حرکت عملی و اجتماعی فرصت ظهور نیافته است.با این حال پس از تبلیغات همسایه شمالی علیه ایران مردم ایران طرح ابطال قرارداد استعماری گلستان را مطرح کردند و آشکارابه هم میهنان آن سوی رود ارس این چنین پیام دادند :
"آذری هم وطن نرمیز باکی دا , نخجواندا , شیرواندا , گنجه , دربند , قره باغ یا شیانتار بیر زمان قرارداد گلستان 99 یاشی بیز تحمیل اولمشدی , کوتاردی وبیر قرن گچیب , الان اوزمان گلیب که گیند قدیم زمان نار کمین باهم اوز وطنیمیز ایراندا بیربیر یمیزین یانوندا اولاخ و قدیم حد و حدود استعماری مرزلر گوتراخ بیزیم گجا سرزمین گوزلری یولدا و منتظردی بیزیم اوشاقلار هر دیلینن هر فرهنگ و هر دینین بیر بیرن یتیش سین . عزیز وطنمیز گوزلری یولدا . "
( هم میهنان آذری زبان ساکن باکو , نخجوان , شیروان , گنجه , دربند , قره باغ و . . . پس از اتمام قرارداد تحمیلی 99 ساله گلستان و دوری این یک قرن گذشته اکنون زمان آن فرا رسیده است که باردیگر همچون گذشته در میهن خود یعنی ایران در کنار یکدیگر باشیم و مرزهای استعماری گذشته را برداریم . سرزمین کهن ما در انتظار پیوند دگرباره فرزندان هم کیش و هم فرهنگ خود است. وطن ما چشم به راه شماست . )
اشاره
21 آذر ماه 1388هجری خورشیدی مصادف است با شصت و سومین سالروز باز گشت آذربایجان تاریخی به ایران پس از یک سال جدایی نافر جام .
توطئه های انجام شده در آذر بایجان واقعی که در سال 1918 میلادی برابر با 1298 هجری خورشیدی با نامگذاری غیر واقعی و ضد تاریخی" جمهوری آذربایجان" برای سرزمین اران و شروان تاریخی بستر سازی شده بود،در سال 1945میلادی(1324 خورشیدی) به اشغال و جدایی یک ساله آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز از ایران انجامید که با همت غیور مردان میهندوست آذری، این غائله ضد ایرانیان تجزیهطلب با شکست رو به رو شد.
در جریان غائله آذربایجان در ایران (1325 ـ 1324 ش) "میرتیمور یعقوب اف"، وزیر امنیت جمهوری آذربایجان شوروی ( ایران شمالی ) به دستور "میرجعفر باقروف"، دبیر کل وقت حزب کمونیست آذربایجان شوروی، از عوامل تعیینکننده حرکت « فرقه دمکرات آذربایجان» در ایران بود که با سران فرقه دموکرات آذربایجان یعنی پیشهوری، دانشیان، پادگان، کاویان، جهانشاهلو و ... تماس مستقیم داشت.
غائله ای بسیار عبرت انگیزکه به رغم خاطره تلخ یک سال جدایی تبریز قهرمان از ایران ،مقاومت دلیرانه و پیروزی بزرگ مردم غیور و ایران دوست آذربایجان در برابر اشغال گران بیگانه گرا را در تاریخ کهن زاد بوم ایران زمین، جاودانه ساخت.
متاسفانه چندی است مجددا شاهد گسترش تبلیغات و اقدامات خصمانه دشمنان تمامیت ارضی ایران با همان دستاویز های مجعول تاریخی گذشته هستیم که در راستای اهداف بلند مدت آمریکا و اسراییل در اجرای عملی طرح های بلند مدت تجزیه ایران از جمله نقشه "برنارد لوییس" قابل ارزیابی است .طرحی که در آن تجزیه شمال غرب ایران ، با تشکیل کشور به اصطلاح آذربایجان واحد مورد نظر است.
نقشه فاش شده برنارد لوییس برای تجزیه آینده ایران در آذربایجان و دیگر مناطق
نقشه سرزمین های تجزیه شده از ایران با قرار دادهای استعماری در طول 196 سال گذشته
بر این اساس انتشار مطالب خلاف واقع تاریخی در باره آذربایجان و جعل هویت تاریخی و سرزمینی آن سامان برای میهن دوستان ایرانی تبار شمال ارس بسیار نگران کننده است.در این برنامه های از پیش طراحی شده به ویژه در رسانه های گروهی،کتاب های درسی و تریبون های مختلف عهد نامه ننگین گلستان را پیمانی نامیده اند که بین دو کشور ایران و روسیه بسته شده تا سرزمین آذر بایجان را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کنند!! این در حالی است که واقعیت های غیر قابل انکار تاریخی می گوید نخست این که کل سرزمین های جداشده (17 شهر قفقاز) همواره از هویت تاریخی انکار نشدنی ایرانی برخوردار بوده و دوم این که آذربایجان تاریخی همواره در طول تاریخ به سرزمین های جنوب ارس اطلاق می شده و سرزمین های شمال ارس با نام اران،شروان و آلبانیای قفقاز در طول تاریخ ثبت و ضبط است.
مردم غیرتمند سرزمین های ایران شمالی به رغم این تبلیغات سنگین که به شدت و جدیت دنبال می شود هیچ گاه واقعیت های تاریخی که اسناد غیر قابل انکار آن بسیار است فراموش نمی کنند و به رغم علائق شدید باز گشت به مام میهن ،پیشینه هویتی خود را از یاد نمی برند و بر این باورند که سخنان جدایی طلبانه گروهک های افراطی پان ترکیست در انکار و تحریف واقعیت های هویتی آذربایجان و اران و شروان جز خدمت به اسرائیل و آمریکا بر ضد ایران هدفی را دنبال نمی کند.
این گرو ه ها که با حمایت های همه جانبه آمریکا و اسراییل آزادانه در آن سوی ارس به تبلیغات ضد ایرانی مشغولند سه هدف اساسی را دنبال می کنند.
1- حمله و توهین همه جانبه به زبان فارسی به عنوان زبان هویتی و ملی عامل اتحاد همه اقوام ملت ایران
2- انکار هویت تاریخی ایرانی مردم منطقه قفقاز و آذربایجان ، تنها به دلیل اختلاف زبانی موجود
3- القای وجود هویت نژادی غیر ایرانی برای مردم غیور آذربایجان واقعی و مردم شمال ارس
بر این اساس تبلیغات دولت باکو نیز برای بستر سازی جدایی آذربایجان از ایران در حول محور های زیر قابل جمع بندی است:
1-‹‹ معاهده گلستان به طورکلی برای مردم آذربایجان عواقبی منفی داشت زیراآذربایجان در واقع به دو قسمت بین دو امپراطوری روسیه و پرشیا (ایران) تقسیم گردیده است .››(!!!)
2-‹‹معاهده گلستان سر نوشت کنونی آذربایجان کنونی را بنیان گذاشت و آذربایجان در سال 1918 در اراضی تحت سلطه روسیه دولت خود را تاسیس نمود .››
3-‹‹ اگر آذربایجان شمالی نیز مانند آذربایجان جنوبی(واقعی) در ترکیب پرشیا باقی می ماند ما اکنون در کشور مستقل زند گی نمی کردیم از این لحاظ ما می توانیم تا حدودی در باره نتایج مثبت معاهده گلستان نیز بحث کنیم .››
4- ‹‹ در حال حاضر دولت آذربایجان ادعای متحد شدن مجدد آذربایجان شمالی و جنوبی(واقعی) رادارد و این ایده قابلیت ادامه حیات دارد.››
بی شک اگر کسی آشنایی چندانی با تاریخ و جغرافیای منطقه نداشته باشد تصور می کند که حتما در روزگار گذشته منطقه وسیعی به نام آذربایجان در دو سوی رود ارس وجود داشته که حکومتی مستقل داشته و بر سر آن بین دو کشور ایران و روسیه جنگ رخ داده و عاقبت دو کشور با انعقاد قرار دادی بنام گلستان با تقسیم آن سرزمین به دو قسمت شمالی و جنوبی موافقت نموده اند که قسمت جنوبی آن در ایران و قسمت شمالی در مالکیت روسیه قرار گرفته و اکنون قسمت واقع شده در مالکیت روسیه ؛ استقلال خود را باز یافته و در تلاش برای استقلال قسمت جنوبی می باشند .
اما با مروری بر کتاب های تاریخی گذشته و حال (البته غیر روسی) می توان در یافت آن چه تبلیغات دولت باکو و گروه های تجزیه طلب ضد ایرانی به اصطلاح هویت خواه بر آن استوار است صرفا اوهامی است که به منظور تحریف اندیشه ملی شیعیان آن سوی ارس ترویج می گردند چراکه مروجان این مطالب بی اساس به خوبی از پیشینه و هویت ایرانی مردم این جمهوری آگاهی دارند و از تمایل مردم آن سامان برای بازگشت به هویت ایرانی خود کاملا مطلع هستند.
تحریف تاریخ و ادعاهای جعلی در کتاب های درسی دولت باکو
بعد از فروپاشی شوروی و استقلال اران با نام جمهوری آذربایجان، جریانات ضد ایرانی با حضور شخصی به نام "ابو الفضل ایلچی بیگ" قدرت را به دست گرفتند و دیگر بار جریان ایران ستیزی درآن سامان شروع شد ودستمایه این تبلیغات و جریان، همان ایده های شرق شناسان شوروی پیشین با نگاه کمونیستی بود که سعی می کردند با هر ترفندی بین ملت بزرگ ایران و مردم شمال ارس خطوط پررنگی را ترسیم کنند تا علاقه ای به زندگی مشترک و دوستانه بین این ملت واحد جدا افتاده از هم ایجاد نشود.
در کتاب های درسی جمهوری آذربایجان، ادعا شده است، 500 سال قبل کشوری به نام آذربایجان !وجود داشته که اردبیل و تبریز هم جزو آن بودند وایرانیان از زمان کوروش(بزرگ) به این سرزمین تجاوز می کرده اند!!
در این کتاب ها مزدک، کمونیست دانسته شده و از ازدواج با محارم به عنوان یک سنت بابکی ، دفاع شده است، همچنین از دوره چنگیز و تیمور به عنوان دوران طلایی تاریخ یاد شده است.
در کتاب ها ی درسی دولت باکو به 9 استان ایران ادعای ارضی شده و حتی جالب این که مازندران و گیلان هم جزو آذربایجان محسوب شده اند!!!.
همچنین درکتاب های درسی و رسمی "هنر" در جمهوری آذربایجان همه هنر ایران، آذری فرض و تعریف شده و حتی شاعران پارسی گوی چون مثل خاقانی و نظامی گنجوی (که زاد گاهش روستای تا در تفرش است) و خواجه نصیرالدین طوسی نیز ترک تبار فرض شده اند.
نقشه ضد ایرانی که آذربایجان تاریخی ایران را تجزیه وجزو قلمرو حکومت باکو نشان می دهد
هویت ایرانی سرزمین های جدا شده در جریان قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای
مالکیت ایران بر سرزمین های جدا شده از کشور ایران بزرگ به موجب قرادادهای گلستان و ترکمانچای مساله ای نیست که بتوان آن را انکار نمود ؛ همان طور که بر اساس اسناد تاریخی ملاحظه گردید اکثر شهرهایی که توسط مورخان و جهانگردان معرفی شده اند به عنوان شهرهایی از یک اقلیم ایرانی از آنها نام برده شده است که بعدها به موجب عهدنامه گلستان در سال 1813 میلادی از ایران جدا گردیده اند .
در فصل سوم عهدنامه تحمیلی گلستان که در سال 1813 م پس ازجنگ های دوره اول روسیه علیه ایران بین دو کشورمنعقد گردیده است چنین آمده است : ‹‹ اعلیحضرت قدر قدرت ، پادشاه اعظم کل ممالک ایران به جهت ثبوت دوستی و وفاقی که به اعلیحضرت خورشید مرتبت امپراطور کل ممالک روسیه دارند به این صلحنامه به عوض خود و ولیعهد ان عظام تخت شاهانه ایران ، ولایات طالش را با خاکی که الان در تصرف دولت روسیه است و تمامی داغستان و گرجستان و محال شوره گل و آچوق باشی و گروزیه و منگریل و آبخاز و تمامی اولکا و اراضی که در میانه قفقاز و سرحدات معینه الحالیه بود و نیز آنچه از اراضی الی کنار دریای خزر متصل است مخصوص و متعلق به ممالک ایمپریه روسیه می دانند .››
به موجب این فصل از عهد نامه گلستان مناطق عمده ای شامل گرجستان ،ولایات ساحلی دریای سیاه ،باکو، دربند ،شیروان،قره باغ ،شکی ، گنجه ،مغان و قسمت علیای طالش از ایران منتزع گردیده است .
همان طور که از فصل سوم بر می آید مناطق مندرجه دراین قسمت جزء مملکت ایران محسوب می گردید که از ایران جدا شده است دلیل این گفته این که اگر امپراطوری قدرتمند روسیه در زمان انعقاد عهد نامه مناطق فوق را جزء خاک کشور ایران نمی دانست چه نیازی به انعقاد قرارداد و گرفتن تاییدیه مبنی برواگذاری این سرزمین ها از دولت تضعیف شده ایران آن زمان داشت ؟آیا این مطلب به تنهایی نمی تواند حاکی از ایرانی بودن سرزمین های فوق الذکر باشد ؟
مطلب دیگر این که اگر انعقاد عهدنامه گلستان ،طبق ادعای دولت باکو به منظور تقسیم سرزمینی به نام آذربایجان به دوقسمت جنوبی و شمالی بوده که قسمت جنوبی آن به ایران واگذار شده است چرا در این قرار داد به این موضوع اشاره نشده و اگرعهدنامه گلستان ، قرار دادی برای تقسیم خاک آذربایجان بین ایران و روسیه بوده چرا در این قرار داد هیچ اشاره ای به سهم ایران و حدود جغرافیایی این سهم خیالی نگردیده است؟
حدود تاریخی آذربایجان واقعی کجا است؟
تحریف مهمی که همواره توسط دشمنان ایران بدان دامن زده شده این است که نام سرزمین های جداشده از ایران را در راستای اهداف موهوم خود عوض کنند.بر همین اساس نام تاریخی و ثبت شده اران و شروان در سال 1918 به جمهوری آذربایجان تغییر داده شد، و با ترویج این نام امروزه نام غیر واقعی آذربایجان شمالی را ابداع کرده اند تا به زعم آنان به نتیجه منطقی اطلاق آذربایجان تاریخی به آذربایجان جنوبی و در نهایت هدف شوم تجزیه این منطقه تاریخی از ایران دامن بزنند.
این در حالی است که حدود و ثغور آذربایجان و ارّان (جمهوری کنونی آذربایجان) در متن های تاریخی به دو سرزمین متفاوت و جدای از هم اطلاق می گردند. به نحوی که حدود آذربایجان در این مراجع و کتاب ها هیچ گاه، بخشی از سرزمین های قفقاز دانسته نشده و به هیچ روی در گذشته های دور و نزدیک به سرزمین هایی که در شمال رود ارس واقع هستند "آذربایجان" گفته نشده است.
در منابع معتبر تاریخی و آراء جغرافیدانان و مورخان بزرگ یک مساله مشخص و مبرهن است و آن این که سرزمین های شمال ارس تحت عنوان آلبانیای قفقاز یا اران و شروان غیر از آذربایجان بوده است و آذربایجان صرفا به سرزمین های جنوب ارس اطلاق می گردیده است .
اصطلاح آلبانیای قفقاز در نوشته های جغرافی نگاران مختلف به شکل های مختلف آمده است،مورخان و جغرافی نگاران یونانی و بیزانسی این سرزمین را آلبانیا ، جغرافی نگاران ارمنی نام این سرزمین را آغوان و آلران و جغرافی نگاران مسلمان نام آن را الران و اران نامیده اند .
"استرابون" مورخ و جغرافی نگار معروف چنین می نویسد : ‹‹ آلبانیا سر زمینی است که از جنوب رشته کوه های قفقاز تا رود کر و از دریای کاسپین تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب سرزمین ماد آترو پاتن محدود است .››
از این نوشته یک نکته مسلم می گردد و آن این که آلبانیای قفقاز عنوان آذربایگان (آذربایجان) نداشته و با آن نیز یکی نبوده است .
2-کتاب "البلدان"، از ابن فقیه ابوبکر احمد بن اسحاق همدانی که از جغرافی دانان مشهور بود و در 290ه ق، این کتاب را تالیف کرد. در ترجمه مختصر حسن مسعودی از البلدان از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ،سال 1349هجری خورشیدی، در صفحات 128 و 130 به طور آشکار و صریح آمده است:
"آذربایجان از یک سو رود ارس و از سوی دیگر مرز زنجان و حدود دیلمستان و طارم و گیلان را شامل می شود."
3-" اصطخری "که از جهانگردان قرن های سوم و چهارم هجری قمری بود و در سال 346هجری قمری در گذشت به هنگام یاد کردن از آذربایجان و آران آن ها را جدا گانه نام می برد و در کتاب خود با موضوع المسالک و الممالک بخشی را با عنوان ‹‹ صورت ارمنیه ،اران و آذربیجان ››آورده است .او نیز همانند مورخان وجغرافی نگاران دیگر از قبیل مقدسی ،ابن حوقل و ابن فقیه اران را از آذربایجان جدا می داند و شهرهای آران را چنین می نامد ‹‹بیلقان، ورثان ،بردیج ، (برزنج)، شماخی ، شیروان ، آبخاز ، شابران ،قبله ، شکی ، گنجه ، شمکورا››
4- کتاب "صورة الارض"، نوشته ابن حوقل ابوالقاسم محمد بغدادی، منصوربن نوح سامانی که در نیمه اول سده چهارم هجری نگاشته شده است. ترجمه دکتر جعفر شعار از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، سال 1345هجری خورشیدی. در صفحه 82کتاب در نقشه ای که از سرزمین های ارمنستان، آذربایجان و اران ارائه کرده است رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته و می نویسد: "مرز ناحیه ی الران از طرف جنوب رودخانه ارس در ساحل آن شهر ورثان است. "و در صفحه 95، فروانروایان اران را تابعان امیران آذربایجان نوشته است.
5- در "نزهة القلوب" از حمدلله مستوفی به اهتمام دکتر دبیر سیاقی، تهران، 1336 هجری خورشیدی ، ص35، نام شهرهای آذربایجان چنین آمده است:
"تبریز، اوجان، طسوح، اردبیل، خلخال، دارمرزین، شاهرود، انار، مشکین آباد، ارجاق، اهر، تکلفه، خیاو ، درآورد، قلعه کهران، کلیبر، گیلان، فصلون، مردان قم، نوذر، خوی، سلماس، ارومیه، اشنویه، سراو(سراب)، میانج(میانه)، کومرود، مراقه، دهخوارقان، نیلان، مرند ، دزمارزنجان، زنور، آزلو، ماکو." ص 85 و 132
6- کتاب "احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم" به زبان عربی تالیف شمس الدین ابو عبدلله محمد بن احمد بن ابی بکر البناء البسار مقدسی (چون در بیت المقدس متولد شده به مقدسی شهرت یافته است)، تولد 345ه.ق. وفات 375 یا 381 ه. ق. ،سیاح و جغرافی نویس دوره سامانی، چاپ لندن، 1906میلادی، در صفحه 259 نوشته است:
"اران سرزمینی است جزیره مانند، میانه ی دریای خزر(کاسپین) و رود ارس که رودخانه ی نهرالملک (رود کورا) از طول آن را قطع می کند. مرکز آن بردعه و شهر های آن تفلیس، قلعه، خنان، گنجه، شمکو، بردبج، شماخی، شیروان، شابران، دربند، قبله شکی و ملازگرد (بلاش کرت)".
7- کتاب "المسالک والممالک". نوشته ی ابوالاسحاق ابراهیم اصطخری، به کوشش ایرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1347 هجری خورشیدی ، در صفحه 176 آورده است: "میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند. آن چه در شمال و مغرب این دو رود نهاده است از "اران" و آن چه در سوی جنوب قرار گرفته است از اذربایجان است."
8- در کتاب "المعجم البلدان" نوشته شهاب الدین ابو عبدلله یاقوت ابن عبدالله حموی بغدادی، مشهور به یاقوت ابن عبدالله حموی، وفات 626ه ق، چاپ لایپزیک آمده است:
"اران اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است و رود ارس میان آذربایجان و اران است." صفحه183
9- کتاب "تقویم البلدان"، در جغرافیا، اثر ابوالفداء اسماعیل ابن علی ابن محمود ابن عمر ابن شاهنشاه ابن عیوب، ملقب به عماد الدین، مورخ و جغرافیا دان (تولد دمشق 672 ه.ق. ؛ وفات 722ه.ق.).
در صفحه 376می نویسد:
"اران اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است."
10-"یاقوت حموی" که در قرن هفتم هجری قمری زندگی می کرده است در کتاب معجم البلدان در خصوص اران چنین نوشته است : "اران نامی است ایرانی ،دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که یکی از آنها جنزه است و این همان است که مردم آن را گنجه گویند و بردعه و شمکور و بیلقان (از شهرهای دیگر اران است) و میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از اران و آنچه در جنوب قرار گرفته از آذربایجان است" .
11- "برهان قاطع" نوشته محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان، به اهتمام شادروان دکتر محمد معین. در جلد1، از چاپ دوم، سال 1361هجری خورشیدی، صفحه 96، در قرن یازدهم هجری قمری می نویسد: "ارس به فتح اول و ثانی و سکون سین بی نقطه، نام رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و ما بین آذربایجان و اران می گذرد."
12- " تاریخ عالم آرای عباسی"،نوشته اسکندر بیک منشی، که در روزگار صفویان می زیسته است. در صفحات 1 تا 16 از آذربایجان ،جداگانه نام برده است و از "شروان، اران و گرجستان" جداگانه یاد کرده است. او این کتاب را در 1308ه ق به پایان رسانیده است.
13- در همین رابطه "احمد کسروی" در کتاب "شهریاران گمنام" می نویسد: "...ندانسته ایم که برادران ارّانی ما که حکومت آزادی برای سرزمین خود برپا کرده و می خواستند نامی بر آنجا بگذارند، برای چه نام تاریخی و کهن خود را کنار نهاده، دست یغما به سوی آذربایجان دراز کرده اند و چه سودی را از این کار شگرف خود امیدوار بودند؟ با این امر، برادران ارّانی ما در آغاز زندگی ملی و آزاد خود، پشت پا به تاریخ گذشته ی سرزمینشان می زنند و این خود زیانی بزرگ است و آنگاه تاریخ چنین کار شگفت سراغ ندارد." ص 265، انتشارات امیرکبیر،1335هجری خورشیدی
14- استاد "بارتولد" دانشمند روس که مدتی ازعمرش را در وزارت امور خارجه روسیه و خدمت در کارهای سیاسی گذراند به صراحت این نکته را اعتراف کرده که نام و عنوان آذربایجان قفقاز تنها پس از انقلاب ( انقلاب بولشویکی روسیه در سال1917میلادی )به کار گرفته شده است.
هم چنین ایشان پیرامون علت گذاردن نام آذربایجان بر قفقاز چنین می نویسد : ‹‹ نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان ؛ آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند ».“Bartold v.v., Sochinenilia, Tom ,chast 1 .moskva,izdatolstvo vostachnoi literatury,) 1983,) str, .782
پیامد های تغییر نام اران و شروان تاریخی
اران و شروان تاریخی که از سال جدایی از ایران(1813 میلادی) به مدت 105 سال با نام persidesky یا منطقه ایرانی نشین نامیده می شد به یکباره در سال 1918 میلادی به نام یکی از بزرگ ترین و مهم ترین ولایات ایران نامگذاری شد که از همان آغاز شایبه توطئه چشمداشت به سرزمینهای ایرانی را برای اندیشمندان دور اندیش ایرانی به همراه داشت به گونهای که بلافاصله با واکنشهای تند همراه با نگرانی بزرگانی میهندوست چون ملکالشعرای بهار و علامه دهخدا روبهرو شد.
این بزرگان ایران دوست، در حالی که دولتمردان آن روز ایران در خواب غفلت بودند، با هوشیاری و با آینده نگری صحیح در مقالههای متعددی در روزنامههای معروف آن عصر ایران همچون ((رعد»، «نوبهار» و «ایران» در فاصله سالهای 1296 تا 1298 خورشیدی یاد آور می شدند که مصادره نام یکی از ولایات ایران{آذر بایجان} در آن سوی مرز و به منطقه ای که از نام دیگری در طول تاریخ بر خوردار بوده، در آینده تمامیت ارضی آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز را در معرض تهدید جدی قرار خواهد داد و تاریخ برای ما اثبات کرد که این گونه نیز شد.
با تشکیل حزب فاشیستی پانترکیست با نام «کمیته مساوات» در باکو، فعالیتهای ضدایرانی دولت باکو با حمایت دولت عثمانی شکل جدیدی به خود گرفت. با این حال، سران این حزب که در آغاز فعالیت های خودبه دنبال یافتن جایگاهی منطقهای بودند، با عوامفریبی کوشیدند نگرانی ایرانیان را برای اطلاق نام جمهوری آذربایجان به اران و شروان تاریخی بیمورد نشان دهند.
اینگونه بود که محمدامین رسولزاده، از سران کمیته مساوات، در پاسخ به اعتراض ایرانیان در 90 سال پیش نوشته است:"... از ما چرا ظنین هستید؟ باید تصور کنیم چنین گمان کردهاند که از گرفتن نام آذربایجان که اسم یک ولایت ایران است، به مسمای آن [منظور آذربایجان واقعی در ایران] نیز ما چشم داریم ... دعوی مختاریت آذربایجان به هیچ وجه به جنوب ارس راجع نیست. باز بالفعل این را اثبات میکنیم ... "
(روزنامه ایران،شماره439ـتاریخ26ثور(اردیبهشت)1298خورشیدی)
رخدادهای بعدی اما این را نشان داد که رهبران ضدایرانی باکو از این تغییر نام، تنها و تنها هدف توسعهطلبانه و جدایی آذربایجان واقعی از ایران را با نام جعلی و ساختگی آذربایجان جنوبی در سر میپروراندهاند و درواقع به رغم ادعاهای رسولزاده، پیش بینی های امثال دهخدا و ملک الشعرای بهار درست از آب در آمدو تاریخ اثبات کرد که آن ها:
)بالفعل اثبات کردند)که با جعل نام آذربایجان به (مسمای آن){یعنی معنی و مفهوم تغییر نام آذر بایجان} نیز چشم داشتهاند.
پس از جا انداختن نام جعلی جمهوری آذربایجان در آن سوی مرز های ایران درسال های پس از 1918 میلادی،در مرحله بعدی تبیین و تبلیغ تئوری تجاوز کارانه و توسعه طلبانه «آذربایجان واحد» از سوی دشمنان ایران زمین مورد توجه جدی و سرمایه گذاری قدرت های بیگانه قرار گرفت.
آن ها با اجرای این طرح اهداف داخلی و خارجی متعددی را دنبال میکردند که بیشتر این اهداف هنوز هم دنبال می شوداز جمله:
1- جایگزین کردن احساسات ضد ایرانی به جای احساسات ضد روسی در بین مردم مناطق جدا شده از ایران و به ویژه مسلمانان قفقاز. کمونیستها (روس ها و کارگزاران آن ها در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی) به شیوههای مختلف از جمله جعل و تحریف گسترده تاریخ، این فکر ساختگی را تبلیغ میکردند که طی قراردادهای گلستان و ترکمان چای «آذربایجان واحد!» بین تزارها و فارسها تقسیم شد و برای بهرهگیری و برخورداری مردم آذربایجان [واقعی در ایران] از مزایای زندگی کمونیستی و اشتراکی، باید آذربایجان ایران به آذربایجان شمالی (جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی) ملحق شود!
2- اجرای بخشی از استراتژی کلان روس ها جهت فراهم کردن زمینه نزدیک تر شدن قدم به قدم به آب های گرم خلیج فارس با تصرف و جدا سازی آذربایجان واقعی از خاک ایران.
3- ایجاد تغییرات فرهنگی در قفقاز و ایران شمالی به سود فرهنگ روس و بر ضد فرهنگ اسلامی و ایرانی . مانند مبارزه همه جانبه با زبان و واژگان فارسی ، نابودی مدارس دینی و پیشگیری شدید از ترویج معارف اسلامی و تربیت دین شناسان، تغییر الفبا و بیگانه کردن نسل جدید مسلمانان قفقاز از تاریخ و پیشینة فرهنگی و دینی ایرانی و اسلامی خود و هویت سازی دروغین برای آنان.
4- ایجاد گسست فرهنگی میان ایران و قفقاز و به خصوص میان ایران و مسلمانان آذری جدا شده از ایران که علی رغم جدایی جغرافیایی، از لحاظ مذهب، زبان، فرهنگ و پیشینه ادبی وتاریخی جزیی از ملت ایران محسوب میشدند و شاعران بزرگی مانند نظامی گنجوی و خاقانی شروانی در میان آن ها برخاسته است. نکته قابل تأسف این که در سایه تغییر الفبا و سیاستهای جدایی فرهنگی اعمال شده از سوی روس ها، امروز مردم ایران شمالی حتی توانایی روخوانی اشعار این بزرگان را که به زبان فارسی است ندارند!
5- مشغول کردن مقامات و مسوولان ایرانی به رفع خطر تجزیه مجدد ایران و به انفعال کشاندن آنان در قبال سرنوشت مردم ایران شمالی و باز پس گیری سر زمین های جدا شده از ایران.
6- استفاده از اندیشه «آذربایجان واحد!» والبته تجزیه ایران به عنوان اهرم فشار برای اخذ امتیازهای اقتصادی و سیاسی از ایران به ویژه در دوران جنگ سرد و رژیم پهلوی که حکومت ایران متکی به آمریکا بود.
سند زیر، یکی از صدها سند تاریخی مربوط به فعالیت های انجام شده توسط ضد ایرانیان آن سوی ارس برای تشکیل به اصطلاح آذربایجان واحد است که در کتاب«اسناد روابط ایران و شوروی در دوره رضاشاه / 1304 ـ 1318 هـ. ش» توسط سازمان اسناد ملی ایران به سال 1374 چاپ شده است.
این سند گزارش کنسولگری ایران در ایروان به اداره دوم سیاسی وزارت امور خارجه ایران است که در تاریخ 14 آذر 1305 هجری خورشیدی نوشته شده و در صفحات 12 و 13- کتاب ، متن این سند بدین قرار است:
اداره دویم سیاسی، سواد راپرت قنسولگری ایروان، 14 آذر 1305{ خورشیدی}، نمرة 1810
"از قرار اطلاع خصوصی که به این قنسولگری رسیده، چندی است در آذربایجان قفقاز کمیتهای تشکیل شده که مرام آن ها یکی نمودن آذربایجان ایران با آذربایجان قفقاز است. به عبارت اخری کمیتة مزبور در تحت این عنوان که چون اهالی آذربایجان ایران و قفقاز هر دو از طایفة مغول [؟!] بوده، قومیت و ملیت آنها یکی است و به کلی از ملت فارس مجزا میباشند. لذا میبایستی این دو قسمت باهم متحد گشته، یک حکومت جمهوری شوروی تشکیل دهند و برای نیل به این مقصود هم کمیتة مزبور مشغول عملیات شده، در هر یک از حکومتهای متحده قفقازیه مثل تفلیس، ارمنستان، نخجوان و غیره شعبه تشکیل داده، همه وقت مبلغین نیز با وجه به تبریز اعزام میدارند.
چندی قبل هم شخصی موسوم به "کریم کریم اف" را با یک نفر زن یهودیه و مقداری وجه برای تبلیغ به تبریز اعزام داشته بودند که مشارالیه چندین کرت به تبریز رفته و مراجعت کرده است. نظر به اهمیت موضوع حسب الوظیفه مراتب را به عرض رسانده..."
پیشینه تاریخی علائق بازگشت به مام میهن
با وجود تبلیغات فراوان و وارونه نمایی های تاریخ در آن سوی ارس گرایش مردمی به ویژه شیعیان آن سامان همواره رو به ایران بوده است و استنادات تاریخی زیادی در این علائق وجود داشته که چند نمونه آن در پی می آید:
1-پس از جنگ های ایران و روس ، شیعیان قفقاز همواره آرزو داشتنه اند به ایران بپیوندند و در جمع خانواده قدیم خویش زندگی کنند . به همین منظور در جریان نهضت مشروطیت در ایران شور و شعفی فوق العاده ابراز داشتند ؛ متفکران ،شاعران و نویسندگان قفقازی گرایشی فراوان نسبت به مشروطیت از خود نشان دادند و حتی گروهی از رزمندگان پای در میدان نبرد گذاردند و با مستبدان به پیکار برخاستند که متاسفانه با شکست نهضت مشروطیت آرزوی آنان در خصوص پیوستن مجدد به ایران بر آورده نشد.
2-در طی جنگ جهانی اول(1918-1914) ، مردم نخجوان با امضاء ده ها هزار نفری طوماری از ایران خواستند که نخجوان به ایران ملحق گردد که متاسفانه با کارشکنی انگلیس از طرح این موضوع توسط دولت وقت ایران در مجمع سران کشور های جهان جلو گیری شد. این مورد نشان دهنده تجربه تاریخ زندگی اهالی آن دیار در سایه حکومت ایران قبل از اشغال روسیه می باشد.
3-در فاصله سقوط نظام امپراتوری روسیه و استقرار نظام جدید کمونیستی، و به ویژه با وعده لنین مبنی بر الغای قرار دادهای استعماری دوره تزاری (از جمله قرار دادهای گلستان و ترکمان چای) فرصت تاریخی برای بازگشت ایران شمالی به میهن عزیز ما فراهم آمد، ولی در غفلت سران بیکفایت قاجار برای بازپسگیری این منطقه، این میدان، عرصه تاخت و تاز امپراتوری عثمانی قرار گرفت و گروهی از اندیشمندان و آزادی خواهان قفقازی، با حمایت و پشتیبانی قدرتهای منطقهای، حکومتی با نام جمهوری آذربایجان در منطقه اران و شروان تاریخی راهاندازی کردند.
4-در سال 1918 میلادی (1297هجری خورشیدی) هنگامی که عمر حکومت تزاری پایان یافت و حکومتی با نام جمهوری مستقل آذربایجان در ایالت آران وشروان تشکیل شد زمانی که گروهی از تهران برای پی ریزی روابط روانه باکو شدند بسیاری از دولتمردان و چهره های متنفذ جمهوری نو پا پیشنهاد کردند که این کشور به صورت کنفدراسیون در ترکیب جغرافیای سیاسی ایران قرار گیرد که متاسفانه در آن مقطع عملی نشد..
5-فرصت تاریخی دیگر بازپسگیری سرزمینهای آن سوی ارس به مام میهن، در آستانه فروپاشی شوروی سابق در ژانویه 1991میلادی بود که متأسفانه این بار هم ایرانیان از این فرصت تاریخی استفاده نکردند؛ واقعه معروف 31 دسامبر 1990میلادی و سرازیر شدن مسلمانان آذری از آن سوی ارس به سوی مرزهای ایران ، تبلور آرزوی تاریخی مردم مظلوم ایران شمالی بود . ایرانی تبار های های آن سوی ارس گروه گروه در کنار مرزهای ایران وکرانه ارس تجمع کرده و با شعار های الله اکبر ، لا اله الا الله همبستگی خود را با ایرانی ها ابراز داشتند . صدها تن از عاشقان ایران بی واهمه خود را به امواج سرد ارس می زدند تا بوسه بر خاک ایران بزنند و با برادران دینی خود در این سوی ارس هم آغوش شوند فرصتی بسیار مهم که متاسفانه جدی گرفته نشد.....
سخن پایانی
سخن پایانی این که آذربایجان به عنوان سر ایران و قفقاز به عنوان تاج ایران در طول تاریخ همواره نقشی سترگ در حفاظت و بقای هویت و ملیت و مذهب ایران زمین در بر داشته اند و آگاهی کامل و دفاع به موقع از هویت و یاد آوری پیشینه واقعی تاریخی منطقه می تواند دشمنان ایران را در ایفای توطئه های تجزیه طلبانه خود و اربابانشان مایوس نماید.
آذری های ایرانی که از میان آنها مردان بزرگی مانند شیخ محمد خیابانی، ثقه الاسلام، ستارخان،باقر خان، شهید باکری و … برخاسته و تا پای جان از اسلام و تمامیت ارضی ایران و آزادی آن دفاع کرده اند، می توانند نزدیکی هرچه بیشترایرانی تباران آن سوی ارس را که تا 196 سال پیش شهروندان ایران بودند، با ایران قدرتمند موجب شوند.
با وجود تلاش روس ها در ادوار مختلف جهت حذف و تحریف آثار تاریخی تمدن ایرانی و به فراموشی سپردن هویت ایرانی آن سامان که این تلاش ها حتی بعد از استقلال از اتحاد جماهیرشوروی نیز ادامه یافته هنوز می توان آثاری از هویت و فرهنگ و حتی معماری ایرانی را در آن سامان مشاهده نمود. از همان زمان جدایی ، حرکت ایران گرایانه آن مردم در ادبیات و شعر شاعران آن سو و این سوی ارس انعکاس داشته است . این حرکت در ادبیات و آثار نخبگان آذری ایرانی نیز انعکاس داشته است . چنان که در اشعار مرحوم استاد شهریار نیز ابیات فراوانی در توصیف قفقاز و باکو ، پیوستن سرزمین های جدا شده به ایران ،و درباره دعوت از مردم غیور قفقاز برای قیام علیه کفر و استبداد وجود دارد . متاسفانه این حرکت فقط در ادبیات و کتاب های تحقیقی و تاریخی بازتاب و بروز داشته و به صورت یک حرکت عملی و اجتماعی فرصت ظهور نیافته است.با این حال پس از تبلیغات همسایه شمالی علیه ایران مردم ایران طرح ابطال قرارداد استعماری گلستان را مطرح کردند و آشکارابه هم میهنان آن سوی رود ارس این چنین پیام دادند :
"آذری هم وطن نرمیز باکی دا , نخجواندا , شیرواندا , گنجه , دربند , قره باغ یا شیانتار بیر زمان قرارداد گلستان 99 یاشی بیز تحمیل اولمشدی , کوتاردی وبیر قرن گچیب , الان اوزمان گلیب که گیند قدیم زمان نار کمین باهم اوز وطنیمیز ایراندا بیربیر یمیزین یانوندا اولاخ و قدیم حد و حدود استعماری مرزلر گوتراخ بیزیم گجا سرزمین گوزلری یولدا و منتظردی بیزیم اوشاقلار هر دیلینن هر فرهنگ و هر دینین بیر بیرن یتیش سین . عزیز وطنمیز گوزلری یولدا . "
( هم میهنان آذری زبان ساکن باکو , نخجوان , شیروان , گنجه , دربند , قره باغ و . . . پس از اتمام قرارداد تحمیلی 99 ساله گلستان و دوری این یک قرن گذشته اکنون زمان آن فرا رسیده است که باردیگر همچون گذشته در میهن خود یعنی ایران در کنار یکدیگر باشیم و مرزهای استعماری گذشته را برداریم . سرزمین کهن ما در انتظار پیوند دگرباره فرزندان هم کیش و هم فرهنگ خود است. وطن ما چشم به راه شماست . )
نویسنده : Arash Khoshmashregh ; ساعت ٩:٤۱ ب.ظ روز دوشنبه ٢۳ آذر ۱۳۸۸
تگ ها :
داستان فقیهان و قانون اساسی
ه بهانه سی سالگی قانون اساسی جمهوری اسلامی
زمانی بود که فقیه صاحب نامی چون شیخ فضل الله نوری در برابر تصویب قوانین عرفی می ایستاد و فریاد می زد که در برابر قانونگذاری نهادهای غیرمذهبی همچون مجلس شورای ملی باید ایستاد و در نهایت نظارت فقیهان را بر کار قانونگذاران تثبیت کرد. اما در همان دوران، بزرگان حوزه نجف که رهبران دینی شیعه بودند هیچ مخالفتی با پدیده نوظهور «قانون اساسی» نکردند و همچون شیخ فضل الله نگفتند که قوانین شرع ما را بس است.
این نخستین تعامل سازنده فقیهان شیعی با قانونگذاری مدرن و عرفی بود. بی گمان باید باور به «اولویت عرف گرایی در معاملات» و یا «امضایی بودن غالب احکام اجتماعی و اقتصادی اسلام» را در مبانی اصولی و فقهی عالمان شیعی مد نظر داشت تا کنارآمدن سهل آنان را با پدیده های نوظهوری چون «قانون اساسی» و «پارلمان» را درک کرد. اگرچه با تحولاتی که در سال های پس از مشروطه پیش آمد و به بیگانگی میان حکومت و روحانیت منجر شد از تعامل نسل های بعدی فقها با این پدیده های نوظهور کاسته شد. به گونه ای که دفاع فقیه متنفذی چون مرحوم آیت الله کاظم شریتعمداری از وفاداری به قانون اساسی در آخرین سال سلطنت پهلوی نه به مذاق روشنفکران خوش آمد و نه حامیان جدی در درون حوزه و نهاد مرجعیت یافت.
قانون گریزی و حتی قانون ستیزی رایج در اواخر رژیم پهلوی که محصول نادیده گرفته شدن حقوق مردم در آن سال ها بود، آنقدر در فرهنگ مردم نهادینه شده بود که در ماه های نخست پیروزی انقلاب نیز بسیاری ضرورت نمی دیدند که در نوشتن قانون اساسی شتاب کنند. جامعه نیز پذیرش این عدم شتاب را داشت و کمتر می شد رغبتی برای اصلاح قانون اساسی مشروطه یا تدوین یک قانون اساسی دیگر در میان فعالان سیاسی و مدنی آن ماه ها دید.
از همین رو باید گفت که اصرار امام خمینی بر تدوین و تصویب سریع قانون اساسی جدید تنها عامل مؤثر در تثبیت پایه های حقوقی نظام جدید به شمار می رود و جایگاه کاریزماتیک ایشان سبب شد که مراجع تقلید و فقهای برجسته آن دوره نیز با خواسته امام همراه شده و مخالفتی با تغییر بنیادین قانون اساسی مشروطه نکنند. هرچند تلاش هایی در سطوح میانی حوزه برای بقای قانون اساسی مشروطه و اصلاح آن صورت گرفت[۱] ولی روند امور به گونه ای پیش رفت که حتی پیش نویس نخست قانون اساسی که در آن خبری از اصل ولایت فقیه نبود و حتی مورد تأیید کتبی امام و مراجع عظام قم قرار گرفته بود به کنار نهاده شد و مجلس خبرگان قانون اساسی با حضور فقها و سیاسیون شاخص کشور به متن کاملا متفاوت و نوینی رأی داد تا جمهوری اسلامی بر اساس نظریه ولایت فقیه آغاز شده و ثبات یابد.
نکته مهم در این فرایند آن بود که نه تنها هیچ مخالفت مهمی از سوی فقهای برجسته آن روزگار با واگذاری امر تقنین و قانونگذاری به نهاد عرفی «مجلس شورای اسلامی» مشاهد نشد بلکه تنها شاهد مخالفت چند چهره برجسته حوزوی آن سال ها ( مرحوم آیت الله شریعتمداری و مرحوم آیت الله طالقانی ) با گنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بودیم. [۲]
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی که خود از نمایندگان فعال آن مجلس بود در مصاحبه اخیر خود با سایت جماران گفت: «عوامل لیبرالی در مجلس خبرگان نفوذ کرده بودند و البته در اقلیت بودند. این مساله منحصر به بنی صدر هم نبود. اینها دست و پا می کردند که مواد قانون اساسی را به سمت لیبرالیسم بکشند.ما ودوستان که اکثریت بودیم می خواستیم قانون را به سمت اسلام و انقلاب نه شرقی و نه غربی بکشیم. خیلی فعالیت کردیم. وقتی ماده ولایت فقیه با آن اختیارات تصویب شد بنی صدر عصبانی شد و بلند شد و گفت پس برای رییس جمهور چی باقی ماند؟ چرا اختیارات رییس جمهور را به ولی فقیه دادید؟ رییس جمهور موقعیت بالایی در قانون دارد. بنی صدر می خواست همه اختیارات را بردارند به رییس جمهور بدهند… یکی از عواملی که باعث شد دوستان ما به تصویب اصل ۱۱۰ روی بیاورند جلوگیری از نفوذ افکار لیبرالی بود.»
سال های پس از تصویب قانون اساسی
پس از آنکه قانون اساسی در آذرماه سال ۵۸ از تصویب خبرگان و مردم گذشت، تجربه ده ساله عمل به آن با چالش هایی مواجه شد. نخست آنکه کارکرد و جایگاه نهادهای عرفی با نهادهای شرعی دچار تنش هایی شد و حتی کار به تقابل جدی میان شورای نگهبان با مجلس شورای اسلامی رسید. در این جدال فقهی حقوقی، امام خمینی قاطعانه به حمایت از مجلس برخاست و حتی تصویب دو سوم نمایندگان را برابر با نظر شورای نگهبان قلمداد کرد. این قضاوت جنجالی با مخالفت مهم ترین مرجع تقلید قم در آن سال ها یعنی مرحوم آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی مواجه شد و نخستین و جدی ترین جدال میان سنت و مدرنیته در سطوح بالای نظام جمهوری اسلامی با تفوق امام خمینی پایان یافت و سنت گرایان قم و تهران ترجیح دادند که در برابر تأسیس نهاد جنجالی «مجمع تشخیص مصلحت نظام» یا سکوت کنند و یا به گونه ای با آن کنار بیایند. هرچند فقیهان مشهور و مهمی نیز به قانون اساسی بازنگری شده در سال ۶۸ به دلیل مخالفت با گنجانده شدن نهاد مجمع تشخیص مصلحت در آن رای ندادند. آنها کارکرد این نهاد را مشابه روش اهل سنت در رویارویی با مسایل مستحدثه دانسته و می دانند و معتقد بوده اند که چنین نهادی با متد فقهی اصولی شیعه سازگار نیست و در عمل به سکولاریزه شدن جامعه منتهی خواهد شد. [۳]
امام خمینی در واپسین ماه های عمرش تمام عیار به تقویت قانون اساسی در برابر فقه سنتی برخاست. شاید یکی از بنیادی ترین و درخشان ترین سخنان ایشان در نامه ای آمده است که پنج ماه پیش از درگذشت و خطاب به مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشته شده است. امام در این نامه ضمن انتقاد پدرانه و ملایم از شورای نگهبان، اعضای آن را از تداوم نادیده گرفتن مصلحت نظام و ناکارآمد نشان دادن اسلام در اداره جهان پر پیچ و خم امروز بر حذر می دارد و تصریح می کند:«بحث های طلبگی مدارس، که در چارچوب تئوری هاست، نه تنها قابل حل نیست، که ما را به بن بست هایی می کشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی می گردد.» [۴] و در ادامه از شورای نگهبان می خواهد که توان جمع میان حفظ احکام شریعت با اقتضائات جهان امروز را داشته باشند. اصل بنیادین تفکر امام که در این نامه به آن اشاره شده است،طرح مساله اولویت قانون اساسی (که یک قانون عرفی است) بر فقه است. چنین صراحتی در کلام یک مرجع تقلید و فقیه مبرز آنچنان بی سابقه و بنیادین است که به جرات می توان گفت پذیرش آن منجر به دگرگونی های اساسی در مبانی فقهی خواهد شد.
چالش دیگری که گنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی ایجاد کرد چگونگی نسبت میان ولی فقیه و قانون اساسی بود که هنوز هم از چالشی ترین نقاط قانون اساسی ماست. با این حال امام خمینی در ماه های پایانی عمر خود در پاسخ به نامه معترضانه نمایندگان مجلس سوم مبنی بر عملکرد فراقانونی برخی نهادهای زیر نظر رهبری تصریح کرد که با پایان ضرورت های جنگ، دیگر شاهد چنین عملکردهایی نخواهیم بود و همه باید در چارچوب قانون اساسی عمل کنند. آیت الله العظمی مکارم شیرازی در مصاحبه مذکور در این باره گفته است:« امام هر نوع فکری داشت شخصا این معنا را رعایت می کرد. می گفت باید مسائل شکل قانونی پیدا کند. شاید در ذهنش این بود که ولایت فقیه فراتر از قانون باشد ولی پایبند به قانون بود. وقتی قانون تصویب شد در چارچوب قانون عمل می کرد. در غائله بنی صدر امام نیامد بنی صدر را عزل کند پس از واکنش مجلس طبق قانون به وظیفه خود عمل کرد. خود ایشان هم بعدا گفتند من به بنی صدر رای نداده ام. در عین حال در مراسم تنفیذ، حکم بنی صدر را تنفیذ کردند. این نشان می دهد امام قانون گرا بودند.»
با وجود تصریحات گفتاری و رفتاری امام خمینی هنوز هم تنقیح درستی درباره نسبت میان فقه و قانون اساسی و نیز میان ولی فقیه و قانون اساسی صورت نگرفته است و راه زیادی تا شفافیت تئوریک این نسبت ها باقی است.
پس از آنکه قانون اساسی در آذرماه سال ۵۸ از تصویب خبرگان و مردم گذشت، تجربه ده ساله عمل به آن با چالش هایی مواجه شد. نخست آنکه کارکرد و جایگاه نهادهای عرفی با نهادهای شرعی دچار تنش هایی شد و حتی کار به تقابل جدی میان شورای نگهبان با مجلس شورای اسلامی رسید. در این جدال فقهی حقوقی، امام خمینی قاطعانه به حمایت از مجلس برخاست و حتی تصویب دو سوم نمایندگان را برابر با نظر شورای نگهبان قلمداد کرد. این قضاوت جنجالی با مخالفت مهم ترین مرجع تقلید قم در آن سال ها یعنی مرحوم آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی مواجه شد و نخستین و جدی ترین جدال میان سنت و مدرنیته در سطوح بالای نظام جمهوری اسلامی با تفوق امام خمینی پایان یافت و سنت گرایان قم و تهران ترجیح دادند که در برابر تأسیس نهاد جنجالی «مجمع تشخیص مصلحت نظام» یا سکوت کنند و یا به گونه ای با آن کنار بیایند. هرچند فقیهان مشهور و مهمی نیز به قانون اساسی بازنگری شده در سال ۶۸ به دلیل مخالفت با گنجانده شدن نهاد مجمع تشخیص مصلحت در آن رای ندادند. آنها کارکرد این نهاد را مشابه روش اهل سنت در رویارویی با مسایل مستحدثه دانسته و می دانند و معتقد بوده اند که چنین نهادی با متد فقهی اصولی شیعه سازگار نیست و در عمل به سکولاریزه شدن جامعه منتهی خواهد شد. [۳]
امام خمینی در واپسین ماه های عمرش تمام عیار به تقویت قانون اساسی در برابر فقه سنتی برخاست. شاید یکی از بنیادی ترین و درخشان ترین سخنان ایشان در نامه ای آمده است که پنج ماه پیش از درگذشت و خطاب به مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشته شده است. امام در این نامه ضمن انتقاد پدرانه و ملایم از شورای نگهبان، اعضای آن را از تداوم نادیده گرفتن مصلحت نظام و ناکارآمد نشان دادن اسلام در اداره جهان پر پیچ و خم امروز بر حذر می دارد و تصریح می کند:«بحث های طلبگی مدارس، که در چارچوب تئوری هاست، نه تنها قابل حل نیست، که ما را به بن بست هایی می کشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی می گردد.» [۴] و در ادامه از شورای نگهبان می خواهد که توان جمع میان حفظ احکام شریعت با اقتضائات جهان امروز را داشته باشند. اصل بنیادین تفکر امام که در این نامه به آن اشاره شده است،طرح مساله اولویت قانون اساسی (که یک قانون عرفی است) بر فقه است. چنین صراحتی در کلام یک مرجع تقلید و فقیه مبرز آنچنان بی سابقه و بنیادین است که به جرات می توان گفت پذیرش آن منجر به دگرگونی های اساسی در مبانی فقهی خواهد شد.
چالش دیگری که گنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی ایجاد کرد چگونگی نسبت میان ولی فقیه و قانون اساسی بود که هنوز هم از چالشی ترین نقاط قانون اساسی ماست. با این حال امام خمینی در ماه های پایانی عمر خود در پاسخ به نامه معترضانه نمایندگان مجلس سوم مبنی بر عملکرد فراقانونی برخی نهادهای زیر نظر رهبری تصریح کرد که با پایان ضرورت های جنگ، دیگر شاهد چنین عملکردهایی نخواهیم بود و همه باید در چارچوب قانون اساسی عمل کنند. آیت الله العظمی مکارم شیرازی در مصاحبه مذکور در این باره گفته است:« امام هر نوع فکری داشت شخصا این معنا را رعایت می کرد. می گفت باید مسائل شکل قانونی پیدا کند. شاید در ذهنش این بود که ولایت فقیه فراتر از قانون باشد ولی پایبند به قانون بود. وقتی قانون تصویب شد در چارچوب قانون عمل می کرد. در غائله بنی صدر امام نیامد بنی صدر را عزل کند پس از واکنش مجلس طبق قانون به وظیفه خود عمل کرد. خود ایشان هم بعدا گفتند من به بنی صدر رای نداده ام. در عین حال در مراسم تنفیذ، حکم بنی صدر را تنفیذ کردند. این نشان می دهد امام قانون گرا بودند.»
با وجود تصریحات گفتاری و رفتاری امام خمینی هنوز هم تنقیح درستی درباره نسبت میان فقه و قانون اساسی و نیز میان ولی فقیه و قانون اساسی صورت نگرفته است و راه زیادی تا شفافیت تئوریک این نسبت ها باقی است.
پاورقی ها ————————–
[۱] – به خاطرات مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی نگاه کنید. ( تدوین شده در دانشگاه هاروارد)
[۲] – جزئیات مخالفت مرحوم طالقانی و آیت الله شریعتمداری در خاطرات آیت الله منتظری آمده است. آیت الله منتظری نخستین کسی بود که پیش از تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی از گنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی سخن گفت و در مقام ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی نیز مهم ترین حامی این اصل بود. او در سال های بعد نیز مبانی فقهی این نظریه را تدریس و تألیف کرد.
[۳]۳- به مقاله سعید حجاریان تحت عنوان «امام خمینی؛ فقیه دوران گذار» در کتاب «از شاهد قدسی تا شاهد بازاری» بنگرید.
[۴] – صحیفه امام، جلد ۲۱، صفحه۲۱۷
نویسنده : Arash Khoshmashregh ; ساعت ۱٠:٤۸ ب.ظ روز یکشنبه ٢٢ آذر ۱۳۸۸
تگ ها :
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر