متن کامل سخنرانی محسن کدیور در دانشگاه جرج میسن (قسمت دوم):
در انتخابات اخیر چه گذشت؟
بخش سوم و بخش آخر سخنان من. در انتخابات اخیر چه گذشت؟ آن چه که گذشت همه شما بهتر می دانید من صرفا به رئوس برخی مطالب اهم اشاره می کنم. رای اکثریت و اقلیت در نتیجه انتخابات با هم عوض شد. انتخابات با شکوه فراوان برگزار شد. در تاریخ ایران بی سابقه بود این مقدار از ایرانیان در سرنوشت خود دخالت بکنند. دخالت کردند، اما آن چیزی که شنیدنید، حاصل رأی آنها نبود. نتیجه اعلام شده با واقیت صندوقها دو دنیای متفاوت بود. مراد از تقلب این نیست که 10 رای در صندوقی کم و زیاد شد. مراد این است که آن چیزی که اعلام شد با آن چیزی که در صندوق ها بود کاملا متفاوت است. اگر قرار بود این مطلب آزمون شود می باید ته برگ آرا با خود آراء مورد تطبیق قرار بگیرد و ضمنا آراء هر صندوق از این زاویه که با یک خط نوشته شده مورد بررسی قرار گیرد. هیچکدام از این دو امر مهم احراز نشد.
بنابراین مراد ما ازاینکه "رای من کجاست؟" یعنی اصلا رای من خوانده نشد. اینکه با آن سرعت و با آن شتاب نتیجه را اعلام کردند. و نتیجه هم به شکل خطی پیش می رفت و هیچ آراء باطله ای هم تا دو سوم اولیه اعلام نتایج مشاهده نمی شد و در تمام صندوق ها هم یک نسبت ثابت رعایت می شد، «معجزه الهی» بوده اما این معجزه، معجزه خداوند نبود، معجزه نمایندگان ادعایی خدا روی زمین بود. نتیجه منطقی این مطلب این است که برگزار کنندگان این انتخابات، امین مردم ایران نیستند؛ چه وزارت کشور، چه شورای نگهبان. و مقاماتی هم که از نتایج از صندوق برآمده این انتخابات با شتاب حمایت کردند، آنها هم خودشان را به صف کسانی که امین مردم ایران نیستند ملحق کردند.
اینکه قبل ازاعلام نتیجه قانونی انتخابات، مقام رهبری سه بار بیاید و از فرد مورد نظرش حمایت بکند در نظر مردم ایران کار کاملا ناشایستی بود. یک خطای استراتژیک بسیار بزرگ بود. و این اعتراضی که در ایران صورت گرفته فی الواقع مردم میگویند ما را تحقیر کرده اید. ما آمدیم رای دادیم، رای ما مثل ناموس ماست. ما می خواهیم کشورمان را آنگونه که خودمان می خواهیم اداره کنیم. بدست کسی بسپاریم که او را می پسندیم، نه آن کسانی که شما می پسندید. فی الواقع امروز دعوای این دو نظریه با هم ، اسلام سبز و اسلام سیاه.
مردم می گویند ما می خواهیم کشورمان را همانگونه که رأی دایم اداره کنیم، مقامات و ولی فقیه می گویند کشور آنگونه که ما می خواهیم اداره خواهد شد. مردم مقاومت می کنند، با گلوله از آنها پذیرایی می شود و به این شیوه وقتی می گوییم این افراد امین نیستند، اگر می خواهند سر پستهایشان بمانند، می بایست امانت داری خودشان را اثبات کنند. اثبات کنند که صلاحیت خدمتگزاری به ملت ایران را دارند. اگر اثبات کردند می توانند ادامه کار بدهند، اگر نتوانستند اثبات کنند کنار می روند. این ما نیستیم که می بایست اثبات کنیم در انتخابات تقلب شده است. بر اساس مبانی دقیق فقهی، این حکومت است که باید اثبات کند امین ملت ایران است، و اگر نتواند خودبخود معزول است.
این سخن بزرگترین فقیه و مرجع تقلید ایران است. می گوید حکومت باید اثبات کند که می تواند امانت دار مردم باشد. و اگر نتواند اثبات کند از این به بعد "اصالة الصحه و اصالة الحلیة" در موردش جاری نمی شود. در مورد فردی که از او سایقه دروغگوئی نداریم می گوئیم حرف شما را قبول دارم مگر خلافش ثابت شود. اما اگر از یک آدم دروغگو سخنی بشنویم می توانیم بگوییم حرف شما درست است مگر خلافش اثبات شود؟ به آن دروغگو می گوییم حرف شما دروغ است مگر خلافش اثبات شود. الان نحوه مواجه ما با حکومت ما این شده است. آن چیزی که از مقامات معظم و غیر معظم می شنویم دروغست، مگر راست بودن آن اثبات شود. در حالیکه قبلا شرعا می گفتیم راست می گویند، مگر خلافش اثبات شود.
نکته بعدی، آن چیزی که بعد از انتخابت اتفاق افتاد، مساله انتخابات را می گذاریم کنار. اصلا فرض می کنیم آن چیزی که حکومت می گوید صحیح باشد، و آن چیزی که منتقدان و معترضان می گویند ناصحیح. اگر واقعا شما پیروز انتخابات بودید، و با رایی بالا نزدیک 25 میلیون هم برده باشید، این همه بگیرو ببندها برای چیست؟ پیروزی که بگیروببند ندارد. پیروزی که نیازی به زنجیر ندارد. این که بلافاصله یک شبه دهها نفر از سران اصلاحات، از روسای احزاب اصلاح طلب را دستگیر کنید، بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران را به زندان بیافکنید، هر کسی هم که اعتراض مسالمت آمیز مطابق همین قانون اساسی داشت، با او هم برخورد خشن کنید معنایش چیست؟ معنایش این است که یک کاری کرده اید، که می خواهیم آن را پنهان کنید. و آن خبری که قرار است پنهان شود همان تقلب بزرگ و جابجایی آراء بوده است. اگر تقلبی هم صورت نگرفته بود، حکومتی که روی مردم بی دفاعش آتش بگشاید، آن حکومت نامشروع می شود.
متاسفانه تعداد کشته های تظاهرات مسالمت آمیز تهران یقینا بیشتر از 20 نفر است. حداقل از رقمی بین 60 تا 90 نفر شهید در خیابانهای تهران خبر می رسد. و هر روز جنازه ای را از سردخانه های تهران به عزیزانشان تحویل می دهند. آیا کسی درد این پدران و مادران را که پس از 40 روز انتظار به او بگویند بیا جنازه فرزندت را تحویل بگیر، درک می کند؟ حق گرفتن مجلس ترحیم هم نداری. حق گرفتن تشییع جنازه هم نداری. برای فاتحه خواندنش هم باید از ما اجازه بگیری. فردی را که اخیرا کشته اند، شهید آخری که اسمش مشخص شده است، دهانش خرد شده بوده است. محسن روح الامینی و اتفاقا پدر او به اردوگاه اصولگرایان هم متعلق است. پسر سبز بوده است، پدر در طیفی دیگر. فک و دندانهای او را خرد کرده بودند.
وقتی که سخنان مادر و پدر او خواندم که دهان این پسر 19 ساله را بازجوها خرد کرده اند. به یاد این جمله 30 سال پیش افتادم. مرحوم آیت الله خمینی در آن زمان می گفت: " من دولت تعیین می کنم. من به پشتوانه این ملت توی دهن این دولت می زنم." و او واقعا به پشتوانه مردم دولت و حکومت دو هزار و پانصد ساله را عوض کرد. الان سی سال گذشته است. اکنون سخن متضادی می شنویم. انگار می گویند "من دولت تعیین می کنم. من به اعتبار این دولت توی دهن این ملت می زنم." ببنید فاصله از کجاست تا به کجا. رهبر یک انقلاب مردمی می گفت این دولت غیرقانونی است. من به پشتوانه این ملت دولت تعیین می کنم. حالا سی سال گذشته است جانشین همان رهبر دولتی را منصوب کرده، بر سر کار گذاشته و به پشتوانه این دولت غاصب دروغگو توی دهن این ملت مظلوم می زند. بچه های این ملت را در خیابان به گلوله می بندد، در زندان شکنجه شان می کند. آن چیزی را که در مورد زندان گوانتانامو شنیده بودیم و فیلم آن را دیده بودیم، متاسفانه همان خبرها را از زندان کهریزک، زندان قصر فیروزه، زندان رجائی شهر کرج و زندان اوین و دیگر زندان هایی که اسمشان را حتی من زندان رفته هم نشنیده ام به گوشمان می رسد. و کسی نیست مشخص کند این خبرها درست است یا نادرست. اینکه زندانی را لخت مادرزاد کنند و او را تحقیر کنند در کجای این شریعت نوشته شده است؟ کدام قانون به شما این اجازه راداده است؟ مسائل و مصائب دیگری هم هست که از بیانش در جلسه عمومی شرم دارم.
به هر حال خواست اکثریت ملت ما، برکناری این رییس جمهور غاصب است. می آیند در یک خیمه شب بازی معاون اولی را می گذارند و بعد برای نمایش اینکه مقام رهبری صفش از این رییس جمهور جداست. می نویسند: "لغو کنید؛ کان لم یکن اعلام کنید این معاون اول را". در خواست ملت ما عزل معاون اول رئیس جمهور نبود. کف مطالبات ما عزل خود رئیس جمهور بود. آن زمان در بحبوحه پیروزی انقلاب، شاه برای آرام کردن اعتراض رو به افزایش مردم، می پنداشت که اشکال از دولت است. هویدا را عوض کرد، آموزگار را بر سر کار گذاشت. آموزگار را عوض کرد ازهاری را گذاشت. ازهاری را برداشت بختیار را گذاشت. شعار آنروز مردم آن بود که " ما میگیم شاه نمیخواییم، نخست وزیر عوض میشه". مردم ما هم امروز به همان سیاق شعار می دهند "ما می گوییم رئیس جمهور نمی خوائیم، معاون اول عوض می شه". واضح است که عزل رئیس جمهور کف مطالبات ملت ایران است، بالاتر از ایشان هم مسائلی است.
مردم ایران امروز بیدارند و می فهمند که یک صف سیاه داریم، یک صف سبز. احمدی نژاد نماینده اجرائی صف سیاه و میرحسین موسوی نماینده صف سبز است. هر کسی از احمدی نژاد دفاع بکند در آن صف سیاه قرار می گیرد و کمترین خواست مردم برگزاری رفراندم است، نه فقط تجدید انتخابات. مساله تجدید انتخابات یک امر فرعی شده است. دیگر مساله از خود ریاست جمهوری هم بالاتر رفته است. شعار بعد از الله اکبر شبهای تهران را نشنیده اید؟ آیا مردم با این شیوه اداره جامعه شان موافقند یا نه؟ بزرگان اصلاحات با تأخیر فراوان این سخن را بالاخره بر زبان آوردند، که ما رفراندوم می خواهیم. آنهایی که می گویند رفراندوم خلاف شرع است، خلاف قانون است، رهبر باید اجازه بدهد؛ امروز در صلاحیت خود ایشان هم تردید شده است. و لذا از "فصل الخطاب" بودن افتاده اند. این که می بینید پشت سر هم به مراجع تقلید نامه نوشته می شود یعنی ما رهبری را فصل الخطاب نمی دانیم. چرا که به خیانت در امانت ملی متهم شده اند. شما که پیشوایان دینی این جامعه هستید وسط بیایید مردم به شما اعتماد دارند، شما نظارت کنید تا بتوانیم رفراندوم ملی برگزار کنیم.
آخرین سخن من. عرایضم تمام شد. مطلبی که می خواهم اشاره کنم، خبری است که دقائقی قبل از این سخنرانی به گوشم رسید. خبر در مورد یکی از متفکران زندانی ما در اوین است، دکتر سعید حجاریان. خانواده او برای حفظ جان عزیز در بندشان از مصاحبه پرهیز می کردند. امروز بر خلاف گذشته کارد به استخوانشان رسیده و با صدای بلند فریاد می کنند که سعید حجاریان، که به تیر غیب حکومت معلول و بیمار شده، دارویش را به دستش نرسانده اند و گفته اند ما دارویی را که خودمان تجویز کنیم به او می دهیم، لذا او با اختلال کبدی و قلبی مواجه است و ساعتها زیر آفتاب بالاتر از 40 درجه مرداد تهران مورد بازجویی قرار می گیرد و سپس آب یخ به روی او می ریزند و می خورانند، تا رگهای باقیمانده متصل به مغزش در این انقباض و انبساط دچار مشکل شود، وضع ریه و قلب او به هم ریخته است. خانواده او از جامعه جهانی و از تمام ایرانیان استمداد فوری کرده است. به داد حجاریان برسید جان او درخطر است.
به خانواده حجاریان گفته اند ما در بازجویی های وی حکم ویژه از بالا داریم یعنی دستمان کاملا باز است که هر چه می خواهیم انجام بدهیم. جالب است سناریوئی که زندانیان سیاسی باید به انجام آن اعتراف کنند هفته قبل در خبرگزاری فارس و روزنامه کیهان منتشر شده است. خلاصه اش این است که در اسلام سیاه "گذار به دموکراسی" جرم است. گذار به دموکراسی یعنی انقلاب مخملی. یعنی اگر کسی برای استقرار دموکراسی در کشورش کوشش کرد، بخصوص اگر کوشش فکری و تئوریک و کوشش تشکیلاتی کرد، مجرم محسوب می شود. چرا؟ برای اینکه اگر این مسایلی که در علوم سیاسی جزء بدیهیات و اولیات است در جامعه نفوذ کند و پذیرفته شود، دیگر کسی به ترهاتی که حکومتی ها می گویند گوش نخواهد کرد.
اگر گفته شود که در حوزه عمومی مردمند که باید تصمیم بگیرند، معنایش این هست که ما با ولایت فقیه مخالفیم. همه اینهایی که الان در زندان هستند چنین جرمی دارند. چون آنها برای دموکراسی مبازره می کردند. اگر این سخن را بپذیریم یعنی “transition to democracy” که یک اصطلاح جاافتاده "political sciences" است در ایران جرم محسوب می شود. یعنی علوم انسانی، جامعه شناسی سیاسی، علوم سیاسی بالا تا پایینش جرم محسوب می شود. یعنی همه عالمان سیاست و استادان علوم سیاسی در تهران مجرم محسوب می شوند. خوب اگر حکومتی با علوم انسانی در افتد، با علم در افتد، با خرد جمعی بشر درافتد، تکلیفش معلومست که به کجا می رود.
در پایان یک بار دیگر فرضیه بحث را مرور می کنیم: اسلام سبز به انتخابات قائل است و در حوزه عمومی محور فعالیتش انتخابات دموکراتیک است. در اسلام سیاه انتخابات صرفا امری تشریفاتی و تزئینی و برای بستن دهان دشمنان است و هیچ محلی از اعراب ندارد. والسلام
لینک قسمت اول:
http://www.rahesabz.net/story/131/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر