در دو روز عمر كوته سخت جاني كرده ام.
با همه نامهربانان مهرباني كرده ام.
همدلي هم آشياني هم زباني كرده ام.
بعد از اين بر چرخ بازيگر اميدم نيست نيست.
آن سرانجامي كه بخشايد نويدم نيست نيست.
هديه از ايام جز موي سپيدم نيست نيست.
من نه هرگز شكوه ای از روزگاران كرده ام.
نه شكايت از دو رنگي هاي ياران كرده ام.
گرچه شكوه بر زبانم. مي فشارد استخوانم.
من كه با اين برگ ريزان روز و شب سر كرده ام.
صد گل اميد را در سينه پرپر كرده ام.
دست تقدير این زمانم. كرده همرنگ خزانم.
پشت سر پلها شكسته. پيش رو نقش سرابي.
هوشيار افتاده مستي. در خرابات خرابي.
مهرباني كيميا شد. مردمي ديريست مرده.
سرفرازي را چه داند. سر به زيري سرسپرده.
ميروم دل مردگي ها را ز سر بيرون كنم.
گر فلك با من نسازد چرخ را وارون كنم.
بر كلام ناهماهنگ جدايي خط كشم.
در سرود آفزينش نغمه اي موزون كنم.
در دو روز عمر خود بسيار هرمان ديده ام.
بس ملامتها كزين نامردمان بشنيده ام.
سر دهد در گوش جانم. موي همرنگ شبانم.
من كه عمر رفته بر خاكستر غم چيده ام.
زين سبب گردي ز خاكستر به خود پاشيده ام.
گر بمانم يا نمانم بندهء پير زمانم
با همه نامهربانان مهرباني كرده ام.
همدلي هم آشياني هم زباني كرده ام.
بعد از اين بر چرخ بازيگر اميدم نيست نيست.
آن سرانجامي كه بخشايد نويدم نيست نيست.
هديه از ايام جز موي سپيدم نيست نيست.
من نه هرگز شكوه ای از روزگاران كرده ام.
نه شكايت از دو رنگي هاي ياران كرده ام.
گرچه شكوه بر زبانم. مي فشارد استخوانم.
من كه با اين برگ ريزان روز و شب سر كرده ام.
صد گل اميد را در سينه پرپر كرده ام.
دست تقدير این زمانم. كرده همرنگ خزانم.
پشت سر پلها شكسته. پيش رو نقش سرابي.
هوشيار افتاده مستي. در خرابات خرابي.
مهرباني كيميا شد. مردمي ديريست مرده.
سرفرازي را چه داند. سر به زيري سرسپرده.
ميروم دل مردگي ها را ز سر بيرون كنم.
گر فلك با من نسازد چرخ را وارون كنم.
بر كلام ناهماهنگ جدايي خط كشم.
در سرود آفزينش نغمه اي موزون كنم.
در دو روز عمر خود بسيار هرمان ديده ام.
بس ملامتها كزين نامردمان بشنيده ام.
سر دهد در گوش جانم. موي همرنگ شبانم.
من كه عمر رفته بر خاكستر غم چيده ام.
زين سبب گردي ز خاكستر به خود پاشيده ام.
گر بمانم يا نمانم بندهء پير زمانم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر