هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

دگردیسی آیین قربانی به وضعیت قربانی شدگی

نوشتار حاضر ابتدا مقدمه‌ای بود برای فهم روشن‌تر از نوشته دیگر نگارنده، به نام "ابژه بلوتوثی" که اما در بسط و گسترش خود از محدوده یک مقدمه فراتر رفت و به مقاله مستقلی تبدیل شد. اما این نوشتار را باید هنوز طرحی مقدماتی در مطالعه وضعیت قربانی‌شدگی دانست، مطالعه‌ای که امیدوارم در آینده کامل‌تر شود.

در جهانِ کهن، آیین قربانی یک وضعیت سه‌‌سویه بود: قربانی‌کننده، قربانی‌شونده، و موضوع قربانی (یا ایده‌ای که قربانی برایش صورت می‌گرفت). آیین قربانی بر یک رابطه مبادله‌ای استوار بود، از همین رو خشونتِ موجود در آیین، فی‌ذاته خشونت نبود، بلکه رابطه‌ای مبادله‌ای میان قربانی و ایزد بود. قربانی چیزی را می‌بخشید (جان) و چیزی را به دست می‌آورد (انباز شدن با ایزد)، و در این میان قربانی‌کننده یا کاهن تنها یک واسطه بود. قربانی از طریق بخشش جان خود، ایزدِ رنجورشده را بار دیگر بارور می‌ساخت. بدین‌ترتیب رابطه سه‌سویه آیین قربانی (ایزد - قربانی¬شونده - قربانی¬کننده) در آیین‌های بدوی، مبادله¬ای دوسویه میان ایزد و قربانی‌شونده بود؛ قربانی‌کننده تنها واسطه این آیین (یا دلّال این مبادله) به شمار می‌‌آمد.

با ادیان سامی اما اتفاق مهمی در آیین رخ داد. در ادیان سامی این رابطه مبادله‌ای مخدوش شد. جایگاه ایزدی فراتر از آن بود که بتواند چیزی از این مبادله کسب کند، او چیزی نمی‌ستاند، بلکه به تمامی می‌بخشید. از همین رو تبدیل قربانی انسانی به قربانی حیوانی امری الزامی بود. قربانی اسماعیل باید به قربانی گوسفند بدل می‌شد، تا این یک‌سویه‌گی شکل کامل و نهایی خود را به دست آورد. گوسفند یک تفویض‌شده کامل است، پس از همین رو رابطه میان قربانی‌شونده و ایزد، به رابطه میان قربانی‌کننده و ایزد درآمد. در این رخداد قربانی‌کننده نقش واسطگی را از دست داد و خود در جایگاه فاعلی نشست و از آن‌سو قربانی‌شونده به جایگاه وساطت نزول کرد. این رابطه مبادله‌ای اکنون تنها میان قربانی‌کننده و ایزد بود.

در جهان ماقبل سامی رابطه سه‌سویه ایزد، قربانی‌شونده و قربانی‌کننده را می‌توان به شکل یک مثلث وارونه نشان داد، مثلثی که زوایای ضلع بالایی متعلق به ایزد و قربانی‌شونده، و نشانگر مبادله پایاپای میان این دو است:

الگوی قربانی در ادیان ابتدایی

ایزد قربانی‌شونده (انسان)

قربانی‌کننده (کاهن)

اما با رخدادِ دین سامی، و تنزل مقام قربانی‌شونده، این شکل سه وجهی به شکل یک پاره‌خطِ فلش‌دارِ عمود درآمد که نشانگر رابطه‌اي دوسویه میان ایزد و کاهن درآمد. این رابطه استوار بر مبادله نبود، بل بر مفهوم فیض اتکا داشت. خدا در این رابطه چیزی نمی‌ستاند. او به انسانِ قربانی‌کننده فیض می¬رساند و همه نیروی قربانی را به او می‌بخشید. قربانی‌شده به تمامی بیرون از این رابطه قرار داشت.

الگوی قربانی در ادیان سامی

ایزد

قربانی‌شونده (حیوان)

قربانی‌کننده

در این مبادله اگر ایزد فراتر از آن بود که چیزی بستاند، و گوسفند قربانی هم اساساً فاقد استعداد کسب سود بود، به عوض قربانی‌کننده به تمامی می‌توانست از منافع آیین قربانی سود ببرد. اکنون همه سود مبادله به تمامی به سمت او سرازیر می‌شد. لحظه‌ای که خداوند گوسفند را به جای ذبیحه انسانیِ ابراهیم فرستاد، لحظه‌ای مهم در تاریخ بشر بود. اکنون انسان برای همیشه از قربانی‌شدن در مناسک قربانی رهیده بود. او اکنون خود می توانست قربانی‌کننده باشد. اما نکته بسیار مهم این‌جاست که قربانی‌شدن تنها وجه مناسکی ندارد؛ قربانی‌شدگی به‌هرحال یک وضعیت است، و بنابراین دیالکتیک این لحظه در این نکته نهفته است: انسان اگرچه از قربانی‌شدنِ مناسکی رهید و آن را بر عهده گوسفند نهاد، اما در وضعیت قربانی‌شدگی - اگر قرار بود قربانی شود - لامحاله به مرتبه گوسفند تنزل می‌یافت. گوسفند اکنون ابژه کامل قربانی بود، پس انسانی که قربانی می‌شود، انسانی تنزل‌یافته به مرحله گوسفندي ا¬ست (فاشیست‌های نازی عموماً یهودیان را با صفات حیوانی توصیف می‌کردند). در واقع هرگونه قربانی‌شدن، قربانی گوسفند است، خواه ابژه آن انسان باشد یا خود گوسفند. از این رو دیالکتیکِ آیین قربانی، پس از ورود به حیطه امر انسانی، به موضوعی عمیقاً سیاسی بدل می‌شود.

وضعیت قربانی‌شدگی نیز دارای شکلی الگویی ا¬ست، پاره‌خطی عمودی که در آن ایزد غایب است، زیرا وضعیت قربانی‌شدگی وضعیتی انسانی است، وضعیتی ناشی از غیاب ایزد یا دگردیسیِ او. در این‌جا قربانی‌کننده، خود ایزد است و رابطه طولیِ میان او و قربانی‌شده، استوار بر فیض نیست، استوار بر سلطه است. از سوی دیگر جهت سویه¬ فلش در این الگو از پایین به بالا است. قربانی‌شونده از طریق قربانی‌شدن خود به قربانی‌کننده نیرو می‌بخشد.

الگوی وضعیت قربانی‌شدگی

قربانی‌کننده (انسان/ ایزد)

قربانی‌شونده (انسان/ حیوان)

ما در این نوشتار نمی‌خواهیم به آیین قربانی بپردازیم، آن‌چه می‌خواهیم آن را مورد مطالعه قرار دهیم، همین وضعیت قربانی‌شدگی، به مثابه یک وضعیت بشری و عمیقاً سیاسی‌ است. این وضعیت در ربط کاملِ خود با مفهوم اقتدار، نظارت، سلطه و تنزل انسان به مراتب مادون باید فهم شود، زیرا تنها از طریق همین اعمال قدرت و تنزل صفات انسان به صفات شبه انسانی است که وضعیت قربانی‌شدگی خود را آشکار می‌کند.



اساساً نوعی انسان‌شناسی هرمی وجود دارد که استوار بر نظام تخصیص ارزش‌هاست. حاج ملاهادی سبزواری زن را در مرز انسان و حیوان قرار داده بود؛ انسان‌شناسی استعماری نیز انسان سیاه‌پوست را حد فاصل میان انسان‌ها و نخستی‌ها به حساب می‌آورد؛ نظریه نژاد برتر هیتلر، اساساً بر همین فرض که در سلسله‌مراتب هستی برخی از نژادها بر برخی دیگر برتری دارند، بنا شده بود. بر همین قیاس، در علم زیست‌شناسی نیز موجودات زنده بر اساس پیچیدگی مکانیسم فیزیولوژی و رشد اندام‌های حیاتی مراتب برتر و فروتر دارند (اگرچه طبقه‌بندی زیست‌شناختی، طبقه‌بندی‌ای ارزشی نیست، بلکه طبقه‌بندی‌ای توصیفی است). به هرحال گویی همین مسأله است که در کُنه وضعیت قربانی‌شدگی وجود دارد. قربانی‌شدگی یک وضعیت است، وضعیتی است که در آن موجود فراتر می‌تواند (و بلکه باید) موجود فروتر را برای تداوم حیات خود ببلعد. قربانیِ مناسکی نیز اساساً نوعی آیین تناول بود.

وضعیت قربانی‌شدگی، اگرچه دیالکتیک مناسک قربانی را به وام گرفته است، اما اکنون هر چه بیشتر رابطه خود را با اعمال مناسکی می‌گسلد و به عوض گویی با قربانی‌شدن حیواناتِ ضعیف توسط موجودات قوی‌تر، در حیات وحش، بستگی می‌یابد. گرگی که گوسفند را می‌درد و می‌بلعد، خود را فربه می‌کند؛ همچنان که در رابطه قربانی‌شونده و قربانی‌کننده نیز همین تناول و همین فربه‌شدگی دیده می‌شود: قربانی بلعیده می‌شود تا قربانی‌کننده فربه شود. وضعیت قربانی‌شدگی در واقع نشانگر فرایند گوسفندسازی است. مسأله تناول همواره جایگاهی عمده در مناسک قربانی داشته است، به گونه‌ای که اساساً مناسک قربانی را می‌توان نوعی آیین تناولِ مقدس جمعی خواند. تناول نیز در این‌جا به سویه طبیعی خود که عبارت از بلعیدن، هضم کردن و فربهی‌ است، تبدیل شده است. گرگ گوسفند را می‌درد؛ می‌بلعد؛ هضم می‌کند و فربه می‌شود. در قیاس با همین وضعیت طبیعی، رابطه یک‌سویه قربانی‌کننده و قربانی‌شونده را می‌توان فهم کرد. رابطه شیر و آهو نیز بر همان الگوی وضعیت قربانی‌شدگی استوار است. هیچ مبادله‌ای در کار نیست. گرگ به گوسفند هیچ‌چیز نمی‌دهد و از آن‌سو از قربانی نیرو و انرژی می‌ستاند. رابطه قربانی‌کننده و قربانی‌شونده، رابطه جانور و غذاست، کل آیین قربانی هم چیزی جز فعالیت متابولیک نیست؛ قربانی هضم می‌شود و انرژی‌اش جذب می‌شود و حیات تداوم می‌یابد و حیات طبیعی انسان- جانور فربه‌تر می‌شود. بنابراین اگر انسان از طریق استحاله آیین قربانی به وضعیت قربانی‌شدگی، همچون ایزد تجلی می‌يافت، به عوض از طریقی دیگر¬، یعنی بستگی‌اش با نوعی حیات طبیعی، در شمایل جانور، یا همان گرگ هابز، آشکار می‌شد. نوعی رابطه، که به دلیل تنزل از ایزد به جانور اتفاقاً عمودی نیست، بلکه عرضی است.

ایزد انسان جانور

مساله اصلی، چه در آیین قربانی و چه در تنازع بقای حیات طبیعی، چیزی جز تناول و جذب انرژی نیست. در تجربه فاشیسم آلمان نیز همین مفهوم «حیات» جایگاهی مرکزی دارد؛ «راه حل نهایی» پیشوا در خدمت گسترش «فضای حیاتی» بود. می‌توانیم هر نوع اقدام سلطه‌جویانه فرادست بر فرودست یا کنش سازمان‌یافته همگانی علیه فرد یا اقلیت را وضعیت قربانی‌شدگی بدانیم. مسأله به ظاهر بی‌اهمیتی هم‌چون تبدیل یک فرد به سوژه خنده همگان، شاید تفاوت بسیاری با مقوله وحشت‌آوری مثل نسل‌کشی داشته باشد، اما در واقع مؤلفه اصلی در هر دو مشترک است: اقدام همگانی علیه یک موجود اقلیت. هر دو مورد کم‌وبیش همین وضعیت قربانی‌شدگی را آشکار می‌کنند. بنابراین وضعیت قربانی‌شدگی ناظر بر نوعی وضعیت توده‌ای و فاشیستی است. جنبش‌های فاشیستی، جنبش‌هایی توده‌ای و هویت‌جو هستند.

اجماع توده بر علیه قربانی، برای مشارکت در هویت جمعی، انرژی موجود در همه جنبش ها و رفتارهای فاشیستی‌ است. استحاله آیین بدوی به وضعیت قربانی‌شدگی از طریق همین رفتار توده¬ای رخ می دهد. آدورنو گفته است: «آدمیانی که در توده‌ها غرق می‌شوند انسان‌هایی بدوی نیستند، بلکه نگرش‌هایی بدوی از خود بروز می‌دهند که با رفتار طبیعی و عقلانیِ آنان در تضاد است». این وضعیت، نزدیک‌ترین پیوند را با مفهوم «تجاوز» دارد. تجاوز، چه در مفهوم جنسی و چه در جباریت سیاسی، رابطه‌ای استوار بر سرکوب فرد از سوی نیروی قاهر است، رابطه شهوانی، قهری و هرمیِ متجاوز و فردِ مورد تجاوز قرارگرفته. فروید نیز بر آن بود که: «آن قید یا پیوندی که افراد را در یک جماعتِ توده¬ای ادغام می‌کند، دارای ماهیتی شهوانی (Libidinal) است».

بنابراین در حیطه نوعی اخلاق توده‌ای نیز می‌توان همین وضعیت قربانی‌شدگی را بازجست. اخلاق توده‌ای نیز از طریق قربانی‌کردن‌های مداوم تجدید حیات پیدا می‌کند. شاید بتوان ساخت‌وساز سوژه قربانی، تبعید آن به مراتب تحتانیِ هرم، فرایند گوسفندسازی، و نهایتاً قربانی‌کردن را اصلی‌ترین کارکرد این نحوه از اخلاق دانست. نوعی کیش عبادی- اجتماعی منفی، که از طریق دفع، انرژی جذب می‌کند و بر اقلیت‌سازی استوار است. در واقع وضعیت قربانی‌شدگی پیوندی تام با مفهوم اقلیت دارد.

تنها کسی را می‌توان وارد وضعیت قربانی‌شدگی کرد که پیش از آن توانسته باشیم به او هویتی اقلیت داده باشیم. انرژی اخلاق توده‌ای از طریق دفع‌های مداوم و تبعیدهای مکرر هویت‌های اقلیتی (اعم از اقلیت نژادی، دینی، زبانی و جنسی) تأمین می‌شود. عبارت پرکاربردی همچون «ویروس افغانی» در واقع هیچ‌چیز نیست جز همین فرایند گوسفندسازی، در حیطه زبانِ توده‌ای. نگارنده در نوشتاری دیگر نشان داده بود که: «گفتار نژادپرستانه همواره به شکلی پنهان با گفتار پزشکی انطباق می‌یابد و این انطباق تنها از طریق همسان‌سازیِ کالبد انسان و کالبد سرزمین صورت می‌گیرد. از همین‌رو است که برخورد با مهاجران و اقلیت‌های قومی و مذهبی، نخست در حیطه زبان و دگردیسیِ گفتار سیاسی به گفتار پزشکی انجام می‌گیرد، یعنی از طریق فروکاستن هویت انسانیِ آنان به ویروس و انگل.

تنها وقتی افغانی را به سطح انگلی که از تن بیمار ارتزاق می‌کند و ویروسی که کالبدِ پاکِ سرزمین را بیمار می¬کند، فروکاستیم، می¬توانیم از همان سازوکارهای پزشکی در دفع انگل و ویروس، برای اخراج و سرکوب مهاجران و اقلیت‌ها استفاده کنیم». در کلاس‌های مدارس، در خوابگاه‌های دانشجویان یا پادگان‌ها و ادارات، و اصولاً هر جایی که مستعد ایجاد یک هویت جمعی است، معمولاً همواره کسی به عنوان سوژه خنده ساخته می‌شود. سوژه خنده کسی نیست جز ابژه قربانی و حامل نوعی میلِ سرکوب‌شده. سوژه خنده از طریق فرایند اقلیت‌سازی ساخته می‌شود. گفتار و رفتار سوژه خنده، گفتار دیوانه است و از همین‌ رو خنده برمی‌انگیزد و فوکو نشان داده است که گفتار دیوانه، نوعی گفتار سرکوب‌شده است. اما این خنده، خنده‌ای هیستریک است، زیرا کسی که در این خنده مشارکت می‌کند، از فروافتادن در همین ورطه می‌هراسد، پس با دیگران در تمسخر سوژه خنده شریک شده، وارد یک هویت جمعی می‌شود.

از آن‌سو هر که با این خنده همگانی همراه نباشد، نه تنها جزیی از این هویت جمعی نیست، بلکه خود در خطر سقوط به وضعیت سوژه خنده یا وضعیت قربانی‌شدگي است. از همین‌ رو همراهی با دیگران در تمسخر سوژه خنده، وضعیتی دروغین است، نوعی هویت‌جویی فریبکارانه و گریز از اقلیت‌شدگی. در واقع «نوع شناخته‌شده دیگری از تجربه انرژی، غرقه‌شدن در هیجانات و فعالیت توده‌ای در شرایطی است که جزو یک جمعیت انبوه یا یک حرکت توده‌ای هستیم. در این موارد، قدرت جمعیت که آشکارا تجربه می‌شود همراه با پسرفت به ناخودآگاه جمعی و گنجینه انرژی روانی آن، موجب پرکشش بودن همراهی با انبوه مردم می‌شود». در واقع وضعیت قربانی‌شدگی را باید از طریق همین مصداق‌های انضمامی در رفتار توده‌ای بازشناخت.

هیچ نظری موجود نیست: