هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

ابهام آفرينی يک بيانيه ی سياسی!

شکوه ميرزادگی
علاوه بر «کتب مقدس» اديان گوناگون که دارای خاصيت «ابهام آفرينی» بوده و، در نتيجه، موجب آن شده اند که در طول تاريخ بخش مهمی از «الهيات» هر دين به تفسير و تعبير اين متون اختصاص يابد، بيشتر منتقدين برجسته ی ادبی و هنری، چه در ميان غربی ها و چه در جمع معدود منتقد خوبی که خودمان داريم، وقتی می خواهند ارزش های يک اثر هنری را بررسی کنند به عنصری به نام «ابهام» توجه خاص نشان می دهند و وجود آن را در هنر ضروری، گريزناپذير و گستراننده ی معنوی می دانند و از آن به عنوان وجه تميز يک اثر ادبی و هنری با يک اثر ِ، مثلاً، ژورناليستی استفاده می کنند.
«ابهام» اثر هنری را به پديده ای چند وجهی و قابل تفسير و تعبير تبديل می کند، آنگونه که هر کسی تصويری از ادراک های خود را در آن می بيند. گرايش اين گونه منتقدين و نظريه پردازان به نگاه مولانا در مثنوی نزديک است آنجا که «نی ي بريده از نيستان» در ميان هر جمعيتی ناله می کند و شرح درد فراق می دهد اما «هر کسی از ظن خود» يار او می شود و از درون اش اسرارش را نمی جويد.
بر اين اساس منتقدين حافظ و اليوت را بزرگ می دانند چرا که مخاطبان آنان می توانند با آن ها به سرزمين هایی بروند که هرگز نديده اند و رازهايي را کشف کنند که حتی خود شاعر هم ممکن است از آن بی اطلاع باشد. گارسيا مارکز را بزرگ می دانند چرا که کاراکترهايي آفريده که اگرچه می توانند در هر کجای زمين و در هر جامعه ای نقش بازی کنند، اما «محلی کردن» صرف شان زحمت بسيار دارد. مثلاً، «پدرسالار ِ» او کسی است که می شود او را در آمريکاي جنوبی ديد اما به فرامانرويان ما هم سخت شباهت دارد.
همين منتقدين برجسته وقتی می خواهند منکر «ارزش هنری و ادبی ِ» يک اثر شوند می گويند که «اين شعر، و يا اين قصه، ژورناليستی است»؛ يعنی به جای داشتن ابهام ها و رمز و رازهای يک کار ادبی، شبيه به نوشته ی روزنامه نويسی است که گزارشی زنده و واقعی و بی ابهام و تفسيرناپذير را از يک واقعه ارائه داده است. يعنی، اين «ايراد» منتقدين به برخی از آثار هنری چيزی را از قدر و منزلت آن دسته از «آثار غير ادبی و هنری» که تن به ابهام و تفسيرپذيری نمی دهند نمی کاهد بلکه در اين حوزه ی دوم شفافيت و قاطعيت و تفسيرناپذيری اثر معيار سنجش ارزش آن است.
اما، متاسفانه برای ما، حتی برای بيشترين افراد با سواد و با فرهنگ ما، هنوز اين نکته روشن نيست که مقالات علمی، سياسی، يا اجتماعی ـ و به خصوص بيانيه های شخصيت های سياسی ـ اثر ادبی نيستند که موجب ابهام و تفسيرپذيری شوند. در نتيجه، از رييس جمهوری گرفته تا رهبر بر سر کار نشسته، و تا هر شخصيت سياسی متعلق به اپوزيسيون، هرکس بيانيه ای منتشر می کند يا زبان تند و نظامی بکن يا نکن دارد و يا اگر نمی خواهد تندی و خشونت نشان دهد، يکباره چنان مبهم می شود که بايد آن را با رمل و اسطرلاب خواند و از آن «رمزگشايي» کرد.
نمونه ی کاملاً روشن اين نوع سخن را می توان در همين آخرين بيانيه آقای موسوی (شماره 17) يافت که هنوز در کمال داغی و تازگی، منشاء هزارگونه تفسير و تعبير شده و، اکنون که فقط چهل و هفت هشت ساعتی از صدور آن گذشته، تعداد زيادی مقاله و يادداشت و گفته های تلويزيونی و راديويي و اظهار نظر درباره ی آن در نشريات و سايت های مختلف منتشر شده است که نويسندگان و گويندگانشان همگی در حال توضيح دادن اين نکته هستند که بيانيه ی آقای موسوی «می خواهد چه بگويد!»
همگی اين افراد دشمن يا رقيب سياسی آقای موسوی نيستند که، چون آقای رضايي، شتابزده بيانيه ی ايشان را نوعی عقب نشينی و برسميت شناختن دولت احمدی نژاد بخوانند، بلکه دوستان نزديک ايشان، يعنی کسانی چون آقای سازگارا و آقای مخملباف که به سخنگوی ايشان در خارج کشور معرفی شده اند و نسبت به ايشان حسن نيت دارند، نيز ناچار شده اند در مورد اينکه آقای موسوی «می خواهد چه بگويد» توضيح دهند. و تازه آن توضيحات را هم که در کنار مطلب آقای موسوی می گذاريم باز می بينيم که بايد به دنبال دلايل اغلب مفقود تعبير و تفسيری که ارائه می شود بگرديم. و در اين زمينه نيز اعلاميه ی آقای مهندس موسوی به ما کمکی نمی کند.
من اصلاً نمی خواهم که در اين جا نظری ارزشی در مورد گفته های آقای موسوی ارائه بدهم و يا، مثل ديگران، به رمزگشايي گفته های ايشان از ديد خودم بپردازم. بلکه فقط می خواهم نشان دهم که چرا و چگونه است که در کشور ما يک رهبر سياسی، يا حتی يک کوشنده ی سياسی، به خصوص وقتی که در اپوزيسيون قرار دارد، قادر نيست به زبانی سخن بگويد که مخاطبين او، که همانا ملت ايران باشند، محتوا و پيام آن را درست و روشن بفهمند. البته می دانم که خيلی ها اين وضع را ناشی از ممنوعيت های حاکم بر فعاليت های آقای موسوی می دانند اما ما می بينيم که حتی بر زبان رهبران اپوزيسيون ساکن در خارج از ايران هم همين گونه سخن پر ابهام و تعبيرآفرين جاری است. و اغلب ضروری است که سخن هر کدام از افراد اپوزيسيون در خارج از ايران، اعم از رهبران يا کوشندگان، را نيز رازگشايي کرد. واقعا چرا؟
تصور من اين است که دليل اصلی اين عجيب و غريب حرف زدن در يک بيانيه ی سياسی، علاوه بر اين که ممکن است به دليل فرار از خطرات احتمالی باشد، نوعی «به نعل و به ميخ زدن معروف» و «باز گذاشتن راه فرار» برای خود نيز هست. يعنی سياستمداران ما عمداً با چنان ابهامی حرف می زنند که از يکسو «هر کسی از ظن خود يارشان شود» و، از سوی ديگر، عده ای را به خاطر رک گويي و روشن گويي مقصودشان از دست ندهند. وگرنه، وقتی آقای موسوی با شهامت تمام می نويسند که از مرگ نمی ترسند و خودشان را آماده ی «شهادت» کرده اند، ديگر چه نيازی وجود دارد که ايشان را وا می دارد تا چنان بنويسند که کسی بدش نيايد و در عين حال دوست و دشمن نتيجه ی خود را از پيام ايشان بگيرند؟ براستی چه دليل ديگری دارد که ما نبايد نفهميم اين «مرد از جان گذشته» چه می خواهد بگويد؟
بخصوص که می بينيم در نوشته ها و گفته ها و بيانيه های قبلی آقای موسوی مطلب و محتوا و پيام روشن تر بود؛ يعنی آن زمانی که تصور می شد «جنبش سبز» يکنواخت و يکدست است و ايشان هم در رهبری آن يکه تازند. در آن زمان ايشان به راحتی به طرفدارانشان می گفتند: «مخالفين نظام را بين خودتان راه ندهيد»، يا «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر». اما بتدريج، در رويارویی با اين واقعيت که جنبش سبز جنبشی رنگارنگ است که از سبز علوی تا سبز بهار طبيعی را در خود دارد، گفته های ايشان روز به روز گرفتار ابهام بيشتری شد و کار به جايي رسيد که در مورد آخرين بيانيه ی ايشان عقلای قوم بايد بنشينند و، به ضرب و زور تخيل و جعل و مصلحت، سخنان کسی را که خوشبختانه سالم و زنده است توضيح دهند.
اگر از احتمال زرنگی و سوء نيت بگذريم و نخواهيم بدبينانه به ماجرا نگاه کنيم، حداقل بايد بپذيريم که سياستمداران ما ـ و از جمله آقای مهندس موسوی ـ فرق بين يک اثر ادبی و يک بيانيه ی سياسی را نمی دانند و هنوز تصور می کنند که هر چه اديبانه تر و يا پيچيده تر حرف بزنند بر بزرگی آن ها افزوده خواهد شد. در گذشته ـ از دوران صفويه تا کنون ـ ما نمونه های مختلف اين گونه تفکر را در ميان سخنان بجا مانده از شاهان و وزيران و روسای مختلف دولتی ديده ايم؛ مطالبی که نويسندگان شان بيشتر اهل ادب بوده اند تا «سياسی نويس» هایی نظير کسانی که در غرب وظيفه ی تهيه و تنظيم سخنرانی های سياستمداران را بر عهده دارند.
شما نگاه کنيد به آقای اوباما، وقتی که به عنوان يک کانديدای رياست جمهوری به مبارزه ای بی امان با جمهوری خواهان برآمد. او، بعنوان شخصيتی با فرهنگ که از تحصيلاتی حقوقی نيز برخوردار بود، خوب و جذاب سخن می گفت و، خودش و نويسندگان سياسی نويسی اش، از پيچيده ترين و زيباترين کلمات زبان انگليسی هم استفاده می کردند، اما هيچ کدام از سخنان او بگونه ای نبود که طرفدارانش ناگزير شوند «منظور» و «غرض» او را برای مردم توضيح دهند و بگويند که «منظور اوباما از اين که گفته ما بايد با حکومت ايران مذاکره کنيم» اين نيست که می خواهد واقعاً با آنها مذاکره کند و قصدش آن است که مثلا بر سر مردم ايران بمب بياندازد. و يا اگر گفته که من می خواهم وضعيت خدمات بهداشتی را برای مردم امريکا سر و سامان بدهم منظورش اين بوده که می خواهم اين سرويس را برای مردم رايگان کنم. يعنی، سخنان او ـ در عين داشتن بلاغت ادبی ـ برای مردم آمريکا، و حتی کشورهای ديگر، همانقدر قابل قهم و درک بود که حرف های، مثلاً، خانم پيلين که زبانی عاميانه داشت.
اشتباه نشود. البته که «مفسرين سياسی» مغرب زمين سخنان اوباما و ديگر سياستمداران را هميشه «تفسير» می کنند، اما اين تفسير به معنای دگرگون کردن و برعکس نشان دادن منظور آنها نيست و بيشتر نوعی موشکافی و بيان پيش زمينه ها و نتايج سخنان سياستمداران محسوب می شود و هر کسی نمی آيد تا سخنان آن ها را به سليقه خودش و با برداشتی متفاوت، برای مردم «توضيح» دهد و يا ترجمه کند.

اما ما در اغلب مواقع بايد رمل و اسطرلاب بيندازيم تا بفهميم که سياستمدارمان چه می گويد. و، بنظر من، تا روزی که در امور سياسی خود به زبانی روشن نرسيم، و به سياست نه به عنوان يک امر عاطفی بلکه به عنوان امری اجتماعی که پايه های آن بر اساس علم و تفهيم و رک و راست گويي بنا شده، نگاه نکنيم نمی توانيم انتظار داشته باشيم که عامه ی مردم ما بدانند و بفهمند که بر آن ها چه می گذرد و، در نتيجه، باور کنند که سياستمداران شان (با هر اندازه حسن نيت) به آنها راست می گويند.

هیچ نظری موجود نیست: