نظام آموزشی جامعه ما چه می آموزاند و چه اهدافی را دنبال می كند؟
وقتی از كودكان دبستانی می پرسی كه چه شغلی را دوست داری، بر اساسشناخت خود از شغل ها با كم ترین توجه به درآمد آن شغل، اعلام میكنند كهخلبان، معلم، پلیس و ...
وقتی كه از دانش آموزان متوسطه یا راهنمایی میپرسی كه در آینده، در چه رشتهای تحصیل خواهی كرد و چه رشته ای را دنبال خواهی نمود، از رشته ای نام میبرند كه تلفیقی از علاقمندی شخصی و شرایط بازار كار را متناسب با درك خود ازبازار كار، بیان می كنند.
وقتی كه از دانش آموزان سال آخر دبیرستان و علاقمندان به ادامه تحصیل دردانشگاه علت انتخاب رشته تحصیلی شان در دانشگاه را می پرسی، به اینحقیقت تلخ آگاه می شوی كه اكثر این دانشجویان آینده برای انتخاب رشته، تنها به یك پارامتر توجه می كنند: بازار كاری با درآمد بالا. حال اگر در رشته انتخابی اولخود، قبول شوند كه مسابقه برای پولدار شدن را با شرایط دلخواه آغاز می كنند. اگر هم در رشته ای قبول بشوند كه هیچ گرایش درونی به آن ندارند، همینمسابقه پیگیری می شود، گر چه نه با رضایت خاطر.
در طول دوران آموزشی چه اتفاقی می افتد كه هدف از تحصیل علم، جای خود را از حقیقت جویی، به خودخواهی می دهد. چهاتفاقی می افتد كه كشف حقایق مستتر در پرده جهل برای رفع نیازها و دردمندی های جامعه انسانی و مقابله با بی عدالتی و آزادیكشی ناشی از تسلط زورمداران
سودمحور، جای خود را به رفع نیازهای شخصی می دهد. چه زلزله ای باعث میشود تا تلاش برای
آفریدن و كشف و خلاقیت، جای خود را به سود اندوزی و برتری طلبی می دهد؟ چه مكانیسمی این
تغییر را از كودكی به جوانی جهت می دهد؟
بچه های ما در نظام آموزشی چه می آموزند كه در جوانی، قبله ای غیر از پول را به رسمیت نمی شناسند؟ در نظام آموزشی مستقردر این جامعه، كه ادعای ارزشی بودنش گوش فلك را پر كرده است، چه واقعیتی جریان دارد؟
هدف واقعی و غایی این نظام آموزشی را در جای دیگر باید جست و جو كرد. در نظام آموزشی كه در
مدارس پایتختش هم، سر داشن آموزان آلوده به ساس و شپش می شود و اعتراض آرام معلمانش
به شرایط حقوق و دستمزد و عدم تناسب دریافتی با هزینه های زندگی، با خشونت و زندان جواب
می گیرد، تنها یك دغدغه را فارغ از شعارها می توان واقعی یافت:
آموزش بی چون و چرای تقدس مالكیت خصوصی بر ابزار تولید و فرهنگ ناب امریكایی فرد محور. این جدی ترین و واقعی ترین دغدغه ی تنظیم كنندگان این نظام آموزشی است. كودكان ما در این نظام می آموزند كه:
۱ ـ باید به مدرسه بروند، كسب مدرك كنند و سپس تشكیل خانواده بدهند و ... بدون چون و
چرا باید از مقررات اعلام شده اطاعت كنند و گرنه از تحصیل و به تبع آن از دست یابی به مدرك برای گذران زندگی بی بهره خواهند بود.از سخت گیری در مشق شب گرفته تا سایر مراسم اجباری در مدارس، این اطاعت كوركورانه را با تمرین روزانه نهادینه میكند و عملافراد به تناسب شكل گیری آنها در هر یك از طبقات اجتماعی، نهادینه می شود. به آنها گفته می شود كه از ابتدا همین بوده و تا آخرنیز همین خواهد بود و هرگونه رفتاری غیر از این را با شدیدترین روشها پاسخ می دهند و غالبا فرد را ناهنجار و یا بیمار خطاب میكنند.
۲ ـ آدم ها به اندازه ی دارایی و اموالی كه دارند صاحب حق و بهویژه حق آموختن هستند (با انواع
مدارس درجه بندی شده در نظام آموزشی، از دولتی، دولتی نمونه، غیر انتفاعی، انتفاعی و آزاد
و ... این حقوق درجه بندی شده و طبقاتی را در اذهان كودكان توجیه و تبیین می كنند).
۳ ـ افراد جامعه به نسبت مدارك تحصیلی كه اخذ میكنند و به نسبت جامعه پذیری شان، حق درآمد
دارند و نه به نسبت دركشان از حقیقت، ارزش های رایج و توانایی و ارزش كارشان (بیهوده نیست كه رفتن به دانشگاه و گرفتن مدرك،اصل می شود و نه شجاعت اعتراض به بدی ها و آموختن دانش و یا مهارت در كار).
۴ ـ گناه بی عدالتی و فاصله ی طبقاتی، به گردن خود فرد است كه یا تنبل است و حال كار كردن
و رقابت با دیگران را ندارد و یا عقیده ای به “رقابت آزاد” ندارد (كه دومی مذمومتر است).
۵ ـ وضع موجود ایده ال است و منتقدان و معترضان وضع موجود، یا دشمن هستند و یا نادان.
جالب این كه بسیاری از محصلان این نظام آموزشی، همین كه پا به دانشگاه می گذارند و كمی از فشارهای دوران دانش آموزی ازسرشان كاسته می شود، تازه شكوفا می شوند، می فهمند كه هیچ نمی دانند. آنگاه مطالعه و بحث در صحت و سقم آنچهآموختهاند، آغاز می شود. خلاقیت و نو آوری و تحرك اجتماعی این حوانان دانشگاهی در دو جهت كاملا متفاوت ادامه مییابد.
گروهی كه به آینده شخصی خود فكر می كنند، بلافاصله پس از كسب اولین امكان، به كشورهای پیشرفتهتر مهاجرت می كنند تابدون مزاحمت و در فضایی به نسبت آزادتر، به دنبال تثبیت جایگاه خود باشند. اكثر این نخبگان علمی، مگر برای اموری موقت، به زادگاهخود باز نمی گردند.
گروه دوم در همین جامعه می مانند تا در آن نقش موثری ایفا كنند، تا برای جامعه خود مفید باشند،
تا كاری كنند كارستان و معضلات جامعه را به نفع عموم حل كنند.
اما بسیاری از این دانشجویان كه می مانند، در مواجهه با واقعیات، امكانی برای تاثیرگذاری نمی یابند و تازه می فهمند كه خانواده هایشان با چه خون دلی و چه بهایی، آنان را پشتیبانی كرده اند .تازه در می یابند كه زندگی در شرایط نابرابر، چقدر سخت است. دركواقعیتهای اجتماعی، آنان را تبدیل به فعالان دانشجویی می كند.
جنبش دانشجویی ایران از این جهت، یكی از جدیترین جنبشهای اجتماعی است كه در راه آزادیخواهی و رفع نابرابریهای اجتماعی واقتصادی، فعالیت داشته و چه بسیار قربانی داده است، به طوری كه هم اكنون دهها دانشجو به عنوان پاداش تلاششان برای موثربودن، زندان را تجربه می كنند.
این واقعیت كه در جامعه طبقاتی، همه امور اعم از اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، به گونه ای سامان داده می شود كهجریان سلطه طبقه حاكم، حفظ شود و تداوم یابد، نیازی به اثبات ندارد .آنچه نیاز به بررسی دارد، این است كه جمعیتی بیش از ۲۰ میلیون نفر، كه با وضع موجود نظام
آموزشی درگیر كار و یا آموزشاند، و عموما از وضع موجود ناراضیاند، چگونه باید با پدیده نظام آموزشی مبتنی بر تثبیت بیعدالتی، برخوردكنند.
حدود دو میلیون كادر آموزشی و حدود ۱۸ میلیون دانش آموز، در مقاطع مختلف با خانواده هایشان، همه درگیر این وضع اسف بار نظام آموزشی اند. سوال این است:
چگونه و با تحمل چه هزینه ای، میتوان این روند آموزش ضد انسانی مبتنی بر فرهنگ عدالت ستیزانه و امریكایی را متوقف كرد؟
سرمقاله «جهان نوین»، شماره یازدهم، آبان ماه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر