هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

ایران ستیزی، دودمان فراموش شده

ایران ستیزی، دودمان فراموش شده



ایران ستیزی فرهنگی

من از بیگانگان هرگز ننالم چه با من، هرچه کرد، آن آشنا کرد



ایران امروز به سبب دگرگونی‌های داخلی و جبهه‌گیری‌های سیاسی کشورهای سودجوی، در دوران سختی به‌سرمی‌برد. ایران ستیزی، دوباره اوج گرفته و متاع رایج بازار کنونی شده است. ولی این پدیده‌ی نابهنجار سیاسی ریشه در تاریخ ایران دارد. شگفتی اینجاست که ایران ستیزانی که هر یک به‌گونه‌یی دروازه‌های کشورمان را به روی مهاجمان گشوده‌اند، درتاریخ آشفته‌ی ایران، از سوی ایران‌ستیزانی دیگر، قهرمانان ایراندوست معرفی شده‌اند. هنوز هم هستند کسانی که به مظلمویت ساسله‌ی قاجار می‌اندیشند. سلسله‌یی که، زیر نفوذ آخوندها، نیمی از قلمرو کشور را به بیگانگان باخت و ارقام بیشماری از آثار باستانی را به راهزنان عتیقه فروخت، و با ناتوانی خود، مال و جان مردم را بازیچه‌ی مذهب قرارداد. آغا محمد خان قاجار، که خود را صاحب مال و جان و ناموس مردم می‌دانست، بیش از نیمی از مردم کرمان را یا کشت و یا کور کرد.



کسانی که می‌کوشند در جوانان کشورمان حس حقارت (کمبودی) درباره‌ی فرهنگ و گذشته‌ی ایران ایجاد کنند، خود بر این آگاه هستند که کشورمان، ایران یکی از غنی‌ترین گنجینه‌های تمدن و فرهنگ انسانی را در آغوش دارد. ولی، کم نیستند ایرانیانی که به همدستی بیگانگان می‌پردازند و به دلیل نداشتن حس میهن‌دوستی، کینه‌ی مذهبِ پذیرفته یا قومیت‌، یا به دلیل سودجویانه‌ی دنیوی و موقعیت شغلی، در سردادن آواز ایران‌ستیزی، با بیگانگان هم‌آوازی می‌کنند و یا آنان را تحریک به ویرانسازی کشورمان می‌کنند. این‌همه آثار به یغما رفته‌ی ایرانی که زینت‌بخش موزه‌های جهان هستند، بدست چنین کسانی به یغما رفته و فروخته شده اند.



از زمانی که اروپاییان راه اورشلیم را پیش گرفتند، نه تنها جنگ مذهبی راه انداختند. بلکه از همان زمان، جنگ و غارت فرهنگی دراز مدتی را نیز در خاورمیانه جایگیر کردند. سربازان این جبهه‌ی فرهنگی، جهانگردان (ایرانگردان)، کاوشگران و برخی از دانشمندان‌شان بودند. آنان هرآنچه به چنگ آوردند، با خود به همراه بردند و هرآنچه نتوانستند همراه بردارند، نابود کردند. آنچه را هم که به موزه‌های خود منتقل کردند، از آنِ خود کردند و کوشیدند که با تعبیر و تفسیر نادرست، از اعتبار فرهنگی ایران به سود خود و دیگران بدزدند.





مادام ژان دیو لافوا به همراه همسرش مارسل دیو لافوا در سال (1884) راهی ایران ‌شده است. او از این سفر خاطراتی به رشته‌ی تحریر درآورده است. مادام دیو لافوا[1]، در ازای آنچه که از ایران برداشته و به فرانسه انتقال داده است، از کشورش مدال افتخار «لژیون د.و نور» گرفته است. ایشان در خاطرات خود می‌نویسد: «... دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تأسف تماشا کردم. حدود 12 هزار کیلو وزن داشت. تکان دادن چنین توده‌ی عظیمی غیرممکن بود. بالاخره نتوانستم بر خشم خود مسلط شوم. پتکی به دست گرفتم و به جان سرستون سنگی افتادم و با عصبانیت ضرباتی به او زدم. سرستون، در نتیجه‌ی ضربات پتک، مثل میوه‌ی رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی پای ما رد شد. اگر با چالاکی خود را کنار نمی‌کشیدم، پایمان را خرد می‌کرد[2]

(تخت جمشید از نگاهی دیگر، نوشته‌ی مهندس حبیب الله پور عبدالله).



ولتر[3] عقیده داشت: چون یونانیان و تازیان دشمنان ایران بودند، نباید تاریخ ایران را از زبان آنان شنید. پرفسور پیر بریان استاد تاریخ یونان و هخامنشی, در کنفرانس لندن گفت: اینکه ملتی، ایرانیان هخامنشی را بربر بنامد، نشان از حقارت خویش است. رمان گیرشمن، باستانشناس فرانسوی می‌نویسد: از نوشته‌ها هرودوت چنین برمی‌آید که در زمان هخامنشیان، قضات غیر قابل عزل بودند و تا زمان مرگ به وظیفه‌ی خود ادامه می‌دادند[4]. ویل دورانت، در کتابی که به نام «تاریخ تمدن»، نوشته، سهم بیشتر را به یونان و روم اختصاص داده است و تنها به اشاره‌هایی درباره‌ی ایران بسنده کرده است. ولی همین شخص از نوشته‌ی هرودوت بازگویی می‌کند که: در زمان هخامنشیان، حتا شاه نمی‌توانست کسی را به صرف ارتکاب جرم محکوم به اعدام کند. چون سوابق متهم بایستی در دادگاه بررسی می‌شد[5].



تاکنون بارها دیده شده است که هرقومی یا گروهی، تاریخ را دگرگون کرده و افتخاراتش را به سود خود نوشته اند. ولی کمتر قومی یا ملتی را می‌توان نام برد که تاریخ کشورش را به سود بیگانگان بنگارد یا تفسیر کند. این شیوه‌ی نگارش تاریخ، که می‌خواهد آوازه‌ی تمدن «یونان» را به گوش جهانیان برساند و آن را مبنای تمدن غرب قرار دهد، بیشتر در زمان بیزانس یا روم شرقی و در دوران خلافت امویان رشد بسیار کرد. علت آن هم مخالفت عرب‌ها با گذشته‌ی درخشان ایران بود. قومی که خود چیزی برای گفتن نداشت، حاضر به شنیدن آنچه که دیگران داشتند، نبود. از اینرو، کتاب‌های ترجمه شده‌ی ایرانی نیز، به حساب علم و تمدن یونانیان نوشته شدند.



در مجله‌ی چیستا 241/1386 به نقل از یکی از فرهنگ‌های قدیم، می‌خوانیم که: ...« منجنیق» را فیساغورس حکیم ساخت و چون از کار خودش راضی بود، فریاد برآورد: «من چه نیک» ساختم. از آن زمان نام آن را «من چه نیک» (منچِنیک) گزاشتند. بعدها در ایران عربزده این واژه نیز دگرگون بکار گرفته شد. معلوم می‌شود که منجنیق را فیساغورس ساخته است نه ارشمیدوس و جناب فیساغورس به زبان فصیح فارسی سخن می‌گفت.



در پرورش بار اندیشه‌، یعنی حکمتی که در غرب فلسفه نام گرفته، ایرانیان بسی کارساز و هناینده بوده اند. این سخن را نباید به شمار «شعوبی» و «شووینیستی» گذاشت، که این شیوه‌ی مهر زدن دشمن به دهان ماست. دانش و حکمت ایرانی در گلستان جهان دستخوش یغمای فرهنگی شده و به نام اقوامی به ثبت رسیده، که حتا در قیاس امروزی‌شان نیز از این دانش بی‌خبر و بی‌بهره اند. اگر تاریخ کشورمان را بر پایه‌ی آثار فرهنگی و هنری موجود آن در موزه‌ها و بایگانی‌ها بنگاریم و اینگونه مدارک را پایه‌ی داوری بپذیریم، می‌توانیم نادرست انگاری را انگشت‌نما کنیم و هویت (چَبود) ایرانی خود را به درستی به همگان بشناسانیم.



اگر راه اندیشه‌ی آزاد را برای خود باز نگهداریم، حقایق را بهتر می‌شناسیم. آنان که می‌ترسند از اینکه راه اندیشیدن در ایران هموار شود، مهر تکلیف، لاریب فی‌الدین و تعبد به چشم و گوش و دهانمان می‌زنند. رنه دکارت، ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی، آغاز راه شناخت را در اندیشیدن می‌داند. او می‌گوید: «من می‌اندیشم، پس هستم». آیا رواست که ایرانیِ پیشتازِ میدان فلسفه، «اندیشیدن» را فرو بگذارد و بگزارد که دیگران برایش بیندیشند؟



ایران دوستان و خیانتکاران

در رویداد سال 630 ترسایی چنین می‌خوانیم:

در این جنگ نخست ایرانیان شهر دارا را پس از چندی زد و خورد گرفتند. بین‌النهرین، سوریه و فلستین نیز به دست ایرانیان افتاد. در سال 610 فُکاس مُرد و هراکلیوس به جایش نشست. در سال 611 ایرانیان شهر قیصریه زا که در سرزمین کاپادوکیه بود، گرفتند. در 613 دمشق و در ژوئن 614 اورشلیم را تصرف کردند و از کلیسای آناستازیس چلیپای مسیح را به غنیمت جنگی برداشتند و به تیسفون بردند. .... در سال 628 اردشیر سوم را به پادشاهی نشاندند. در این هنگام در شهر بُراز، سردار مشهور ایرانی که به فرخان معروف بود با هراکلیوس امپراتور روم همدست شد. او با سپاه خود و لشکریانی که امپراتور بیزانس به او داده بود، بر شهر سلوکیه تاخت و اردشیر سوم را در آنجا کشت و خود در سال 630 ترسایی به پادشاهی نشست. او در همان آغاز؛ برای دلجویی از هراکلیوس چلیپای مسیح را که همچنان در ایران بود، به روم فرستاد. تاریخ‌نویسان ارمنی نام او را «شورئام» درج کرده اند[6].



مثالی دیگر از اینگونه برخورد را از تاریخ کهن خویش داریم: پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی و ناکامی اسکندر از سلطنتی که بر ویرانه‌های خود فراهم ساخته، در سر می‌پروراند، قلمرو بزرگی از دوردست‌های ایران زمین تا مقدونیه به دست سرداران اسکندر افتاد. از میان آنان سه تن، به جنگ و ستیز با هم پرداختند. در این میان، حکومتی ایرانی تبار (پارتیان)، پاگرفت. نشانه‌هایی هرچند اندک، از آثار هنری و فرهنگی این سلسله برجای مانده است که ویژگی هنری‌شان با عناصر ایرانی بسیار چشمگیر است. پارتی، صورت دیگری از واژه‌ی «پهلوی» یا «پرتوی» است. اشکانیان که همان پارتیان باشند، بیگانه‌ستیزترین حکمرانان ایرانی بودند. زبان پهلوی میانه که بعدها فارسی میانه نام گرفت، از زمان اشکانیان آغاز و تا پایان دوره‌ی ساسانیان شکل گرفت. «پَهلَو» به ناحیه‌ی نیمه‌ی غربی ایران و ناحیه‌ی کوهستانی آن می‌گفتند که در برابر دشت و هامون است. پایتخت دولت‌های اشکانی «تیسفون» بود. این سلسله یک سده و نیم پس از مرگ اسکندر مقدونی (323 پ.ز.) با پادشاهی مهرداد نخست (138- 137 پ.ز.) در پایتخت خود تسیفون سربرآوردند. آن‌ها 480 سال حکومت کردند، ولی، نه تنها به عمد و به دلیل نگرش متفاوت ساسانیان به دین زردشت، و فاصله‌گیری مذهبی آنان با نگرش پارتیان که مهرآیین بودند، شیوه‌ی انکار وجود در برابر پارتیان پیش گرفته شد، بلکه، دست‌های ناپاکی که از دگرگشت مذهبی سود می‌جستند، این مرحله‌ی تاریخی بین هخامنشیان و ساسانیان را با دستکاری در تقویم، کوتاهتر از آنچه که بود نگاشتند و این موضوع یکی از چیستان‌های تاریخ است. نویسندگان اسلامی نیز، همان روایت ساسانیان را درباره‌ی پارتیان بازگو کرده اند[7]. هم شرقیان و هم غربیان، این دودمان را به نام اشکانیان می‌شناسند.



در دوران فرمانروایی پارتیان، دگرگونی‌هایی بسیار در زمینه‌ی هنر، دین و ادبیات در ایران روی داد. در زمینه‌ی معماری، پارتیان پیشرفت‌های بزرگی پدید آوردند، که در آن ایوان و طاق‌نما بکار گرفته شد. در زمینه‌ی ادبیات نیز، پایه‌گذاری داستان‌های پهلوانی در این دوره صورت گرفت و شاعران این دوران، به سرودن آن‌ها پرداختند. نوازندگان و خنیاگران نیز در این راستا به سرودن و خواندن سرودها روی آوردند.



رستاخیز اندیشه

ماجرای قیام بابک خرمدین را که می‌دانید؟ او در سده‌ی سوم ماهشیدی، در آذربایجان پرچم مزدکی برافراشت. این جنبش از آذربایجان فراتر رفت. خلیفه‌های عرب، مأمون و معتصم به چاره‌اندیشی افتادند. 20 سال به درازا کشید ولی سرخ‌جامگان همچنان پیشروی می‌کردند. خلیفه چاره‌ی کار را در نیرنگ دید. درپی یافتن خائنی گشتند تا به افشین رسیدند. افشین حیله‌های زیادی به کار بست. هیچیک کارگر نبود. خائن دیگری از امیران آشنای بابک که او را برای شکار همراهی می‌کرد، در این خیانت شریک شد. او، بابک را در جمع آشنایان به دام انداخت و تحویل داد. بابک را به شیوه‌ی اسلامی کشتند، یعنی همان‌گونه که حلاج را کشتند. سپس به سراغ خائن رفتند. حالا نوبت کشته شدن افشین بود. خلیفه‌ی مسلمین به هر حیله‌یی دست زد، کارگر نشد. خانه‌ی افشین را گشتند. کتابی به دست آوردند به زر و زیور آراسته، شامل کفریات بود. افشین گفت: این کتاب ایرانی است و از نیاکانش به او به ارث رسیده است. این کتاب کفریاتش (شاید گاتاها بودند) مشتمل بر ادب و فرهنگ ایرانی است. وی را به اتهام داشتن کتاب بدون مجوز وزارت ارشاد اسلامی، اعتراف گیری کردند و کشتند.



در دستگاه خلیفگان عرب، نهضت ضد ایرانی اوج گرفته بود و برخی از ایرانیانی هم که در دیوان خلیفه به خدمتگزاری گمارده شده بودند، اقدامات و اظهارات خلیفه پسندانه را به سود خود بکار می‌بستند. مثال روشنی برای این نوع برخورد خلیفه‌ی مسلمان، در رابطه با تدوین کتاب نحو «الکتاب» برای زبان عربی از سوی «سیبَوَیه – زاده 796- 767ت.» ایرانی بود. سیبویه زاده‌ی بیضای فارس بود که در محله‌ی سنگ سیاه شیراز به خاک سپرده شده است. زمانی که خبر این گام بزرگ را به گوش خلیفه می‌رسانند، می‌گوید که سیبویه خودی نیست، از موالی است، عجم است.



نمونه‌ی دیگری از خیانت ایرانی، برای خوشایند خلیفگان، پیشنهاد و اقدام حجاج‌ابن یوسف در رابطه با تدوین دفاتر محاسبات به زبان عربی بود. تا آن زمان، زبان رسمی کارهای دیوانی، فارسی بود، چون اعراب سر از این کارها درنمی‌آوردند، کارهای دیوانی در دست ایرانیان بود.



می‌گویند تاریخ را زورمداران، به میل و سود خود نگاشته، یا بخشی از آن را حذف کرده و حقایق را وارونه نوشته‌اند. این بدیهی است که اگر تاریخ فرهنگ کشوری یا قومی بر اساس آثار هنری و فرهنگی یافته شده، نوشته شود، ناگزیر حقایق را دربرخواهد داشت. ولی اگر گروهی به نام دانشمند و دانش‌پژوه اثر فرهنگی یک کشوری را از آنِ کشور دیگری بشناسانند، آشکارا به ستیز فرهنگی پرداخته اند. آثار فرهنگی و هنری ایرانی شناسنامه‌های ما و فرزندان ما هستند. پس بهتر است آن‌ها را بهرگونه‌ی ممکن بشناسیم و به دیگران نیز بشناسانیم.



اگر استوانه‌‌ی کورش را هرکشوری غیر از ایران داشت، بگونه‌یی از آن بهره‌گیری تبلیغاتی می‌کرد که همه‌ی مردم، را منت‌دار شب و روز خود می‌کردند. نام زبان آلمانی با نام گوته مترادف است. احترام و منزلتی را که گوته برای حافظ قائل است از لابلای سروده‌هایش می‌توان دریافت. شیفتگی گوته در برابر اندیشه و شیوه‌ی برخورد حافظ با سلطه‌گران، در برگ برگِ دیوان غربی و شرقی می‌درخشد. نفوذ اندیشه‌ی زردشت در ادیان: یهود و اسلام از لابلای گفتارهای هر دو مذهب پیداست. ما در پی این نیستیم که منت سرِ این یا آن بگذاریم، ولی از زمان تسلط بیگانگان بی‌فرهنگ به کشورمان، برای خوشایند فاتحان و از ترس کشتار بیرحمانه‌شان، فرهنگ خود را به گونه‌ای که آنان خواسته اند، خلاصه و دگرگونه کرده‌ایم. از سوی دیگر ظلم و تعدی بیگانگان را عین عدل و مساوات پنداشته ایم و بی‌فرهنگی‌شان را با ابزارهای فرهنگی کشورمان زینت و اعتبار بخشیده‌ایم. هم‌اکنون تاریخ کشورمان را دگرگونه می‌نویسند. ما هم باید تاریخ‌مان را دروغ‌زدایی کنیم . دوباره بنویسیم.



طبیعت انسان گرایش به ستایش قدرت دارد و از سوی دیگر، اگر خودش از قدرت بهره‌مند نباشد، رنج می‌برد و این رنج را هم در ستیزه‌ی با قدرتمند آشکار می‌کند. حس حسادت نیز این ستیزه‌جویی را تشدید می‌کند. در اینجا منظور از قدرت هم، نباید تنها نیروی نظامی، یا قدرت اقتصادی تلقی شود، بلکه یک کشور، با فرهنگی وزین و با قدرت نیز می‌تواند باعث تحریک حسادت یا ایجاد زمینه‌ی تحقیر کشور یا ملتی دیگر شود. کشوری که از نبود یا کمبود منزلت فرهنگی یا سابقه‌ی فرهنگی در رنج است، می‌کوشد به گونه‌یی این نقصان را جبران کند. یکی از راه‌های جبران این کمبود هم دزدیدن و به خود اختصاص دادن امتیازات کشورهایی با فرهنگی برتر است. گاهی نیز این حسادت بدلیل مقایسه‌ی ناسالم پیش می‌آید.



نوع دیگر واکنش، در برابر چنین وضعی، برخوردی همراه با انکار وجود است. یکی از راهنمایان گردشگران، در بازدید از آثار باستانی کارنونتوم، پیشدستی کرده و در آغاز گفتارش به گردشگران می‌گوید: «این میترا، آن میترای ایرانی نیست که می‌گویند. این میترا رومی است و رابطه‌یی با آن ندارد». اگر این گروه بازدیدکننده، امریکایی باشند، با میترا مشکلی ندارند چون به اندازه‌ی اروپایی‌ها آشنایی با آن را ندارند. ولی اروپائیان مسیحی، هنوز هم با آیین پیش از مسیحیت در اروپا مشکل دارند. زمانی هم که یک دوست ایرانی، که از بدشانسی این راهنما در جمع بود، او را به آنچه واقعیت دارد، آگاه می‌سازد، پاسخ می‌شنود که ما اینگونه یاد گرفته ایم. یک استاد دانشگاه تکنیک وین هم، در سخنرانی آموزشی خود می‌گوید: «یونانی‌ها شهرنشینی را از ایرانیان بربر یاد گرفتند»، این گفته‌ی ایشان تحلیل موضوع را مشکل‌تر می‌کند. چون از سویی، از یک استاد دانشگاه، با اینهمه کتابی که امروزه درباره‌ی تمدن کهن ایران به زبان آلمانی موجود است، خردگرایی بیشتری انتظار می‌رود، از سوی دیگر این استاد می‌تواند به سادگی موضوع این گفتار ناهمگونش را برای خود توجیه کند که بربر، ملتی را گویند که شهرنشینی ندارد و اگر یونانیان تا آن روز شهرنشینی نداشتند، پس آنان بربر بودند.



افراد از موفقیت کسانی که احتمال مقایسه شدنشان با آنان وجود دارد، خوشحال نمی‌شوند و این همان حسادت است. نمونه‌های زیادی از این نوع واکنش در تاریخ و حتا امروزه در میان ملت‌ها نیز وجود دارند. یونان برای همپا و همتراز نشان دادن خود با تمدن ایران، شخصیت‌های استوره‌ای مشابه می‌آفریند. اروپای متمدنِ مسیحیِ امروز، چون روی ویرانه‌های فرهنگی میترا نشسته، در نخستین برابرسازی خود با این احساس کمبود، بخش بسیار بزرگی از آنچه ساختار مهرآیینی بشمار می‌آید را، در دین برگرفته از اورشلیم، تلفیق کرده و اکنون از آنِ خود تلقی می‌کند. حسادت همانطور که گفته شد، خود را در میدان ستیزه‌گری با رقیب، از درِ تحقیر او و بزرگ نشان دادن خود یا فخر فروشی نیز وارد می‌کند.



ایران‌ستیزی و بیگانه دوستی، نظامدار، عمدی و برنامه‌ریزی شده است

ترفند نخست:

درنظر بگیریم که چگونه یک پنداشت و برداشت عوامفریبانه بدون پژوهش و تیزنگری، سرِ زبان‌ها افتاده است: از جمله‌ی الگو‌سازی‌های رژیم محمد رضا شاه، علم کردن الگوی شاهنشاهی بود. با خرج‌های ملیونی می‌خواستند برای ایران سابقه‌ی 2500 ساله‌ی شاهنشاهی درست کنند. بنیانگذاری دوهزار و پانصدمین سال شاهنشاهی کورش یک واقعیت تاریخی است که اتفاق افتاده است. او در 2500 و اندی سال پیش خود را شاه شاهان نامید و سیستمی را نیز با این شیوه پایه‌گذاری کرد. یعنی هر کشوری یا بخشی از قلمرو کشور گسترده‌ی ایران، شاه خود را داشت و او شاه شاهان بود. از خوبی و بدی این سیستم بحث نمی‌کنم ولی از عمرش چرا. این سامانه تنها در دوره‌ی ‌هخامنشی پیاده شد. از آن پس، سلسله‌های دیگر، خود را در این چهارچوب نگه نداشتند و نظام شاه‌خدایی درست کردند. از هزار و سیسد سال به این رو نیز، خلیفه‌عرب، سلطان مغول و ترک، امیر یا حتا شاه‌سوفی‌ها، در عمل سیستم خداشاهی را برای سلطه و حکومت خود برگزیدید و در بخشی یا همه‌ جای سرزمین پیاده کردند. حتا در دوره‌ی ساسانیان نیز، تصمیم‌گیری دست موبدانِ «خود برگزیده‌ی خدا» بود. خدای هخامنشی نگهدار ایران در برابر دروغ و خشکسالی بود، ولی خدای سلسله‌های بعدی، نگاهبان منافع روحانیون و سلطنت بود. خدایی هم که از کشور همسایه آمد، خود را در چهارچوب تعریف مشخصی قرار نداد و تغییر چندانی در اوضاع نداد. او فعال مایشائی بود که هر تخت نشین برای خود تعریفش می‌کرد. عنوان کردن 2500 سال شاهنشاهی، در این سرزمین، بویژه در سیاست امروزی، آن ترفندی است که می خواهند دوران غیر شاهنشاهی را با آن توجیه کنند.



ترفند دوم:

گزینش هدفمند دانشمندان و دگرگونی یا دست‌چین کردن بخشی از نوشته‌های آنان که با چهارچوب دین، می‌توان آن‌ها را همراه نشان داد. هرکسی شرحی برای اشعار حافظ و دیگران می‌نویسد، و زاویه‌ی دید آنان را به دلخواه خود تغییر می‌دهد. کتاب‌‌های زیادی از این سیاق بویژه پس از انقلاب ، بازار را پرکرده است. برخی از دانشوران نیز- بهردلیل، دارای دو دیدگاه هستند که در دو نوبت پیش و پس از انقلاب داشته اند. عبدالحسین زرین‌کوب، پژوهشگری بیغرض و درست‌نگار، در کتاب «دو قرن سکوت» می‌نویسد: «... شک نیست که در هجوم تازیان، بسیاری از کتاب‌ها و کتابخانه‌های ایران دستخوش آسیب فنا گردیدند. وی می‌افزاید: این دعوی را از تاریخ‌ها می‌توان حجت آورد و قراین بسیاری از خارج نیز آن را تأیید می‌کند ...». همین پژوهشگر در کتابی بنام «کارنامه‌ی اسلام» در آستانه‌ی انقلاب ولایت فقیه می‌نویسد: « ... همه جا در قلمرو ایران و بیزانس، مقدم مهاجمان عرب را عامه‌ی مردم با علاقه اسقبال کردند. نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود و انتشار آن نه از راه عنف و فشار بلکه به سبب مقتضیات و اسباب گونه‌گون اجتماعی بود. روایتی که کتابخانه‌ی مداین (تیسفون) را اعراب نابود کردند، هیچ اساس ندارد و آنچه هم که بیرونی راجع به نابودی کتاب‌های خوارزم گفته است، مشکوک است ...».



کتاب‌ها و تاریخ پیش از انقلاب خمینی، افشارگر و لودهنده هستند.

ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه» می‌نویسد: «... قتیبه، سردار عرب، همه‌ی کسانی را که به زبان خوارزمی می‌نوشتند، یا با ادبیات و افسانه‌های ملی آشنا بودند و علوم را تدریس می‌کردند، از دم تیغ گذراند. وضعی برای خوارزم به وجود آورد و چنان آسیبی به مردم آنجا رساند و روایت‌های ملی را چنان نابود کرد که حتا از تاریخ بعد از اسلام خوارزم هم نمی‌توان اطلاعی به دست آورد».



چگونگی ورود اسلام به ایران، جنگ‌ها و خونریزی‌ها و رفتار با مغلوبان و زنان ودخترانشان را به شما واگذار می کنم. وقایع‌نگاران مسلمان، از جمله: طبری، ابن‌اثیر، دینوری، یعقوبی، بلاذری، ابن‌فقیه، راوندی و مسعودی[8] در نوشته‌های خود از وقایع ورود اسلام به ایران، از قادسیه، نهاوند و ... به تفصیل نقل کرده اند. هزاران مدرک در کتابخانه‌های دنیا خوابیده است. تاریخ را نمی‌توان لیس زد.



هنوز هم در ایران، بر طبل مساوات و برادری در اسلام زده می شود. در این باره، داوری را به خودتان واگذار می‌کنم، ولی به یک مورد اشاره می کنم که در همه‌ی مدارک و اسناد، از این رویداد سخن بمیان آمده است: اعراب، پس از چیرگی بر ساسانیان، نه تنها تبعیض‌های ناروای این سلسله را در مورد مردم از بین نبردند، بلکه تبعیض و تحقیر بیشتری نیز در مورد ایرانیان روا داشتند. این عزیز کرده‌های خدا، ایرانیان را «موالی» یعنی بندگان آزاد شده‌ی خود نامیدند. زمخشری می‌گوید: «خدایا شکر که مرا مجوس قرار ندادی و عرب قرار دادی». می گفتند: سه چیز نماز را باطل می‌کند: ، سگ و ایرانی.



کتابسوزان مهاجمان

ابوالفدا، در کتاب «تقسیم البلدان» و ابن خلدون در مقدمه‌ی کتاب خود نوشته اند، زمانی که سعدبن ابی وقاص بر تیسفون دست یافت، در آنجا کتاب‌های بسیار دید. نامه به عمربن‌خطاب نوشت و در باب این کتاب‌ها دستور خواست. عمر در پاسخ نوشت:‌ «آن همه را آب افکن، که اگر آنچه در آن کتاب‌ها هست، سبب راهنمایی است، خداوند برای ما، قرآن را فرستاده است که از آن‌ها راهنماتر است و اگر در آن کتاب‌ها جز مایه‌ی گمراهی نیست، خداوند ما را از شر آن‌ها در امان داشته است». از این سبب، آن همه کتاب‌ها را در آب یا آتش افکندند.

چیستا، شماره‌ی 8 و 9 سال بیست و سوم، اردی‌بهشت و خرداد 1385



نویسندگان شرقی براین باورند که اسکندر کتاب‌های زردشت و هوادارانش را در آتش سوزانده است. ولی عده‌ای دیگر، این کار را دور از سیاست اسکندر دانسته اند. این گروه بر این باورند که مُغ‌ها (روحانیان دین آیین میترا و زردشت) در امپراتوری اسکندر نیز نفوذ داشته اند. شاید نظرشان به تاریخ طبیعی، نوشته‌ی «پلین» و یا «پوزانیاس» بوده است. ولی می‌دانیم که این دو نویسنده، طرفدار اسکندر بوده و خواسته اند، این جنایت را از وی دور کنند. دیاکونوف، پژوهشگر روسی، آتش سوزی کتا‌ب‌ها و اسناد زردشتی را به فتح و کشورگشایی اسکندر نسبت می‌دهد. (م. دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمه‌ی کریم کشاورز، چاپ دوم (2537ش.) رویه‌ی 51، - برگرفته از چیستا، 1372 شماره‌ی 102 103، رویه‌ی 122)



رشید‌الدین فضل‌ الله در سال 645 ماه‌شیدی در همدان زاده شد و در سال 718 ماه‌شیدی (1318ت.) به قتل رسید. تاریخ جامع‌التواریخ به همت او تألیف و ندوین گردید. او ناحیه‌ای را در کنار سلطانیه‌ی زنجان آباد ساخت که بنام او رشیدیه نام گرفت. محمد تقی دانش‌پژوه در کتاب «سوانح الافکار رشیدی» می‌نویسد: «... در وقفیه‌ی رشیدی، از راست و چپ گنبد دو کتابخانه ساخته بود. کتاب‌ها در شست‌هزار پوشانه از هر رشته و نوعی از ایران، توران، مغرب، مصر، روم و هند گرد آمده بودند. همه را وقف کرده بود. برای هر کتابخانه یک کتابدار خردمند و دانا و نویسنده گمارده بود...». در کتاب «اعلام الشیعه» آوده است که: «... رشیدالدین هفتاد هزار کتاب بر کتابخانه‌ی خود وقف کرده بود، ولی پس از مرگش همه را سوزاندند...». این هم یکی دیگر از گرفتاری‌های کشور ماست. هر زمان که کسی نیرویی پیدا کرده، همه‌ی تلاش خود را بر نابودی آثار پیش از خود گذاشته است تا امکان بررسی و مقایسه در بین نباشد.



در ابتدای سده‌ی چهاردهم ترسایی، یعنی همزمان با رشیدیه، کتابخانه‌ی «سوربن» در پاریس هزار و سیسد پوشانه کتاب داشته است. این کتابخانه، اینک چشم و چراغ پژوهشگران است.



معرفی، بخشی از ویژگی دانشمندان ایرانی و گفتار آنان

اگر رباعیات حکیم عمرخیام دست مردم نیفتاده بود، اکنون ما از خیام شاعر و نگرش فلسفی او چیزی در دست‌مان نبود. هشت سده پیش از آنکه اروپا به «دوران روشنگری» راه یابد، دانشمندان ایرانی این راه را برای آیندگان هموار ساخته بودند. کسانی مانند: ابن راوندی (دانشمند الهیات، فیلسوف در سده‌ی سوم هـ.ق.) سرخسی، (دوست راوندی و معلم خلیفه المعتضذ در دوران ولیعهدی‌اش)، احمد‌بن سهل بلخی، (اندیشمند بزرگ سده‌ی چهارم هـ.ق. جغرافیدان، فیلسوف) و محمد زکریای رازی دانشمند علوم طبیعی، ماوراءالطبیعه، الهیات، منطق و فلسفه) کتاب‌هایی از خود باقی گذاشته اند، که اگر بدانان توجهی در ایران می‌شد، می‌بایستی راه روشنگری از ایران آغاز می‌شد. مجموعه‌ی آثار نوشتاری رازی شامل 200 تا 271 کتاب و رساله در رشته‌های پزشکی، ریاضی، شیمی، طبیعی و ... است. تنها یکی از آن‌ها بنام «الحاوی» دانشنامه‌ی پزشکی در سی هزار صفحه است که تنها برای ترجمه‌ی لاتینی آن در اروپا در سده‌ی سیزدهم بیست سال زمان گذاشته شد. رازی، پزشک، شیمیدان و کاشف آلکل، اندیشمند و فیلسوفی است که از این دیدگاه او را ترکیبی از شخصیت‌های اسپینوزا، ولتر، هگل، نیچه، فروید و اینشتین می‌توانیم بشناسیم. دو کتاب از مجموعه‌ی کتاب‌های فلسفی او، به نام‌های مخارق الانبیا (در نفی پیامبران) و حیل المتنبیین (فریبکاری‌های پیامبرنمایان) به شرح اندیشه‌ها و برداشت‌های فلسفی او در باره‌ی ماوراءالطبیعه و مذاهب پرداخته است. پاول کراوس Paul Kraus خاورشناس برجسته‌ی آلمانی، در شرح گسترده‌ای که در دانشنامه‌ی Encyclopedia of Islam چاپ قاهره نوشته، رازی را از روی نوشته‌هایش، یکی از بی‌پرواترین فیلسوف‌ها و صاحبنظر تاریخ اسلام می‌شمارد. درست هزار سال بعد از رازی، یکی از بزرگترین نوابغ زمان حال، آلبرت اینشتین، بیشترین بخش از اندیشه‌های رازی را درباره‌ی خدا، ماوراءالطبیعه و .... بازگویی می‌کند.



تحریف واژه‌ها و تخطئه‌ی زبان نیز یکی از شیوه‌های سخیف دشمنان داخلی ایران است. چقدر از واژه‌ها و اصطلاحات فارسی، به عمد تحریف شده و از معنای اصلی خود دور نگهداشته شده اند. رند و خرابات را در هیچ واژه‌نامه‌یی با معنای درست خود نمی‌توان یافت. چهره‌ی شناخته شده از حافظ و خیام و دیگران باب میل حاکمان و دستیاران دینمدارشان شناخته شده است. از غزلیات سعدی خبری در بازار همگانی نیست. دکتر همایون کاتوزیان در وین می‌گفت: من با شناختی که از سعدی پیدا کرده‌ام، نمی‌توانم مطمئن باشم که زنان شیراز براحتی از دست این شیخ در امان بودند.


بیگانه دوستی یا غرب ستایی

در رابطه با غرب ستايی باید گفت که آنچه که ستوده می‌شود «غرب» نیست بلکه «قدرت» غرب است. احساس ناایمنی یا تحقیر زمانی خود را نشان می‌دهد که شخص نیاز به احراز شناسایی از سوی دیگران دارد. اینهمه از جوانان ایرانی و دانشمندان ایرانی در آمریکا، در موقعیت‌های علمی پیروزی‌هایی بدست می‌آورند و هیچگونه تبلیغی از سوی رسانه‌های غربی نمی‌شود. ما خود نیز به این امر نمی‌پردازیم، چون خودشناسایی را به غلط به خودپسندی تعبیر می‌کنیم. به دكتر حسابى زياد توجه نمى شد ولى بعد از اينكه از آمريكا جايزه اى را دريافت كرد، مورد توجه قرار گرفت. فیلمساز ایرانی تا در فستيوالی برنده نشود، كارهايش مورد استقبال قرار نمی‌گیرد. يا اينكه وقتى بازیکنی در تيم فوتبال بايرن مونيخ پذیرفته می‌شود، به تيم ملى ايران دعوت می‌شود. زمانی که هر محقری بخود اجازه می‌دهد مردم ایران را تحقیر کند، رونمایی آنچه که دارایی فرهنگی ما می‌باشد، حمل بر خودستایی نیست، بلکه نشان خودشناسی و خودآگاهی است.



من بر مبنای همین انفعالی بودن، پرهیز کردم که نمونه‌های بیشتری از آنچه دیگران درباره‌ی یافته‌های دانشی دانشمندان ایرانی در طول هزاره‌‌های نخستین نوشته‌اند، شاهد بیاورم. این نویسندگان و وقایع‌نویسان از حضور خود و از مشاهدات عینی خود نگاشته اند، این اسناد درخور رونمایی هستند، بویژه که به دورانی تعلق دارند که بسیاری از هوچیان فرهنگی هنوز وجود خارجی نداشتند، یا اینکه هنوز از یک زندگی اجتماعی منسجمی برخوردار نبودند. ولی به یک اعجاز اشاره کنم که عرب از کی و چگونه صاحب تاریخ هجری قمری شد. درحالی‌که تا آن زمان بسیاری از کشورها، گاهشماری ماهشیدی و خورشیدی داشتند.



نامه‌ای به عمر رضی الله عنه رسید، به مورخه‌ی شعبان. عمر به تردید اندر شد که کدام شعبان مقصود است. پس صحابه را به شور در این کار دعوت کرد. اصحاب چنین رأی دادند که باید از ایرانیان که بر هر چیزی عالم و ماهرند، یاری بخواهیم و راه ضبط اوقاف و تقسیم اموال در مواقع معینه و توقیف مکاتبات را از آنان فراگیریم. آنگاه از هرمزان پارسی (همان سلمان پارسی معروف) خواستند که راه این کار را نشان دهد و او، حفظ زمان و شماره‌ی ماه و سال را به ایشان آموخت. عمر، از روی گفته‌های هرمزان، تاریخ هجری را وضع کرد، که از آن زمان تاکنون بکار می‌رود.



در پایان می‌خواهم در یک مقایسه‌ی کوتاه، به یک بیلان از دو دوره‌ی تاریخی اشاره کنم: هنگامی‌که موج جهانگشایی عرب به ایران رسید، چهارده سده بر آغاز تاریخ مدون ایران می‌گذشت. امروز نیز چهارده سده بر دوران اسلامی این تاریخ می‌گذرد. حال هریک از شما، این دو بخش را بهرگونه که می‌خواهید در کفه‌ی ترازو بگذارید و با هر مقیاسی که می‌خواهید، اندازه بگیرید و باهم مقایسه کنید. ایرانی که عرب در سال‌های 14 تا 36 هـ.ق. تصرف کرد، یکی از چهار امپراتوری جهان باستان بود با اعتبار سیاسی، رونق اقتصادی و شکوه فرهنگی. ایرانی هم که همین عرب در سده‌ی سوم هـ.ق. مجبور به ترکش شد و صاحبان اصلی‌اش آن را دوباره بدست آوردند، ایرانی بود که نه هویت ایرانی، نه رونق اقتصادی، نه شکوه فرهنگی و نه اعتبار سیاسی داشت. در این معامله، نه تنها برابری و برادری بدست نیامده بود، بلکه با انگ «موالی»، با اعتبار و حیثیتی از دست رفته، درحالیکه آثار دانشی و منابع هنری‌اش را نیز دزدیده و به نام خود ضبط کرده بودند، به جهان پرتلاتم آن‌روز برگشت و چون توانش را ازش گرفته بودند، دستخوش تاخت و تاز هرگردنکشی شد. ولی همواره چون ققنوسی از خاکستر ویرانی ها سربرآورد و خود را به زیور فرهنگی آراست. باز هم با همه‌ی ناروایی‌‌ها، توان خود را برای بازسازی آنچه ما می‌خواهیم بکار خواهیم بست.



در پایان بجاست که سروده‌ی کوتاهی را نیز برایتان بخوانم:



تا شبیخون نزده برف به باغ

تا نپژمرده گل از سیلی باد

تا نشد زرد و نیفتاده به خاک

برویم

بنویسیم روی برگ،

چه باک

گل اگر می‌میرد،

عطر گل می‌ماند.

آن‌که ایستاده و می‌اندیشد

نه موالی‌ست، نه عبد و نه غلام

سرفراز، سینه فراخ و بی باک

نه خس است، و نه خاشاک.



[1] خاطرات کاوشهای باستانشناسی شوش، مادام دیو لافوا

[2] میراث باستانی ایران، ریجارد ن. فرای، برگرداننده: مسعود رجب نیا، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

[3] - Francois Marie Arouet, dit Voltaire فرانسوا ماری آروئه، شناخته به «ولتر» (1778- 1694ترسایی) فیلسوف و نویسنده‌ی فرانسوی یکی از شخصیت‌های برجسته‌ی فرانسه در سده‌ی 18 که به سبب مبارزاتش، دو بار به زندان باستیل افتاد و سه سال به انگلستان تبعید شد. ولتر آثار زیادی از خود به جای گذاشت که برخی از آن‌ها ارزش پژوهشی و مردم‌شناختی دارند.

[4] رمان گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه‌ی دکتر معین، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، رویه‌های 124- 123

[5] ویل دورانت، تاریخ تمدن، کتاب اول، ترجمه‌ی احمد آرام، رویه‌ی 532

[6] تاریخ تمدن ایران ساسانی، استاد سعید نفیسی، 1345 بازچاپ 1380 تهران، اساتیر، رویه‌ی 264

[7] برای آگاهی بیشتر از این مبحث، به کتاب «میراث باستانی ایران» نگاه کنید.

[8] بلاذری، فتوح‌البلدان، لیدن، 1866، تهران 1346 ، ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، لایپزیک 1878، ترجمه و حاشیه از اکبر داناسرشت، تهران 1352، محمدبن جریر طبری (تاریخ طبری) ابوالقاسم پاینده تهران 1352/1353

هیچ نظری موجود نیست: