بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي اشرف الأنبياء و المرسلين سيدنا محمد و علي آله و صحبه و من تبعهم باحسان إلی يوم الدين.
( و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء و لكن لاتشعرون).
مختصري در مورد زندگی شهيد دكتر علي مظفريان كه به جرم مسلمان و مؤمن بودن بخدا و رسول الله و تبليغ آن بدست عمال رژيم بظاهر اسلامي ايران در شهر شيراز پس از نه (9) ماه زندان و شكنجه بدرجه رفيع شهادت نائل آمد( انا لله و انا إليه راجعون).
شهيد دكتر مظفريان در اسفند ماه سال 1325هـ.ش. در شهر كازرون( تقريبا 250 كيلومتري شمال شرقي شيراز) در خانواده اي كه پايبند به اصول و معتقدات شيعه بودند پا به عرصه وجود گذاشت، پدرش مردي متين و موقر و كارمند يكي از ادارات دولتي بود كه با همت همسرش و توكل بر خدا بخوبي از عهدة تربيت فرزندانشان برآمدند تا آنجائيكه اكثر آنان از جمله علي بدانشگاه راه يافتند، (علي) دانشجواي دانشگاه شيراز ( دانشكده پزشكي) بود و اين مصادف با حكومت شاهنشاهي در ايران بود كه سعي ميشد مذهب به فراموشي سپرده شود، در آن دروان اختناق( علي) در دانشگاه با كمك عده اي از دوستانش انحمن مذهبي تشكيل دادند و بهمين سبب طي چند نوبت جمعا حدود يكسال زنداني شد، در اين انجمن مذهبي بود كه در اثر بحث و مجادله با دوستانش نسبت به صحت و حقانيت مذهب شعيه دچار ترديد شد و با حالت قهر انجمن را ترك كرده و بمحضر اساتيد و بزرگان مذهبي در شيراز رفت و در آنجا نيز چيزي قانع كننده نيافت و اين موضوع باعث شد كه شك و ترديدش به يقين تبديل شود، او كه تا اين موقع فكر ميكرد اسلام فقط شيعه است وبا اصول و عقايدش بزرگ شده وخو گرفته و برايش تبليع كرده بود اكنون آنرا با طبع اسلام خواهي و روح خدا جويش مطابق نميديد و اين موضوع بر احساس و روانش بسيار سنگيني ميكرد تا اينكه در سال 1351هـ.ش. با عنوان دكتر از دانشگاه فارغ التحصيل شده و طبق مقررات بايد مدت سه(3) سال در مناطق محروم و دور از مركز خدمت نمايد، براي اين منظور به بندرلنگه رفت شهري كه اكثريت جمعيت آن اهل سنت هستند با مساجد متعدد و مدرسه علوم ديني در آنجا بود كه صداي اذان پنج وقت از مناره هاي مساجد توجهش را جلب مينمود و اين برايش غير عادي و جديد بود و باعث شد كه بسوي آن كشيده شود، در نتيجه بحث و گفتگو با علماي اهل سنت آنجا بود كه احساس كرد به اسلام راستين محمدي نزديك ميشود پس از مدتي تحقيق و بررسي بيشتر به اين نتيجه رسيد آنچكه بدنبالش بوده يافته و بمرداش رسيده است، پس از اتمام دوده سه(3) ساله خدمت از بندر لنگه به شيراز برگشت، در آن زمان بهمت عده اي از دانشجويان پاكستاني كه در ايران بودند در يكي از سالنهاي دانكشده مهندسي شيراز نماز جمعه اهل سنت بر پا ميشد و دكتر نيز هر هفته براي نماز بدانجا ميرفت تا اينكه كم كم جماعت او را شناخته و بعنوان امام جمعه مورد قبول همگان واقع شد، اين جريان تا بعد از انقلاب ادامه داشت تا آنكه از طرف دانشگاه به بهانه هاي مختلف سعي ميشد از اقامة نماز جمعه جلوگيري شود، اين باعث شد كه جماعت بفكر مسجدي مستقل براي اهل سنت شيراز بيفتند تا اينكه با همت و تلاش دكتر و پشتوانة مالي يكي از افراد خيرانديش خانه دو طبقه اي در شيراز خريداري شد و بعنوان مسجد الحسنين اهل سنت و جماعت شيراز در ادارة اوقاف شيراز ثبت شد و وقف گرديد، پس ار تغييراتي كه در بناي اين خانه بعمل آمد دو طبقه آن تبديل به دو سالن بزرگ شد و حياط وسيع آن با سايبان پوشيده و تبديل بمسجد شد، بدين ترتيب اهل سنت شيراز پس از سالها سرگرداني صاحب مسجدي در شيراز شدند.
در روز هاي جمعه سالنها و حياط آن مملو از جمعيت نماز گزار بود بخصوص در اعياد كه در اثر كثرت نماز گذران كوچه خيابان جنب مسجد نيز براي نماز خواندن اشغال ميشد، اين تعداد جماعت نسبت به جماعت اهل تشيع شيراز بسيار زياد و چشمگير بود بخصوص كه در نماز جمعه اهل سنت تعدادي از افراد تحصيل كرده و دانشجوي اهل شيعه نيز شركت ميكردند، كه اين باعث ترس و حسادت عده اي از آخوندهاي شيعه و افراد متعصب گرديد كه پس از حدود يكسال به بهانه هاي مختلف و بيجاي اَنها منجر به تعطيل شدن مسجد گرديد كه بازهم با تلاش دكتر و ديگران مسجد باز شد، ولي بهانه ها و اشكال تراشيها همچنان ادامه داشت و از دشمني با دكتر چيزي نكاست و بارها دكتر و اعضاء هيئت امناء باداره اطلاعات احضار شدند و آنها را تحت فشار و محدوديتهاي فراوان قرار دادند.
سرانجام صبح روز پازدهم آبانماه 1370هـ . ش. هنگاميكه دكتر عازم بيمارستان براي انجام عمل جراحي بود و مريضش نيز روي تخت بيمارستان در انتطار عمل جراحي بيتابي ميكرد، توسط عمال سازمان اطلاعات در جلو درب بيمارستان جلب و براي تفتيش به خانه برگردانده شد و سپس از آنجا به مكان نامعلومي بردند، خانواده اش تا مدتها پس از بازداشت هيچ اطلاعي از او نداشتند و به هر جائيكه با اين موضوع رابطه داشت مراجعه كردند ولي جوابي قانع كننده نيافتند تا اينكه پس از حدود دو ماه در زندان ويژه روحانيت در تهران توانستند او را ملاقات كنند، از آن پس ملاقات تقريبا هر ماه 3 الي 4 بار صورت ميگرفت، منظور مقامات زندان از ملاقاتها اين بود كه شايد خانواده اش او را راضي كنند كه از اعتقاداتش برگردد، چون علت زنداني بودنش فقط روي گرداني از مذهب شيعه بود، و عوامل حكومت ايران معتقد بودند چون دكتر بمذهب اهل سنت گرويده و پيروي و متابعت رسول الله را پذيرفته از دايره دين بزعم خودشان خارج و كافر و مرتد گشته، ولي او كه مدتها حلاوت دينداري و ايمان را چشيده و بارها آية كريمة( إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألا تخافوا ولاتحزنوا و أبشروا بالجنة التي كنتم توعدون) را تلاوت و در قلبش جاي گرفته بود، حاضر نبود بهيچ عنوان ايمان خود را فروخته و يا حتي بظاهر از آن عدول نمايد و يا بقول شيعه دروغ بگويد و تقيه نمايد، خانواده اش نيز باين امر راضي نبودند، اين پايداري و استقامت راسخ او باعث شد كه مدت نه (9) ماه زنداني و انواع شكنجه ها را متحمل شود، سرانجام سحرگاه يكشنبه يازدهم مرداد ماه 1371هـ.ش. برابر با دوم صفر 1413هـ . ش. بدرجه رفيع شهادت نايل آمد.
( قيل ادخل الجنة- قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي وجعلني من المكرمين).
دو روز قبل از شهادت دكتر، مسجد الحسنين اهل سنت شيراز نيز ار طرف مقامات دولت جمهوري اسلامي ايران تعطيل و اموال و دارائي آن مصادره و به تاراج بردند، سپس آنرا تبديل به مسجد اهل تشيع كردند، اتهاماتي كه از طرف رژيم باصطلاح اسلامي ايران بعنوان جرم و سند محكوميت دكتور صادر شد از اين قرار بود!:
جاسوسي براي آمريكا، سعودي، عراق، عمل فحشاء ( لواط و زنا) در مسجد و توهين به مقدسات شيعه، در اين مورد فيلمي دروغين از او ساختند و مدعي شدند كه خودش اين اتهامات را پذيرفته است. ( فصبر جميل و الله المستعان علی ما تصفون). كه همه اش دروغ بود و تنها جرمش خروج از مذهب شيعه بود و بس، هر كس آن فيلم ساختگي با آن اتهامات واهي ديد از دوست و دشمن، در برائت دكتر و شهادت او گواهي دادند و لكه ننگي بردامن سياه حكومت ايران شد.
اين تيره دلان حتي از مرده دكتور ترسيدند و حاضر نشدند جسدش را بخانواده و دوست دارانش تحويل بدهند.
در آن فيلم ساختگي يكي از موارد اتهامات توهين به مقدسات شيعه بود كه مجازات آن جرم، اعدام است، و اگر فردي شيعي، مذهب اهل سنت را قبول نمايد جرم مذكور را مرتكب شده است، ولي خودشان در نهايت بيشرمي و رذالت و براي توجيه عملشان( شهادت دكتور وبستن مسجد) مدعي ميشوند كه نزد اهل سنت عمل لواط و زنا امري عادي است كه حتي در مساجد نيز به اين عمل شنيع مبادرت ميورزند.
كتاب «ثم اهتديت» بنام نويسنده اي مجهول الهويه با تبليغات وسيع چاپ و منتشر مينمايند، كه نويسنده مدعي شده سني بوده سپس بمذهب شيعه گرائيده است.
كتاب مذكور و حتي كتب معتبر شيعه مملو از دروغ و توهين به اسلام و رسول الله و اصحابش است.
اين كوران و كران كه ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة آن فيلم زشت و وقيحانه كه حاوي چنان اراجيفي بود از تلويزيون نيز بمعرض تماشا گداشتند غافل ز اينكه حربه فيلم سازي در ايران ديگر كهنه شده و مردم حتی بديدن چنين، فيلمهائي رغبت نشان نميدهند بخصوص در مورد شخصيت معروف وعالم، مانند دكتر مظفريان كه شناخته شده و محبوب شيعه و سني بود، كما اينكه در يك جلسه فيلم مذكور برای پزشكان به نمايش گذاشته بودند هيچ كدامشان گفته های گوينده ای كه سعی ميكرد صدای دكتر را تقليد كند، تاييد نكردند، حتی چند تن از آنها در آن جلسه رعب و وحشت اعتراض كرده آنها نيز دستگير شدند، و همه آنها با دسته گلهاي بزرگ در مجلس عزايش حاضر شدند و تاييد كردند كه شيهد راه اسلام شد.( الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا إلا الله).
در ظرف چند سالي كه از انقلاب ميگذرد افراد محترم و آگاه و عالم بسياري در ايران قرباني چنين دسيسه هائي شده و ميشوند كه بدلايل امنيتي از ذكر نام آنها خود داري ميشود، و همه آنها پس از اينكه مجبور به مصاحبه شدند و همه تهمتهائي كه براي خدشه دار نمودن شخصيتشان به آنهانسبت دادند، اجبارا پذيرفتند و از زندان آزاد شدند، ولي شيهد دكتر حاضر نشد اينگونه دروغها و توهينات در قالب كتاب بنويسد و يا حتی بر زبان بياورد و طريق شهداء را انتخاب نمود، براستي كه اين شهادت زيبنده و برازنده او بود روانش شاد، راهش پوينده باد.
دكتر در مدت كوتاه زندگي پر افتخارش هميشه و در هر حال در خدمت به اسلام و مسلمين بود، او با گفتار و كردار و اخلاق نيكويش كه نشأت گرفته از قرآن و سنت نبوي بود هر بيننده و شنونده اي بطرفش جلب ميشد، او پيوسته سعي ميكرد دوستان و شنوندگانش را بفراگيري و پيروري از قرآن و سنت رسول الله r و وحدت و دوستي دعوت كند، و از تشدد بين فرق مذهبي بكاهد، كه در كارش بسيار هم موفق بود، او مخالف بود با آخوندهائي كه بنام مذهب دكان باز كرده اند و مردم عامي و بيسواد را از دين و دنيا باز ميدارند، اين حركت بمذاق آيت الله ها و حجت الاسلامها خوش نمي آمد و باعث دشمني آنها با دكتر ميشد، او واقعا خود را وقف اسلام نمود زيرا در ايران مرفه ترين طبقه، همانا پزشكان هستند، و با وجود اينكه تقريبا بيست سال طبيبي حاذق و توانا بود و ميتوانست ثروت هنگفتي پس انداز نمايد، نتوانست براي خود خانه بسازد و در خانه پدرش زندگي ميكرد و در آمدش خرج مسجد و فقرا ميشد، و دكتر مريضهايش كه از لحاظ مادي ضعيف بودند علاوه بر آينكه عمل جراحي آنها را مجانا انجام ميداد كمك نقدي نيز از آنها دريغ نميداشت ( إن الله اشتری من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة ).
مثل اين واقعه، جريانات بسياري برای اهل سنت در ايران بوقوع پيوسته و همچنان ادامه دارد، علماء اهل سنت در ايران به بهانه وهابيت تحت فشار هستند، اين در حالی است كه سردمداران حكومت ايران ادعای وحدت شيعه و سنت را دارند وخود را رهبر مسلمين جهان ميدانند و با بوق تبليغاتی خود، همه كشورهای اسلامی را بصدا در آورده اند و مسلمانان ظاهر بين و ساده لوح را فريب ميدهند و مي خواهند كه آنان را از اسلام دور كنند و بمذهب شيعه گرايش دهند، بنابراين آنهائيكه در خارج از ايران هستند حكومت ايران را فقط از طريق چرب زبانيها و دروغ هائي كه شنيده اند مي شناسند و عمل آنها را در داخل ايران نديده اند، كه حتی با مسلمانان آگاه شيعه خودشان به چه طرز فجيع و وحشتناكی رفتار ميكنند.
مساجد را خراب ويا تعطيل ميكنند و بجای آن حسينيه ها و بارگاههای خود را رونق بيشتری ميدهند و روضه خوانان با نام امام جمعه از منبر و جايگاه مطهر رسول الله r مسلمانان را برضد يكديگر ميشورانند ومساجد اهل سنت چه در ايران و چه در خارج ايران را مسجد ضرار مينامند و خواستار تعطيل وخراب كردن مساجد بيشتری ميشوند.
و صدق الله إذ قال:
( يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون).
( قد بدأت البغضاء من أفواههم و ما تخفي صدورهم أكبر).
وآخر دعوانا:أن الحمدلله رب العالمين.
و السلام عليكم ورحمة الله و بركاته.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر