سید ابراهیم نبوی
پس از سرکوب شدید عاشورای 88، چند تن از رهبران جنبش سبز که بیرون از ایران زندگی می کنند، به نمایندگی از رهبران جنبش، خواستار افزایش فشار از سوی مردم به حاکمیت و اعمالی مانند اعتصابات گسترده و فشار به حکومت تا سقوط آن شدند، دو روز بعد، بیانیه میرحسین موسوی خواستهای پنجگانه وی را برای خروج از بن بست پیشنهاد کرد. میرحسین موسوی در حالی این بیانیه را منتشر کرد که سه تن از اصلی ترین یارانش دستگیر شده، خواهرزاده اش کشته شده بود و خود دائما به دستگیری و حتی اعدام تهدید می شد و می شود. مقایسه این دو شیوه برخورد نشان می دهد که:
اول، دو دیدگاه در جنبش وجود دارد، برخی برآنند که باید جنبش را رادیکالیزه کرد و تا سرحد سقوط حکومت پیش رفت و به سقوط حکومت به عنوان دستاورد جنبش برای تغییر نگاه کرد، اما برخی دیگر، از جمله میرحسین موسوی معتقدند که باید هزینه پرداخت شده توسط جنبش اجتماعی به یک نتیجه مشهود تبدیل شود و پس از وادار کردن حکومت به عقب نشینی، جنبش را ادامه داد. دیدگاه اول نگاهی انقلابی و سنتی و پوپولیستی به جنبش دارد، هیجان زده و عوامگراست و نگاه دوم، نگاهی سیاستمدارانه دارد و نتیجه گراست. نگاه اول می خواهد بسرعت به نتیجه برسد و از راههای میانبر استفاده کند و در نتیجه خشونت را با خشونت پاسخ بگوید، اما نگاه دوم ارزش زمان را می داند و معتقد است زمان به نفع جنبش است، به همین دلیل باید با ایجاد سرعت گیرهای مناسب، مسیر درست را پیش پای جنبش نهاد.
دوم، از همان روز اول دو دیدگاه در جنبش وجود داشت، دیدگاه اول، به راههای اساسی و قطعی فکر می کرد، و گروه دوم به راههای ممکن و مقدور. گروه اول چون در داخل کشور زندگی می کرد، می دانست و می داند که راههای قطعی و ناممکن به دلیل دشواری و بخصوص خشونت آمیز بودن آن جنبش را رادیکالیزه کرده و در نتیجه بدنه اجتماعی آن را کوچک می کند، اما گروه دوم، با مشابه سازی انقلاب سعی می کند تصور کند که راه حل خشونت آمیز آیت الله خمینی در زمستان 57 حالا هم داروی خوبی برای بیماری ماست. این مشابه سازی بدون توجه به تغییر تاریخ و مختصات ارتباطی عملا بی نتیجه است.
سوم، جنبش سبز یک جنبش تعریف شده و مشخص است، این جنبش خصوصیاتی دارد که براساس زندگی مردم داخل کشور، مشخص شده است. خصوصیاتی از قبیل مبارزه در حین زندگی، اجتناب از خشونت برای کشاندن همه مردم به اعتراض، اهل سازش و گفتگو بودن و استفاده از کلیه راههای ممکن برای نتیجه گیری از اعتراضات، تلاش برای بهبود شرایط و نه دشوار کردن آن و خصوصیاتی دیگر که جنبش را سبز و زیبا و انسانی و ممکن می کند. کسانی می توانند رهبر این جنبش باشند که " سبز" بودن جنبش را در محاسبات خود لحاظ کنند، وگرنه تبدیل خشم مردم به یک جنبش کور از هر سخنور دارای رسانه ای برمی آید. به همین لحاظ است که جنبش سبز باید سبز بماند. این نه یک دستور تشکیلاتی، بلکه یک واقعیت اجتناب ناپذیر است. جنبش سبز در مدرسه خیابانی خود موفق به کشف فرمول های جادویی پیروزی بر دیکتاتوری شده است. ما نمی توانیم به دلیل امیال شخصی یا تجربه های آشنا، این تجربه های ملی و بی نظیر را رها کنیم و فرمول تازه ای را به جنبش تحمیل کنیم. نکته این که وقتی موسوی یا کروبی در شرایط سخت رهبری پیشنهادی می دهند، این پیشنهاد برآمده از شرایط درون جنبش است، طبیعی است که این شرایط با شرایط رهبرانی که صادقانه سعی می کنند تا راههای سریع و ناممکن را پیشنهاد کنند، تعارض پیدا می کند. در چنین تعارضی حق با بچه های داخل است.
چهارم، انقلاب مرده است. تا آنجا که من می دانم انقلاب ایران آخرین انقلابی بود که توانست با شیوه انقلاب های سنتی به نتیجه برسد. کنکاش در واقعیت این انقلاب نیز نشان می دهد که حتی اگر انقلابات سنتی هم ممکن بودند، حداقل نتیجه انقلاب 57 نتیجه ای نبود و نیست که ما را به تکرار آن ترغیب کند. پس بر سر قبری که جنازه ای در آن نیست، شیون نکنیم. حالا عصر انقلابات مخملی است، نامش را هر چه می خواهید بنامید، مخملی، مسالمت آمیز، رنگین، مردمی، یا هر چیزی دیگر. نه لازم است ساختمان تلویزیون را فتح کنیم، نه ارتش را در جنگ خیابانی شکست دهیم؛ جنگ بر سر مشروعیت و مقبولیت است. ما تلاش می کنیم تا با فریادهای " الله اکبر" و " مرگ بر دیکتاتور" و نمایش تصاویر میلیونی مان ثابت کنیم اکثریت مردم با ما هستند، آنها هم سعی می کنند جلوی تشکیل جمعیت میلیونی ما را بگیرند و از طرف دیگر با به خیابان کشیدن هواداران خود و خریدن افرادی مشکوک که چهره شان داد می زند که از حامیان حکومت نیستند، و با استفاده از چندین شبکه تلویزیونی و صدها روزنامه و میلیاردها دلار، دهها هزار نفر را به خیابان بیاورند و با ترفندهای مختلف این دهها هزار را صدها هزار معرفی کنند و نتیجه بگیرند که ملت حامی حکومت و ولایت است، از سویی ما روز به روز بیشتر حساس و گاهی خسته می شویم و از طرف دیگر دائما در جبهه حامیان حکومت شکاف می افتد. سرانجام روزی خواهد رسید که حکومت بپذیرد که گریزی از به رسمیت شناختن مخالفان خود که اکثر مردم هستند، ندارد. در آنجاست که نقطه بحرانی آغاز می شود، حکومت یا باید بکشد و بزند و زندانی کند و طرفی نبندد، یا به دنبال راهی برای خروج از بحران بگردد، در آن روز ما باید به مذاکره فکر کنیم. مهم نیست که آنها فریاد می زنند موسوی اعدام باید گردد، مهم این است که آنها شهامت این کار را ندارند. مهم این است که آنها خودشان می دانند که حاصل خشونت برای آنان کاهش روزافزون حامیان و ریزش روزافزون نیروهای حکومتی است. سرکوبگران سرانجام خسته می شوند، چرا که آنان خود می دانند که حافظان دروغ اند و ما دائما قدرتمندتر می شویم، چون ما می دانیم که اکثریت با ماست. در چنین فضا- زمانی، ما باید آماده مذاکره باشیم. در آن زمان مردم مثل ببری که محافظ توله هایش است، با چشمانی نگران و خشمگین منتظر می ماند، اما رهبران پشت میز مذاکره می نشینند. پنج اصلی که میرحسین موسوی در بیانیه آخر خود آورده است، بخش وسیعی از خواسته ماست. ما برای رسیدن به این خواسته ها می جنگیم. این خواسته ها یعنی اهداف جنبش مدنی، ممکن است همه خواسته های نهایی ما این نباشد، اما این یک آغاز بزرگ است، پس آغاز می کنیم.
پنجم: ظهور رهبران مفید موضوع اصلی جنبش ماست. رهبران پوپولیست کسانی هستند که خوب شعار می دهند و خوب حرف می زنند، اما رهبران مفید کسانی هستند که می توانند با حامیان خود ارتباط درست برقرار کنند، با استفاده از سرمایه اجتماعی ملت، وارد مذاکره شوند و در حالی که اطراف شان را دهها قاتل نظامی گرفته است، با اعتماد به قدرت ملت، خواسته های شان را بگویند و پیش بروند. آنها در سخت ترین شرایط خشمگین نیستند و در دشوارترین وضعیت نگرانی شان را نشان نمی دهند. آنها خود را مسوول حفظ جان حامیان شان می دانند و می خواهند که حرکت مردم به پیش برود. رهبران مفید کارشان شناختن لحظات جنبش و پیش بردن آن است. آنان می خواهند نتیجه زحمات مردم گرفته شود. ما بیش از هر چیز به رهبران مفید نیاز داریم، افرادی که بتوانند هم در انبوه جمعیت مردم حاضر شوند و هم با اعتماد به نفس وارد اتاق رهبران دیکتاتور بشوند. آنها می توانند اسلحه محافظان را کنار بزنند، به چشمان دیکتاتور خیره بشوند و بگویند که من آماده مذاکره ام، آنها بدون اینکه صدایشان بلرزد خود را نماینده مردم می دانند و از شنیدن عربده مرگ بر موسوی و مرگ بر خاتمی که از جمعیت مزدوران برمی خیزد نمی ترسند. آنها آماده بخشیدن و آماده گرفتن حق مردم اند و همه این قدرت را به اعتماد مردم می کنند. حالا میرحسین موسوی دارد راه حلی ممکن را به حکومتی و مردمی پیشنهاد می کند که تقسیم منطقی قدرت میان مردمان را ممکن است به توهم ماندن حکومت اسلامی یا حکومت مطلقا دموکرات ترجیح دهند. امروز روز انتخاب است، حکومتی ممکن است بخاطر یک انتخاب غلط نابودی کامل خود و یک کشور را انتخاب کند، یا مردمی برای رسیدن به همه چیز، نود درصد آنچه می خواهند را از دست بدهند. من پیشنهاد موسوی را یک راه حل منطقی و مهم می دانم و آن را می ستایم.
ششم: میرحسین موسوی با آخرین بیانیه خود نشان داد که یک رهبر عملگرا، دانا، خردمند و شجاع است. او توانایی عبور دادن ما را از شرایط کنونی دارد. مهم نیست که پیشنهاد او فردا توسط حکومت رد بشود، پیشنهادات موسوی اصلی ترین خواسته های ماست، بی آنکه کل حکومت را انکار کند. او یک راه ممکن را عرضه کرده است. باید از او حمایت کرد تا بماند و باید دانست که اپوزیسیون به معنای واقعی آن، فقط وقتی می تواند راههای معقول و ممکن را پیشنهاد کند که پایش بر خاک ایران باشد و خطرات زندگی مردم در ایرانی که گرفتار دیکتاتوری است بفهمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر