هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

با خبرشدم خیری از تهران کلنگ هنرستان فنی در نشتیفان بزمین زده هر چه کاوش نمودم خبری در اینترنت و دیگر رسانه ها نیافتم فقط در ستونی از جدول اجرایی جامعه یاوری فرهنگی خراسان این کلمات را یافتم(حرکت به سمت نشتیفان 00:30 10:30 10:00 26 بازدید از شهر نشتیفان (شهر آسیاب های بادی) و کلنگ زنی هنرستان فنی حرفه ای کاظمی 4 01:00 11:30 10:30 27) با مروری کوتاه اشکها ریختم من که روزی مأمور تحقیقات کمیته بودم و برای خدمات اینچنینی پیشتاز بودم چی شد که دست غدار روزگار مرا به جبهه برد و پس از آن با دیدن فجایع آخوند ها به جبهه مبارزه آنان سوق داده شده و از خدمت و آبادانی باز ماندم خداوند ختم به خیر گرداند و خدمت بی نظیراین خیرین را هم قبول وقوتی بینهایت برای ادامه این تفکرعمل صالحه بآنان عطا فرماید. خداقوت


تاریخچه جامعه یاوری
مجتبی کاشانی بنیانگذار جامعه یاوری درطول دوران تحصیلات دبیرستانی، چند همکلاسی سنی مذهب از منطقه خواف داشت. از آنجایی که در مشهد به جوانان سنی مذهب مکانی را اجاره نمی دادند خانواده کاشانی آن جوانان را در منزل خود پذیرفتند و این دوستی باعث آمد و شد مجتبی به منطقه خواف شد و بعد از اتمام تحصیلات دبیرستانی و ورود به دانشگاه شیراز این ارتباط با آن دوستان همچنان برقرار بود و رفت و آمدها به خواف همچنان ادامه داشت .
درسال 1355 بعد از ازدواج با خانم فاطمه اُلنگ سفری به منطقه نشتیفان می کنند و مهمان خانواده ای می شوند که فرزندانشان هنگام تحصیل در منزل پدر مجتبی بودند. نتیجه این رفت و آمدها و صحبت با خانواده " نوبهار" و اهالی خواف ومشاهده وضع زندگی مردم آن دیار مجتبی را به این فکر فروبرد که بجای لعنت بر تاریکی باید شمعی روشن کرد. بقول معروف، برای شیرین کردن تلخی زندگانی مردمان آن دیار باید فکری جدی کرد. همچنان که خود می گوید :
 رفتی هنرمندانه دردی را سرودی
از این سرودن ها چه سودایی چه سودی
این اندیشه لحظه ای او را آرام نمی گذاشت. دغدغه ذهنی مجتبی برای انجام کاری برای ادای دین خود به مردم کشورش او را برآن داشت تا سروده ها و مشاهدات خود را با تنی چند از دوستانش بسان " شافعی، حاجی خانی ، مقدم ، وجیه اللهی ، حسینی ، معین الساداتی " که در شرکت بوتان کار می کردند در میان بگذارد. نتیجه همفکری و همدلی این عزیزان با کمک اعضا خانواده هایشان و دوستان آنها که مسائل و مشکلات قسمتی از مملکت را از زبان مجتبی می شنیدند. باعث کمک های مالی آنها شد . بعد از مدتی سفر دیگری به خواف می رود و دست تقدیر او را به اتوبوسی واگذارد که عثمان محمد پرست راننده آن باشد.
گر در ره عاشقی قدم راست نهی
معشوق در اول قدمت پیش آید
در طول سفر مجتبی متوجه می شود که مرد راننده زیرلب با خود آوازی را زمزمه می کند. بعد از رسیدن به مقصد موضوع را با میزبانش درمیان می گذارد و می شنود که عثمان دو تار نواز قابلی هم هست. کاشانی که خود مست درد، عشق و هنر و کمک به هموطنان بود بلافاصله از میزبان می خواهد که قرار ملاقاتی را با عثمان ترتیب دهد تا او هم صدای دوتارش را بشنود. درحضور عثمان و نواختن دوتار دوستی عمیق بین آنها ایجاد می شود.
مدت ها این دوستی ادامه داشت تا اینکه در سال 1363 عثمان برای اولین بار به منزل مجتبی می آید. در آنجا با دکتر احمد جلالی و مهندس همایون حاجی خانی آشنا می شود و گفت و گویی مبنی بر چگونگی کمک و ارائه دادن خدماتی ارزنده به این خطه محروم مملکت می کنند. خاطره آن شب را کاشانی چنین می گوید:
بزن عثمان من و تو هر دو مستیم
خوش آن شب را که در وحدت نشستیم
دو یار شیعی و سنی به خلوت
کمر بر رونق میخانه بستیم
همچنان در کنار کار و زندگی روزمره تمام فکرش در جهت کمک به هموطنانش بود روزی به یک واحد عکاسی در خیابان بیست و هفتم سعادت آباد می رود. در آنجا عکسی بسیار زیبا از یک گل شقایق می بیند. از صاحب مغازه سوال می کند که این اثر از کیست، در پاسخ می شنود " نیکول فریدنی "، به دنبال نیکول میرود او را نیز با خود همدل و همراه می کند و از آن به بعد دوربین نیکول، دوتارعثمان، شعر و کلام مجتبی ومشاوره های دوستان سرآغاز حرکت گسترده تری از حد و حدود دوستان شخصی و محیط خانواده شد و به قول شیخ فریدالدین عطار نیشابوری :
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
حرکت گروهی در قالب جامعه یاوری فرهنگی شروع دیگری پیدا می کند.
به مقدمه کتاب سفرنامه خواف به قلم خود مجتبی و اشعاری از سروده مثنوی این کتاب که به تلخیص آمده است توجه فرمایید. 

صفحه 1 تاریخچه

سفرنامه خواف
    سری دارم در هوای دوست، دلی در گرو کویر، ذوقی و خامه ای در خدمت این دو ، و زبانی جاری از درد و محرومیت مردم " خواف " . درجنوب خراسان، در مرز افغانستان و در شمال قاین.
مشاهده بیمارانی که با تبی سوزان چند کیلومتر راه را در زیر آفتابی سوزان تر پیاده می رفتند تا در روستای دیگری طبیبی آن هم هفته ای یکبار آنها را ببیند ! مشاهده مردمی که عمری را با تیمم به درگاه خداوند به نماز ایستاده بودند ! اطلاع از وضع زنان روستایی بارداری که بجای تولد، مرگ آفریده بودند ! مشاهده جوانانی که در اثر بلای بیکاری و اعتیاد به تباهی کشیده شده بودند! ملاحظه آن روستایی که بر مرگ گوسفندانش بر اثر خشکسالی همچون که بر مرگ فرزندانش می گریست !  شنیدن درد دلهای کشاورزی که در انتظار کشته های دیگران بود و چند سال بود که طعم نان خویش را نچشیده بود !  مشاهده سفره خالی روستایی که حتی از کره و پنیر کوپنی هم در آن خبری نبود ! مشاهده آن جوان روستایی سرگردان در شهر که بجای گندم سیگار می فروخت و بجای بره و بزغاله پیکان می شست ! و اطلاع از وضع چوپان جوانی که از غصه حمله گرگ به گوسفندانش خود را به دار آویخته بود.!
دل کویری مرا آنچنان به درد آورد که از میان آن " مثنوی سفرنامه خواف " شعله ور شد و این آتش وقتی بیشتر زبانه کشید که از روی خرابه های با عظمت " مسجد زوزن " و " مدرسه خرگرد" و " میل کرات " به عظمت فرهنگی گذشته این مردم پی بردم. جایی که مهد عرفان در خراسان بوده است و بزرگانی همچون پیرهرات وشیخ احمد جام و عبدالرحمن جامی وشیخ زین الدین ابوبکر خوافی از آن برخاسته اند. منطقه ای که راههای ارتباطی آن مشهور بوده است و سرزمینی که گندم و
پنبه اش به خارج از منطقه صادر می شده است .
مثنوی را سرودم تا به این بیت رسیدم که :
رفتی هنرمندانه دردی را سرودی
از این سرودنها چه سودایی چه سودی ؟
این بود که سرودن مثنوی را تعطیل کردم . دوستان توانمند و اهل دلم با شنیدن این توقف ناگوار، برای دلگرمی من ، به این مثنوی نیمه تمام صله ای دادند، و من آن را که سیصد هزار تومان بود به خواف بردم و دو روستای " خواجه " و " ورو" به فاصله یک کیلومتری از هم را به همراهی جوان روستایی زحمتکش به زیور برق آراستیم و من در تهران و او در خواف و آنگاه مثنوی ادامه یافت .
در سال 1364 نیز با دریافت همین صله ها اتومبیلی را به بهزیستی خواف تقدیم داشتیم. به لحاظ حرکت و برکت این مثنوی بود که جسارت انتشار این مثنوی را در دهمین شماره کیهان فرهنگی در بهمن ماه 64 پیدا کردم.
اگر چه سالهاست محرومیت جنوب خراسان فکر مرا بخود مشغول داشته است و اوج این مشغولیت فکری و انعکاس احساس درد و رنج و محرومیت در مثنوی " سفرنامه خواف " متجلی گردیده است و اگر چه در مقاطع مختلف به روشهای موردی و مقطعی برای تسکین و آرامش خود و آنان به خیال خود قدم ناچیزی در راه خدمت به این مردم مظلوم برداشته ام اما در نهایت نه توانسته ام خود را راضی کنم و نه دردی را از دل آنان بردارم زیرا همه اینها در مقابل این دریای محرومیت قطره ای هم به حساب نمی آید.
شرکت در سمینار " بررسی عوامل محرومیتهای جنوب خراسان " در اردیبهشت ماه سال 1365 که در بیرجند تشکیل گردید و توفیق در عرضه ی مثنوی " سفرنامه خواف " و بیان آنچه از درد و رنج این مردم در فکر و دل داشتم مرا در معرض احساس مسئولیت عمیقتری قرارداد. برآن شدم تا یک راه عملی مداوم تری برای ارائه خدمات ناچیز خود بیابم و آن را در واقع قطعنامه عملی مشارکت خود در این سمینار به حساب آورم . این اندیشه منجر به تشکیل حرکتی تحت عنوان " جامعه یاوری فرهنگی جنوب خراسان " گردید.
دوستان و آشنایان زیادی با استقبال از این طرح ما را در معرض مساعدتهای مادی و معنوی بی دریغ خود قراردادند که همه اینها باعث حرکت وقوت این اندیشه گردید.
واینک تولد مثنوی " سفرنامه خواف " و به دنبال آن " جامعه یاوری فرهنگی " توانسته است در ظرف مدت کوتاهی علاوه بر عرضه ی خدمات پزشکی به روستاییان طرحهای عمرانی زیادی اجرا نماید که در میان آنها بنای بیش از صد مدرسه در روستاهای محروم ومرزی جنوب خراسان همچون ستاره ای در این شب یلدای محرومیت می درخشد.
مثنوی " سفرنامه خواف " را به همه محرومین ، به ویژه محرومین جنوب خراسان وبه همه کسانیکه دست همدلی از آستین جوانمردی، انساندوستی و یاوری بیرون می آورند تقدیم می کنم و به عثمان هنرمند دوتار نواز خراسانی که درد وغم این محرومیت ها را عاشقانه و استادانه در دوتارش جاری می کند :
با نام او کز او همه هستی فراهم
از او تلاش و جنبش ذرات عالم
ربّ زمین و آسمان و موج و طوفان
ربّ کویر وسبزه زار و باد و باران
ربّ جبال وصخره ها تا قله قاف
ربّ خراسان و کویر تشنه ی " خواف "
از " خواف " گفتم دردی اندرسینه افتاد
دردی به دل از ماتمی دیرینه افتاد
دردی که گر پنهان کنم خونم بریزد
گر در قلم افتد به کاغذ در ستیزد
از " خواف " آری خوف دارم گر بگویم
آتش زند بر خرمن جان گفتگویم
پاره تن است اما کویری بی نشانست
این بی نشان همسایه افعانیانست
از بی نشانان یاوری غمخوار دارد
همسایگی با مردم " رشخوار" دارد
سوی جنوب از آن کران هم مرز قائن
آن سرزمین فقر خیز " میرخائن "
آنجا که بر رخ سرخی سیلی نشانند
از بینوایی کودکان را می چرانند
این سرزمین همداستان سیستان است
اینجا برادر زندگانی چیستان است
اینجا به جای هر گیاهی خار بسیار
اینجا به جای هر شکاری مار بسیار
دهها ده ویران که نامش گشته آباد
گاهی " نیاز آباد " و گاهی " قاسم آباد "
ورنه مسلمان و چنین روز سیاهی
هرگز نمی زیبد خداوندا گواهی
اما بیا ازحال این سامان بگوییم
بگذشته بگذشته است کم از آن بگوییم
بالای ده پایین ده بیداد کرده ست
لعنت برآن کس کاین فرق بنیاد کرده ست
بالای ده پایین ده ازیک تبارند
هر دو برابر زین تباهی سهم دارند
دردا دریغا از جدایی از جدایی
از این جدایی ها برآید بی وفایی
فرزند ده فرسنگ ها ره می سپارد
تایک قدم در راه دانش می گذارد
نان شبانی می خورد از زحمت خویش
فرزند ده درخواب بیند راحت خویش
در تار قالی پودی از جان می گذارد
از رنج خود نقشی فراوان می نگارد
دردا مریضی چون مریض اینجا غریب است
اینجا دریغ از یک طبیب از یک طبیب است
اینجا تمام دیده ها در انتظار است
اینجا تسلّی دادن دل افتخار است
آه ای طبیبان ای طبیبان ای طبیبان
رحمی خدا را بر نیاز بی نصیبان
یک چند هم آزاده ای بی چندّ وچون شو
یک چند از دروازه ی شهرت برون شو
اینجا اگر ساحل شدی بی انتهایی
اینجا اگر لنگر فکندی ناخدایی
یک عمر همپای قلم گرره بپویم
کی می توانم قدری از درد تو گویم
حتی اگر عمری زغم نالیده باشی
شاید چنین درد و غمی کم دیده باشی
" عثمان " دو تارت را بیاور ناله دارم
دردل دوصد فریاد چندین ساله دارم
ای ساربان آهسته تر تا می توانی
تاکی در این صحرای سوزان ساربانی
منزل به منزل می روی بر بوته ی خار
طوفان شن گه می کند روز ترا تار
تا کی در این سودا بدون سود ماندن
لنگان بسوی وعده های دور راندن
تا کی چنین مردن بنام زندگانی
تاکی غم پیری در ایام جوانی
تا چند گویی در کویرم در کویرم
در شوره زاری زاده ام در او اسیرم
آری کویر است این کویر است این کویر است
امّا خدا بر کّل این هستی قدیر است
دست خدا از آستین ما در آید
آنچه تو خواهی حضرت باری بخواهد
نی در تهیدستی خدا خواهد شما را
نی در فرودستی پسندد آشنا را
او بنده می خواهد ولی چون سروآزاد
دنیای او آباد و عقبی نیز آباد
او بنده می خواهد خدا را جانشینی
بنگر که آیا بنده ی او این چنینی ؟
او خود به سوگند آورد قدر قلم را
تا تو به دانشها برافرازی علم را
او که قلم را می دهد آموزگاری
گر بیسوادی چون خود از او می شماری ؟
تا برنخیزی بر نوای دلنشینش
هرگز نگردی وارث او در زمینش
بی حرکتی باد از کجا ابری برآرد ؟
بی حرکت ابر از کجا باران ببارد؟
در قلب خشکی سرو وگل هم می توان کاشت ؟
آری اگر وحدت میان همرهان داشت
باید جوانان را به سوی خویش خواندن
باید ز دلها ناله و تشویش راندن
باید به جان ودل به هر سختی بکوشی
چون چشمه ساران اندرین دوران بجوشی
باید به جان و دل در این منزل بمانی
باید پرستوهای عاشق را بخوانی

صفحه 2 تاریخچه

 مجتبی به راهی که انتخاب کرده بود ایمان داشت وآن را با تمام وجود باورداشت . این راه قسمتی از زندگی روزمره او شده بود. هر جا چه در محافل خانوادگی چه دوستانه و حتی انجمن های ادبی، مدیریتی و غیره صحبت می کرد حتما از جامعه یاوری و اهداف آن و کارهایی که تا آن مقطع انجام داده بود بازگو می کرد وبه قول خودش :
من با سخنم به دل سفر خواهم کرد        از سایه لطف دل گذرخواهم کرد
احساس لطیف و گرده افشان ترا            ازگرده گل لطیف تر خواهم کرد
به درون دل های افراد عاشق سر می زد و آنها را نیز به جمع یاوران پیوند می داد. شرکت در سمینار محرومیت های جنوب خراسان و ارائه مثنوی فوق الذکر چشمان زیادی را اشکبار کرد منجمله آقای مهندس شافعی که خود فرزند روستای نیک و از کسانی بود که محرومیت را با تمام وجودش حس کرده بود و از مجتبی خواست روستاهای محروم قائن را نیز ببیند.
درسفری که نیکول فریدنی عکاس هنرمند ایرانی ومهندس همایون حاجی خانی یار غار مؤمن و با صفای مجتبی و مهندس شافعی همراه مجتبی بودند به روستای نعل گندر رسیدند . عنان از دست کاشانی وحاجی خانی رفته بود. چشمهای اشکبار کاشانی او را به فریاد انداخته بود. پیرمرد تنها ونابینای هشتادسالة نعل گندر، بی دندان تکه نان خشک و بیاتی را می مکید. کاشانی مایل بود خانة آن پیرمرد را ببیند. محیط خانه که به قبری بیشتر شبیه بود تا محل زندگی توسط کبریتی روشن شد، تمام وسایل زندگی این پیرمرد که عمری را برای هموطنانش گندم کاشته بود وحال به بوتة فراموشی سپرده شده بود بیش از هزار تومان ارزش نداشت . کاشانی با چشمانی پراشک از این روستا گریخت. گوئی طاقت ماندن بیشتر نداشت و همه مردم روستا با چشمانی پر از تمنّا گروه را بدرقه کردند.
گروه چهارنفره بعد از خروج از روستای نعل گندر عازم روستای نیک ، سراب ، محمدآباد وچندین روستای دیگر می شوند . دیدن وضعیت زندگی اسفبار  روستائیان کاشانی را چنان آزرده خاطر ساخت که در آستانة یک انفجار درونی بود. بعد از مدتی تأمل پیشنهاد تأسیس یک صندوق کمک به محرومین خراسان را ارائه کرد و تمایل خود را بر بازدید مجدد از روستاها مطرح نمود. مدتی مشغول مطالعه طرح های مختلف شد ، آیا بهداشت ؟ عمران ؟ آموزش و پرورش ؟ کدام یک را باید انتخاب کرد ؟ و بالاخره گزینه آخر انتخاب گردید. در مراجعه به اداره آموزش و پرورش با ریاست وقت آنجا حاج آقای کمال مواجه
می شودکه انسانی به کمال شایسته بود. همراه ایشان و دیگر دوستان عازم روستای پرویزآباد از توابع زیرکوه قائن در نزدیکی مرز افغانستان میشوند. کلنگ اولین مدرسه دراین مکان زده میشود و چندی بعد شاگردان از دخمه ای به نام کلاس به محیط واقعی یک مدرسه هدایت می شوند. بعد از افتتاح این مدرسه پیشنهاد نام « جامعه یاوری فرهنگی » بجای صندوق کمک به محرومین مطرح و تصویب می شود. در نتیجه یک حساب مشترک به نام مجتبی کاشانی و غلامحسین شافعی در بانک تجارت تهران و یکی در بانک تجارت مشهد افتتاح می شود. ولی در آنموقع سالی یک میلیون تومان هم بیشتر جمع آوری نمیشد در سفرهای بعدی دکتر نواب پور، فرهنگی ، متحدان ، وجیه اللهی، دکترکرباسی زاده ، مهندس خلیلی ، مهندس مقدم ، جلالی، علیزاده و دیگر یاوران به جامعه یاوری پیوستند و هر کس که یکبار همراه این قافله عشق و ایثار و خدمت که در قالب جامعه یاوری فرهنگی شکل گرفته بود  همراه میشد . دلش را در کوچه پس کوچه های محرومیت روستاها جا می گذاشت و از اشک چشمانش بارانی بر کویر خشک و تفتیده خراسان جاری می ساخت :
بقول کاشانی
من کویر از اشک خود دریا کنم         گریه ها بر این شب یلدا کنم
از چه پنهانی بیا ای اشک من         تا تو را جاری در این صحرا کنم
صحنه فعالیت جامعه یاوری روز به روز گسترده تر و همسفران روز به روز بیشتر میشدند و در هر سفر چند طرح افتتاح یا کلنگ زنی می شد.
کاشانی دیگر بعنوان یک اسطوره یا پدیده موضوع قصة مادر بزرگ ها و عموی مهربان تمام بچه های روستا شده بود دیگر همه جا او را می شناختند. او موضوع انشا بچه ها شده بود و برای او مقاله و داستان می نوشتند. وقتی در روستای نعل گندر از توابع قائن چریدن بچه ها را مشاهده کرد تاب و تحمل از دست داد و در حالتی که زار زار میگریست .
شعر « تغذیه رایگان » را ساخت ( صفحه 152 کتاب باران عشق )
خاطر افسرده ام غم میخورد            قامتم زین غصه ها خم میخورد
از خراسان گویم از سوی جنوب            کاندر آنجا درد آدم میخورد
غنچه صحرائی آن فرزند ده             صبح و ظهر و شام شلغم میخورد
او به صحرا می چرد، همراه بُز            او علف همراه همدم میخورد
او"پتیرو" میخورد با "جاج" تلخ             این چنین تلخی دمادم میخورد
خار می بلعد به همراه علف            خار و گل را دوست باهم میخورد
لختة خون میخوردهمچون جگر            می پزد آن را به ماتم میخورد
سیرگشتم " سالک " از دنیای خویش        جام زهر است اینکه آدم میخورد
کاشانی در ادامه راهش به نهبندان نیز وارد میشود. فقر و فلاکت در اینجا نیز بیداد می کرد همراه آقای برآغوش و آقای زراعتی مسئولین دلسوز آموزش و پرورش منطقه وارد روستای سرخکوه می شوند . ظاهراً اثری از خانه ای نیست ولی مشخص میشود اینجا تمام خانه ها یک متر زیرزمین است و سقف خانه ها از قلوه سنگ پوشانده شده است. به محض توقف ماشین همه بچه ها فرار کردند و در دامنه کوه پشت سنگها سنگر گرفتند آنها از ماشین ترسیده بودند و بعداً تنها معلم فداکار روستا که با موتورسیکلت روزانه سه روستا را معلمی میکرد موفق شد بچه ها را آرام کند و از پناهگاه خارج نماید.
سرخکوه شاه بیت سفرهای خراسان شد . کاشانی ، همایون حاجی خانی را در آغوش گرفته و هر دو با صدای بلند ضجه زدند. نیکل بجای عکاسی اشک می ریخت و شافعی که خود فرزند چنان روستاهایی بود از دیدن این وضع شوکه شده بود و جداگانه می گریست . کاشانی سروده سرخکوه ( صفحه 174 کتاب باران عشق ) را به همایون حاجی خانی تقدیم می کند:
ای در آغوشت دوچشم آبشار        عقده خالی کن در آغوشم ببار
چشمة جوشان جاری در منی        جویبار جان مائی ای نگار
من کویر تشنه تو ابر بهار            برسرم  می بار، ابر بیقرار
ای دریغا از نمی، از شبنمی        ای دریغ از قطره ای آب گوار
تا به کی در شهر بند"سرخکوه"        پای غم در سنگلاخ این حصار
راه ها در انتظار رهروند            رهروی کو، یاوری همراه و یار
خواب در چشمم نمی آید فرود        آب در چشمم نمی گیرد قرار
اولین کلنگ دیگری از مدرسه سازی جامعه یاوری در روستای خوانشرف زده شد و بدنبال آن در دیگر روستاهای نهبندان ، سربیشه و بشرویه آغاز شد . از همین زمان یکی از مدیران دلسوز و با پشتکار آموزش و پرورش که خود نیز از همین روستاها بپا خاسته به جامعه یاوری پیوست . آقای مهدی سیاری فعالیت جامعه یاوری را به روستاهای اطراف خراسان کشاند. سپس با قبول مدیریت آموزش و پرورش کودکان استثنائی در استان خراسان ، جامعه یاوری را به ساخت مدارس استثنایی برای کودکان معلول دعوت کرد و بدنبال آن با قبول مدیرعامل وقت آموزش و پرورش استان هرمزگان پای جامعه یاوری را به هرمزگان، بوشهر و سیستان وبلوچستان باز کرد ( افسوس که این احیاگر آموزش و پرورش در سال1387 بازنشسته شد ) سیاری نقش موثری در توسعه برنامه های جامعه یاوری داشت و خود نیز خالی از هرگونه ریا برای ایران تلاش می کرد و جامعه یاوری به خلوص نیت و تلاش صادقانه مدیرانی چون سیاری، کمال، خالقی ، زراعتی، برآغوش ، اولیایی، آبادو . . .  درود میفرستد.
با توسعه فعالیتهای جامعه یاوری و بی نیاز شدن خیلی از روستاها از مدرسه، ساخت خوابگاه های شبانه روزی در دستور کار جامعه یاوری قرار گرفت . بسیاری از بچه ها ترک تحصیل نکردند و این گونه خوابگاه های شبانه روزی مأمن خوبی برای آنان شد . از همه مهمتر اینکه میتوانستند از حداقل غذای سالمی برخوردار شوند.
ساخت این خوابگاه ها سطح تحصیلات روستاهای کوچک را که تنها یک دبستان داشتند بالا برد. کمک به ارتقاء کیفیت تحصیلی، تهیه و توزیع کتاب های کمک آموزشی، توزیع لباس، عینک و دادن بورسیه تحصیلی نیز در دستور کار جامعه یاوری قرار گرفت و در حال حاضر از دور افتاده ترین روستاهای خراسان رضوی، جنوبی ، هرمزگان بوشهر و سیستان و بلوچستان دانشجو و فارغ التحصیل دانشگاه داریم. بعضی از مدارس جامعه یاوری به شبکه جهانی اینترنت وصل شده اند ناگفته نماند در این سیرتکاملی که پس از چاپ و پخش کتاب " از خواف تا ابیانه " اهداف مجتبی برای خیلی ها روشن شد یاورهای جدیدی به جامعه یاوری پیوسته شدند. بازوهای مجتبی قوی تر گشته بود کارهای اداری زیادی که همه در محیط منزل مجتبی انجام می شد کم کم به محیط کار فرزین حقانی منتقل شد و کار وسعت بیشتری به خود گرفت. اولین گردهمایی بزرگ یاوری در فرهنگسرای خاوران به مناسبت افتتاح صدمین مدرسه برگزار شد. در این اثنا استاد یداله کابلی پنجره ای رو به هنرمندان پیش چشمان کاشانی باز کرد.
حضور هنرمندان و هدیه آثارشان جهت فروش، کسب درآمدی برای یاوری شد این همایش باعث شد که همه ساله همایشی منظم برگزار گردد و گزارش کارها از زبان مجتبی همراه با پخش فیلم و عکس ارائه گردد. مجله یاوری با همت هنرمندان عکاس، خوشنویس و چاپ آن در چاپ نگارستان به شکلی مطلوب تر ارائه گردید. به عبارت دیگر چرخه یاوری به حرکت افتاد و آسودگی خیال مجتبی را رقم زد. او با باوری که داشت به یکسری ضرب المثل ها پشت پا زده و به جای آنها واژه های جدیدی به کار آورده بود به عنوان مثال " یک دست صدا ندارد" یا " با یک گل بهار نمیشود" را قبول نداشت. در سروده بهار با یک گل اعلام کرد:
می شود شعله بود با یک شعر
می شود شب شکست با یک شمع
می توان باغ بود با یک سرو
می شود سایه داشت با یک برگ
هدفش را دنبال کرد و روزی آرزویش این بود که اگر تعداد مدارس به 110 ( نام مقدس مولایش علی ( ع ) به حساب حروف ابجد ) برسد یک مهمانی بزرگ خواهد داد. که این کار را کرد و در آذرماه 1373 سروده ای به نام " تعبیر" ساخت که در زیر می خوانید :
با شوق ایجاد یکصد و دهمین مدرسه در روستای محروم جنوب خراسان از طریق جامعه یاوری فرهنگی

صفحه 3 تاریخچه

تعبیر
در کوچه باغ زندگی خوابیده بودم
رویای شیرین شکفتن بود با من
رویای پرشور شقایق
سر می زدم از سینه ی خاک
در شوره زاری، درکویری
رویای بی پایان حرکت بود با من
می تاختم در زیر باران
براسب راهواری، سمندی
رویای زیبای پریدن بود با من
گاهی تذروی می شدم گاهی پرستو
پر می کشیدم
نرم و سبکبال
در سایه رنگین کمانی
رویای سبز سبز جنگل بود با من
گاهی صنوبر، گاه افرا، گاه ناژو
گه سرو سبز بی خزانی
آری شبی بود و من وخواب
خواب و من نازک خیالی
ناگاه در ابهامی از دور
از پنجره از پشت شیشه
از کوچه های پشت پلکم
آمد صدای آشنایی
مهمانی انگار از افق بود
از شیشه ها ، از شب گذرکرد
دیدم صدای پای نور است
پلکی زدم در را گشودم
خورشید بود و خنده ای کرد
من با تبسم پاسخی نیز
من خواب دیدم زندگی را
من زندگی را خواب دیدم
برخاستم همراه گشتیم
با هم سفر کردیم یک عمر
آن اسب ها ، آن جاده ها تقدیر گردید
رویای من در زندگی تعبیر گردید
آن خواب را در کوچه ی مهتاب دیدم
امروز را درکودکی ها خواب دیدم
                             آذرماه 1373
حرکت جامعة یاوری با سرعت خوبی رو به پیشرفت بود. به عبارت دیگر از شروع تا سال 1373 صد و ده مدرسه ساخته شد و در دهه بعد نیز حدود همین تعداد مدرسه دراستان خراسان و استان هرمزگان به همت یاوران ساخته شد. مجتبی سال بعد از افتتاح صد و دهمین مدرسه یعنی 1374 گویا آینده خود را دیده بود و نصیحتی به فرزندان و نسل های آینده داشت که آن را درقالب شعر " به آیندگان " در کتاب به آیندگان سروده و در ابیاتی چنین می گوید :
از دل باغ خسته ی ایران
من علف های هرزه می کندم
تو درو کن گلم ، دوباره بپاش
بذرعشقی که من پراکندم
کاشانی چند مرتبه در همایش های یاوری اعلام کرده بود که من از خدای خودم پنجاه سال طول عمر برای خودم خواسته ام  و میگفت اگر بیشتر شد آن را در عرض و حجم عمرم باید صرف کنم و از سال 1380 که متوجه مریضی خود گشت باقیمانده عمر را غنیمت شمرد. تلاشی را که در سه ساله آخر عمر خود نمود بی اغراق معادل ده سال قبل از آن بود و بقول خودش
می گفت من از افراد خوشبختی هستم که بلیط سوار شدن به قطار ابدیت را دستم داده اند. و منتظر رسیدن این قطار هستم. او هیچگاه لب به شکایت نگشود در سروده " نه برای لقمه ای نان " چنین سرود :
کاش در کالبدم معده نبود
و گلویم تنها
جای آواز و بیان بود
نه بلعیدن نان
و بالاخره زمانی که بیماری بر او غالب شد. هدف ، نیّت ، وصیّت و توصیه خود را برای بعد از خودش در قالب " مدرسه عشق" سرود . بعد از پرواز کاشانی در ساعت 23:30 روز 23/9/1383 مدتی تمام یاوران و دوستان در بهت و ناباوری فرو رفتند تا بالاخره اولین تجمع دوستانی که نزدیک تر به مجتبی بودند در تاریخ 21/11/1383 یعنی تقریبا دو ماه بعد از پرواز کاشانی به منظور بحث و بررسی حساب های جامعه یاوری و تعیین تکلیف آینده آن تشکیل گردید و بعد از سه ساعت بحث و بررسی تصمیماتی در مورد مبلغی که از زمان مرحوم کاشانی در حساب جامعه یاوری مانده بود گرفته شد و آن پول به حسابی در بانک پارسیان به نام مشترک آقایان حاجی خانی، حقانی و شافعی منتقل گردید تا پس از انتخاب هیات امنا تصمیم گیری درباره آن وجه انجام شود.
به دنبال این جلسه، جلسه دوم جامعه یاوری در تاریخ 5/12/1383 تشکیل گردید و پس از بحث و بررسی های مفصل تصمیم به افتتاح حساب در بانک ملت به نام پنج نفر شامل خانم پرستو کاشانی و آقایان حاجی خانی، حیدری، شافعی و ماهوتچیان گرفته شد. همچنین از خانم فاطمه النگ همسر شادروان مجتبی کاشانی خواسته شد ظرف یک هفته نام همکاران خود را از اعضای اصلی جامعه یاوری انتخاب و اعلام نمایند.
جلسه سوم در تاریخ 7/3/1384 تشکیل و برنامه های آتی جامعه یاوری پس از بحث و بررسی فراوان تبیین شد. از این جلسه به بعد تقریبا جلسات به طور مرتب وحدود هر دو هفته یک بار تشکیل می گردید و نهایتاً در تاریخ 30/4/1384 هیات امنای بیست نفره جامعه یاوری با رای اکثریت حاضرین در جلسه انتخاب گردیدند و به دنبال آن در تاریخ 3/5/1384 هیات امنا، اعضای خود هیات مدیره را انتخاب نمود.
در این جلسه آقای مهندس حسن ماهوتچیان به عنوان مدیر عامل جامعه یاوری انتخاب شد. همچنین در همین جلسه تعداد چهارده مدرسه به تبرک و تیمن از نام مقدس چهارده معصوم از طرف هیات امنا به عنوان اولین شروع به جامعه یاوری تقدیم گردید که آغاز میمون و مبارکی بود. از شروع کار هیات مدیره در سال 1384 دفتر کار شخصی مهندس ماهوتچیان تبدیل به دفتر جامعه یاوری گردید و کم کم فعالیت های شخصی ماهوتچیان به فعالیت های جامعه یاوری مبدل شد و تمامی امکانات دفتر ایشان به امکانات جامعه یاوری تبدیل شد. اما از یک طرف نهالی را که مجتبی کاشته بود حالا تنومند گشته و برشاخ و برگ نشسته بود، از طرف دیگر جامعه یاوری دارای تشکیلات منظم و قانونمند گشته بود و عملکرد فعالیت های جدید در چهارچوب کار گروهی تقسیم شده بود. نتیجه آن شد که حجم پروژه ها در این چند سال بیشتر از دو دهة زمان مجتبی گردید. از طرفی ساخت و ساز فضاهای آموزشی و از طرف دیگر تحت پوشش قراردادن دانش آموزان ودانش جویان و ثبت و ضبط حساب ها و تشکیل منظم جلسات به جهت بهتر عمل کردن جامعه یاوری و کوچک بودن فضای دفتر مهندس ماهوتچیان، نیاز به داشتن مکانی برای دفتر جامعه یاوری را می طلبید.
مدتها همه دوستان پیرامون این مطلب بررسی نمودند تا بالاخره در شهریور 1388 مکان فعلی جامعه یاوری با استعانت از ذات اقدس رحمت که همیشه و در همه مراحل پشت و پناه جامعه یاوری بوده و هست به نام " خانه یاوری " خریداری گردید.
در 16/06/1388 مقارن با لیالی قدر ماه مبارک رمضان در یک جلسه افطاری که در خانه یاوری برگزار گردید، مقداری از چهارصد و چهل میلیون تومان وجه خرید آن را یاوران معزز تقبل نمودند و بقیه مبلغ نیز درهمایشی که در سالروز پرواز مجتبی کاشانی در محل سالن آمفی تئاتر بیمارستان محک برگزار شد تامین گردید. امید که در آینده با کمک شما عزیزان یاورگام هایی مقاوم تر بپیمائیم . انشاءا...                 لا حول ولاقوت الا بالله العلی العظیم
پاورقی:

صفحه 4 تاریخچه

1.    خواف :
که " خاف " تلفظ می شود و در لغت به معنی بانگ و فریاد است و در لغت نامه ی دهخدا، نام شهری است درجنوب شرقی خراسان که در مرز افغانستان واقع شده است . این شهرستان که مرکز آن « روی » یا رود نام دارد در حدود 40 روستا و 000/60 سکنه دارد و منطقه ایست خشک و کم آب که مردم آن به کشاورزی و دامداری ناچیزی مشغولند. این منطقه در گذشته یعنی در زمان خوارزمشاهیان و تیموریان از رونق بسزایی برخوردار بوده است که باقیمانده ی آثار تاریخی چون مسجد « زوزن » و مدرسه ی « خرگرد » موید آن است . به روایت کتاب تاریخ مغول قتل شیخ حسن جوری رهبر سربداران در نزدیکی خواف بوده است .
یکی از اقوال محلی در مورد وجه تسمیه « خواف » آنست که این نام از کلمه « خوف » که به معنی ترس است گرفته شده است .آقای محمد رضا خسروی در صفحه ی 143 کتاب ارجمند « جغرافیای تاریخی ولایت زاوه » به نقل از صفحه 185 کتاب « ملل و النحل » می نویسد:
« و از مجوس زرداشتیه صنفی است که آن را سیستانیه و به آفرید خوانند و رئیس ایشان شخصی بود از رستارق نیشابور که نامش خاف بود که بنای خواف خراسان کرده . . . » در یک دید اجمالی درحال حاضر می توان آنرا یکی از مناطق محروم در حد سیستان و بلوچستان دانست .
2.    افغانیان :
منظور سرزمین مردم افغان یعنی افغانستان است.
3.    رشخوار :
یکی دیگر از بخش های شهرستان تربت حیدریه است که در شمال و قسمتی از غرب « خواف » واقع شده است .
4.    قائن :
منطقه محروم دیگریست در جنوب خراسان که شاید وضعی تأسف انگیزتر از « خواف » داشته باشد و بیرجند نام مرکز استان خراسان جنوبی است .
5.    عثمان :نام کامل او « عثمان محمد پرست » واز اهالی روی مرکز شهر خواف است. وی که حدود 85 سال دارد و از افراد سرشناس و حاضر وناظر در امور اجتماعی مردم خوافست از نادر بازماندگان اصیل نسل دوتار نواز خطه هنرخیز خراسانست . اکثر موسیقی شناسان مملکت او را به استادی این ساز عرفانی و محلی می شناسند. اوکه پنجه ای بی نهایت پرشور دارد و در بداهه نوازی مهارت خاصی دارد موسیقی را سینه به سینه آموخته است و حتی با ساده ترین اصطلاحات متداول موسیقی نیز آشنایی ندارد اما در استعداد او در این کار همین بس که هر ساز اعم از زهی یا مضرابی را بدست گیرد مطمئناً آن را به فریاد در می آورد. او که هنرمند روستایی بی ادعائیست جز با معرفت ساز بدست نمی گیرد وهرگز نغمه اش را نفروخته است. در ساز عثمان غمی نهفته جاریست . به گمان من او غم آشکار و نهان همه ی مردم محروم را یک جا در دوتار جاری می کند :
ای خواف شگفت روزگاری داری
درد و غم و رنج بیشماری داری
محروم و بدون غمگساری اما
عثمان و دو تار بی قراری داری
اما نفوذ و احترام عثمان در میان مردم خواف به جهات اجتماعی غیر از هنر نیز هست. او اولین کس از اهالی خواف است که بین روستاهای حتی دور افتاده اتوبوسرانی دایر کرد و اگر چه بقول خودش رنجهای فراوان برده و گاهی نیز با ناسپاسیهایی روبرو شده اما این کار او باعث شده که بدلیل راهی که او هموار کرد دیگرانی وارد این کار شدند و از این جهت یعنی ارتباط خواف با تربت حیدریه ، تایباد ، مشهد وتهران مردم خواف وضع مساعد تری پیدا کردند.


هیچ نظری موجود نیست: