هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

جامع ِ علم و عمل ، جانِ جهان ، شاه شجاع



اولین کسی که در تاریخ کرمان با عنوان «عارف» شناخته شده«ابوالفوارس شاه بن شجاع کرمانی »است.تقریبا در همه ی آثار طراز اول عرفان و تصوف اسلامی شمه ای از احوال و اقوال شاه کرمانی «در واقع سیرجانی» آمده است و محققان عرفان عموما او را از جمله بنیانگذاران شالوده ی عرفان اسلامی –ایرانی می دانند. در همین ابتدا-و گر چند زود هنگام-برای تیمن و تنوع بحث بد نیست اشاره ای به حافظ شیراز و شاه کرمان داشته باشیم. یکی از مسایل مورد بحث درباره ی اشعار حافظ ، مدایح اغراق آمیز او درباره ی شاه شجاع مظفری(786-733) است. نکته ی اصلی این است که شاعر آزاده ای چون حافظ شیراز که به فرموده ی خود « سر حلقه ی رندان جهان» بوده و «سرش به دنیا و عقبی فرو نمی آمده » و با بی نیازی تمام به پادشاه زمان خود خطاب می کرده که :
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم / با پادشه بگوی که روزی مقدر است
و جز این دهها و بلکه صدها مورد دیگر از اشعار وی دلالت بر آزادگی و بلند همتی و سرافرازی او دارد ، چگونه و چرا در مورد شاه مظفری مدایحی اینگونه دارد :
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع    /     که نیست با کسم از بهر ماه و چاه نزاع
یا :
جبین و چهره ی حافظ خدا جدا مکناد   /    ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
یا مصراعی که در صدر همین مقاله آمده ( جامع ِ علم . . .) و موارد دیگری که در دیوان موجود است؟! شاه شجاع مظفری گرچه خود شاعر بوده و اهل ادب را دوست می داشت و بعضی رندی ها از او دیده می شد اما شاهی بود سنگدل که پدر و برادر خود (امیر مبارز الدین محمد مظفری میبدی و سلطان شبلی) را بخاطر قدرت طلبی کور کرد و نیز کارها کرد که گفتنی نیست. باری گر چه حافظ هم در تحلیل نهائی یک انسان است و مثل هر آدمی ضعفهای یشری را داراست اما مدایح او شایسته ی یکی از اولیاء الله است نه شخصی چون شاه شجاع مظفری. یکی از توجیهائی که در این زمینه می توان کرد این است که : خواجه ی شیراز این مدایح را به اقتضای زمانه اما طبق شیوه ی رندانه مبتنی بر ابهام خاص خود در ظاهر خطاب به شاه شجاع مظفری سرود اما در باطن و قلبا و نزد اهل دل روی سخن او با شاه شجاع کرمانی بوده است. می دانیم امیر مبارز الدین نام و کنیه ی پسر خود را به مناسبت ارادتی که که به شاه شجاع کرمانی داشته عینا همان نام و کنیه ی او قرار داده : « ابوالفوارس شاه شجاع» بعدها در زمان حکومت شاه شجاع از این تشابه و همنامی استفاده ی تبلیغاتی گشترده ای در جهت تقدیس چهره ی سلطان مظفری بعمل آمده است ، بویژه که شاه شجاع مظفری از سوی مادر از قراختائیان کرمان بوده و این نیز تشابه مورد نظر را پر رنگ تر می کرده است ، چنانکه حتی لقب «شهسوار» یکم که حافظ بارها برای او بکار برده در راستای تقویت همین نسبت است. البته برای رندی چون حافظ که به فرموده ی خود : حافظ مجلس و دُردی کش محفل بوده و در عین همه ی بلند همتی غم نان و زن و فرزند نیز داشته و نسبت به سلطان هم بی تفاوت نبوده است طبیعی به نظر می رسد که با یک تیر دو نشانه بزند و جرعه نوش سلطان ابوالفوارس شود. باری در این سلسله یادداشتها بر اساس مآخذ و منابع معتبر و نقد و تحلیل روایات به بحث پیرامون زندگی ، اقوال و آراء شاه شجاع می پردازیم و سعی می کنیم این افتخار بزرگ ایران و اسلام را آنطور که شایسته است معرفی نمائیم و به شناخت دقیق تری برسیم. اما بررسی را از کتاب بیاض و سواد خواجه علی حسن سیرگانی که به نسبت بقیه ی منابع از تاخری نسبی برخوردار است شروع می کنیم چرا که به مصداق معروف «اهلُ البیتِ اُدری بما فِی البیتِ» خواجه علی بن حسن سیرجانی اهل سیرجانست و علاوه بر این از مشایخ بزرگ عرفان به شمار می رود و در زمینه ی شناخت ، زمان و عرفان اسلامی ایرانی از شخصیت های یگانه است و دیگر این که او ارادت و توجه خاصی به شاه داشته و از نظر زمانی هم فاصله ی زیادی با او نداشته است و منطقا صحیح ترین و دقیق ترین اطلاعات را به ما خواهد داد هر چند که قبل از وی نیز نویسندگانی به شاه کرمانی پرداخته اند که مطالب آنان بعدا بررسی خواهد شد
سیرجان در قرن پنجم هجری از شهر های بسیار مهم ایران محسوب می شد، این شهر را ارباب تصوف به دلیل مقابر عرفا و اولیاء دین «شام کوچک» لقب داده بودند(در برابر شام که مزار بسیاری از پیامبران است) و شام کوچک علاوه بر اهمیت خاص خود در بین دو مرکز بزرگ عرفان و تصوف(فارس و خراسان) نیز قرار داشت و این ارتباط بر ارزشهای شهر افزوده بود در چنین دوره ای یعنی اوج رونق تصوف، خواجه ابوالحسن علی بن حسن بن علی سیرجانی(سیرگانی،کرمانی) در این دیار می زیست وی داروخانه ای داشت و در اکثر اوقات را در داروخانه اختصاصی اش می گذراند. خواجه خود را مرید شیخ عمو معروف به پیر خراسان (441 هـ) و مراد خواجه عبدالله انصاری می دانست . با بسیاری از عرفای معروف مانوس بود و از سوی آنان تجلیل شد که در راس آنها می توان از شیخ ابوسعید ابوالخیر که خواجه را بعنوان بزرگترین خواجه ی صوفیان زمان خود و اهل معنی دانسته است،نام برد. علاقه ی خواجه حسن به شاه بن شجاع به حدی بود که بر سر تربت او می نشست و فقرا را اطعام می نمود. او به سیر و سیاحت علاقه ی وافر داشت و در همین سفر ها بسیاری از بزرگان زمان خود را ملاقات نمود. خواجه همچنین رباطی داشت که در آنجا به دستگیری و ارشاد مریدان می پرداخت و زائرانی را که از دور و نزدیک دنیای اسلام به خدمت او می رسیدند به حضور می پذیرفت. باری خواجه علی حسن پس از سیر و سیاحتهای بسیار و عمری سرشار از معنویت در حدود سال 470هـ.ق درگذشت و به احتمال زیاد در کنار پیر معنوی خود شاه بن شجاع دفن شد چنانکه آرامگاه او تا روزگار ما زیارتگاه معتقدان باقی مانده است. از خواجه کتاب (البیاض و السواد) بیادگار مانده است که آن را بنام بیاض و سواد سیرجانی شناسانده ایم کتاب مذکور به زبان عربیست و در واقع طبقه بندی موضوعی اقوال،حکایات و اشعار مشاهیر و بزرگان صوفیه تا اواخر قرن چهارم می باشد. این کتاب در ردیف یکی از مهمترین کتابهای عرفانی جهان اسلام است و از ارزش فوق العاده ای برخوردار می باشد. بیاض و سواد دارای 73 باب و در آن از کلیه ی موضوعات مورد علاقه ی عرفا بحث شده است باب 39 که ارزشمندترین منابع مطالعه ی تاریخ تصوف و عرفان به شمار می آید عنوان (باب معرفت تاریخ مشایخ) را داراست در این باب خواجه علی حسن به معرفی 78 تن از مشایخ صوفیه پرداخته و آنان را به 8 گروه تقسیم نموده است. گروه اول تحت عنوان (ذکر الاوحاد من اولاتاد) به مشایخ بزرگ و طراز اول عرفان اختصاص داده شده و چهره هائی از قبیل بایزید بسطامی ، ابوتراب نخشی و شاه بن شجاع کرمانی معرفی شده اند خواجه در 7 گروه دیگر مشایخ را بنا به منطقه ی جغرافیایی زادگاه یا محل ماموریت آنان تقسیم نموده و با این عمل یعنی تقسیم مشایخ بر حسب وضعیت جغرافیایی دست به ابتکار مفیدی زده که قبل و بعد از وی نظیری برای آن دیده نشده است. هفت منطقه ی جغرافیایی مذکور عبارتند از : حجاز،عراق،شام،مصر،فارص،خراسان و جبل ( منطقه ی کوهستانی غرب ایران) بهر حال خواجه علی حسن شاه شجاع را در طبقه ی اول و سومین نفر از عرفای طراز اول و یگانه(بعد از ابوتراب نخشی و بایزید بسطامی) معرفی نموده و آنجا که عین گفتار خواجه در معرفی شاه اهمیت دارد،بجاست. نص قول او را بیاوریم و در قسمت بعد به ترجمه و تحلیل آن بپردازیم.
«خزینهُ الحکمهِ و مَمدوُح اَهلِه :
شاه بن شجاع ابوالفوارِس الکرمانی، کانَ احدُ المتحققین فی شأنه لَهُ دلایل و بَراهین، خراسانی الاصل نَزیل السیرجانِ و بَها قبرهُ رحمهُ الله علیهِ، تَوفی سَنه ثمان و ثمانین و مأنین»
در قسمت قبل متن عربی معرفی شاه بن شجاع کرمانی به روایت خواجه علی حسن سیرجانی از نظرتان گذشت، اینک ترجمه و تحلیل آن. خواجه از شاه با عنوان خزانه گنجینه ی حکمت نام می برد و کسی که اهل حکمت و در واقع حکیمان او را ستایش کرده و می کنند. درباره ی حکمت بسیار بحث شده که مجال طرح آنها در این مقاله نیست. به نظر می رسد منظور خواجه از حکمت همان معرفت و دانش به حقیقت اشیاء و پدیده ها و شناخت حقیقی حق تعالی باشد. البته معنای عمومی تر حکمت همان فلسفه یا علوم عقلی است اما در اینجا مقصود خواجه آن نوع از دانش نیست چون عرفا و صوفیه با آن نوع حکمت چندان موافق نیستند اگرچه بعضی آنها فیلسوف هم بوده اند. ممکن است شاه کرمانی نیز حکیم به معنی دانشمند علوم فلسفی هم بوده باشد زیرا چنانکه خواهیم دید او را از جمله دانشمندان به شمار آورده اند . اما منظور خواجه از حکیم، باید همان تعریفی باشد که ذکر کردیم، نکته قابل توجه این است که خواجه، باب اول بیاض و سواد خود را هم به حکمت اختصاص داده است این امر به نظر من تصادفی نیست توضیح اینکه شاه بن شجاع کرمانی کتابی داشته بنام«مرآه الحکما» که در قسمت های آینده درباره ی آن بحث خواهیم کرد و به نظر می رسد که خواجه علی حسن با دادن صفت«خزینه الحکمه» به شاه شجاع در واقع به طور کنایه ی به کتاب مرآه الحکماء اشاره کرده است. اما چرا به طور مستقیم بنام کتاب اشاره نکرده است. باید به این دلیل باشد که این اثر شاه بن شجاع در آن زمان آنقدر مشهور بوده که خواجه احتیاجی به تصریح در آن باب نمی دیده و به مصداق مثل معروف «الکنایه ابلغ من التصریح»(کنایه از تصریح رساتر است) به آن کتاب و به شخصیت حکیمانه شاه ، اشاره کرده است. باری سخن از باب حکمت در کتاب البیاض و السواد بود.بنظر می رسد خواجه علی حسن به دلیل ارادتی که شاه بن شجاع کرمانی داشته، از باب تیمن و تبرک کتاب خود را با باب حکمت آغاز کرده و در این باب خلاصه ای از کتاب مرآه الحکمای شاه بن شجاع را آورده است.نام عارف بزرگ سیرجان، چنانکه خواجه و دیگران ذکر کرده اند «شاه» و نام پدر او «شجاع» و کنیه او «ابوالفوارس». در باب نام و نام پدر ایشان باید این نکته را ذکر کرد که صورت «شاهِ شجاع» در واقع ساخت فارسی همان شاه بن شجاع است که بر طبق اصطلاحات دستور سنتی آن را « اضافه ی بِنوُت» می خوانند و در واقع شاه با کسره ی اضافه به شجاع می پیوسته : یعنی شاه پسر شجاع، همان ساختی که در ترکیب علی حسن می بینیم یعنی علی پسر حسن و این ساخت دستوری هنوز هم چنانکه می بینیم در فارسی محاوره ای برقرار است. به تدریج به ضرورت آن چیزی که در زبانشناسی به آن Language economy یا دقیق تر اصل Least effort  می گویند، کسره ی اضافه از انتهای کلمه ی شاه برداشته شده و به جای آن ساکن نشسته است . به این شکل از یک طرف تلفظ این ترکیب بنا به همان اصل اقتصاد زبان راحت تر شده و هم موهِم این شده که بعضی نام عارف ما را شجاع بپندارند و کلمه ی شاه را به عنوان لقب و نوعی صفت محسوب کنند. در این باره ذکر یک نکته تاریخی لازم است و آن نقشی است که حکومت آل مظفر و مخصوصا امارت شاه شجاع مظفری در رواج تلفظ«شاه شجاع» به جای «شاه بن شجاع» با «شاهِ شجاع» داشته است، در توضیح باید گفت همانگونه که قبلا دیدیم در زمان شاه شجاع مظفری تبلیغات وسیعی از سوی دربار و شاعران بعمل می آمد تا با نزدیک کردن شاه مظفری به شاه کرمانی نوعی تقدیس و روحانیت ببخشند. این کار را به صورتهای مختلف انجام می دادند که نمونه هائی از آن در اشعار جاویدان خواجه ی شیراز دیدیم. اقدام زیرکانه ی دیگر در این مورد این بود که تلفظ این دو نام را یکی کنند یعنی هر دو نام (نام شاه و عارف) را به صورت «شاه شجاع» بکار ببرند. در این زمینه یک سند جالب داریم که امیدواریم خوانندگان عزیز به دقت مطلب را بخوانند و لطف قضیه و ترفند سیاسی نهفته در آن را که در حدود 8 قرن پیش صورت گرفته دریابند،از کتاب بیاض و سواد خواجه علی حسن سیرجانی چند نسخه موجود است(که بعدا به تفصیل عرض خواهد شد)معتبرترین آنها نسخه ای است که به دست یکی از نوادگان خواجه که خود خطیب سیرجان هم بوده در سال 746 هجری قمری برای حاکم سیرجان کتابت شده است. در همه ی نسخه های کتاب و سایر آثار معتبر از شاه کرمانی به صورت شاه بن شجاع کرمانی نام برده شده است اما در نسخه ی مذکور در همین معرفی که مشغول تحلیل آن هستیم مطلب به این شکل آمده است.
« خزینهُ الحکمهِ و مَمدوُح اَهلِه ،شاه شجاع ابوالفوارِس . . .»
یعنی شاه بن شجاع به صورت شاه شجاع نوشته شده است. کسانی که با فن تصحیح متون خطی آشنایند می دانند که مصحح در اینجا اولین چیزی که به خاطرش می رسد این است که واژه«بن» بین دو کلمه شاه و شجاع را کاتب سهوا از قلم انداخته و فراموش کرده است چون مطمئن هستیم که صورت شاه بن شجاع درست است آنهم در یک متن عربی که ساخت فارسی شاه شجاع قابل توجیه نیست. باری این اولین حدس است اما با اندکی دقت در نسخه متوجه می شویم که بین دو کلمه ی شاه و شجاع به طرز غیر معمولی خالی است گویا کلمه «بن» در ابتدا وجود داشته و بعدا آن را تراشیده اند با دقت بیشتر در نسخه متوجه می شویم که واژه بن تراشیده شده است. اما چرا؟ چرا صورت صحیح نام عارف سیرجانی را به شکل غلط تغییر داده اند. با کمی دقت و آشنائی با مسایل سیاسی زمان مظفری و مخصوصا شاه شجاع به جواب مساله دست می یابیم. اگر تاریخ کتابت این نسخه را در نظر بگیریم یعنی سال 746 هـ متوجه می شویم که شاه شجاع مظفری در حدود چهارده سال بعد از کتابت این نسخه یعنی سال 759 هـ به حکومت رسیده است و کلید حل مسأله اینجاست: کاتب نسخه در ابتدا صورت درست نام و نام پدر عارف ما را نگاشته بوده است «شاه بن شجاع» اما 15-14 سال بعد که شاه شجاع به حکومت رسیده و همه دست ها در این کار بوده تا سلطان ابوالفوارس را وارث معنویت عارف بزرگ قرار دهند و در این راستا تشابه اسمی آن دو را به عنوان مهمترین ابزار به کار می گرفته اند واژه بی سر و صدای «بن» را به آرامی تراشیده اند و به مقصود سیاسی تبلیغاتی خود رسیده اند. اما اینکه این کار را چه کسی انجام داده است به نظر می آید، کار حاکم سیرجان است(محمود بن محمود الحسینی) که در این زمان مالک نسخه بوده و از طرفی از جانب شاه مظفری عنوان حاکم سیرجان یافته بوده است.
فاعتبروا یا اولی الابصار
در مسیر شناخت عارف بزرگ دیار کرمان شاه بن شجاع کرمانی از زبان دیگر عارف برجسته دیار کرمان، خواجه علی حسن سیرجانی به کنیه ی ایشان رسیدیم: «ابوالفوارس». فوارس جمع واژه فارس است و «اسب سوار» معنی می دهد.بنابراین ابوالفوارس یعنی فرمانده و رئیس اسب سواران یا سوار کار ماهر. اما چرا ابوالفوارس؟ به نظر می رسد کنیه ی ایشان ربطی به نژاد و موقعیت نسبی شان داشته باشد. توضیح اینکه غالب مورخان تصوف شاه شجاع کرمانی را از «اولاد ملوک» دانسته اند و در شرح حال وی به شاهزادگی او تصریح کرده اند. حال باید دید نسب شاه به کدام سلسله شاهان می رسیده است. باز همان حضرات نویسندگان تصوف اصالت شاه بن شجاع را از شهر«مرو» ذکر کرده اند. مرو که به«مرو شاهیگان» یعنی مرو شاهانه معروف بود یکی از شهر های خراسان بزرگ است که در تاریخ گذشته ایران از اهمیت بسیار برخوردار بوده است. اگر بپذیریم که شاه کرمانی مروی بوده، می توانیم در اصالت نژادی او اینگونه بحث کنیم: پس از هجوم عربها به ایران، آخرین پادشاه ساسانی، یزد گرد سوم که از ایشان شکسته شده بود بدنبال جمع آوری نیرو و کمک به سمت مشرق ایران روی آورد او در این مسیر مدتی هم در کرمان ماند. کرمان را در اینجا باید همان سیرجان بدانیم ؛(شرح این مطلب و دلایل آن عرض خواهدشد) شاه ساسانی در سیرجان آنگونه که انتظار داشت مورد استقبال قرار نگرفت و راه خود را به سمت خراسان در پیش گرفت و بعد از مدتی سرگردانی و آوارگی بالاخره در روستای«رزیق» در نزدیکی مرو کشته شد.(سال 31هـ ق) و 2 سال بعد مرو به تصرف عربها در آمد. یزد گرد ساسانی اما تنها نبود. خانواده و بسیاری از خویشان نزدیکش را هم با خود همراه برده بود. بعد از کشته شدنش هم فرزندانش و مخصوصا«پیروز» پسرش سعی در کمک گرفتن از امپراتور چین و مقابله با عربها داشتند که ناموفق بود. گروهی از فرزندان و شاهزادگان ساسانی به چین حتی از آن طریق به ژاپن رفتند و جالب است بدانید که هنوز گروهی از بازماندگان ساسانی در ژاپن زندگی می کنند. اما قسمت عمده خاندان ساسانی در همان منطقه مرو و روستاها و شهر های اطراف باقی ماندند و از آنجا که زبان آنها دری بود و به علت اشرافیت غالبا از سطح فرهنگی بالائی برخوردار بودند تأثیر زیادی در آن منطقه گذاشتند چنانکه دو سه قرن بعد رنسانس فرهنگی ایران و جنبش شعر و ادب و زبان دری از همین مناطق شروع شد و به تدریج به تمام ایران گسترش یافت. شاه بن شجاع کرمانی به احتمال بسیار زیاد از بقایای همین شاهزادگان ساسانی منطقه مرو بود و کنیه ی ابوالفوارس او هم از لوازم شاهزادگی و آشنائی با اسب و سواری منشا می گرفت.
باری خواجه علی حسن بعد از ذکر کنیه شاه از او به صورت «الکرمانی» یاد کرده است: در اینجا باید این نکته را توضیح دهیم که سیرجان تا اواسط قرن چهارم مرکز ایالت کرمان بود و معمولا غالب افراد و اتفاقاتی که با نسب کرمانی و کرمان ذکر می شوند در واقع سیرجانی و در سیرجان بوده اند. نمونه خوب این مطلب خود شاه بن شجاع است که به تصریح خواجه علی حسن، ساکن سیرجان بوده و هم در این شهر در گذشته اما همه جا به شاه بن شجاع کرمانی شناخته می شده است. حتی خواجه علی حسن سیرجانی هم گاهگاه کرمانی خوانده اند و منظورشان سیرجانی بوده است. برای آشنائی با وضعیت سیرجان در قرون اولیه به کتاب بسیار مهم «جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی» تألیف لسترانج (1933-1854م) محقق بریتانیایی نظری می افکنیم: «سیرجان کرسی(مرکز) اسلامی قدیم کرمان، در زمان ساسانیان نیز شهر عمده ی آن ایالت بود و جغرافی نویسان عرب آنرا السیرجان با«ال تعریف» نوشته اند (یعنی شهر آنقدر معروف بوده که احتیاجی به توضیح درباره آن نمی دیده اند و آن را به صورت معرفه می نوشته اند.) . . . سیرجان پس از آمدن اعراب کماکان مرکز اسلامی ایالت کرمان باقی ماند و تا اواسط قرن چهاردهم که جنوب ایران تحت استیلای آل بویه درآمد بدین حال بود. حاکمی که از طرف آل بویه برای کرمان،نعیین گردید و ابن الیاس نام داشت، بعلت نامعلومی کرسی ایالت را از سیرجان به بردسیر(شهر فعلی کرمان) منتقل ساخت و دستگاه و دیوان دولتی را به کرمان کنونی آورد. سیرجان در زمان اصطخری(جغرافی نویس قرن چهارم) بزرگترین شهر کرمان بود. سقف خانه های آن شهر را بعلت کم بودن چوب،طاق زده بودند.مقدِسی(جغرافی دان قرن چهارم)گوید: سیرجان در زمان آل بویه از شیراز بزرگتر و با شکوه تر بود و دو بازار داشت: کهنه و نو، با سرمایه های هنگفت و پارچه های قماشی که سیرجان از جهت آنها معروفیت خاص داشت. همچنین کوچه های وسیع و عمارتهای خوب و باغستان و هشت دروازه. عضدالدوله دیلمی نزدیک دروازه حکیم خانه ای عالی ساخت و مسجد جامع شهر بین بازار کهنه و نو قرار داشت و مناره ی آن بفرمان عضدالدوله ساخته شده بود. آب شهر از دو قنات تأمین می شد که در قرن سوم یکی را عمرو و دیگری را طاهر پسرهای لیث صفار احداث کرده بودند.» این بود گوشه ای از توصیف سیرجان در کتاب مذکور.اینک آن مجملی را که تفصیل دادیم یکبار دیگر از نظر می گذرانیم و بقیه را در قسمت آینده شرح خواهیم داد
خزینهُ الحکمهِ و مَمدوُح اَهلِه ،شاه بن شجاع ابوالفوارِس الکرمانی . . .
در ادامه معرفی شاه بن شجاع کرمانی از گفتار خواجه علی حسن سیرجانی و پس از نام و القاب ایشان به این عبارت می رسیم:
«کان احدُ المتحققین فی شأنه له دلایل و براهین» یعنی شاه از متحققین بود و در این باره دلایل و نشانه های بسیاری از شأن و شخصیت او وجود دارد.می دانیم که اهل سیر و سلوک و راهیان مقصد حق بالاترین هدف و خواسته شان رسیدن و در واقع تحقق به حق و به عبارت دیگر از متحققین شدن است. در اینجا خواجه می گوید که شاه به مرحله تحقق در حق رسیده بود و از جمله متحققین بود و به همین خاطر نیز هست که نام او را بلافاصله پس از بایزید بسطامی آن عارف بلند مرتبه ذکر می کند و او را از جمله هفت نفر عارف بزرگ اسلام می شمارد. در ادامه می فرماید که برای این امر یعنی به حقیقت واصل شدن شاه کرمانی دلیل و برهان های بسیاری وجود دارد که ثابت می کند او حقیقتا از جمله رسیدگان طریق بوده است. به نظر می آید این دلایل و براهین می توانند اعمال و اقوال عارفانه شاه باشند که برای اهل معنا و شناسندگان نشانه های عارفان واقعی دلالت بر تحقق او به حقیقت داشته اند.و نیز ممکن است خواست خواحه از دلایل و براهین کراماتی باشد که از شاه نقل می کنند در زمینه کرامات مختصرا می توان گفت: کرامات که مفرد آن کرامت است به آن کارهای خارق العاده و غیر طبیعی گفته می شود که از اولیاء صادر می شود و نشان دهنده توانائی های فوق العاده آنها و در نهایت راستگوئی ایشان است. در کتابهای صوفیه مخصوصا تذکر الاولیای عطار بسیاری از این کرامات نقل شده که غالبا عقل آنها را قبول نمی کند. کارهایی از قبیل خبر دادن از غیب، شفا دادن بیماران، رام کردن حیوانات وحشی، راه رفتن بر روی آب، طی الارض و . . . .
خود نویسندگان این گونه آثار برای فرق نهادن بین کرامات و معجزات،تفاوتهای چندی را ذکر کرده اندمثلا: معجزه با تحدی همراه است اما کرامت بدون تحدی. پیامبر مأمور است که معجزه را آشکار کند اما ولی باید در پنهان کردن کرامت بکوشد و . . .
بهر تقدیر بحث کرامات بحث گسترده ای است و به راحتی نمی شود اصل آن را رد کرد چون حتی شخصیت عقلگرای بزرگی مثل ابو علی سینا در کتاب«شفا» وقوع کرامت از اولیاء را محتمل شمرده است. بهر حال منظور ما اینجا تشریح سخنان خواجه سیرجان درباره شاه سیرجان است و نه رد و قبول کرامات که نه در تخصص ماست و نه هدف ما از این گفتار.منظور این بود که خواجه علی احتمالاً کراماتی را که به شاه منسوب می داشته اند از جمله دلایل تحقق او به حقیقت می دانسته است.
درادامه این معرفی آمده است :«خراسانی الاصل نزیل السیرجان و بها قبره رحمه اله علیه توفی سنه ثمان و ثمانین و مأتین»یعنی شاه کرمانی اصالتاً خراسانی است که ساکن سیرجان شده و قبرش نیز در سیرجان است. در باب خراسانی بودن (نشتیفان خواف )شاه هیچ جای تردیدی نیست و دلیل همین سند و گفتارهای دیگران اما سایر نویسندگان بزرگ تصوف با ذکر کلمه«یُقال» که نوعی شک و تردید را می رساند گفته اند که اصل او از «مرو» بوده است. شاید خواجه علی حسن هم به دلیل اینکه کاملاً از این امر مطمئن نبوده، تنها به خراسانی بودن شاه اشاره کرده است. شاید هم دلیل آن طولانی نشدن کلام باشد چون در معرفی عرفا در این باب بیش از یکی دو سطر مطلب گفته نشده است. بهر حال شاه خراسانی ساکن سیرجان شده است.کی؟ در این مورد هیچ نمی دانیم اما از آنجا که می بینیم در کتاب جغرافیای حافظ ابرو که در قرن نهم تألیف شده آمده است که: « . . . و قبر شاه شجاع کرمانی در سیرجان است و شاه شجاع از مشایخ طبقات است و نسل او گویند از فرزندان ملوک عجم است.» از اینکه فرزندان شاه در سیرجان بوده و نوادگانش نیز در همانجا ماندگار شده اند می توان احتمال داد که شاه در جوانی به سیرجان آمده و در همانجا ازدواج کرده و صاحب فرزند شده. مطلب بعد این است که قبر شاه در سیرجان است. اگر چه در بعضی آثار مثلاً تاریخ نیشابور نوشته حاکم نیشابوری یا حمدالله مستوفی در نزهه القلوب احتمال داده اند که قبر او در نیشابور یا در کرمان باشد اما تصریح خواجه علی حسن و آثار دیگری از جمله تذکره الاولیای عطار که نوشته خواجه علی حسن بر سر قبر شاه شجاع کرمانی به فقرا نان می داده و موارد دیگر مثلاً همین جغرافیای حافظ ابرو،ثابت می کند که«قبر شاه شجاع کرمانی در سیرجان است» اما اگر هیچ سندی بجز همین گفته خواجه علی حسن نداشتیم می توانستیم با قطعیت بگوئیم که قبر شاه در سیرجان است اما در کجاست؟ به نظر می آید بدون تردید در جوار قبر خواجه علی حسن زیرا : از گذشته پیران علاقه مند به مسایل تاریخی همواره در کنار قبر خواجه علی حسن قبری را نشان می دادند و می گفتند که این قبر شاه شجاع کرمانی است. علاوه بر این به حکم عقل آیا می توان تصور کرد که خواجه علی حسن سیرجانی با آن همه ارادت به شاه کرمانی و اینکه به قول عطار بر سر تربت شاه به اطعام فقرا می پرداخته یعنی اینکه خانقاه و رباط معروف خواجه علی حسن بر سر قبر شاه بوده، آری آیا می توان پذیرفت که قبر او جایی بجز در کنار قبر پیر و مرادش باشد؟ معمولاً رسم بر این بوده که این گونه اشخاص وصیت می کرده اند که در جوار قبر محبوب و مرادشان دفن شوند. اینجا باید به یک نکته مهم اشاره کنیم، از چند سال اخیر که اسم خواجه علی حسن و شاه کرمانی بیشتر بر سر زبانها افتاد و مردم با شخصیت بزرگ این دو افتخار سیرجان آشنا شدند کوشش هایی به عمل آمده در راستای بازسازی قبر خواجه علی حسن و کارهای اندکی نیز انجام گرفته است. مردم سیرجان اینطور توقع دارند که اگر قرار است اینجا تعمیر و بازسازی انجام بگیرد باید به صورت علمی و کارشناسی باشد یعنی باید یک هیئت مرکب از مسئوولین شهرستان سیرجان و افراد علاقه مند و فرهنگی و خیّرین با هم جمع شوند و با استفاده از باستان شناسان خبره و کارشناس، به خاک برداری محل اقدام شود تا اولاً: به طور علمی و دقیق جای قبر شاه بن شجاع مشخص شود و این افتخار بزرگ برای مردم سیرجان از شکل اطمینان قلبی به صورت قطعیت عینی و علمی در آید و ثانیاً چنانکه در تاریخ خوانده ایم بسیاری از بزرگان در این منطقه دفن شده اند که یک کارشناسی علمی می تواند تاریخ منطقه و اهمیت آن را روشن کند.
اگر یک تعمیر مختصر که شامل ساختن یک یا چند اتاقک و . . . باشد اگر چه عملی خوب و پسندیده است اما از طرف دیگر باعث می شود که موضوع قبر شاه شجاع برای همیشه در پرده ابهام فرو رود.بنابراین اولین و مهمترین کار در زمینه بازسازی این منطقه مهم که می تواند سیرجان را حتی در جهان مشهور سازد تشکیل یک هیئت جدّی و دلسوز و علاقه مند است و سپس تأمین بودجه و نقشه کارشناسی و دقیق و علمی. و در آخر به قول شاعر
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم  / تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال
در زمینه اهمیت قبر شاه شجاع باید بدانیم که در طول تاریخ بسیاری از رجال سیاسی و فرهنگی و دینی برای زیارت آن می آمده اند مثلاً شاهرخ تیموری پسر و جانشین تیمور گورکانی (همان که سیرجان را نابود کرد) در تاریخ 818 هـ به زیارت قبر شاه شجاع آمده است. بشنویم : «اعلام ظفر پیکر و چتر فرخ اختر از دارالملک شیراز در اهتزار آمده به نواحی سیرجان رسید و آن حضرت(شاهرخ) به زیارت مرقد منور و مشهد معطر شاه شجاع کرمانی که جلوه گاه طاووسان بساتین انس و تذروان ریاض قدس است فرموده : شرایط زیارت به جای آورد.»(از کتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین)
در پایان تاریخ دقیق درگذشت شاه آمده یعنی سال 288 هـ ق و این تنها جائی است که تاریخ با این دقت ذکر شده. همه جا تاریخ درگذشت شاه را قبل از سال 300هـ ق یا بین سال 270 هـ ق و 300 هجری قمری ذکر می کردند.
ذکر این نکته ضروری است که در این دوران خفقان با مخالفت های شدید بر علیه عرفا و عرفان و تصوف اسلامی درخواست های مردم سیرجان مبنی بر مرمت و بازسازی و پیدا کردن محل دقیق قبر شاه بن شجاع نه تنها امکان پذیر نیست بلکه اگر آقایان همین بقایای باقی مانده را با خاک یکسان نکنند جای بسی شکر دارد.

هیچ نظری موجود نیست: