اولين كسي كه مدرسه نوين را در ايران بنا نهاد
در 14 تیر ماه سال 1320 در محله چرند اب تبر یز یکی از پیشگامان تحول و نهضت فرهنگی ایران دیده به جهان گشود. نام او را حسن نهادند و شهرت وی تبریزی بود که پس از اموزش ابتدایی پدرش خواست او را به نجف بفرستد (هنوز رفتن به فرنگستان و اموختن دانشهای نوین روا ج نبود) با وجود این میرزا حسن به نجف نرفت و راه دیگری را سپری کرد که همان را ه فرنگ بود.
در روزهای پیش از انقلاب مشروطه دو روزنامه فارسی در استانبول چاپ می شد ، به نامهای اختر و ثریا ، از سر اتفاق نسخه ای از روزنامه اختر به دست رشدیه رسید در ان شماره نوشتاری بود درباره معارف جدید و طریقه تدریس الفبا در ان نوشتار امده بود که در کشور های خارج از هر 1000 نفر10 تن بی سوادند ولی در ایران از هر هزار نفر 10 نفر باسوادند .
این وا ماندگی شاید به دلیل سختی فراگیری زبان فارسی و نوشتن ان به دليل هجوم تازیان بر فرهنگ و ادب ایران بوده است.
که اگر با ژرف بینی به نوشته ای بر جا مانده از میرزا ملکم خان بنگریم به این موضوع بر میخوریم. همچنین ان روزها این مساله در میان روشنفکران ایران مطرح بود.
به هر روی این نوشتار تاثری ژرف بر میرزا حسن گذاشت و انقلابی در اندیشه های او پدیدار گشت. یکباره تصمیمی که پدرش برای ادامه تحصیل او گرفته بود کنار گذاشت و به بیروت رفت . این سفر در سال 1259 سر گرفت و او در دارالمعلمین بیروت که فرانسویان ان را اداره می کردند و شهرت جهانی داشت درس خواند .
وجود دارالمعلمین در بیروت نشان می دهد که لبنانی ها که عرب هستند در زمینه اموزش از ایرانیان جلوتر بودند.
میرزا حسن به اموزش در بیروت بسنده نکرد رهسپار استانبول شد و درانجا به طرح نقشه های برای اموزش و پرورش نواموزان پرداخت و برای از بین بردن اشکالهای اموزشی در ایران کوشش نمود.
رشدیه پس از چندی به زادگاهش بازگشت و نخستین مدرسه را در محله ششکلان تبریز بنیان نهاد او نخستین کسی بود که در ان زمان در اذربایجان و سپس در تهران به بنیاد اموزشگاه دست زد.
ساختن مدرسه در ان زمان خود مجاهد ه ای بزرگ بود از جمله امیر کبیر جان خود را بر سر این کار نهاد . مرتجعانی که تاب دیدن مدرسه و حتی شنیدن نام ان را نداشتند با یاری از اوباش ، مدرسه را بر سر رشدیه ویران کردند . اما میرزا حسن در این را ه پایداری بی اندازه از خود نشان داد.
گشایش مدرسه های نو و پیشتباز شورانگیز مردم تبریز از روش نوین سواد اموزی با واکنش شدید واپسگرایان و صاحبان مکتب خانه های قدیمی روبرو شد.
گروهی از روحانيون با بهره از نادانی مردم و پخش شایعه های بی پایه نام رشدیه و دبستان او را بر سر زبانها انداختند. از برای نمونه گفته می شد رشدیه به بهانه مدرسه می خواهد کودکان مسلمان را از دین بیرون کند . بهانه شان این بود که می گفتند رشدیه مانند کلیسا در مدرسه خود ناقوس به صدا در می اورد .
که رشدیه مجبور شد زنگ زدن را در مدرسه متوقف کند و به جای ان یکی از دانش اموزان هنگام رفتن بچه ها به کلاس بالای صندلی میر فت و به اوار بلند این سرود را که رشدیه شعر ان را خود ساخته بود می خواند.
هر انکه از پی علم و دانایی است
بداند که وقت صف ارایی است
ولی کوته اندیشان و خشک مغزان ان روزگار از فتنه ا نگیزی خود دست برنداشتند انان کسانی که فرزند خود را به مدرسه رشدیه می فرستادند تا اموزش ببینند را بی دین و کافر می خواندند.توجه داشته باشید که این عبارت تکفیر از زمان پیدایش این مرام همیشه به وسیله افرادی کج اندیش از واقعیت دین (با این که بیشتر دینها جز برای درست کردن و رستگاری مردمان نیامده اند) با بیرحمی در برابر خرد گستری بکار گرفته می شد .
سرانجام رشدیه را تکفیر کردند و توسط برخی از علمای نادان فتوي ویران کردن مدرسه های نوین را دادن ، جالب اینکه هنگامی که یکی از مدرسه ها ویران می شد او می خندید و هنگامی که ان حال وی را از او جویا شدن می گفت این جاهلان نمی دانند که با این اعمال نمی توانند جلو سیل بنیاد کن علم را بگیرند یقین دارم که از هر اجر این مدرسه خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد!!!!!!!!
من انروز را اگر زنده باشم خواهم دید سرانجام با فتوي دکان داران دینی که نمی خواستند علم و خرد جای جهل و خرافه را بگیرد ، گروهی از اراذل و اوباش را با چوب و چماق به مدرسه رشدیه فرستادند تا با هجوم به انجا و با شکستن اسباب و اثاثیه ان و مضروب و مجروح نمودن دانش اموزان و کشتن چند تن از انان ، که زیر دست و پا جان خود را از دست دادن ، به اصطلاح دین خود را از خطر کفر و الحاد نجات بخشیدن.
پس از این رخ داد رشدیه ماندن در تبریز را به صلاح ندید و به طور موقت شب هنگام تبریز را ترک کرد ولی او نهال فرهنگ نوین را کاشته بود .
مرگ رشدیه در 19 اذر ماه سال 1323 رخ داد و او را علی رغم خواستش که سفارش کرده بود مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گور من بگذرند و از این بابت روانم در اخرت شاد شود این اخرین ارزوی مردی است که پدر اموزش و پرورش نوین نام داشت .
کم و بیش می توان گفت حتی یک هزارم مردم ملت ایران از این حقیقتی که در نیمه پنهان تاریخ معاصر قرار گرفته اگاهی ندارند.
پس از مرگ میرزا حسن وی را در گورستان نو در شهر قم به خاک سپردند.
در 14 تیر ماه سال 1320 در محله چرند اب تبر یز یکی از پیشگامان تحول و نهضت فرهنگی ایران دیده به جهان گشود. نام او را حسن نهادند و شهرت وی تبریزی بود که پس از اموزش ابتدایی پدرش خواست او را به نجف بفرستد (هنوز رفتن به فرنگستان و اموختن دانشهای نوین روا ج نبود) با وجود این میرزا حسن به نجف نرفت و راه دیگری را سپری کرد که همان را ه فرنگ بود.
در روزهای پیش از انقلاب مشروطه دو روزنامه فارسی در استانبول چاپ می شد ، به نامهای اختر و ثریا ، از سر اتفاق نسخه ای از روزنامه اختر به دست رشدیه رسید در ان شماره نوشتاری بود درباره معارف جدید و طریقه تدریس الفبا در ان نوشتار امده بود که در کشور های خارج از هر 1000 نفر10 تن بی سوادند ولی در ایران از هر هزار نفر 10 نفر باسوادند .
این وا ماندگی شاید به دلیل سختی فراگیری زبان فارسی و نوشتن ان به دليل هجوم تازیان بر فرهنگ و ادب ایران بوده است.
که اگر با ژرف بینی به نوشته ای بر جا مانده از میرزا ملکم خان بنگریم به این موضوع بر میخوریم. همچنین ان روزها این مساله در میان روشنفکران ایران مطرح بود.
به هر روی این نوشتار تاثری ژرف بر میرزا حسن گذاشت و انقلابی در اندیشه های او پدیدار گشت. یکباره تصمیمی که پدرش برای ادامه تحصیل او گرفته بود کنار گذاشت و به بیروت رفت . این سفر در سال 1259 سر گرفت و او در دارالمعلمین بیروت که فرانسویان ان را اداره می کردند و شهرت جهانی داشت درس خواند .
وجود دارالمعلمین در بیروت نشان می دهد که لبنانی ها که عرب هستند در زمینه اموزش از ایرانیان جلوتر بودند.
میرزا حسن به اموزش در بیروت بسنده نکرد رهسپار استانبول شد و درانجا به طرح نقشه های برای اموزش و پرورش نواموزان پرداخت و برای از بین بردن اشکالهای اموزشی در ایران کوشش نمود.
رشدیه پس از چندی به زادگاهش بازگشت و نخستین مدرسه را در محله ششکلان تبریز بنیان نهاد او نخستین کسی بود که در ان زمان در اذربایجان و سپس در تهران به بنیاد اموزشگاه دست زد.
ساختن مدرسه در ان زمان خود مجاهد ه ای بزرگ بود از جمله امیر کبیر جان خود را بر سر این کار نهاد . مرتجعانی که تاب دیدن مدرسه و حتی شنیدن نام ان را نداشتند با یاری از اوباش ، مدرسه را بر سر رشدیه ویران کردند . اما میرزا حسن در این را ه پایداری بی اندازه از خود نشان داد.
گشایش مدرسه های نو و پیشتباز شورانگیز مردم تبریز از روش نوین سواد اموزی با واکنش شدید واپسگرایان و صاحبان مکتب خانه های قدیمی روبرو شد.
گروهی از روحانيون با بهره از نادانی مردم و پخش شایعه های بی پایه نام رشدیه و دبستان او را بر سر زبانها انداختند. از برای نمونه گفته می شد رشدیه به بهانه مدرسه می خواهد کودکان مسلمان را از دین بیرون کند . بهانه شان این بود که می گفتند رشدیه مانند کلیسا در مدرسه خود ناقوس به صدا در می اورد .
که رشدیه مجبور شد زنگ زدن را در مدرسه متوقف کند و به جای ان یکی از دانش اموزان هنگام رفتن بچه ها به کلاس بالای صندلی میر فت و به اوار بلند این سرود را که رشدیه شعر ان را خود ساخته بود می خواند.
هر انکه از پی علم و دانایی است
بداند که وقت صف ارایی است
ولی کوته اندیشان و خشک مغزان ان روزگار از فتنه ا نگیزی خود دست برنداشتند انان کسانی که فرزند خود را به مدرسه رشدیه می فرستادند تا اموزش ببینند را بی دین و کافر می خواندند.توجه داشته باشید که این عبارت تکفیر از زمان پیدایش این مرام همیشه به وسیله افرادی کج اندیش از واقعیت دین (با این که بیشتر دینها جز برای درست کردن و رستگاری مردمان نیامده اند) با بیرحمی در برابر خرد گستری بکار گرفته می شد .
سرانجام رشدیه را تکفیر کردند و توسط برخی از علمای نادان فتوي ویران کردن مدرسه های نوین را دادن ، جالب اینکه هنگامی که یکی از مدرسه ها ویران می شد او می خندید و هنگامی که ان حال وی را از او جویا شدن می گفت این جاهلان نمی دانند که با این اعمال نمی توانند جلو سیل بنیاد کن علم را بگیرند یقین دارم که از هر اجر این مدرسه خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد!!!!!!!!
من انروز را اگر زنده باشم خواهم دید سرانجام با فتوي دکان داران دینی که نمی خواستند علم و خرد جای جهل و خرافه را بگیرد ، گروهی از اراذل و اوباش را با چوب و چماق به مدرسه رشدیه فرستادند تا با هجوم به انجا و با شکستن اسباب و اثاثیه ان و مضروب و مجروح نمودن دانش اموزان و کشتن چند تن از انان ، که زیر دست و پا جان خود را از دست دادن ، به اصطلاح دین خود را از خطر کفر و الحاد نجات بخشیدن.
پس از این رخ داد رشدیه ماندن در تبریز را به صلاح ندید و به طور موقت شب هنگام تبریز را ترک کرد ولی او نهال فرهنگ نوین را کاشته بود .
مرگ رشدیه در 19 اذر ماه سال 1323 رخ داد و او را علی رغم خواستش که سفارش کرده بود مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گور من بگذرند و از این بابت روانم در اخرت شاد شود این اخرین ارزوی مردی است که پدر اموزش و پرورش نوین نام داشت .
کم و بیش می توان گفت حتی یک هزارم مردم ملت ایران از این حقیقتی که در نیمه پنهان تاریخ معاصر قرار گرفته اگاهی ندارند.
پس از مرگ میرزا حسن وی را در گورستان نو در شهر قم به خاک سپردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر