هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

شیوۀ انتقالِ قدرتِ سیاسی در اسلام



....که مدعی ومدعی علیه درپیشگاه عدالت باید مساوی باشند؟حضرت عمر(رض) درهمین مورد فرمودندکه "لو لا علی لهُلک عمر"اگرعلی نمی بود عمرهلاک میشد.....
دانشمند گرامی و عالم متبحر محترم استاد محمد اسحق نگارگر

مقدمه

بحث دربارۀ نظام سیاسی اسلام ازکدام دیدگاه ها جالب است. وقتی حکومتِ
اسلامی می گوییم منظور ما چیست؟ چه کسی باید رئیس واعضای حکومتِ رابر گزیند؟ آیا حکومت های مجاهدین وطالبان مطابق اقتضای اسلام وقرآن به وجود آمده بود ومردم مکلف به اطاعت ازانها بودند؟

1) قدرتِ سیاسی در زمان حضرت پیامبر(ص)

درهر منطقۀ نسبتاً بزرگ یک والی ودرهر شهر یک عامل
وظیفه:گردآوری زکوة، تدریسِ د ین وحل وفصل دعاوی میانِ مردم(قضاء
والی های عهدِ حضرتِ پیامبر(ص):
عُتاب بن اُسید والی مکه/بدهان بن ساسان والیی یمن/ وبعد ازاو معاذبن جبل الخزرجی والیی یمن شد. معاذ بن جبل هنگامیکه رهسپارِ وظیفۀ خود بود حضرت پیامبر(ص) ازاو چه پُرسید؟
با چه قاعده ای اداره میکنی؟ اودرجواب گفت:"با قاعدۀ کتابِ خدا(ج)" پیامبر(ص) بازپُرسید:" اگرموضوع درکتابِ خدا(ج) نباشد بازچه میکنی؟"
اوپاسُخ داد:" باسنتِ پیامبر(ص) اداره میکنم"اگردرآنجاهم نباشد بازچی؟"
معاذ بن جبل (رض) پاسُخ داد:"دراین صورت ازاجتهادِ خود نتیجه میگیرم ومطابقِ آن عمل می کنم"دراین هنگام پیامبر(ص) فرمودند:ستایش مرخدای
راباد که نمایندۀ پیامبرِ خودرا چنین نیکو هدایت نموده است."
حضرتِ پیامبر(ص) آبان بن سعیدرابرای ولایتِ بحرین فرستاد وبه اوگفت:
"با مردم عبدالقیس مهربان وسخاوتمند باش."
پیامبر(ص) حضرت عبدالله بن رواحه را برگماشت تا برود وحاصلِ یهودیانِ خیبررا تخمین کند. آنان میخواستند به اورشوت بدهند تاحاصلِ شان را کم براوردکند.عبدالله بن رواحه به آنان گفت:" شما مردمی بدنیت استید اما،سوگندبه خدا(ج)که دررفتارِ خود ازعدالت سرپیچی نمیکنم.چیزی که شما میخواهید به من بدهید دردین من حرام است.خدا(ج) زمین وآسمان رابا
عدالت آفرید ومن ازعدالت نمی گذرم."
حضرتِ پیامبر(ص)به طورِ جدّی مراقبِ اعمالِ والیانِ خودبود.باری مردم
عبدالقیس ازعامل بحرین اعلی بن الحضرمی نزدش شکایت آوردند که درگردآوری زکوة دخل وخرجِ آنان رادُرُست براورد نکرده است.او ازابن الحضرمی بازخواست کرد وهنگامی که اوبرایش گفت:"این مقدارمالِ شما واین مقداررانیزمردم برای من تحفه داده اند.پیامبر(ص) با نوعی انزجار برایش گفت:ما ترا برای یک وظیفه می گماریم وازآن وظیفه برایت مزد
میدهیم وهرچه که توغیرآن مزد میگیری رشوت است.اگرتودرخانۀ پدرو مادرت بنشینی آیا مردم بازهم برایت تحفه میدهند؟" ازاینجا معلوم میشود که نامِ رشوت راتحفه گذاشتن ماهیت آن را نمیتواندتبدیل کند.
اسلام درموردِ عدالت ومساوات بسیارسختگیراست وحکومتی که درمیان مردم عدالت ومساوات را قایم نکند وهمه دربرابرِ قانون مساوی نباشند آن
حکومت علتِ وجودی خودرا ازدست میدهد.باری حضرت علی(ک)زرۀ خودراگم کرده بود بعدازجُستُجوآن رادردکانِ یک یهودی یافت که میخواست آنرا بفروشد.حضرت علی آن یهودی رابه نزدِ حضرت عمّرکه
خلیفۀ مسلمانان بود برد.حضرت عمربه حضرت علی گفت:"ای ابوالحسن
دعوای خودرا عرضه کن."وقتی حضرت علی(ک) دعوای خودرا بیان کرد حضرتِ عمرگفتند:"ای یهودی تو چه میگویی؟"حضرتِ علی(ک)
فوراً اعتراض نموده گفتندکه" این برخلافِ عدالت است که مرابه کنیه ام که نشان احترام است میخوانی واورا "ای یهودی" میخوانی. مگرنه اینست
که مدعی ومدعی علیه درپیشگاه عدالت باید مساوی باشند؟حضرت عمر(رض) درهمین مورد فرمودندکه "لو لا علی لهُلک عمر"اگرعلی نمی بود عمرهلاک میشد.
دراسلام چه گونه حکومت تشکیل میشودوکدام حکومت حیثیتِ اولوالامررا
پیدا می کند نخست باید به قرآن کریم مراجعه نماییم:
آیۀ سی ام سورۀ بقره می گوید:"ویادکن چون گفت پروردگارِ توبه فرشتگان که من آفریننده استم درزمین جانشینی (خلیفه)راگفتندآیامی آفرینی درزمین کسی راکه فسادوتباهی می کندودروی(زمین) خونریزی می کند..."این خلیفه خدا(ج) برزمین انسان است.همین انسان عادی یعنی من وشمازیرا که
فرشتگان ازفساد وخونریزی اودرزمین صحبت می کنندوحال آنکه انبیا صلوة الله علیهم معصوم بوده اندوکارِشان فساد وخونریزی نبوده است امااین خلافتِ عامه است وحال آنکه خلافتِ خاص به انبیاصلوة الله علیهم
تعلق دارد به همین دلیل حضرت ابوبکرصدیق(رض)خویش را خلیفة الرسول الله خواند.
این آیۀ کریمه رادرهمین جا می گذاریم وبه سراغِ آیۀ 166سورۀ الانعام میرویم
"وهوالذّی جعلکم خلایف الارض"واوآنست که ساخت شمارا خلیفه های زمین.... این جا لفظ خلیفه به صورت جمع خلایف به کاررفته است وهیچ
شکی باقی نمی گذاردکه انسان به طورکُل بدون اختلاف رنگ، جنس ،قومیت وچیزهای دیگرخلیفه های خدا(ج) برزمین استندوهمین است معنای خلافتِ عامه ولی خلیفه برای چی؟دینِ اسلام با سه مسألۀ اساسی سروکاردارد:
توحید(وحدانیت) نبوت(رسالت وپیامبری)خلافت(حکومت وسیاست)
نبوت ازاختیارانسان های عادی بیرون است وخداوندخود هرکه رابخواهد به پیامبری برمی گزیند وآن پیامبرازجانبِ خداوند(ج)ماموریت داردکه وحدانیت وشریعت خدا رابرای بندگانش برساند.این درمورد اعلام نبوت است که وقتی عمش ابوطالب ازاومیخواهدکه ازادعای خود بگذردواشرافِ
قریش راآزرده خاطرنسازد.آن حضرت با قاطعیت اعلام می کندکه اگر آفتاب رادریک دست ومهتاب رادردستِ دیگرم بگذارندمن ازمأموریت الهی خود تیرنمی شوم.همه جفاهارا به جان میپذیرد ویک سرِمودراراده اش
تردد وتزلزل رخنه نمی کند واما،هنگامی صحبت برسرِ خلافت میرسد ازهمه به شمولِ زنان درامرِ خلافت بیعت میخواهد.آخربیعت برای چی؟او که برگزیدۀ خدا(ج) است.به سورة النساء مراجعه می کنیم:
آیۀ 62همین سوره امرمیکند:"اطاعت کنید خدا(ج)را واطاعت کنید رسولِ اورا واطاعت کنید اوالامرراکه ازشما باشند."دراین آیۀ مبارکه اطاعتِ خدا(ج) ورسول(ص) هردوبه طورمطلق امرشده وهیچ قید وشرط ندارد ولی اطاعت اولوالامرمقید به قید منکم(ازشما باشد)است وبه طورِ مطلق
نیامده است.به همین دلیل بودکه حضرت پیامبر(ص)برای اینکه برای امتِ خود مسجل کند که اطاعتِ امیربدون بیعت ممکن نمی شودخودازاصحابِ خود طلبِ بیعت نمودکه اگراین کاررانمیکردازجانبِ اصحاب کرام اجباری درکارنبود وآنان اصلاً دراین فکرنبودندکه حضرت پیامبر(ص)ازایشان طلب بیعت نماید.
حالا برای اینکه ثابت کنم اسلام با دموکراسی اختلافی ندارد ودرطبیعتِ خوددموکراسی است برنُخسستین خطبۀ حضرت ابوبکرصدیق مکث میکنم وازآن نتیجه میگیرم.
اودرخطبۀ خویش می فرماید:«ای مردم همانا من اکنون حکمفرمای شما شدم،ولی نمیخواهم ازاین جهت که حکمفرما استم خودرابهترازشما بدانم، پس هرگاه درانجامِ امورِتان خوب کارکردم،مرا یاری کنیدوهرگاه بدکار کردم،مرابه راه راست راهنمایی کنید،راستی امانت است ودروغ خیانت است.هرضعیف وناتوانی ازشمانزدِ من قوی وتوانا است تاآنگاه که انشاءالله
حقش راازستمکارگرفته به اوبازگردانم وبالعکس هرشخص قوی ازشما نزدِ
من ضعیف وناتوان خواهدبودتاآنکه انشاءالله حقِ ستمدیدگان راازاوبازستانم
هرقومی که سستی نمایندوازجهاد درراه خدا(ج) دست بکشند،قطعاً خدا(ج)
آنهاراخواروذلیل خواهدفرمود.هرگاه فحشاءومعصیت درقومی شیوع یابد خداوندقطعاً آنهارابه بلای عامِ خودگرفتارخواهدساخت.مرافرمان برید مادامی که خدا ورسول خدا را فرمانبرم وهرگاه برخلافِ حکم خدایا مخالف امر رسولش عمل نمایم حق ندارم مرافرمان برید.».چون وقت نمازظهربود
خطبۀ خودراچنین پایان داد،قوموا الی صلوتکم،یرحمکم الله.
اکنون برنتایجِ آن مکث می کنم.
الف)خلافت بدون بیعت ممکن نیست.حضرت علی(ک)درخطبۀ 172نهج البلاغۀ منسوب به ایشان میفرمایند:«ای مردم همانا ذیحق ترازهمه کس برای مقامِ خلافت،آن کسی است که برای اداره کردن امورِ خلافت تواناتر
وبه اوامرخدادرامورخلافت داناترباشد،هرگاه کسی پس ازحصول بیعت به
مخالفت برخاست تافتنه انگیزد،بایداورانصیحت نمودوازاوخواست تا دست ازفتنه کشیده تسلیم شودواگربازاصرارنمایدوتسلیم نگردد،دراین صورت
لازم است برای خاموش نمودنِ آتش فتنه بااوجنگید،به جانم قسم،اگرچنین
باشدکه خلافت تنها درصورتی پابگیردکه همه افراد امت دریکجا جمع شوندوهمۀ آنها دست بیعت بدهند،پس هرگزهیچ راهی برای انجام گرفتنِ
خلافت نخواهدبود.»
ازاین جا میتوان نتیجه گرفت که درصدرِاسلام خلافتِ اسلامی خاصة بعداز
حضرتِ عمرفاروق(رض)چندین مملکت یعنی عربستانِ سعودی،یمن، عراق،ایران،سوریه، مصر،لیبی وغیره رادربرمیگرفت واصطلاحِ امتِ
مسلمه تداول داشت وبنابراین گردآوردنِ شان برای بیعتِ مستقیم عملاً ناممکن بود.امروزمملکت های مستقلِ اسلامی باهویت های مختلفِ ملی
ومنفعت های متضاد اقتصادی، سیاسی وفرهنگی به وجودآمده اندواصطلاح
امتِ مسلمه عملاً جای خودرابه اصطلاحِ ملت های اسلامی داده است. امروزبیعتِ مستقیم جای خودرابه انتخابات وصندوق گذاری داده است وشورا نیزجای خودرا به شوراهای ملی وشوراهای بزرگان یا مشرانو جرگه داده است،بنابراین حکومتی که توسط مردم برگُزیده نشود ودربرابرِ
شورای ملت مسوؤل نباشد حکومت اسلامی نیست ومردم به اطاعت ازآن
مکلف نیستند.
درسال های اخیر برخی ازروحانیون شیعه به پندارِ ولایتِ فقیه روی آوردند وبرخی ازعلمای اهل سنّت وجماعت درپاکستان،مصروبه تلقین علمای این سه کشوردرافغانستان نیزبدین استدلال گراییدندکه چون منظورازحکومتِ اسلامی تطبیقِ شریعت اسلامی است وقوانینِ شریعت راعلما بهترازدیگران
میدانند بنابراین علما باید دررأس قدرتِ سیاسی قراربگیرند تا شریعت درست تطبیق شود.یعنی درست مانند روحانیون مسیحی درقرون وسطی ازملا سالاری یا تئوکراسی جانبداری نمودند. دراین موردچند مشکل وجوددارد:
نخست ازابنِ خلدون جامعه شناس بزرگِ دنیای اسلام نقل میکنم که درنیمۀ
دوم قرن هشتم هجری یعنی هفتصدسال پیش ازروزگارِما دربارۀ علمای عصرخود چنین میگفت:
«واما،دربارۀ گفتارپیامبر(ص)که عالمان وارثانِ پیامبرانند،بایددانست که فقیهان دراین روزگارواعصارِ نزدیک به این زمان تنهادرگفتاردانندگان و
راویانِ اصولِ شریعت اندوآنهارادرکیفیتِ اعمالِ مربوط به عبادات وچگونگی داوری درمعاملات برای کسانی که درعمل بدانها نیازمندند بر
وفقِ نصوص نقل میکنندوحداکثرآنچه دربارۀ بزرگان ایشان میتوانیم بگوییم
همین است ولی آنها جُزبه اندکی ازآنچه میگویندوآنهم دربرخی ازحالات، عمل نمیکنندومتصف به صفاتِ مزبورنیستند درصورتی که بزرگانِ سلف
رضوان الله علیهم ومسلمانان دینداروپرهیزکارهم ازروی تحقیق به اصول وروشهای شریعت آشنایی داشته وهم بدان اصول متصف بوده اند.وبنابراین
هرآنکه هم به اصول دین وشریعت متصف باشدوهم ازروی تحقیق آنهارا بداند،نه آنکه فقط ناقلِ آنها باشد،از"وارثان" به شمارخواهد رفت مانندِ کسانی که دررسالۀ قُشیریه وصفِ ایشان آمده است.»(مقدمه ج1ص 444)
دوم)علمای اسلام همه میدانند که اسلام سلطنت های میراثی رابدعتی قبیح
می پنداشت که ازروم وپارس تقلید شده بود ولی علما ازروی اجباربه پذیرشِ آن تن دادند وبدین ترتیب بودکه روزگارخلفای صدراسلام به نامِ خلفای راشدین ازبقیۀ دوره ها که راشدین نبودند جدا شد وبرخی ازعلما که
باید ازاسلام دفاع میکردندخودبه ترس یا وسوسه تسلیم شدند وبه بیعت های
اجباری تن دادند وکاراین بیعت های اجباری تاسلطنتِ عثمانی ها یعنی سال
1923که سال الغای به اصطلاح خلافت بود نیزادامه یافت.
سوم)علما غالباً معرفتِ دینی خود یاشیوۀ درکِ خودراازدین به جای دین مینشانند وبنابراین مفتی طالب منع زنانرا ازتعلیم وتربیت به امرخدا(ج)
میداندوهمیشه کارجروبحث های شان به انشقاق می کشد وهمین انشقاق علما است که عامّۀ مردم رابه جان همدیگرمی اندازد ودرنتیجه دین راکه برای خوبیی دنیا وآخرتِ شان است به وسیلۀ کُشتار ونفرت ازهمدیگربدل
می کنند.به همین دلیل است که امام غزالی درپاسخ سنجرمینویسد:« این داعی پنجاه وسه سال عمربگذاشت.چهل سال دردریای علوم دین غواصی کرد وتا به جایی رسید که سخن وی ازاندازۀ فهم بیشترِاهلِ روزگاردرگذشت.بیست سال درایامِ سلطان شهید(ملکشاه) روزگارگذاشت وازوی به اصفهان وبغداد اقبالها دید وچندین بارمیان سلطان وامیرالمؤمنین رسول بودــ درکارهای بزرگ،ودرعلوم دینی نزدیک هفتاد کتاب کرد.پس دنیارا چنانکه بودبدید.جملگی بینداخت،مدتی دربیت المقدس ومکه مقام کرد وبرسرِ مشهدِ ابراهیم خلیل ـ صلوات الله علیه ـ عهد کردکه نیزپیش هیچ سلطان نرود ومالِ سلطان نگیرد ومناظره وتعصب نکند.دوازده سال بدین عهد وفاکرد وامیرالمؤمنین وهمۀ سلطانان وی رامعذورداشتند.» آیــــــــا تاریخ آن فتوی هارا میتواندازیادببردکه علمای اهل سنت وجماعت قتل یک مسلمان شیعی رابا ثوابِ قتل هفتادعیسوی برابرمیدانستند
چنانکه شیعیان نیزقتل یک سنی راباثواب قتل هفتادعیسوی برابرتلقی میکردند وکسی هم نمی پرسیدکه اسلام درکدام سندِ ثقه قتل عیسوی را عملی مقرون به صواب وثواب دانسته است.
علمای مسلمان بایدازتجربۀ عیسویان عبرت بگیرند.روحانیون عیسوی درقرون وسطی تا آنجا برملاسالاری یا تئوکراسی پای فشردندکه مردم عادی دین رااززندگیی اجتماعی طردواسیرکلیسا نمودندوبدین ترتیب بهترین ارزش های اجتماعی خودرابرباددادند.استبداد اساساً شراست واگر
آن رایک عالمِ مسلمان به نامِ دینی که عدالت ومساوات سرخطِ تمام تعلیمات
آن است برمردم تحمیل نماید شرارتِ آن رادوچندان میسازدیعنی:
هرچه بگندد نمکش میزنند وای برآندم که بگندد نمک
واما،نتیجۀ دوم ازخُطبۀ حضرت ابوبکرصدیق(رض)
آنانی که فکرمیکننداسلام بادموکراسی وآزادی بیان سازش ندارد توجه بفرمایند که حضرت ابوبکربه مردم آشکارامی گوید:"هرگاه برخلافِ
حکم خدایا مخالف امررسولش عمل نمایم،حق ندارم مرافرمان برید."
ودرهمین جلسه یک مسلمان عادی فریادمیزند:"اگرازراه خدا ورسولش کج بروی ما کجی های تراباشمشیر راست میکنیم" شما بروید بگردید ودردیگر
نظام های سیاسی جهان رهبری پیدا کنید که باچنین صراحت به اصطلاح گریبانِ خودرابه دست مردم بدهدومواظبتِ شان رابراعمال خودتا بدانجا
بپذیرد که حق فرماندهی راازخویشتن سلب نماید.واین گونه نمونۀ آزادی
بیان رانیزدریابید که به رهبرِ جامعۀ خودبگوید"کجی هایت رابا شمشیر راست میکنیم."مگرنمی بینیدکه چهارده قرن بعدازاوژورنالستان رابه خاطرافشای حقیقت تهدید وزندانی می کنند.
این گونه دموکراسی راتنها آنگونه رهبران میتوانند تمثیل کنند که دردرجۀ
نُخُست خودرا ازچنگالِ نفس امّاره بالسؤ نجات داده باشند.اوبعد ازدوسال
حکومت دربسترِ مرگ به دخترخود میگوید:
«ای عایشه،ماامورِ مسلمین رابه دست گرفتیم.هیچ گونه پولی نه دینارونه درهم ازبیت المالِ آنهابه عنوان حقوق نگرفتیم.آنچه برداشتیم طعام متوسطی بودبه اندازۀ رفع گرسنگی ولباس خشنی بودبرای پوشیدن بدن
واکنون ازمالِ مسلمین نزدِ ماجُزاین غلامِ حبشی واین شترواین قطیفه که آنرا میپوشیدم چیزدیگری نمانده است.چون درزمانی که ازآنها استفاده میکردم خلیفه بودم،حق داشتم ازآنهااستفاده کنم.همین که مردم همۀ آنهارا
به عمربن الخطاب بازگردان.»
ابوبکروفات یافت، عایشه آن بازمانده هارابه عمر(رض)فرستاد.عمرگریه
کنان گفت:"خداترارحمت فرمایدای ابوبکر!کسی راکه بعدازتوباشدبه مشقت
انداختی...این چنین زهدوتقوی شاق ومشکل است."
یک شاهدِ دیگرنیزازتاریخ اسلام می آرم وازبحثِ خود نتیجه میگیرم:
هنگامیکه مسلمانان شهرقدس راکه درآن روزگارایلیا خوانده می شد درمحاصره داشتندحضرت عمرفاروق درجابیه بود.اُسقفِ اعظم بیت المقدس که ازامنیتِ شهرتشویش داشت درجابیه به حضورخلیفۀ مسلمانان
رسید وخلیفه بااو عهدنامه ای امضا کردکه متنِ آن درتاریخِ طبری آمده است.این عهدنامه بعد ازبسم الله چنین آغازمیشود:
« این عهدنامه ای است که بندۀ خدا عمرامیرالمؤمنین به مردم ایلیا داده وآنان راامان داده است.به خودشان به مریضِ وتندرستِ شان به اموال شان به کلیساهای شان به صلیب های شان امان داده است.کسی حق ندارد کلیساهای شان راتخریب کندیا درآنها سکونت نماید.نبایدازخودِ کلیساها وازجایگاهِ آنها کم وکاست شود.به صلیبها واموالِ کلیساها زیان نرسد.آنها
نسبت به دینِ شان مختاروبرای برگذاری شعائردینِ شان آزادند.درپذیرفتنِ
دینِ اسلام مجبورنخواهندبود.مردم ایلیا مانندِ مردمِ مداین باید جزیه به دولتِ
اسلام بپردازند.رومیانی که درشهرِقدس استندمیتوانند آزادانه ازشهرخارج شوندوبه مملکتِ شان بروندوتاوقتی که به محل امنی نرسیده باشند خودشان واموالِ شان درامان خواهدبود.هرکسی ازآنان که بخواهداین جا بماند در امان است وازهمان حقوقی برخوردارمی شودکه اهلِ شهربرخوردارمی شوند.»
این عهدنامه ای است که یک امیرفاتح درروزگاری با مردم مغلوب امضا میکند که قتل عام مردم وسوختاندن خانه ها ودارایی مغلوبان سنت روزگار بود وچیزجالبِ دیگردرآن اینست که وقتی خلیفۀ مسلمانان وارد بیت المقدس
میشود وازکلیسای معروف قیامه که بزرگترین ومهمترین کلیسای شهربود
بازدید می نماید وقتِ نمازظهر فرامیرسد واُسقفِ اعظم پیشنهاد میکند که خلیفه نمازش رادرداخلِ کلیسا بخواندولی خلیفۀ مسلمانان که حقوقِ ایندۀ عیسویان رانیزدرنظردارد بادوراندیشی میگوید:«اگرمن دراین کلیسا نماز
بخوانم ممکن است مسلمانانِِ آینده این کلیسا راازعیسویان بگیرندوبه مسجد
تبدیل نمایندوبنابراین میرود ونمازش را درنزدیکیی صخرۀ مقدس میخواند.
اگردموکراسی حفظ آزادی های دینی وعقیدوی مردم نباشد واگردموکراسی
امنیت جان ومال مردم راتأمین نکند وبالاخره اگردموکراسی مساواتِ رهبر رابا مردم عادی دربرابرِقانون تضمین نکند دیگراین جوزِپوچ به دردِ چه کسی میخورد؟درصدراسلام غوغای دموکراسی نیست ولی عملِ آن وجود دارد اما،درروزگارِ ما غوغای آن است ولی درکدام کشورِ دموکراتیک است که اقلیتها را با نظرتبعیض وبه اصطلاحِ معروف به عنوان سکند کلاس ستیزن یا همشهریی دستِ دوم درنظر نگیرند؟
واکنون هنگام آن رسیده است که ازاین بحث چندنتیجه بگیرم:
1)درروزگارخلفای راشدین تمامِ امت مسلمه ازیک مرجع اداره میشدندو تنها یک امیرداشتندیعنی آنگاه مسلمانان به ملت های جداگانه با منفعت های
ملیی جداگانه اصولاً وجود نداشتند.متأسفانه تابوتِ آن خلافت یکجا با تابوت خلیفۀ چهارم یعنی حضرت علی (ک)به خاک رفت ودیگرهیچ کس
نمی تواندآن خلافت رااحیاء کند.امروز مسلمانانِ همزبان وحتی هم فرهنگِِ
عرب درسوریه، مصرولیبی تنوانستند باهم متحدشوند زیرا که کیسه ها ومنفعت های اقتصادی ازهم جدا گردیده است وچنان مسلمانی عملاً یافته نمی شودکه پولِ نفتِ خودرابا همسایۀ فقیرش تقسیم کند بنابراین،آنانیکه مردم رابه دورعقیدۀ احیای خلافت دورِخود جمع میکنند درواقع خیال پلوهای خودراچرب وشیرین میپزند ولی بدبختانه "آن قدح بشکست وآن ساقی نماند"
2)دموکراسی دراسلام باسیستم غرب یک تفاوت عمده نیزدارد.درغرب
رای باپول خریداری می شود وبرای وکیل شدن یا رئیس جمهورشدن یک عالم پول ضرورت است وحال آنکه دراسلام برای اینکه اوالامربه یک ملتِ مسلمان تعلق داشته باشد برای مسلمانان نوعی وظیفۀ دینی است که در
گزینش اولوالامرسهم فعّال بگیرنداما،اگردرعوض رای خودطلبِ پول یا کدام امتیازِ دیگر بکننداین نوعی رشوه به شمارمی آیدکه اشخاص ناصالح
ازآن سؤاستفاده وبرمسلمانان ستم میکنند ومسوؤل آن همان مسلمانانی استند که رای خودرادربدلِ پول یا کدام امتیازِ دیگرفروخته اند.
برخی ازروحانیون که می پندارند مردم باید به علمای دینی یا فقیهان رای بدهند اشتباهِ شان دراین است که اختیاروآزادیی بیعت راازمردم میگیرند زیرااگرقرارباشد که مردم به کسی که قبلاًازجانب شخص یا اشخاصِ دیگر
انتخاب شده رای بدهند وبیعت کنند ضرورت بیعت خود به خودمنتفی است واین کارمانند سلاطین قبلی است که نخست به زورشمشیرپادشاهی رامی ـ گرفتند وبعداً برای اینکه حکومتِ خودرا"شرعی" بسازندبه عنوان تشریفات ازعناصردوروبرخود طلب بیعت میکردند.
3)نتیجه ای که ازمکالمۀ حضرت پیامبر(ص) وحضرت معاذ بن جبل باید بگیریم این است که اجتهاد واستفاده ازعقل وقتی که عملاً احکام نقلی وجود نداشته باشد ضروری می شود.بدون بیعت عامۀ مسلمانان وبدون شوری
حکومت هرچه باشد حکومت استبدادی است که اطاعتِ آن برمسلمانان واجب نیست.وبیعت درشرایط امروز ملتهای جداگانۀ مسلمان همان انتخاب است وشوری نیزپارلمانی که مردم بارای سری ومستقیم آنرا به وجود آورده باشند.والله واعلم بالصواب./

هیچ نظری موجود نیست: