هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

مصاحبه ای فوق العاده خواندنی، ازرئیس کل سازمان اطلاعات برون مرزی فرانسه در دوران انقلاب »قسمت دوم



کریستین اُکرنت ــ شما به اومی گفتيد حقيقت را؟

الکساندر دو مارانش ــ شاه ازمن خواسته بود كه هميشه حقيقت را بگويم، لااقل آنچه كه از نظرمن حقيقت بود. همواره حقيقت را گفتم و يا بهتر بگويم حقيقت خودم را، زيرا كیست که بتواند ادعا كند كه حقيقت همان است كه او دراختیار دارد؟ اجازه بدهيد كه ياد آوری كنم که، تنها و یگانه دغدغه و نگرانی من، دفاع ازمنافع عالی فرانسه، اروپا و دنيای آزاد بود. نه نيازونه تمايلی به ترفيع و پیشرفت ـ برای به کجا رسیدن؟ ـ داشتم و نه به هيچ جايزه و پاداش ديگری.

کریستین اُکرنت ــ به شاه گفتيد:« مواظب باشيد! ملاها در روستاهای شما در جنب و جوش هستند؟»

الکساندر دو مارانش ــ بله این را گفتم، ضمناً به او گفته بودم كه«مواظب بازار»هم باشد.. و خصوصا به او گفتم كه «مواظب دستگاه اداری دولت كارتر»هم باشد. او را مطلع کردم كه اين پرسوناژ فاجعه بار ملی و بين المللی، که پرزیدنت کارتربود، تصميم گرفته است که او را جایگزین كند.. رئيس جمهورآمريكا کاملاً از واقعيت های خاورميانه و ازجمله ايران، بی خبروناآگاه بود. از نظركوتاه بين ِاين پرسوناژ پيش آهنگِ خوش سيما، كه از ايران لابد فقط همين را می دانست كه دركجا واقع شده است، شاه ديكتاتورشرور و بد ذاتی بود، كه مردم را به زندان می انداخت وبنابراین، دیگرمسئله این بود که در اسرع وقت، سيستم دمكراتیک، به شيوۀ USA را، درآنجا مستقروحاکم كرد. تصورمی كنم كه هرگز كسی به اين مهمان كاخ سفيد اين قاعدۀ طلائی شرق را ياد نداده بود كه«ببوس دستی را كه نمی توانی قطع كنی».
يك روزاسامی كسانی را كه درایالت متحده، مسئوليت بررسی و ارزیابی رفتن و جايگزين كردن شاه را به عهده داشتند به وی اعلام كردم. حتی در یک جلسه ای شركت كرده بودم كه يكی ازمسائل مطرح شده درآن جلسه اين بود که:«چگونه عمل كنيم برای بیرون راندن شاه، وبا كی او را جایگزین کنيم؟».
شاه نخواست مرا باوركند. به من گفت:«هرچه بگوئيد باورمی كنم بجزاين يكی. ــ ولی سرورم، چرا دراين مورد به من باورنداريد؟ــ برای اينكه جایگزین کردن من خيلی احمقانه خواهد بود! من بهترين مدافع غرب دراين منطقه ازدنياهستم. بهترين ارتش را دارم. بزرگترين قدرت را دراختياردارم». همچنين اضافه كرد كه:«اين موضوع آنقدرنامعقول وغيرمنطقی است كه اصلاً نمی توانم آن را باوركنم!». و پس از سكوتی كوتاه، كه درآن تأملی كردم به آنچه كه درپاسخ بگویم، به وی گفتم:«واگرآمريكا ئی ها مرتكب اشتباه شده باشند؟».
اين همان چيزی بود كه اتفاق افتاد. آمريكائيها تصميم خود راگرفته بودند. مثل همیشه، بینش و نگرشی که ازايران داشتند، منطبق ومطابق با نگرش ايرانی هائی بود كه با آنها معاشرت داشتند: همان ايرانی هائی كه از دانشگاههای هاروارد، استنفورد و سوربن فارغ التحصيل می شدند وعملاً كمتراز يك درصد جمعيت ايران را نمايندگی می كردند. درایالت متحده، و هم در اروپا، تصور نمی کردند که مردم ایران از مردمانی تشكيل شده است كه در قرن يازدهم زندگی می كردند. ايرانيانی كه با آمريكائيها معاشرت داشتند در تهران زندگی می كردند، درمجالس باده گساری شركت می كردند. بهتراين می بود كه دست ازاين مهمانی ها برداشته می شد، میهمانی هائی كه درآن هيچ چيزی نمی آموختيم وهيچ چيزی جز بيماريهای كبدی برایمان نداشت، وبه جای آن در تماس و ارتباط بامردم عادی بازار و روستاها به سرمی بردیم. من نمايندگان خود را مُلزم كرده بودم كه اين ضابطه را رعايت كنند.

کریستین اُکرنت ــ دراروپا هم برداشت همواره مثبت وخوشايندی ازرژیم شاه وجود نداشت.

الکساندر دو مارانش ــ برداشت و تصویرغربی ازرژيم شاه، تصويری بود كه اغلب ازآينۀ معوج وموج دار ساواك می گذشت. ازنظربعضی ها، ساواك حاصل جمع يك فوق ِگشتاپو به علاوۀ کا.گ.ب، ضربدر در١٠ بود! كه چنين نیست. دليل آنهم، ناتوانی و ناکارآمدی ساواك در پيش بينی وقايع وحوادث وسپس مقابله كردن با آنها بود. وقتیکه به ژنرال ِارتش، نصیری، فكر می كنم كه طی سالها رئيس ساواك بود، که شاه برای دوركردنش، او را به عنوان سفيرايران دراسلام آباد تعيين كرده بود، بعداً به تهران بازگشت تا درحضورآيت الله توضیح دهد وازخود بگويد! بلافاصله مورد شكنجه قرار گرفت وبه قتل رسيد. همين قتل نصيری ثابت می كند كه رئيس ساواك حتی درمورد جان و زندگی خود نيز قادر به انجام یک تحليل صحیح نبود. اگراوكارآمد می بود، شاه هنوز بر تخت سلطنت می بود و خمينی درتبعيد.

کریستین اُکرنت ــ آيا زوال رژيم را از نزديك دنبال كرديد؟

الکساندر دو مارانش ــ شاه كه دراثربيماری، بيش از پيش فرسوده شده بود، توانائی خود را برای كاروتصميم گيری كاهش يافته می دید. درفاصلۀ يك ماه، ديدم او را که به اندازۀ چندین سال پیرشده بود. دیگرهمان مرد سابق نبود. و دیگر اینکه، قربانی اطرافیانش شده بود. که البته این امر فقط مختص اُتوکراسی ها وحکومت های خودکامۀ شرقی نیست. شاه ازوقایع اطلاعات غلط داشت، بیهوش وازمردم بریده شده بود.
شاه درحال بیرون آوردن مملکت ایران ازقرن یازده وهدایت آن بسوی قرن بیستم، یا شاید قرن بیست ویکم بود. ولی شورواشتیاق اوبرای طی کردن صدها سال درطول عمرکوتاه خود، موجب بی احتیاطی هائی شده بود.. بی احتیاطی و بی پروائی های یک مرد مدرن در برابر یک دنیای قرون وسطائی.
کمااینکه اورا خیلی سرزنش می کردند که چرا در روزعید مسلمانان، با یونیفـُرم به مسجد جامع رفته وبه جای اینکه مثل همه بر روی زمین بنشیند، با خود یک مُبلی به مسجد برده بود.. بد زبانان ِتلخ گوی دیگر به این مطلب اشاره می کردند که:«شاه بانو، به جای اینکه مُحَجبه باشد، با کت و دامن پاریسی به مسجد آمده است» وحرفهائی از این قبیل... اگراین چیزها درغرب مضحک و خنده دار بنظر می رسد، درعوض، اصلاً خوشایند مردمانی نیست که در قرن یازدهم زندگی می کنند. مردم عوامی که درعصری دیگر بسرمی برند.

کریستین اُکرنت ــ آیا شما شاه را از ظاهر خود بزرگ بین او، مسابقۀ تسلیحاتی، هزینه های هنگفت و سرسام آور، فساد مالی فراگیراطرافیانی نامعقول وتحریک آمیز، برحذرداشته بودید؟

الکساندر دو مارانش ــ بله کاملاً.

کریستین اُکرنت ــ درمورد این افراط و تخطی ها، به او هشدارواخطارمی دادید؟

الکساندر دو مارانش ــ نه دقیقاً با این عبارات. این چیزها را میتوان بصورت سوالی مطرح کرد. مثلا:« سرورم، گمان می کنید که ثروت حاصل از نفت، آنگونه صحیح توزیع شده باشد كه بايد بشود؟» ازاین جورچیزها بود که می شد به اوگفت، که البته كه تا آنجائی كه من ميدانم، اين صحبتها را فقط ازمن، وبا کمال میل، قبول می كرد و نه از هيچ كس ديگر. چرا چنين بود؟ پاسخ آن ساده است. كساني كه دوروبَراورا گرفته بودند، به طرز وحشتناكی احساساتی بوده وازاومی ترسيدند. همۀ آنها بلا استثناء دنبال اين بودند كه چيزی ازاوبه دست آورند، كادو،پُست ومقام وهرنوع مزيت و فايده ديگری... من نه.
فساد مالی همواره از امراض انسان ها بوده وهست. دركشورهايی كه فساد مالی وجود ندارد، در واقع خود را با چنگ و دندان حفظ كرده اند، هرچند که! و اما درهمه جای ديگر، رشوه و بخشش يك نوع رفتارسنتی وآباء واجدادی ِزندگی محسوب می شود. پديدۀ رشوه درايران، ازآن روزی كه چاههای پرخيروبركت نفت ناگهان فوران كردند، رو به گسترش نهاد. نياگارائی ازپول برسركشوری ريخت كه آمادگی وظرفيت دريافت كردن آن را نداشت.
مأموران سرویس من، که درايران حضور داشتند، پیش چشم خود ديدند كه چه ثروت های انبوهی انباشته شد، و چه دلال های بی شماری ثروتمند شدند. مطالعۀ دقيق تماسهای رمزی يا غیررمزی، به ما اين امكان را داد كه ازمکالمات بين قرقاول های قفس های گوناگون پی ببريم كه با چه اعداد وارقامی و آنهم با چه تعداد شگفت انگيزی از صفر، بازی می كردند .

کریستین اُکرنت ــ و از ميان اینها، کدام فرانسوی ها؟

الکساندر دو مارانش ــ با تأسف برای فرانسه، آنجا هم مثل بقيه جاها، فرانسويان غالباًغایب بودند. ما خيلی كمترازآنگلوـ ساكسون ها و آلمانی ها یا ايتاليايی ها فعاليت داشتيم. اتباع اين كشورها هيچ واهمه ای ازاين كه برای لااقل چندين ماه در خارج از كشور خود مستقر شوند ندارند، خصوصا اگرموضوع به دست آوردن یک قرارداد آبدارمطرح باشد. درحالی كه فرانسوی ها، از راه نرسيده، ساعات باقی مانده برای رفتن را می شمارند تا مثلاً تعطيلات آخرهفته را به فرانسه برگردند. يكی از شخصيتهای مطرح عربستان سعودی داستان زيررا برايم تعريف كرد که مربوط به زمانی است كه قيمت نفت بريل دربالاترين سطح خود قرارداشته است: يك روز يك هيأت نمايندگی عالی رتبه از يك شركت ژاپنی به سرپرستی قائم مقام رئيس، با يك هواپيمای اختصاصی از راه رسيدند. درمعیت آنها مشاورين وتكنسين هايی ازهمه جورآمده بودند، كه اکثرآنها عربی حرف می زدند، آنها تا آن حد برايشان مهم بود كه بتوانند موفق به عقد قرارداد مهمی شوند كه با خود منشی هايی آورده بودند كه مستقيماً بتوانند مطالب را در زبانی كه زبان پيامبر بود، بوسيله ماشين تحريرهائی كه به زبان عربی تايپ مي كردند به رشته تحرير درآورند. خود شرقی هاهم حاضربودند تا هر زمان كه برای برنده شدن لازم باشد درمملکت بمانند. واين همان كاری بود كه شد.

کریستین اُکرنت ــ آيا برداشتها واطلاعات خود را در مورد ضعف و شكنندگی رژيم ايران با مثلاً همكاران آمريكايی خود در ميان می گذاشتيد؟

الکساندر دو مارانش ــ با برخی ازهمكارانم از خانوادۀ آتلانتيك صحبت كرده بودم ولی آمريكايی ها خيلی طالب نبودند. در خارج معمولاً همكاران آمريكايی ما تمايل دارند بيشتر بين خودشان باشند. شيری را می نوشند كه با هواپيما برايشان فرستاده اند زيرا ازاين طريق مطمئن هستند كه خطرآلوده شدن به ميكروب وجود ندارد. بدون ارتباط با جهان بیرون زندگی می كنند و ديد وبازديد های خود را به کوکتِل ها محدود می كنند.. اين كارها بسيارناخوشايند است.
يكی ازكاركنان سفارت شوروی در تهران که مسئول خريدهای سفارت بود به بازارميرفت، همه را به خوبی می شناخت، با مردم سلام واحوال پرسی می كرد با آنها دست می داد و حتی با زبان فارسی عاميانۀ كوچه بازار با آنها صحبت می كرد. همين مرد سالها بعد به تهران برگشته بود تا اين بار پست مهمی را در سفارتخانه به عهده بگيرد. اين دقيقاً مصداق ونمونۀ كارهايی است كه بايد می كرديم. والبته ما هم سعی كرديم آنگونه عمل كنيم .

کریستین اُکرنت ــ آيا سعی كرديد براساس همين اصول، درنزديكان خمينی در نوفل لوشاتو درفرانسه نفوذ كنيد؟

الکساندر دو مارانش ــ اين كار وزارت كشور بود، چراکه اين مسئله درقلمروملی فرانسه واقع می شد. ولی ازاين بیم دارم كه دولت فرانسه ازآنچه كه در بين اطرافيان خمينی می گذشت بخوبی مطلع نبوده باشد...عالیجناب(خمينی)از كاست ضبط صوت برای ضبط كردن سخنرانی های آتشين استفاده می كرد که درآن مردم را به قیام، و نيروهای مسلح را به فرارازخدمت فرا می خواند. سپس اين كاست ها، در چمدان های ديپلماتیک، به برلين شرقی فرستاده می شدند، جائی كه درآن ستاد مركزی حزب توده يعنی حزب كمونيست غيرقانونی ايرانيان مستقر بود. اين بود كه ما به آنچه كه در برلين شرقی می گذشت علاقه مند شديم، متوجه شديم كه حزب تودۀ برلين شرقی، اين نوارها را درهزاران نسخه تكثيرمی كنند و بدون مشكل مرز و حمل و نقل، به ايران می فرستادند. در آنجا، اين نوارها، درتهران، داخل صندوقهای پستی انداخته می شدند و يا دراصفهان آنها را از روی ديوار به داخل حياط و باغچه ها می انداختند و به همين ترتيب درساير شهرها.
به اين ترتيب يك تكنيك مدرن در پخش و توزيع ويرانگرها افتتاح شده بود .

کریستین اُکرنت ــ و طبعاً اِلیزه را ازاين امر آگاه کرديد؟

الکساندر دو مارانش ــ در مورد فرانسه، به گونه ای عمل كردم كه ازخمينی بخواهند كه در پی يافتن سر پناهی دريك سرزمين خوش آب وهوا تر برای خود باشد. به عبارت ديگر، توصيه كردم كه ازعالیجناب بخواهند كه خاك فرانسه را ترك كند. يك روز صبح، مدير دفتر بسيار شايستۀ من، آقای ميشل رووسَن (Michel Roussin) با قيافه ای خندان وخوشحال پيش من آمد وگفت:«آقای مديركل، برنده شدید. فردا يا پس فردا، به آیت الله خمینی ابلاغ می شود كه بايد فرانسه را ترك نمايد. البته به طورمؤدبانه به او خواهیم گفت، ولی درهرحال خواهیم گفت.» خيالم راحت شده بود. فردای آن روز، تقريبا درهمان ساعت، مدير دفترم دوباره آمد با من صحبت كند، با قيافه ای گرفته ودست ازپا درازتر:« آقای مدير كل، خبرها چندان جالب نيستند. باد از سَمت ديگری می وزد. اومی ماند». غافلگيرشده بودم:«اَه! چرا می ماند؟ - سفيرايران به وزارت خارجه اعلام كرده بود، كه گويا از نظر شاه ايرادی در اينكه خمينی درفرانسه بماند، دیده نمی شود». كمی متاثرشدم، وازاو پرسيدم:«مطمئن هستيد؟». جواب داد:«بله آقا، كاملاً». مات ومبهوت ازاين خبرعجيب و تأسف بار، تصميم گرفتم به تهران بروم تا از زبان خود شاه، تأیيد اين تغییرباورنکردنی را بشنوم.
چهل وهشت ساعت بعد، با يك هواپيمای mystère20 رهسپارتهران شدم. آتش سوزی های متعدد، تهران را تيره و تاريك کرده بود. اعتصاب عمومی، فرودگاه پايتخت، مهرآباد، را فلج كرده بود. نه خدمات هوانوردی و نه سوختی برای هواپيماها وجود داشت. اين هواپيمای mystère20 هواپيمای خوبیست، ولی همانطوركه هوانوردان میگويند:«هواپيمای پا كوتاهی است». شعاع عملش خیلی کوتاه است..اين تنها عيب آن است. آقای ميشل رووسَن، دستيارم ويك افسرمتخصص جوان و برجسته، يعنی كاپيتان اِم. را به همراه خودم به ايران بردم. شب را درقبرس، درشهرلارناكا سپری كرديم. صبح زود، سوخت گيری كرديم و به طرف تهران پرواز كرديم. هنگامیکه به فرودگاه مهرآباد رسيديم، مردانی را ديديم كه با مواد منفجره ومحترقه در محوطۀ فرودگاه، دررفت وآمد بودند. برج كنترلی دركارنبود. به خدمۀ هواپيما دستوردادم كه هواپيما را ترك نكنند. با توجه به اينكه يك سيستم تماس با يكی ازنزديكان شاه را دراختيارداشتم، اتومبيلی درآنجا، از قبل منتظرما بود. پس ازعبورنه چندان آسان ازاين شهر بزرگ، كه خيابانهای آن از مردم عادی موج مي زد، شاه در يكی ازكاخهای خود، كه تا آن زمان نديده بودم، مرا دردفتری به حضور پذيرفت.
اوّلين چيزغیرعادی دراين اطاق كوچك، نور ملايمی بود كه بوسيلۀ يك لامپ بزرگ از يك آباژور بسيارزيبا درگوشۀ اتاق، برروی يك ميزگرد به داخل اتاق پخش می شد. شاه يك عينك دودی بزرگی، كه كاملا نيمی ازصورتش را پوشانده بود، برچهره داشت. هيچ وقت او را باچنان عينكی نديده بودم. پس از سلام واحوالپرسی های هميشگی، ناراحتی، بهت و سرگردانی خود را از شوك ناشی از رد نظرمن، مبنی بر دور كردن خمينی ازپاریس؛ آنهم به خواست خود اعلی حضرت، را به اطلاع او رساندم. بعد از اينكه اخبار واطلاعات مربوط به وقايع فرانسه را به عرض او رساندم گفتم:«سرورم، آيا شما قربانی اطرافيانتان و يا اطلاعات غلط ونادرست و يا حتی خيانت سفيرتان نشده ايد». پاسخ داد:«ابداً، اين كاملاً طبق دستورات خودم بوده است». شاه با مشاهدۀ حيرت و تعجب من گفت:«حالا كه فقط خودمان هستيم دلايلم را دراين مورد به شما مي گويم: اگر شما خمينی را درفرانسه نگه نداريد، او به دمشق درسوريه می رود. دراين صورت، بیش ازحد به ايران نزديك خواهد بود. اطلاعات دقيقی دارم حاكی ازاينكه اگر به دمشق نرود، درعوض به تريپولی نزد سرهنگ قذافی خواهد رفت، كه اين بدترين چيزی است كه ممكن است اتفاق بیافتد. نظربه اينكه روابط من با كشور فرانسه بطورفوق العاده ای، خوب وحسنه است، از شما می خواهم كه به استحضار رئيس جمهور برسانيد كه من روی دوستی شما حساب می كنم که ...». دقيقاً اين جمله را ازخود شاه نقل قول می كنم كه گفت ــ پیچش را سِفت کنید ــ و نهايت امراينكه، من دوست دارم كه خمينی نزد شما در فرانسه بماند، که تحت كنترل خواهد بود».
با خودم گفتم اگرچه فرهنگ فرانسه را به خوبی می شناسد، ولی مطمئن نيستم كه در جريان سيستم«دمكراسی نرم»حاكم برفرانسه وامكانات ناچيزی را كه برای ساكت كردن اين مقدس مرد دراختيار داريم، باشد.
غم انگيزترين لحظۀ اين ديدار وقتی بود كه شاه به من گفت:« دوست گرامی من، اين را بدان، كه هرگزمردمم را به گلوله نخواهم بست!». من هم که در فاصلۀ فرودگاه تا كاخ، آن دسته ها را ديده بودم كه ترس و وحشت را درشهرحاكم كرده بودند، در پاسخ گفتم:«سرورم، دراين صورت، شما بازنده ايد».
درپايان جلسه پس ازاينكه با نهايت ادب و مهمان نوازی به سخنان من گوش داده بود، مرا تا جلوی درب اتاق مشایعت كرد. درب باز شد و نورتند سالن انتظاربه يكباره وارد نور ملايم اتاق شد. شاه قبل ازاينكه با من دست بدهد، عينك خود را برداشت. پيش ازخداحافظی به او نگاه كردم و صورتش را در نوركامل ديدم. همان چهرۀ آشنا و خودمانی بود كه چندين هفته قبل ديده بودم. به علت بيماری كاملاً شكسته وفرسوده شده بود. مردی كه اين بيماری را با خود به همراه داشت كسی بود كه بسياری ها به او تملق می كردند، دیگرانی ازاو متنفر بودند. كسی بود كه زحمات بسياری برای مملکتش كشيده بود. خلاصه اينكه كسی بود كه در رديف اوّل شخصيت های عصر ما جای می گرفت.
پس از چندين بارمتوقف شدن در پست ها ی نظامی ِبين راه، كه درآن سربازان اسلحۀ اتوماتيك خود را درفاصله يك متری از سَرم می گرفتند، بالاخره به فرودگاه رسيدم. هواپيمای ما به طرزمعجزه آسائی، سالم مانده بود.
فردای آن روز، وارد دفتر كار پرزيدنت ژيسكاردِستـَن (Giscard d'Estaing) شدم. پرزيدنت بلافاصله برای ملاقات با من ازجای برخاست:«خُب چه خبر». و برای اوّلين بار، بدون تشريفات رسمی و ادای احترام، گفتم:«اين همان لوئی شانزدهم است» درجواب اين سخن ِمن گفت:« يعنی، كارتمام است». با توجه به اينكه از زمان این دِرام و واقعۀ ناگوار(انقلاب) تاكنون، بارها و بارها به آن ماجراها فكر كرده ام، خيلی دوست دارم يك تاریخ دان متبحرومجرب، يك کارتطبيقی برای مطالعۀ شومی ونگون بختیهای لوئی شانزدهم، تزارنيكلای دوم ومحمد رضا شاه پهلوی تأليف نمايد. آنها، هر سه نفر مغلوب ضعف و ناتوانی خود شدند. اگر به اين پادشاهان به طور صحيح اطلاع رسانی شده بود واطلاعات واخبارصحيح به انها داده می شد، يك راه ديگری انتخاب می كردند، راه قاطعيت صريح، اين چيزی است كه می توانست در هر سه اين موارد، مسير تاريخ را عوض كند.

کریستین اُکرنت ــ وقتي كه شاه در تبعيد به سرمیبرد، آيا رفتارفرانسه و پرزيدنت ژيسكار دِستـَن اورا دلخورنكرده بود؟

الکساندر دو مارانش ــ در مورد اينكه آيا رفتار فرانسه او را ناراحت كرده بود اطلاعی ندارم: هیچ چيزی در اين مورد به من نگفت. اوايران را ترك كرد، بدون اينكه حتی يك فرستندۀ راديوئی يا يك تكنسين مخابرات با خود به همراه ببرد، تا به او اين امكان را بدهد كه با نيروهای كاملاً صادق و وفادارش در ارتش درتماس باشد. البته بعد ها اين نيروی وفادار، بیرحمانه مورد تصفيه و پاكسازی قرار گرفتند. نبايد از ياد برد که دستگاه اداری دولت كارتر، درتمایل ابلهانۀ خود، برای تغيير سيستم سياسی درايران، تا آنجا پيش رفت كه شاه تضعيف شده و ناتوان راچنان تحت فشار قرار داده بود، كه به نيروهای ارتش خود دستور داد كه دراين ماجراها هيچ واكنش وعكس العملی از خود نشان ندهند. حتی كار به جايی رسيده بود كه اين كارتر وصف ناشدنی، خيلی زود، ژنرال هاوز (Hauser)را به تهران فرستاد تا در جريان نشست هايش با اُمرا و فرماندهان نيروهای مسلح ايران، كه از بهترين ومجهزترين ارتش های منطقه بودند، و تماماً به تجهيزات، وسايل و جنگ افزارهای آمريكايی مجهز بودند، بفهماند كه در صورتی كه عكس العملی دراين قضايا از خود نشان بدهند، ديگرهيچ قطعه وتجهيزاتی برای آنها فرستاده نخواهد شد. به اين ترتيب بود كه خمينی را به قدرت رسانده وانقلاب شيعه به وقوع پيوست. مجموعۀ نيروهای مطيع ارتش، منتظر يك اشارۀ اعلی حضرت بودند تا واردعمل گردند، كه البته اين اشاره هيچ وقت به آنها نشد. ارتش ايران يك ارتش كلاسيك ومنظم بود. دربحبوحۀ جوش و خروش آشوب های بپا شده، چند زره پوش از گارد شاهنشاهی وارد عمل شدند. اينها درآن زمان جزء مجهزترين و مسلح ترين جنگ افزارهای مدرن محسوب می شدند اما فقط برای جنگ های منظم و كلاسيك تربيت وساخته شده بودند، و نه عليه شورشها و جنگهای انقلابی.
مثلاً، اين واحد های زرهی نمی توانستند درمقابل «كوكا مولوتف» هيچ كاری بكنند. مثل همه جا، و بخصوص در كشورهای مسلمان، نوشيدنی هايی از نوع كوكا كولا ،كه غير الكلی هستند طرفداران بيشماری دارند. علاوه براين، شايعاتی هم در گوشه و كنار، دهن به دهن می گرديد دال براينكه،«كولا» از نظرجنسی، محرك و شهوت آوراست. بنابراين مصرف كننده، زياد بود واين بطری های خالی درهمه جا يافت می شد. تكه پارچه های كهنه هم، كه مشكلی در بدست آوردنشان نيست. والبته، نفت و بنزين نيز. يك بطری + يك تكه پارچه + نفت يا بنزين = كوكتل مولوتف. اين گلوله های آتشين، از روی پشت بام ها برروی زره پوش های نظامی پرتاب می شدند، و به سرعت ، آنها را به صورت حریقی شعله ور در می آورد و سرنشينان و خدمه اين خودروهای زرهی را از پای درمی آوردند. در واقع هيچ وسيله ای برای مقابله با چنین دشمنی را دراختيار نداشتند.
چرا دولت وقت آمريكا، بهترين و قويترين متحد خود را دراين منطقۀ فوق العاده ناپایدار، و از لحاظ استرتژیکی حیاتی، محكوم واعدام كرد؟ شاید پاسخ اين سوال درمعجونی از كوته بينی، اطلاعات غلط، خامی وخوش باوری تاريخی یافت شود. دوستان ماوراء اتلانتيك ما گمان می كردند كه سيستم دمكراتيك آنها و American Way of Live درهمه جا قابل اجرا است.

کریستین اُکرنت ــ آيا مجدداً شاه را در جاهای مختلفی كه در تبعيد بود، ملاقات كرديد؟

الکساندر دو مارانش ــ شاه كه درشرايط بسيار تأثرانگيزی ايران را ترك كرده بود، بلافاصله توسط آن بزرگمرد، که پرزيدنت سادات باشد، مورد استقبال قرارگرفت و او را سُکنی داد. بعداً، شاه به مراكش رفت، درآنجا او را دوباره ديدم، در شرايطی دراماتيك وغم انگيز. مَلك حسن دوم، پادشاه مراكش اورا به همراه خانواده سلطنتی مورد پذيرايی قرارداده بود و آنها را در يكی از كاخهای قديمی خود اسكان داده بود.
بعد ازمدت کوتاهی، اطلاع يافتم كه محافل اُپوزیسیون مراكشی درصدد برانگيختن آشوب ونا آرامی برآمده، ومی گويند:«مايۀ ننگ است برای ما که دركشورمان ازاین«خودكامه» پذيرائی واستقبال كنيم». حتی عکسی از یک دیوارنویسی درشهر کازابلانکا به من نشان داده بودند. برای یک مسلمان، كثيف ترين و نجس ترين حيوان، خوك است و بعد از آن سگ. بزرگترين دشنام درزبان عربی اين است«توله سگ!» برای اين دشنام، يك بازی با کلمات كرده بودند ومی گفتند:«مَلك حسن سگِ شاه».
لذا به ديدن شاه مراكش رفتم تا به او بگويم كه حضور شاه ايران در كشور پادشاهی مراكش ممكن است مشكلات بزرگی ببارآورد. پادشاه به صحبت های من گوش داد ودرپايان گفت:«متوجه كه هستيد، من نمی توانم مهمان نوازی از مردی را كه درسخت ترين وغم انگيزترين لحظات زندگيش به سرمی برد، دریغ كنم. وانگهی، اويك پادشاه مسلمان است، و می دانید که برای ما مراکشی ها، میهمان نوازی یک تکلیف مقدس است. شاه اينجاست، وتا هروقت که بخواهد می تواند اينجا بماند. – سرورم، انتظار چنين پاسخی را از شما داشتم! ولی حالا مجبورم يك مسئله بسيارناراحت كننده ای را با شما در ميان بگذارم. اربابان جديد ايران، با يك سری آدم كـُش و جانی درخاورميانه قرارداد بسته اند، كه افرادی از خانوادۀ شما، مانند ملكه يا شاهزاده های جوان را برُبايند، تا بعداً آنها را با خانوادۀ شاه ايران مبادله كنند».
پادشاه كه با شنيدن اين صحبتها بسيارناراحت شده بود، با دستان گره كرده به مُبل و چهره ای گرفته، به من گفت:« نفرت انگيزاست، ولی اين مسئله، تصميمم راعوض نمی كند». سعی كردم اورا مُجاب كنم، به هر تكنيك بحث وجدلی كه می دانستم متوسل شدم، به وی یادآورشدم که ايشان نه تنها، پادشاه كشور پادشاهی مراكش است بلكه، تكاليف دينی او ونقش نگهبانی اوازتنگه جبل الطارق،که برای اردوگاه آزادی بسيارمهم و حياتی است، مسئوليت های دیگری هم بر دوش اومی گذارد. در پايان اين گفتگوی غم انگیز، فهميدم كه غير ممكن است که پادشاه مراكش بتواند ازشاه ايران بخواهد كه آن كشوررا ترك كند. لذا به او پيشنهاد كردم كه اين وظيفه سنگين را به من محول كند. اوهم پذیرفت ومسئوليت اين موضوع را به من واگذار كرد.
شاه ايران مرا درهمان قصری كه دراختيارش گذاشته بودند بحضور پذيرفت، شهبانوهم درآنجا حضورداشت. بچه ها را دوركرده بودند. يكی از تلخ ترين گفتگوهای زندگيم بود. كسی را در برابر خود داشتم كه تا چندی قبل يكی از قويترين مردان جهان بود، كه همه به او تملق می كردند وآرزومی كردند آنها را به حضور بپذيرد. چنین است پایان شکوه وعظمت این دنیا.
تهديدهای وحشتناكی را كه متوجه ميزبانش، يعنی خانوادۀ پادشاه مراكش شده بود، برای شاه تعريف كردم. مراتب نگرانی خودم، ازاستفادۀ برخی عناصر، ازحضور وی درمراكش را به اطلاع رساندم. شاه درخواست مرا مورد عنايت قرارداد و چنين بود كه فردای آن روز رفتم پيش مَلك حسن دوم، تا به اطلاع او برسانم كه تا دو يا سه هفتۀ ديگرعزيمت خواهند كرد. شاه به همراه اعضای خانواده اش به سوی جزاير باهاما پرواز كرد، و بعداً در مصراز دنيا رفت.

کریستین اُکرنت ــ نقشی که دراین مورد خاص ایفاء کردید، حاصل تحلیل خودتان از اوضاع و احوال بود؟

الکساندر دو مارانش ــ بله کاملاً.

کریستین اُکرنت ــ فرستاده وگـُماردۀ پرزیدنت ژیسکا

هیچ نظری موجود نیست: