هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

فرهنگ فارسی و شبه درقاره هند


به کوشش : پرفسور نذیر احمد (علیگر)
برگردان: دکتر سید حسن عباس

میرزا غازی بیگ ترخان(1) متخلّص به وقاری
معرّفی نسخه خطی و انتخاب دیوان وی

اشاره:
          میرزا غازی بیگ ترخان دارای شخصیتي چند بُعدی است. با وصف این که فقط بیست و پنج سال زیست، غیر از امور لشکری و کشوری دورۀ جهانگیر شاه در صحنۀ شعر و سخن چیره دست و دارای دیوان شعري در اصناف گوناگون سخن بود. آقای پرفسور نذیر احمد استاد الاساتذۀ دانشگاه علیگر که در تاریخ 19 اکتبر 2008م بدرود حیات گفت، مدتی پیش طی مقاله ای میرزا غازی بیگ ترخان متخلص به وقاری را به طور مشروح معرفی کردند و با استفاده از نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ رضای رام پور گزيدة دیوان وقاری را نیز بدست دادند که شاید برای اولین دفعه در یک مجلۀ علمی پژوهشی فارسی زبان به زیور طبع آراسته می شود. وقاری در دستگاه  دولتی جهانگیر دارای سمتهای مهمي بود که جهانگیر در توزک خود تمجید شایسته از وی نموده است. نویسنده همکار عزیزمان از دانشگاه بنارس گفتار فوق در ارتباط با وقاری را  در اختیار  ما گذاشته اند که در خور ستایش است. شایستۀ تذکر است که معلمان و استادیاران جوان گروه های فارسی دانشگاه های شبه قاره بخصوص کسانیکه از دانشگاه های ایران دانش آموخته گشته اند، پیش از این که به تحقیق و پژوهش گسترده در زبان و ادبیات فارسی بپردازند، مقاله های علمی استادان ارشدی را که شاید بعضی از آنان در قيد حیات نباشند، اما طی نیم قرن اخیر در ترویج ادب  فارسی از طریق اردو و انگلیسی در سطح علمی نقشی ماندگار ايفا كرده اند، بوسیلۀ ترجمۀ مستند به فارسی  در اختیار محافل علمی و ادبی جهان فارسی بگذارند. چه بهتر که با استفاده از مکاتبات الکترونیکی دراین خصوص با مدیریت فصلنامه نيز مشاورت لازم را انجام دهند.
***
          آخرین فرمان روای ترخانی تته میرزا غازی بیگ ، فرزند میرزا جانی بیگ (2) ترخان بود. وقتی که میرزا جانی بیگ در زمان اکبر بادشاه ،در رجب 1008هـ / 1599م در برهانپور بدرود حیات گفت ، بنا به دستور اکبر ، دولتِ تتّه به غازی بیگ واگذار کرده شد. در آن روزگار او در تته بود، در دربار اکبری نبود. در 1013 هـ / 1604م همراه با سعید خان(3) به دربار اکبر رسید. اکبر ، در تتّه تیولش را طبق سابق برقرار داشت. هنوز میرزا در آگره بود که اکبر وفات یافت و چون جهانگیر در 1014 هـ / 1605م تخت نشین شد، میرزا غازی بیگ را به مأموریت قندهار(4) گسیل کرد و وی را به منصبدار پنج هزاری مقرر کرد. در سال دوم جلوس به تاریخ 10 شعبان 1016 هـ / 1607م منصب وی را به هفت هزاری (5) ترقی داده شد و بخشی از ایالت مولتان در تیولش افزوده شد. در حالیکه ولایت تته به طور کامل در جاگیرش قرار داشت و دولت قندهار و امنیت آن دیار نیز که در مرز هند واقع است ، به عهدۀ او واگذار شد. زیرا که او با تجربه و کاردان خوبی بود. بنابه گفتۀ جهانگیر: «میرزا غازی آدم با کمال است. شعر هم خوب می گوید و وقاری تخلص می کند. این بیت از او است (6):

گریه ام گر سبب خندۀ او شد چه عجبابر(7) هر چند که گرید رخ گلشن خندند

پس از چند روز وفات آصف خان (8)، « در بیست و پنجم (9) همین ماه که اردیبهشت باشد، خبر فوت میرزا غازی خان  رسید. میرزا مشارالیه از حاکم زاده های تته، از ذات ترخان است. در زمان والد بزرگوارم، پدر او میرزا جانی بندگی و دولتخواهی اختیار نموده، به همراهی خان خانان که بر سر ولایت او تعیین یافته بود، در لاهور به شرف ملازمت استسعاد یافت و به کرم پادشاهانه ولایت او را بدو ارزانی داشته، خود ملازمت دربار اختیار نموده... و تا بود در ملازمت گذرانید. آخر الامر در برهانپور (10) وفات یافت. میرزا غازی ولد او که در تته بود ، به موجب فرامین عرش آشیانی به ایالت و حکومت آن ملک سرافرازی یافت.  به سعید خان که در بهکر بود، حکم شد که اورا دل آسا نموده به درگاه آورد. خان مشارالیه کسان فرستاده او را به دولتخواهی دلالت نموده، آخرالامر او را به آگره آورده به شرف پای بوسی والد بزرگوارم سرافراز گردانید(11). در آگره بود که حضرت عرش آشیانی شنقار شدند(12) و من بر تخت دولت جلوس نمودم (13) . بعد از آن که خسرو را تعاقب نموده و به لاهور داخل شدم، خبر رسید که امرای سرحد خراسان جمعیت نموده بر سر سمرقند ]قندهار [ (14) آمده اند ، و شاه بیگ خان (15) حاکم آنجا در قلعه قبلی شده منتظر کمک است. بالضرورۀ فوجی به سرداری میرزا غازی و دیگر امرا و سرداران به کمک قندهار تعیین شدند. این فوج چون به حوالی قندهار می شد لشکر خراسان قوت توقف در خود نادیده ، معاودت نمودند. میرزا غازی به قندهار در آمده ، ملک وقلعه را به سردار (16) خان که به حکومت آنجا مقرر گشته بود ، سپرده. شاه بیگ خان به جاگیر خود متوجه گشت و میرزا غازی از راه بهکر عزیمت لاهور نمود. سردار خان اندک مدتی که در قندهار بود ، وفات یافت و باز آن ولایت محتاج به سردار صاحب وجود می گشت. در این مرتبه قندهار را اضافه تته نموده ، به میرزا غازی نمودم. از آن تاریخ تا زمان رحلت در آنجا لوازم حفظ و حراست قیام و اقدام می نمود  ]سلوک او با مترددین به عنوان پسندیده بود [»
(2)
          میرزا غازی بیگ ترخان یکی از موضوعات جالب برای من بوده است و علت بزرگ آن ، این بود که در تذکرۀ میخانه تالیف عبدالنبی فخر الزمانی ذکر او مفصل آمده است . این تذکره در 1931 میلادی بکوشش پرفسور محمد شفیع (17) به چاپ رسیده بود. نسخه ای از آن بدستم آمد و مدتها در مطالعۀ من بوده است. از این تذکره معلوم شد که غازی بیگ نوجوانی ذی علم بود و در نوعمری در شعرگویی و درعلوم دیگر کمال به دست آورده بود علاوه بر این قدردان شاعران و عالمان بود. چنان که عده ای از شاعران آن دوره به دربار او وابسته بودند از آن جمله نام های طالب آملی، مرشد بروجردی، اسد قصه خوان، بزمی کوز، فغفور گیلانی، نعمت الله وصلی، محوی اردبیلی در این تذکره (میخانه) آمده است (18). در سال 1950م من در دانشگاه لکهنو استخدام شدم. پس از اندکی ، پرفسور مسعود حسن رضوی (متوفی : 29 نوامبر 1975م) برای فرزند خویش سید اختر مسعود رضوی، بنده را به عنوان استاد راهنما ( در دورۀ دکتری) انتخاب نمودند. در آن روزگار تذکرۀ میخانه در مطالعۀ من بود و من از میرزا غازی بیگ بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بودم. لذا برای اقای سید اختر مسعود رضوی موضوع پایان نامه را همین حکمران علم پرور را مقرر نمودم. میرزا غازی بیگ چهار ] پنج [ ویژگی قابل ذکر دارد.
1 - او خود شاعر و علم دوست بود و عده ای از شاعران و افاضل از دربار او وابسته بودند.
2 - در کم سنی در شعر و در فنون دیگر مهارت کسب کرده بود.
3 - هنوز سن او بیست سال نبوده که صاحبِ دیوان شده بود. در 25 سالگی درگذشت و حدوداً هشت سال پیش از فوتش ، در مدح اکبر پادشاه (م 1014هـ) ساقی نامه ای متجاوز از دوازده هزار بیت سروده بود (19).
4 - در نظر من در تاریخ ادب فارسی هیچ شاعر دیگر در این کم سنی (20) ، صاحبِ دیوان نشده بود. اگر کسی دیوان خود را ترتیب داده باشد لا اقل شاعری اش به پایۀ او نباشد.
5 - در این کم سنی او فرمانده (21) بزرگ هم بود . جهانگیر تحت تأثیر استعدادهای او ، وی را به سرداری نخستین مأموریت او، مقرر کرده بود و قابلیت وی را هم بسیار می ستود. احتمالاً در تاریخ ، چنین سردار کم سال کم تر بوده باشد.
          آقای سید احتر مسعود پایان نامۀ خود را دربارۀ میرزا غازی به تکمیل رسانید و از دانشگاه لکهنو مدرک دکتری را دریافت نمود. من میخواستم مقالۀ او به هر طوری که باشد، به زیور طبع آراسته گردد اما چنین نشد و آقای اختر مسعود به پاکستان رفت و در دانشگاه پیشاور مشغول به کار شد . اما به زودی درگذشت و مقاله اش چاپ نشد.
(3)
          امسال در کتابخانۀ رضا رام پور نسخۀ ناقص از دیوان میرزا غازی بیگ ترخان را دیدم(22). در آن وقت فکر کردم که آقای سید اختر مسعود نیز دیوانش را در دست داشته باشد لذا با به دست آوردن آن نسخه و با مقایسه از نسخۀ رام پور، متن انتقادی دیوان غازی بیگ آماده خواهد شد. بدین ترتیب یک شاعر مهم از روزگار اکبر پادشاه را از پردۀ خفا می توان بیرون آورد. به این قصد به آقای سید نیر مسعود برادر کوچک آقای سید اختر مسعود نامه ای نوشتم که او عکس دیوان مورد مطالعۀ آقای سید اختر مسعود را فراهم کند. آقای سید نیر مسعود فوری پاسخ نامه را فرستاد و نوشت که در موضوع مقالۀ برادرش ،]مطالعۀ[  دیوان شامل نبود. و او در بابت نسخۀ دیوان هیچ اطلاعی هم نداشت. او فقط دربارۀ حیات و خدمات علمی غازی بیگ را موضوع مقالۀ خود قرار داده بود. با این پاسخ اهمیت نسخۀ خطی کتابخانۀ رضا رام پور هم بیشتر شد. در نظر داشتن اهمیت و ندرتِ این نسخه معرفی میرزا غازی بیگ و نسخۀ نایاب دیوان وی را بسیار ضروری به نظرم آمد. احتمال دارد که نسخۀ دیگری صاحب نظر دیگر بدست بیارد و با مقایسۀ نسخۀ زیر مطالعۀ اینجانب ، متنِ انتقادی دیوانِ غازی بیگ ترخان را آماده سازد.
(4)
          میرزا غازی بیگ ، وقاری تخلص داشت. درباره تخلّصش در میخانه این حکایت جالب آمده است که میرزا در قندهار از شاعری که همین تخلص (وقاری) را داشت، به هزار روپیه خریده بود.
          نسخۀ ناقص دیوان وقاری که در کتابخانۀ رضا رام پور نگهداری می شود، مشتمل بر 55 برگ است و مشمولات آن چنین است :
  • ساقی نامه ص 2 - 70 ناقص الآخر
  • غزلیات ص 71 - 106 ناقص الاول
  • مقطعات ص 106 - 107 دو عدد
  • رباعیات ص 108 سه عدد
تعداد ابیات ساقی نامه 1011، غزلیات 507 ، مقطعات 16 و رباعیات 6 = میزان 1540 بیت .
          ساقی نامۀ وقاری به صورت مثنوی و در بحر متقارب است. مثنوی با حمد آغاز می شود. ابیات آغازین ملاحظه شود :

بنام خدایی که روز نخستمدار دو عالم به او شد درست
نگارندۀ صورت دلفریبطرازندۀ پیکر جامه زیب
فروزندۀ چهرۀ ماه و مهرفرازندۀ هفت کاخ سپهر
سرایندۀ محفل دلبراننوازندۀ روح جان پروران
شده نام او زیب دیوانهامزین به او گشته عنوانها
خیالش انیسِ دلِ بی دلانفریبش ربایندۀ  عاشقان
بر آرندۀ  حاجتِ مستمندکشایندۀ کارِ اهل نژند
تسلّی ده داغدارانِ شوقسکون پرور بی قراران شوق
ازو حسن شد سرفراز از عتابوزو ناز در سرکشی کامیاب
دل افروز شب زنده دارانِ عشقصفا بخش خلوت گذاران عشق
ازو در تجلی است مرآتِ حسنوزو در تگاپوست آیاتِ حسن
ازو فتنه در ساحری شد نخستوزو غمزه در دلبری گشت خست*
ازو در گداز اند اهلِ نیازوزو نکته ساز اند ارباب ناز
صف آرای مسند نشینان نازدل آرای خلوت گزینانِ راز
ازو خواهش کاه در کهرباستوزو جذبه در طبع آهن رُباست
ز تأثیر او گل طراوت فروشز تحریک او بلبل اندر خروش
ازو اخگر سینه ها تابناکوزو مردم دیده ها شرمناک
ازو سر بلند است تابندگیوزو ارجمند است پایندگی
نوازندۀ بزم و سازنده اوستکمندِ بقا را طرازنده اوست

با کاربرد بای قسمیه در ادبیات معانی های نوینی ایجاد کرده شده است. ابیات چند ملاحظه شود.

بده ساقی آن آب آتش قرینکه با حوریانت کند هم نشین
الهی به مستانِ ایام عشقکه مستم کن از نشاء جام عشق
الهی به شمع شبستان حسنبه خورشید تابان ایوان حسن
به روح الامین و به اعزاز اوبه وحی و به گنجینۀ راز او
به پیغمبران رسالت پناهبه وحی آفرینان صاحب نگاه
به روحی که بی جسم در جلوه بودبه حرفی که خود گفت و هم خود شنود
به نوری که طالع شد از بوالبشربه ناری که نوباوه شد از شجر
به حقی که ظاهر ز باطل شدهبه شخصی که بی جرم بسمل شده
به حرفی که تاراج ایمان کندبه رمزی که صد رخنه در جان کند
به گلهای باغ خلیل اللهیبه اعجاز و برهان روح اللهی
به آهنگ داود و لحن زبوربه موسی و جولان گه کوه طور
به یعقوب داغ دل روشنشبه مستوری بوی پیراهنش
به فخر نبی و به عزّ ولیکه مرآت دین شد از ایشان جلی
به حق امامانِ اثناعشرکه هستند هر یک به خوبی ثمر
به معراجِ شاهِ زمین و زمنبه آیات و برهان وحی سخن
به آینه دارانِ رخسارِ مهربه گنجینه دارانِ رازِ سپهر
به آتش فروزان کوی نیازبه محمل نشینانِ راهِ حجاز
به چابک سوارانِ میدانِ عشقبه خنجر گذارانِ سلطانِ عشق
به چشم سیه مست آهو وشانبه مژگان خون ریزِ خنجر کشان
به مخموری غمزۀ نیم مستبه جادویی هندوی بُت پرست
به شیرینی چاشنی سخنبه دل جویی معنی حسنِ ظن
که نظم علم چون نظامی کنیوقاری خود را گرامی کنی
به ملک سخن سرافرازیم (23)یکی از نکو محضران سازیم(24)
سرافرازی سربلندان ز تستنکو نامی ارجمندان ز تست
چو روز جزا نامه بکشائیم (25)
به ساقی کوثر ببخشائیم (26)

          چنین معلوم می شود که شاعر، اثنا عشری بود. به همین علت ، او دوازده امام شیعه را وسیله قرار می دهد. اگر او سنّی می بود ، صحابه و چهاریار را واسطه قرار می داد. اما اجتماع سنّی بود لذا نمی توان او را به راحتی شیعه گفت.
          شاعر ، مانند نظامی آرزوی شهرت می کند. نظامی گنجوی از حیث مثنوی گو چنان مشهور است که هیچ شاعر فارسی گو نمی تواند در برابر او بایستد. لذا شاعر ما آرزو دارد که مثلِ نظامی شهرتی بدست بیارد. و این یک امر طبیعی است . نظامی فقط مثنوی نگفته بلکه او را مخترع ساقی نامه دانسته می شود ، بقول مؤلف میخانه:
          « بر رای معنی آرای ارباب دانش و ضمیر بیضا تأثیر اصحاب بینش پوشیده نماند که حضرت شیخ (نظامی) ساقی نامۀ به سامانی نگفته، بانی میخانه عبدالنبی فخر الزمانی از آخر هر داستان کتاب سکندر نامه دو بیت دریوزه نموده ، با چند بیت متفرقۀ دیگر که مناسبتی به ساقی نامه داشت، ترتیب داده بر سبیل تیمّن و تبرّک در این اوراق پریشان بر بیاض برد، تا از برکت سخن آن سر دفتر اصحاب حقیقت، این مختصر در نظر ارباب هنر مطلوب جلوه گر آید» (27)
          در این هیچ شکی نیست که خواستۀ عبدالنبی بدین صورت به پایۀ تکمیل رسیدکه این کتاب بیش از حد شهرت کسب کرد. در اشعار زیر در باب خلقت حضرت پیامبر اکرم (ص) از نور ایزدی، آفرینش حضرت آدم. حکم عدولی او در بهشت، اخراج از آن جا، رسیدن او به سراندیب ومناجاتش را آورده است:

بده ساقی آن آب اخگر گدازکه آتش زند در دیار مجاز
به دل افروز نوریست آتش اثرکباب است ازو لخت لخت جگر
بر افگنده از چهره مشکین پرندشده از تجلیش نوری بلند
ز نورش چراغ معین شدهکه بر جز و کل پرتو افگن شده
نخستین ازان نور احمد «ص» دمیدو زان پس رقم بر بدایع کشید
چو آدم ازان نور شد بهره وربه پایش فشاندند حورا گهر
ملایک به نظاره برخاستندپی سجده هر سو صف آراستند
به فردوس بنشست با فرّو زیبعزازیل دادش به گندم فریب
گرفتار دام فریب آمدهاسیر ره شک و ریب آمده
کلاه سعادت پرید از سرشلباس گرامی درید از برش
چو عریانی خویشتن را بدیدز شرمندگی هر طرف می دوید
ز بس لاله از ارغنوان می فشاندجهان را ز حسرت در آتش نشاند
ملک را به ناکام پدرود کردفلک را ز گریه زر اندود کرد
به کوی سراندیپ با صد فغانروان کرد رخت اقامت روان
ز بس چون دل ریخت از چشم دردسراندیپ را کانِ یاقوت کرد
و گـر مـدتـی از پـی آبرو
بسان مَلک بود تسبیح گو

این ساقی نامه به نام اکبر پادشاه است لذا این باب با خطاب از ساقی آغاز و به ابیات دعا به پایان رسیده است. چند بیت بدین قرار است:

بده ساقی آن موج دریای روحکه رشحی کند کار طوفان نوح
برانگیز آن صرصر خانه کنکه بحر جنون را کند موج زن
بجوش آور آن بحر اخگر شرارکزین ورطه افتم مگر در کنار
ره خلوت بیخودی سر کنمهمه سجدۀ جام و ساغر کنم
رهم دور و مقصد بود ناپدیددرم بسته و نیست پیدا کلید
درین راه در چنگ غولم اسیرمگر خضر وقتم شود دستگیر
محمد نوای علی یاوریحقیقت شناس شه اکبری
همایون جم جاه خاقان سریرکه در هر دو کَونش نباشد نظیر
نظام قوانین ملک و مللرسانیدند احکام دین و دوَل
بهشتی نژاد و ملایک خدمملایک پناه و خلایق حشم
سلاطین فرماندهِ دادگربه اقبال او گرم پشت ظفر
چو تاج مرصع به سر بر نهدفلک شعله در شمع خاور نهد
اگر پرتو تیغش افتد به سنگشود لعل خونبار الماس رنگ
اگر برکشد تیغ کین از نیامز مریخ گردون کشد انتقام
اگر پای همت کند در رکاببه پابوسش آید مه و آفتاب
نشیند چو بر مسند سروریشود حلقه در گوش او مشتری
همای خدنگش چو گیرد فرازعقابی کند صعوه در چنگ باز
همایون ازو رایت اکبرینمایان ازو شانِ اسکندری
سکندر نشان و سلیمان رواجکز ایران و توران ستاند خراج
سموم نهیبش اگر دم زندبه یک لحظه آتش به عالم زند
اگر ابر لطفش شود قطره بارسراب جهان را کند مرغزار
نشیند چو بر تختِ شاهنشهیزند طعنه بر نیر خرگهی
زهی شاه جم جاه فیروز جنگکه تیغش ز مرآت وین برده زنگ
الهی تو این خسرو نیک بختکه زیبنده باشد بدو تاج و تخت
به توفیق اقبال نامی کنش
ز فرّ عدالت گرامی کنش

ابیات این ساقی نامه نتیجۀ فکر یک شاعر کهنه مشق معلوم می شود البته همان طور که گفته شد، این تخلیق یک شاعر نو عمر است که سن او کم تر از بیست سال بود. بدین صورت در ساقی نامه های فارسی، یکی از یادگارهای شاعری است که از همه شاعران نو عمر بوده. بنابر این احتمال دارد که در آن خامی های تجربیات زندگی و شعر در آمده باشد ( البته جهانگیر وی را شاعر بزرگ قلم داد کرده است ). و بدین علت مقابلۀ او با شاعران بزرگ فارسی نمی توان کرد. مولف میخانه با آوردن 88 بیت از ساقی نامۀ غازی خان ترخان، وی را در مقابل شاعران نام آور مانند نظامی، حافظ، خواجو، عرفی ، فیضی، ظهوری و ملک قمی وغیره قرار داده است.
          ما دیده ایم که ساقی نامۀ غازی خان بسیار طولانی بود و شاهد روشن آن ، این است  که در دیوان حاضر ، ساقی نامۀ مزبور بیش از یک هزار و یکصد بیت داشته. این از آخر ، ناقص است . آیا می توان فهمید که 88 بیت که در میخانه آمده، همان کامل ساقی نامه است یا جزو از یک ساقی نامۀ طولانی است. چون ساقی نامه که در دیوان موجود است ، از آخر ناقص می باشد. لذا حدس زده می شود که اشعاری که در میخانه آمده است ، بخش مفقود آن باشد. این هم قرین قیاس است که صاحب میخانه نتوانست ، ساقی نامۀ کامل را بدست بیاورد، فقط 88 بیت بدست آمده و از آن ، احتیاج او به تکمیل رسید. علت بزرگ ساقی نامۀ کامل نپنداشتنِ این 88 بیت را این است که ابیاتِ مذکور، بدون هیچ گونه تمهید آغاز می شود:

به باغ ارفتد عکس از روی یارشود نوک هر خار رشک بهار
وگر بر فلک چهره تابان کندخور از شرم او چهره پنهان کند

از این رو ، این حدس قوت می گیرد که ابیات بالا بخشی از یک منظومۀ طولانی است و رنگ این ابیات نیز از ساقی نامۀ مندرج در دیوان شباهتی و مماثلثی وجود دارد، به طور مثال خطاب ساقی بدین قرار است:
بده ساقی آن نوش داروی روح
به رغم دل زاهدان ، در صبوح
و در ساقی نامه، ابیات خطاب به ساقی بدین گونه است :

بده ساقی آن نشه افزای روحکه خیزد ز باغش نسیم فتوح (ص66)
بده ساقی آن موج دریای روحکه رشحی کند کار طوفان نوح(ص62)
بده ساقی آن اخگر شعله پوشکه می آیدش از پرتو خون بجوش(ص57)
بده ساقی آن پر تو خانه تابکه برقش زده خنده برآفتاب(ص55)
بده ساقی آن شعلۀ گل فشانکه الماس بار است و آتش فشان(ص52)
بده ساقی آن شعلۀ آبدارکه بر فرق دل کرده آتش نثار(ص 48)
بده ساقی آن گوهر آبدارکه آتش فروز است و اخگر شرار(ص44)
بده ساقی آن لعل آتش فشانکه از چشمۀ خضر دارد نشان(ص37)
در دیوان ، این ساقی نامه به ابیات زیر به پایان می رسد :
ز بس غنچه بر غنچه پرداختمعروسی ز روح و روان ساختم(ص70)
چو در خلوت جان در آوردمشبه خون دل و دیده پروردمش
رخش عاری از گونۀ عاریتکنار و برش پرور از معرفت
گهی صورتش در نظر یافتمگهی معنیش از جگر یافتم

(5)
          تا اینجا سخن مربوط به ساقی نامه بود. در دیوان غزل بسیار آمده اما بخش آغازین غزل ها، ناقص است . غزلهای ردیف الف تا سین ندارد. در ردیف شین دو غزل کامل و فقط مقطع از یک غزل موجود است، گزیدة ابیات غزلها ، منقول در دیوان آورده می شود.
گزیدۀ اشعار غازی بیگ ترخان متخلص به وقاری
من نمی دانم وقاری را چه باشد مدعازین تحمل کردن و تن در بلا انداختن
***
ز حسن جلوه چو طالع شد آفتاب جبینشچو ذره فتنه بر انگیخت از یسار و یمینش
کجاست بخت که چون سر نهم به پای سمندشبه زور جذبه فرود آورم ز خانۀ زینش
دل شکسته که زنار بند گشته ندانمکدام مغبچه گردیده است رهزنِ دینش
درین غزل شده ام باز مدح خوان وزیریکه هست مشتری ما خیل بندگان کمینش
سزد که ملک ستانی کند به تیغ جهان سوزکه همچو مهر جهانگیر گشته رای متینش
چو شه سوار من آرد به جلوه حسن سبک پی
شــود هــزار وقـــاری گـــدای راه نشینش

مرا نبود یقین هستی دهنشفتاده ام به گمان تا شنیده ام سخنش
نسیم بر سر او همچو شعله می لرزداگر به جلوه در آید نهال یاسمنش
گرفته است زنخدان او عیار دلیهزار یوسف دل بندۀ چه ذقنش
نمک مزن به دلم از حدیث بستۀ اوکه داغ داغ از آن طوطی شکر شکنش
مگر ز مستی چشم تغافل انگیزشچرا که غمزده ام از نگاه غمزه زنش
بگـرد او نـرسـد نـالـۀ وقـاری زار
شود اگر به مثل تارو پود پیرهنش
نه بخت است آن که او را هم زبان خویشتن بینمنه آن طاقت که باهم صحبتانش در سخن بینم
الهی هستیم را غرقۀ بحر فنا گردانبه چشم بی حجابی گر به سوی آن بدن بینم
به جای نور بینائی در آید خار در چشمماگر بی عارضش سوی گل و روی سمن بینم
به جای خار در چشم وقاری می خلد نشتراگر بی برگ نسرینش به روی نسترن بینم
***
هلاک غمزۀ مردم کش آن مایه ی نازمشهید خنجر آن چشم ترک ناوک اندازم
ندیدم همچون او مردم شکار آهوی صیدیبه وادی طلب عمریست تا من در تگ و تازم
از آن شب کز سرمستی به مردم گفته ام رازشبه غایت منفعل از دیدن آن چشم غمازم
وقـاری حـرف لـعل او چـو دُر در نـظم مـی آرم
مسیحای زمان خویشم و این است اعجازم( 7 بیت)
***
داغی در آرزوی تو در سینه سوختیموز جوش سینه حسرت دیرینه سوختیم
سیماب گشته لخت جگر از تف درونلعلی که بود در ته گنجینه سوختیم
   (6 بیت )
چون زر درون بوتۀ هجران گداختمسر تا قدم در آتش حرمان گداختم
برقی به خرمنم بدرخشید از رُخشچندان که تن ز تفّ بیابان گداختم
اخگر به یاد لعل تو در سینه سوختمالماس پاره در جگر جان گداختم
دم ای وقاری از دل دوزخ مزن که من
در آتش محبت جانان گداختم (9بیت)
***
ما همچو نقطه در خم پرکار عالمیموارسته از خود و گرفتار عالمیم
اعجاز عشق بین که درین راه پُر خطرگردن به زیر بار و گرفتار عالمیم
فارغ نشسته ایم وقاری ز ننگ و نام
آسوده از زمانه و بیزار عالمیم(7 بیت)
***

رفتیم دل در آن خم گیسو گذاشتیمآشفتگی بهر شکن مو گذاشتیم
از بسکه بود دل به جدایی بهانه جوداغ فراق بر دل بدخو گذاشتیم
آن شعله ای که خرمن مهرش سپند بوداز بهر یادگار در آن کو گذاشتیم
آخــر حــدیث شــوق وقــاری نـکـرد گوش
چندان که ما به ره گذرش رو گذاشتیم (7بیت)
***
کجاست بخت که از خیل داد خواه تو گردمشهید خنجر مردم کش نگاه تو گردم
کی این مراد بر آید مرا که چون بخرامیچو گرد در پیت افتم غبار راه تو گردم
سـپاه شـوق چـو آرد هـجوم بر تو وقاری
هزار بار به گرد سر سپاه تو گردم (9 بیت)
مگر در عشق بازی خاطر آسوده ای دارمدل پُر حسرت و جان ستم فرسوده ای دارم
حریف دود و آه مانه ای در گوشه ای بنشینکه آه آسمان گرد جهان پیموده ای دارم
نه خــوناب جـگر آلـوده ام دامـان محـرومــی
مگر من چون وقاری دامن آلوده ای دارم (5 بیت)
***
به راز عشق اگر اندیشه ای در کار می کردمچنین خود را به چشم مردمان کی خوار می کردم
چو گفتم دردِ دل رنجیده شده ای کاشکی آن دمزبانم لال می شد چون به او اظهار می کردم
وقــاری بــهر آن مــحروم مـانــدم از وصــال او
که هر جا می نشستم شکوه ی بسیار می کردم(6 بیت)
***
باز سویت با دل و جان بلاکش آمدمگرچه رفتم همچو باد اما چو آتش آمدم
چــون وقــاری پــای در راه تمــنا ســوده ام
وز برای دیدن آن روی مه وش آمدم (7 بیت)
***
دیده فردا چو بر آن شوخ ستمگر فگنمرستخیز دگر از دار به محشر فگنم
آن چــنانم چــو وقــاری به راه قــاتــل خــود
که اگر جان طلبد من به رهش سرفگنم (5 بیت ، برگ 20 ب)
***
دگر مرغی به چنگ شاهبازی خسته می بینمدگر صیدی به فتراک سمندی بسته می بینم
مگر وحشی غزال من رمید از من ز بی تابیکه مرغ دل ز قید آرزو وارسته می بینم
همانا آهوی مردم فریب او رمید از منکه از دامی شکار کامرانی خسته می بینم
دگر باد مخالف می وزد بر شاخ امیدمدگر از چنگ خود تار طرب بگسسته می بینم
مگر افسون پند ناصحان در وی اثر دارد
که او را از وقاری در هم و دل خسته می بینم (7 بیت ، برگ 20 ب)
***
ز پرکاري فریبم داد و من از ساده لوحی هابه خاطر نقشها از التفات یار می بندم
به کار آرزو یک ره چو نتوان روی او دیدنبه غم خوش می کنم دل دیده از دیدار می بندم
غنیمت دان حضور گل که شب می گفت بابلبلکه فردا رخت عیش از طرف این گلزار می بندم
به بند زلف جانان چو وقاری آن چنان بندم
که گر زنّار گوید بر سر بازار می بندم  (10 بیت ، برگ 1 ب)
***
عمریست که از تربیت پیر خراباتدر معبد ترسا بچه ناقوس نوازم
در عرصه ی او شاه سواران همه ماندندمن خود چه کسم گر پی این طایفه تازم
تا پرتوی از عکس تو افتاد به جاممآغاز حقیقت شده انجام مجازم
بردند همه ره به سر پرده ی مقصودجز من که همان گم شده ی راه حجازم
آن مرغ اسیرم که جدا از تو به گلشنهر غنچه نماید به نظر چنگل بازم
                       ***                                                        ( 11 بیت )
گرد کوی دوست می گردیم و هویی می کشیمدر ره امید باری آرزویی می کشیم
گو نباشد ره به بزم وصل ما را گو مباشگرد این گلزار می گردیم و بویی می کشیم
در هوایی سایه ی سرو قد دلجوی یاربر بیاض دیده هر سو طرح جویی می کشیم
                      ***                                                     ( 9 بیت )
ما رخت جنون بر در دروازه کشیدیمپای خرد از وسعت اندازه کشیدیم
بر خرمن اندوه بلا سایه فگن شدهر آه که ازخون جگر تازه کشیدیم
  ***                                       ( 8 بیت )
اگر امشب سخن از مدعای خویش می کردمدل صد پاره ی خود را فزون ترریش می کردم
وقاری با خیالش آشنا گر می شدم امشبچه جای مردمان بیگانگی از خویش می کردم
  ***                                  ( 6 بیت)
ملامت بین که از کوی سلامت بار می بندمبه غم خوش می کنم دل دیده از دیدار می بندم
به یادش در پس زانوی حسرت عشق می بازمبه فکر بت زبان از ذکر استغفار می بندم
دل و دین را فدای آن بت طنّاز می سازمرگِ جان را به تار رشته ی زنّار می بندم
***
شاخ خشک شجر وادی محنت مائیمبی بر از تاب تف مهر و محبت مائیم
نوبر تازه رس گلبن فردوس توئیهیمه ی سوختۀ دوزخ حسرت مائیم
برق الماس نگاه تو به ما می خنددسر به سر سوخته ی پرتو منت مائیم
  ***                               ( 15 بیت)
ز سوی عاشقی فارغ دل افسرده ای دارمبه تاریکی گرفتار و چراغ مرده ای دارم
وقاری گر نشینم فارغ از سوز محبت جای آن داردکه در خاکستر تن اخگر افسرده ای دارم
                                         ***                              ( 7 بیت)
نه مقصود دل و نی آرزوی خویش می خواهممراد خاطر آن ترک کافرکیش می خواهم
بدین یک جان که دارم نگردم شرمسار از ویکه از بهر نثارش یک جهان جان بیش می خواهم
دگر کار دلم جایی رسید از دست بی تابیکه هر دم چاره ای از صبر دور اندیش می خواهم
وقــاری چــاک دل انـپـاشـتم از خــاک بــی دردی
به جان از کاو کاو غمزه ای صد نیش می خواهم ( 7 بیت)
***
طالع نکرد یاری و بختم مدد نداداز بخت شور و طالع دون می گریستم
تا روز چون وقاری برگشته روزگاراز کج روی چرخ نگون می گریستم
  ***                               ( 8 بیت )
گریه ها بر حال خود دارم چو ماتم دیدگانناله ی زار از جگر بر طر ز شیون می کشم
تا چراغ آرزو را برفروزانم دگرهر دم از بادام چشم خویش روغن می کشم
گرچه مظلومم وقاری نیست حاجت دم زدن
دوست می داند که من اینها ز دشمن می کشم
نشان داغ تو پیداست از جبین وفایمبه باغ مهر تو گل کرده است شاخ گیاهم
ز تاب مهر تو کمتر ز ذره گشته وجودمبه یاد شوق تو برباد آرزو شده کامم
عجب نباشد اگر مهر را به چرخ در آرمکه در رکاب تو پر چتر ماه سوده کلاهم
  ***                               ( 8 بیت )
این قدر سعی که در طی مراحل کردیمبه تمنای نشیننده ی محمل کردیم
بس که ما همچو وقاری به لب افسون خودیمسحر از غمزه به مردم همه باطل کردیم
***
تا لای می از کدو میشستیمزنگ از دل آرزو میشستیم
سجاده ی ما نشد نمازیهر چند به آب جو میشستیم

شــب هــا به ره تــو وقــاری
رخساره به خاک کو می شستیم
***
از بس که دلم زنگ گرفتست وقاریزنگار فشان است همه سبزه ی باغم
***
گلزار وجود را وقارینو باوهی بوستان ذاتیم
***
از نقد تمنای تو گنجی است وجودموز مهر تو برباد شده بود و نبودم
تا همچووقاری همه آفاق گرفتماز تیغ زبان رخنه گر جان حسودم
***
امشب ک غمزه ی تو ز می عنود چشممی شد هزار فتنه اگر می کشود چشم
آخر سواد چشم وقاری سفید شددر راه انتظار تو از بس که سود چشم
***
ز نقش تخته ی هستی رموز ما سوا خوانم
وقــاری طــبع صـافی و طهیر روشنی دارم

صبا ز بنده پیامی به آن جناب رسانثنای ذره ی بیدل به آفتاب رسان
وقاری آن شه خوبان سوار می گرددبیا چو صرصر و خود را به آن رکاب رسان
***
بس که از راه نظر لخت جگر خائیدمشده بی چاره دل از دست جگر خالی من
بس که سودای جنون پخت وقاری امشبچاک در خرقه زد آخر دل سودائی من
***
الماس روید از مژه چاک چاک مننشتر به جای سبزه بر آید ز خاک من
سرخیل کشتگان چو وقاری شوم به حشرآن غمزه گر به دل گذراند هلاک من
***
از طره ایست دود جنون در دماغ منوز اخگری است آبله ها گرد داغ من
***
به آن که گشته مرهم جان فگار منآرام گیر نیست دل بی قرار من
***
مرا با مهر بود امروز ترک کج کلاه منبه کام داد خواهان بود دیگر بادشاه من
ز استغنای او در بزم می مردم ز محرومینگاه کرمش آن دَم گر نمی شد عذر خواه من
گناهم گرچه بیش آمد وقاری از همه عالمبه عفوی نیک می سازم که بیش است از گناه من
***
گل غنچه بر آورده و گوید دهن است اینرخساره عیان کرده که برگ سمن است این
***
وفایش جور ، وصلش جنگ و لطفش قهر، مهرش کین
                                             شوم قربان این رسم و بلا گردان این آیین
خرامان رفتنش دل خوا ه مهر انگیزیش برجا
                                            تبسم کردنش پر شور شکر خنده اش شیرین
                                                            ***
ای قامت تو نخل خرامان آرزودر غنچه ی تو چاک گریبان آرزو
***
دیده گستاخ نگاهست به نظاره ی اوغافل است از غضب غمزه ی خونخواره ی او
***
چو از عتاب کند زلف نیم تاب فروز کفر او رود ایمان در اضطراب فرو
ز باده سیر وقاری نمی شوم هرگزکنندم ار به مثل در خم شراب فرو
***
آن لب که جان زنده دلان شد کباب ازوافتاده شعله در جگر آفتاب ازو
***                                            (حاشیه)
درین کاخ زر کار مشکین کتابهنوشتند روزی ما به قرابه
***
موی میان به دست خیال کسان مدهسر رشته ای به دست دل بد گمان مده
***                                           (حاشیه)
نگه را در فنون دلبری پند جدائی دهبمیرم گو من از حسرت تو کام دلربائی ده
اگر زور کمند جذبه ام خواهی که دریابیبه دست سرکشی سر رشته زور آزمائی ده
***
تیغ ستم که چو مژه خون ریز کرده ایاول به قصد کشتن من تیز کرده ای
در سینه آرزوی وقاری فزوده ایهر که به خنده بسته شکر ریز کرده ای
***
گرفتم آن قدر آرام در ایام محرومیکه در ایام حرمانم بر آمد کام محرومی
***
دم به دم سویم نگاه حسرت افزا می کنیآرزو را رفته رفته گرم سودا می کنی
ای به هندوی دو تا رهزن ایمان کسیوی به لعل نمکین رهزن ایمان کسی
***
چه می شد دوش اگر در مجلس آزارم نمی کردیبه تقریب حدیث مدعی خوارم نمی کردی(28)
***
دامان به می آلوده شد مژگان ز خون پالودگیاینها ز من نبود عجب مائیم و صد آلودگی
***
غارت گر صبرم شده دزدیده نگاهیدر خرمنم آتش زده مهر رخ ماهی
ای عقل برون تاز که در کشور صبرمآورده هجوم عجبی لشکر شاهی
اظهار مکن همچو وقاری که درین رو
نبـود به جـز از شیوه ی اظـهار گناهی
***
نمی گفتم که پیمان تو دیگر گون شود روزیدل آزرده از قید غم بیرون شود روزی(29)
***
سحر گه از دل آورده بر کشم هوئیهزار شعله بر آید ز هر سر کوئی
***
دعا به جلوه بر آید به طاق ابروئیاثر به گوش اجابت کشید یاهوئی
علم شدست وقاری میان محزونانز بس که خاک بسر کرده در سر کوئی

مقطعات
ایا، رفیع جنابا، سپهر مقدارازهی خلاصه ی ایام و صدر و بدر انام
نداد کار مرا رونقی توجه تونگشت رشته ی مقصود من ز تو به نظام
تغافل تو سبب چیست خود بگو با منچه کرده ام که ز تو هست کام من ناکام
چه دیده ای که مرا کرده ی چنین پدرودکجا شد آن همه الطاف ، آن همه انعام
روا بود که کسی غیر ربط خدمت تونباشدش به جهان هیچ چیز در ایام
نیابد از کرم تو تمتع و گاهیبه غیر وعده ی خاص و به جز تواضع عام
تو خود بگو که توان وعده ی را به کردنکسی سلام و تواضع خورد به جای طعام
به حال زار وقاری گهی نگاهی کناگرچه هست غریب آن فقیر در ایام
***
امین ملک امارت ملک امین الملککه چرخ از تو کند کسب مملکت داری
تو آن وزیر نو سیرتی که در ایاممسلم است ترا شیوه ی نکو کاری
صبا ز لطف شما می کند سبک روحیخزان ز یمن تو پوشد لباس گلناری
اگر زمانه به حکم تو سر فرو ناردز آسمان به سبالی کلاه سرداری
بزرگوار جنابا! اميد مي دارمكه خاكسار خود از خاك راه برداري
ترا رسد که چو خورشید جام بر گیریکلاه بشکنی و کمر به دست آری
اگر به صفحه نه فیض امامت بودیبرات روزی مردم نمی شدی جاری
دگر نه زائچه ی حسن خلق لطف بود
هوای روح نمی گشت در جسد جاری

رباعیات
با زلف تو دام آشنائی کردیمزنّار میان پارسائی کردیم
آنجا که طراز طیلسان افشاندیمصد دل شده را کلیسیائی کردیم
***
در آیینه که خود نمائی کردیمنظاره طرز دلربائی کردیم
از نعمت وصل جاودان اسیر شدیمهرگه که تصور جدائی کردیم
***
زان لب چو حدیث دلربائی کردیمصد جان چو دل خویش فدائی کردیم
در بزم کرشمه به صد بیم و امیدبا تو به فریبی آشنائی کردیم

پانوشته ها:
1 - برای لقب ترخان نگاه کنید به : اکبر نامه ، سال سی و هشتم؛ آیین اکبری ترجمۀ بلاخمن ج 1 ، ص 983 به بعد.
2 - برای شرح احوال نگاه کنید به : ]ترجمه [ بلاخمن ، ج1 ، ص 91 - 390 ؛ او شاعر بود و حلیمی تخلص داشت.
3 - نگاه کنید به : مآثر الامرا، ج 2 ، ص 403 به بعد؛ در 1011 هـ اکبر بادشاه تیول بکر و مولتان را داده بود.
4 - امرای هرات و سیستان و تیول داران اطراف آنها علیه حسین خان حاکم قندهار یلغار نمودند. شاه بیگ حاکم قندهار بود . او در قلعه محصور گشت . برای کمک وی غازی بیگ را با یک لشکر بزرگ گسیل داده شده بود. رک به:ترجمۀ توزک ، ج 1 ، ص 52 - 151.
5 - اما در ترجمۀ اردوی توزک  «پنج هزاری» است ( ص 229) ؛ بلاخمن ، هفت هزاری نوشته است ( ص 392).
6 - ترجمۀ توزک ، ص 230.
7 - در میخانه چاپ لاهور ( ص 228) مصرع بدینگونه آمده است:
ابر چون گریه نماید لب گلشن خندد
و در مجمع الفصحا چنین است :
          ابر هر چند بگرید رخ گلشن خندد
]در جهانگیر نامه آمده: ابر هر چند که گرید رخ گلشن خندند، ص 77 چاپ محمد هاشم 1359 ، مترجم[
8 - آصف خان جعفر شاعر بسیار خوش فکر بود . او قصۀ خسرو و شیرین را به نام جهانگیر سروده و « نور نامه » نام نهاده بود. او در برهان پور در 63 سالگی در اردیبهشت 1021 در گذشت ( ترجمۀ اردوی توزک، ص 367).
9 - آصف خان و غازی خان در یک ماه ( یعنی در اردیبهشت ) درگذشتند . غازی خان به تاریخ 25 اردیبهشت و آصف خان پس از 17 اردیبهشت . در میان درگذشت هردو نفر، یک هفته فاصله بود ( همان ، ص 367).
10 - در 1008 هـ بدرود حیات گفته بود.
11 - او در 1013 هـ به دربار رسیده بود.
12 - در توزک، تاریخ درگذشت 13 جمادی الاخری 1014 هـ است ( ترجمۀ اردو ، ص 32) .
13 - میرزا غازی خان میخواست بر گردد اما جهانگیر گفت تا عروسی خواهرش که با خسرو نامزد بود ، او باید در آگره بماند (ترجمۀ اردوی توزک ، ص 70).
14 - دربارۀ شرح مأموریت قندهار نگاه کنید به : ترجمۀ اردوی توزک ، ج 1 ، ص 51 - 150.
15 - شاه بیگ ( خان دوران) - او ملازم میرزا حکیم بود سپس با اکبر انسلاک پیدا کرد و منصبدار پنج هزاری مقرر گشت. بعد از آن صوبیدار قندهار شد. جهانگیر وی را صوبیدار کابل مقرر نمود. در 1066 هـ استاندار تته گردید. در توزک بیشتر جاها احوال او آمده است.
16 - نام اصلی وی تحته بیگ بود. این نیز ملازم میرزا محمد حکیم بود. پس از درگذشت وی در 993 هـ به دربار اکبر راه یافت. بالاخره حاکم قندهار مقرر شد . او در 1016 هـ یا 1017 هـ وفات یافت. میرزا غازی بیگ پس از سر کردن مأموریت قندهار در شعبان 1016 هـ به خدمت جهانگیر رسید. در رجب 1017 هـ به فرمان جهانگیر ، او به قندهار روانه گردید. وقتی که از بکر به طرف قندهار می رفت، همان روز خبر فوت شدن سردار خان حاکم قندهار رسید ( رجوع کنید به : ترجمۀ اردوی توزک جهانگیری ، ج 1 ، ص 228 - 265).
17 - سه پژوهشگر دربارۀ این تذکره کار کرده اند . یکی پرفسور محمد شفیع است که با کمک دو نسخه آن را در 1926م به چاپ رسانیده. سپس راقم وقتی که در 1955م به ایران رفت، آنجا نسخه ای در کتابخانۀ ملی ملک دید. در سه شمارۀ مجله اورینتل کالج میگزین (نوامبر 1956 الی اوت 1957م) ابیات زاید که در این نسخه بود، چاپ کرد. در آخرین بخش آن مقاله ها از نسخۀ دانشگاه اسلامی علی گر نوشتۀ 1036 هـ نیز استفاده کردم. نسخۀ مذکور از همه نسخه های مکشوف قدیمی تر بود. نسخۀ فوق را در ]یک مقاله [ در مجله قند پارسی ( نشریۀ خانۀ فرهنگ جمهوری اسلامی ایران دهلی نو) در نخستین شمارۀ آن نیز معرفی کردم.] این مقاله به عنوان « قدیمی ترین نسخۀ خطی تذکرۀ میخانه، در مجموعۀ مقالات پرفسور نذیر احمد که به نام « قندپارسی» در دو جلد از طرف انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار بکوشش دکتر سید حسن عباس در سالهای 1371 و 1383 منتشر گردیده است، در جلد دوم آن ص 291 - 303 آمده است. مترجم [
      سومین پژوهشگر آقای احمد گلچین معانی هستند. ایشان با کمک نسخه های کتابخانۀ ملک و ترکیه یک چاپ خوبی انتشار داد. من از ایشان فقط یک گله دارم که بخش های اضافی نسخۀ کتابخانۀ ملک را که در سه قست در مجله اورینتل کالج میگزین منتشر شده بود و ایشان آن را دیده بودند، بطور دانسته از ذکر آن پهلوتهی نمودند. همچنین نسخۀ مهم کتابخانۀ دانشگاه اسلامی عليگر را من معرفی کرده بودم، آن هم از نظر انداخته شد. باوجود توجه بسیار در نسخۀ آقای احمد گلچین معانی یک بند ازترجیع بند احولی نیامده در حالیکه بند مذکور را من آورده بودم.
18 - درمیان آنان دربارۀ پنج نفر یعنی مرشد، اسد، طالب، وصلی، بزمی نگاه کنید به : میخانه چاپ لاهور، ص 229 و برای فغفور ، ص 333 و در مورد محوی ، ص 556 حاشیه.
19 - در دیوان ، ساقی نامه ناقص الاخر است. تعداد ابیات 1011 است. 88 بیت که در میخانه آمده ، آن هم در ساقی نامه مشموله در دیوان نیست.
20 - این ساقی نامه ، به نام اکبر سروده شده است. او در 1014 هـ در گذشت . در آن وقت غازی خان کم تر از 19 سال داشته باشد زیرا که در وقت وفات در1021 هـ ، بیست و پنج سال داشت. ( ترجمۀ اردوی توزک ، ج 1 ، ص 367)
21 - جهانگیر می نویسد : حکومت قندهار و محافظت آن ملک... به عهده کاردانی و حسن سلوک او مقرر گردید. ]جهانگیر نامه ، ص 76 بکوشش محمد هاشم ؛ مترجم - [
          ترجمۀ اردوی توزک ، ج 1 ، ص 230.
22 - نگاه کنید به : فهرست نسخه های خطی فارسی ، ج 2 ، ص 286.
23 - یعنی سرفرازی مرا
24 - یعنی سازی مرا
25 - یعنی بکشائی مرا ( یعنی نامه من بکشائی )
26 - یعنی ببخشائی مرا
27 - میخانه چاپ لاهور ، ص 12 ] تذکرۀ میخانه ، ص 15 چاپ گلچین معانی [
28 - این غزل 8 بیت دارد و همه ابیات از « چه می شد» آغاز می شود.
29 - 6 بیت آغازین از « نمی گفتم» شروع می شود.
افزوده ها از طرف مترجم :
برای شرح احوال و اشعار غازی بیگ ترخان متخلص به وقاری رک به :
  • جهانگیر نامه ( وقایع سال هفتم ) بکوشش : محمد هاشم ، تهران 1359.
  • ترخان نامه، سید میر محمد بن سید جلال تتوی ، بکوشش سید حسام الدین راشدی، سندی ادبی بورد، حیدرآباد ، 1965م.
  • ذخیرۀ الخوانین ، شیخ فرید بهکری ، به تصحیح : سید معین الحق ، کراچی 1970م ، جلد 2 ، ص 18 - 31.
  • مقالات الشعرا، قانع تتوی 828 - 838 به تصحیح پیر حسام الدین راشدی، کراچی 1954م.
  • میرزا غازی بیگ ترخان اور اس کی بزم ادب ، تالیف پیر حسام الدین راشدی ، انجمن ترقی اردو کرچی ، 1970م
  • شعر العجم مولانا شبلی نعمانی ، بخش 4 ، ص 142 ، دارالمصنفین اعظم گر ( چاپهای مکرر)
  • تذکرۀ میخانه تالیف ملا عبدالنبی فخر الزمانی قزوینی ، به تصحیح احمد گلچین معانی چاپ اقبال تهران 1367 ، ص 290 - 299.
  • مجمع الفصحا 1 / 62.
  • سرو آزاد تالیف میر غلامعلی آزاد بلگرامی ، ص 40 لاهور 1913م.
  • مرآۀ العالم : تاریخ اورنگ زیب ( جلد 2 ) تالیف محمد بختاور خان ، به تصحیح ساجده س - علوی ، ص 632 - 634 ، ادارۀ تحقیقات پاکستان ، دانشگاه پنجاب لاهور ، نوامبر 1979م.
  • تذکره نصر آبادی ، میرزا محمد طاهر نصر آبادی ، ص 60 ، با تصحیح وحید دستگردی ، کتابفروشی فروغی .
  • تذکره روز روشن تالیف : محمد مظفر حسین صبا به تصحیح محمد حسین رکن زاده آدمیت ، ص 908 کتابخانۀ رازی تهران 1343.
  • ریاض الشعرا تالیف علی قلی خان واله داغستانی ( جلد اول) بکوشش پرفسور شریف حسین قاسمی ص 767 ، کتابخانۀ رضا رام پور ، 2001م.
  • پارسی گویان هند و سند تالیف دکتر هرومل سدا رنگانی ، ص 184 - 186 ، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران.
  • مجالس جهانگیری تالیف عبدالستار بن قاسم لاهوری به تصحیح : عارف نوشاهی و معین نظامی میراث مکتوب تهران 1385.
*****

هیچ نظری موجود نیست: