هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

اشک مشیری


فریدون مشیری در اوضاع آشفته در دهه 60و50 میهمان دوستش بوده است و دوستش از ایران قصد عظیمت داشته است واز فریدون نیز میخواهد که او را همراهی کند و با به امریکا بیاید.فریدون مشیری در جوابش میگوید که فکر میکنم و جوابت را میدهم که همان شب،مشیری تصمیمش را میگیرد و این شعر را در جواب دوستش میسراید.انگار این شعر را برای امروز ما سروده است...
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد 
و اشک من ترا بدرود خواهد گفتنگاهت تلخ و افسرده استدلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده استغم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده استتو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادیتو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادیتو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان استتو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان استتو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران 
تو را این خشکسالی های پی در پی 
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران 
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند 
تو را هنگامه شوم شغالان 
بانگ بی تعطیل زاغان 
در ستوه آوردتو با پیشانی پاک نجیب خویش 
که از آن سوی گندمزار 
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است 
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت 
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت 
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است 
تو با چشمان غمباری 
که روزی چشمه جوشان شادی بود 
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست 
خواهی رفتو اشک من ترا بدروردخواهد گفت 
من اینجا ریشه در خاکم 
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم 
من اینجا تا نفس باقیست می مانم 
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم 
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست 
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم 
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی 
گل بر می افشانم 
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید 
سرود فتح می خوانم 
و می دانم 
تو روزی باز خواهی گشت

هیچ نظری موجود نیست: