پس از تسلط اعراب بر ايران، در قرن هفتم ميلادي و برچيده شدن خاندان پادشاهي ساسانيان، ايرانيان به چند دسته تقسيم شدند:
1ـ عدهاي اسلام آوردند،اما در لباس اسلام به فرهنگ و زبان و ميهن خدمت كردند.
2ـ دسته ديگر با پرداخت جزيه به كيش آبا و اجدادي باقي ماندند در ايران با هر گونه سختي خو كردند و دست از ميهن برنداشتند. بازماندگان همين دسته از ايرانياناند كه امروز به نام جماعت زرتشتي در ايران شناخته شدهاند. زرتشتيان، در ميان مردم ايران، براستي و درستي و صداقت و امانت مشهورهستند.
3ـ دسته سوم، بنام پارسيان نام گرفتهاند، اين مردم كه اكثريت آنها در شبه قاره هند و پاسكتان روزگار به سر ميبردند، جزو طبقه اول و از شاهزادگان ايران بودند. محل سكونت ايشان خراسان بزرگ و از بزرگان پارتي بودند و به همين جهت نام پارسي بر خويشتن نهادند. اين گروه آواره از وطن، از راه بندر هرمز به جانب هندوستان روانه شدند و آنطور كه در روايات پارسيان، بخصوص در كتاب «قصة سنجان» آمده است با شرايطي چند به اين مردم اجازة سكونت در هندوستان داده شد. براي اين مردم آواره از ميهن، هيچ جا مناسبتر از هند نبود. زيرا بهسوي برادران خود روي ميبردند. بهجانب فرهنگ تمدني ميرفتند كه با فرهنگ و تمدن گذشته خودشان، نقاط مشترك فراواني داشت. ساكنين اين دو سرزمين، از همان روزگاران بسيار دور، در بسياري از شئون، از قبيل زبان، مذهب، آداب و اخلاق با هم مشترك بودند و پس از جدائي نيز،محل سكونتشان از هم دور نبوده است.
داستان اين مهاجرت را موبدي پارسا كه نامش بهمن پوركيقباد پورهرمز ديار و اهل سنجان بود در سنه 969 يزدگردي برابر با 1008 هجري و مطابقه 1600 ميلادي، تحت عنوان «قصه سنجان» برشتة نظم كشيده است. در قرن هشتم ميلادي گروهي از زرتشتيان مركب از مرد و زن و كودك با سه كشتي از خليج فارس به سوي هند روانه شدند، پس از چندي دريانوردي، به ساحل گجرات رسيدند. راجا Raja يا حكمران محل به نام «جادي رانا» Jadi-Rana چون لباس و الات و ادوات جنگي آنان را بديد، از براي تاج خود بيانديشيد.
از دين و آئين آنان پرسيد، پس از آنكه اطمينان حاصل نمود كه از طرف آنان گزندي نخواهد ديد به ايشان با شرايطي اجازة اقامت داد. قطعه زميني به آنان واگذار شد كه سراسر جنگل و بيابان و ويران بود. ايرانيان تازه وارد،آنجا را آباد نموده« سنجان » نام نهادند.
اين نام يادآور يك نام ايراني است،ياقوت در كتاب معجم البلدان، از چهار سنجان كه همه در خراسان بزرگ بودهاند، نام ميبرد. نخست اسم قلعهاي در دروازه مرو و آن را دژ سنگان خوانند و دوم جايي در نيشابور نام دهي برد. پس اگر پارسيان اولين جايگاه سكونت خود را سنجان، نام دادند، بواسطه شدت علاقهاي بود كه به ميهن آباء و اجدادي خود داشتند.
مر او را نام سنجان كرد دستور بسان ملك ايران گشت معمور
اين شدت علاقه از آنجا نيز پيداست كه پس از مدتي اقامت در سنجان ـ پيشواي ايشان نزد راجاي Raja محل رفته و خواهش رخصت براي ساختن پرستش گاه نمودند.
پس از كسب اجازه ـ نخستين پرستشگاهي كه ساختند بهياد كشور ايران و پادشاه آن «ايرانشاه» نام نهادند.
پروفسور جكسن Prof.Jackson امريكائي مينويسد كه «زرتشتيان در سال 716 ميلادي يعني شصت و پنج سال بعد از كشته شدن يزدگرد سوم ، آخرين پادشاه ساساني، وارد سنجان شدند. گروهي ديگر در سال 775 ميلادي به آنان پيوستند».
در همان اوقاتي كه گروهي از ايرانيان به هندوستان پناه بردند، عدهاي نيز بهجانب چين رفتند.
شايد اينان همان كساني هستند كه به همراهي پسر يزدگرد سوم، به چين رفتند. يكي ديگر از شهرهاي ساحلي هند كه در آن ساكن بودند و بنام ناگ مندال Nag-Mandal خوانده ميشد، به نام «نوساري Navosari» يعني ساري نو، يا جديد تبديل كردند. اين شهر در استان برودا Baroda واقع است و بسياري از دانشمندان پارسي از اين شهر برخاستهاند.
در روز فروردين از ماه فروردين بهسال 511 يزدگردي (برابر با 1142 ميلادي) ما پارسيان وارد شهر ناگ مندال Nagmanadal و ساكن اين شهر شديم.
چون آب و هواي اين شهر را از جميع جهات مانند شهر «ساري» در شمال ايران يافتيم، نامش را از ناگ مندال به نوسازي يعني ساري جديد يا نو تبديل نموديم.
پارسيان هند تا قبل از سدة شانزدهم ميلادي و دهم يزدگردي در شهرهاي مختلف گجرات مانند سورت Surat نوسازي Novosari بروچ Bruch انكلسار Anklesar سنجان Sanjan بلسار Bulsar و غيره پراكنده بودند و به كارهاي كشاورزي و درودگري و كشتي سازي و مانند آن مشغول بودند.
پارسيان هند بواسطه پراكندگي در گجرات و دوري از يكديگر، بتدريج خواندن و نوشتن اوستاي پهلوي را ميرفت از ياد ببرند. موبدان مناطق مختلف در برخي از آداب و سنن و مسائل ديني با يكديگر اختلاف نظر حاصل كردند. چون از حل برخي مسائل عاجز ماندند، به برادران ديني خود در ايران متوسل شدند اين ارتباط تقريباً مرتب و مستمر شد و زرتشتيان يزد و كرمان، كه از جامعة زرتشتيان هند و فعاليتهاي آنها را كمتر داشند، با آغوش باز پارسيان مسافر را پذيرا ميشدند. در سال 847 يزدگردي چاپار مخصوص با پرسشهاي بسيار روانة يزد نمودند . موبدان ايران، علاوه بر پاسخ به پرسش ايشان، نسخ كتب ديني را براي آنها فرستادند، اين پرسش و پاسخها در مجموعهاي بنام روايات در دو جلد و بوسيلة شخصي به نام مانكجي رستم اونوالا و در هندوستان و در سال 1922 ميلادي به چاپ رسيده است
بدين ترتيب در قرن پانزدهم تا هفدهم ميلادي پارسيان هند در مسائل مذهبي شاگردان زرتشتيان ايران محسوب ميشدند و ايرانيان با محبتي برادرانه آنان را راهنمائي ميكردند، در همين زمان يعني در سال 1089 يزدگردي (قرن هجدهم ميلادي) بود كه از كرمان موبدي به نام جاماسب ولايتي، براي تعليم مسائل ديني و اوستا و پهلوي بزرتشتيان هند، به شهر سورت Surat رفت و به آموختن اوستا و پهلوي به برادران پارسي همت گماشت. تقريباً تمام نسخ اوستائي و پهلوي و فارسي، قبل از ورود جاماسب نامبرده، به وسيلة پيكها به هندوستان رفته بود. اين نسخ خطي فعلاً با كمال توجه در كتابخانههاي بنگاه شرقشناسي خورشيد جي كامه و ملافيروز در بمبئي و كتابخانة مهرجي رانا Meherjirana در نوساري و سورت Surat & Navosari و غيره نگهداري ميشود. نسخة خطي دينكرد نيز در سال 1252 يزدگردي به هندوستان برده شد . همين كتاب بود كه بعدها مورد استفادة دانشمندان ايران شناس اروپا و هند قرار گرفت. شخصي به نام دستور نيريوسنگ دهاول كه در اواخر قرن دوازدهم ميلادي و در سنجان ميزيسته است، براي اولين بار اوستا را به زبان سانسكريت ترجمه نمود. اين ترجمه بعدها مورد توجه دانشمندان اروپا قرار گرفت و ايشان را در ترجمة اوستا به زبانهاي اروپايي ياري بسيار كرد.
در اواخر قرن شانزدهم ميلادي بود كه گجرات ضميمه قلمرو اكبر شاه، پادشاه مغولي هند شد و بندر سورت يكي از مراكز معتبر و مهمي براي نجات با غرب شد. پارسيان براي تجارت و داد و ستد، در آنجا گرد آمدند و در همين بندر بود كه در اوايل قرن هفدهم ميلادي اروپائيان براي اولين بار، با پارسيان تماس حاصل نمودند. اكبر پادشاه مغول كه علاقة فراواني به درك حقايق اديان مختلف داشت،يكي از مبودان مشهور به نام مهرجي رانان به دربار پادشاهي و مورد محبت اكبرشاه قرار گرفت. در اين زمان بود كه دين الهي بوجدو آمد و برخي از مباني دين مزديسنا در دين الهي وارد شد. بايد اضافه نمائيم كه دربار شاهنشاه مغول را در هند، ميتوان چون فرهنگستاني تعبير كرد. دانشمندان اديان مختلف از اطراف و اكناف كشور، به دربار دعوت شدند و فعاليت كردند. به راستي دورة مغول، دوره درخشان هند بود همايون شاه عاشق كتاب بود و همواره در مسافرتهاي خود، كتابخانة نفيش خويش راهمراه داشت. اكبر پسر و جانشين همايون از پدر پيشي گرفت. او خود عاشق اشعار صوفيانة فارسي بود. اكبرشاه در تمام مراحل زندگي با محبوب خويش يگانه بود. پارسيان نيز در اين دوره به ادبيات و زبان فارسي، تا حد توانايي خدمت كردند. و بسياري از كتب اوستا و پهلوي را به زبان فارسي ترجمه كردند و حتي كتابهايي چند دربارة آداب و رسوم مذهبي به شعر فارسي سرودند. بايد اضافه كرد كه پارسيان هند،از آغاز ورود به هندوستان تا به امروز، هيچگاه از زبان فارسي و ياد گرفتن آن غافل نبودند اگر چه رفته رفته زبان گجراتي زبان مادري ايشان شد ولي هرگز ارتباط خود را با زبان فارسي قطع نكردند. هنوز هم درخانة پارسي يك جلد شاهنامه و يك جلد ديوان حافظ وجود دارد.
در قرن هفدهم ميلادي، هنگامي كه بمبئي جزء مستعمرات انگليس درآمد، پارسيان در آنجا گرد آمدند و در توسعه و پيشرفت سهم شاياني داشتند. در طي دو قرن بعد بمبئي با داشتن چندين محل براي عبادت، به صورت بزرگترين مركز زرتشتيان جهان درآمد، اما نوساري و اودوادا بصورت دو مركز پرقدرت مذهبي باقي ماد. در قرن نوزدهم اروپائيان ارتباط بيشتري با زرتشتيان هند آغاز نمودند. يكي به منظور تجارت و ديگري براي آموختن كتب مذهبي آنان، پارسيان نيز به نوبة خود از فعاليتهاي علمي اروپائيان تا حد امكان بهره بردند و به تقويت ادبيات ديني و نوشتههاي مذهبي خود پرداختند، كه به زودي از آنها ياد اوستا و پهلوي و پژوهش و ترجمة آنها به زبان هاي انگليسي و گجراتي، در شهرهاي بمبئي و نوساري و سورت و غيره ايجاد شد.
نخستين اروپائيايكه براي تحصيل زبانهاي ايران قديم به هندوستان رفت انكتيل دوپرون فرانسوي بود كه در هفتم ماه فوريه 1755 ميلادي از فرانسه به كشتي نشسته عازم هندوستان شد. پس از شش ماه مسافرت در دهم اوت همين سال به پوند يشري رسيد و در سال 1758 ميلادي بسورت رفت و تا سال 1761 ميلادي در شهر سورت ماند و به مدت سه سال از استاد خود دستور داراب، يكي از شاگردان دستور جاماسب ولايتي (كه براي سركشي برادران پارسي خود به هندوستان رفته بود) زبان فارسي آموخت و اوستا را ترجمه نمود و پس از مراجعت به كشور خويش فرانسه در ترجمة مذكور كاركرد و سرانجام پس از ده سال به سال 1771 ميلادي آن را منتشر كرد. پس از انتشار اين ترجمه، اوستاشناسي در اروپا آغاز شد و دانشمندان ساير كشورهاي اروپائي نيز به آن علم روي آوردند. آنچه با فرانسوي ها آغاز شد با آلمانها به حد كمال رسيد.
در همان سال ورود انكتيل دوپرون فرانسوي به هندوستان در قريه بروچ طفلي چشم به جهان مي گشود كه بعدها خدمات زيادي به شعر و ادب فارسي مي نمود. اين نوزاد ملافيروز بود كه تولدش به سال 1127 يزدگردي بود. چون به سن هشت سالگي رسيد، با خانواده به شهر سورت كه در آن موقع از جهت بازرگاني موقعيت مهمي داشت، نقل مكان كردند. دو سال پس از آن با پدر رهسپار ايران شد و سه سال در يزد و در نزد موبدان آنجا، به تحصيل علوم ديني و اوستا و پهلوي و فارسي پرداخت. سپس از آنجا به اصفهان رفت و در محضر علماي آنروز به تحصيل حكمت و فلسفه و منطق و الهيات و زبان عربي پرداخت ملا فيروز پس از مراجعت به هندوستان، به تعليم و تدريس پرداخت. شمارة تأليفات نامبرده بسيار زياد است كه از آن ميان بايد از سفرنامه و خرددين و پندنامه ياد كرد. اما از همه مهمتر كتاب جارج نامه است در سه مجلد و شامل چهل هزار بيت به بحر تقارب است اين كتاب به چاپ رسيده اما بسياري از تأليفات نامبرده به صورت خطي و در كتابخانة مركز خاورشناسي كاما در بمبئي نگهداري ميشود.
ملافيروز به جمع آوري كتب خطي نيز پرداخت ودر حدود دو هزار جلد كتاب خطي اوستا و پهلوي و فارسي تهيه نمود كه فعلاً به نام خودش و در قسمتي از كتابخانه خاورشناسي كامه نگهداري ميشود. در سال 864 يزدگردي،يك نفر به نام رستم پوراسفنديار، بهمن يشت را از روي يك نسخه پازند خطي، به فارسي درآورد. اين ترجمه فقط سه درصد واژههايش يا كمتر تازي است. هيربد بهمن جيدهابردر فهرست كتب خطي از اين كتاب ياد ميكند و نيز يادآور ميشود كه رستم پور اسفنديار كتاب سد در پهلوي را نيز به نظم فارسي درآورده است، اكنون نسخة خطي بهمن يشت در كتابخانه دانشگاه بمبئي نگهداري ميشود ولي ترجمه كتاب سد دركه به نظم فارسي است، در كتابخانه مهرجي رانا حفظ ميشود.
در ميان سالهاي 1600 و 1800 ميلادي ترجمههاي اوستا به زبان فارسي صورت گرفت. اما در سال 1818 ميلادي و به فاصله زماني پنج ماه دو ترجمه از خرده اوستا به زبان گجراتي انجام گرفت. يكي به وسيله دستور فرامجي سهراب جي نوشري والا و ديگري توسط دسترو ادلجي داراب جي سنجانا صورت گرفت.
هيربد فرامجي اسفنديارجي ربادي ترجمه ونديداد را در سال 1824 ميلادي گجراتي انجام داد. فرزند نامبرده نيز به نام اسنفديارجي ربادي، ترجمه يسنا را به زبان گجراتي و به سال 1849 ميلادي منتشر نمود.
ترجمههاي فوقالذكر از راه زبان پهلوي انجام شد. زيرا معني اوستا به درستي براي دانشمندان پارسي قابل فهم نبود. ممكن بود كه در شرح بعضي از واژههاي اوستا اختلافي پيش آيد، و آن را روا نميدانستند. اين ترجمهها كه ذكر كرديم، امروز چندان قابل استفاده نيست ـ زيرا پس از آشنايي با تحقيقات مغرب زمين، ترجمه هاي مستندتري را به جهان دانش عرضه كردند. گفتيم كه پارسيان قبل از اينكه به ترجمه اوستا به زبان گجراتي اقدام نمايند ترجمة كتب مذهبي خود را به زبان فارسي انجام ميدادند. به فاصله دو قرن، پارسيان اوستا را به زبان فارسي درآوردند ولي پس از آشنايي باتحقيقات اروپائيان و آشنايي با زبانهاي اروپائي، به روش مغرب زمين به كار تحقيق پرداختند و در ميان پارسيان دانشمندان بسيار نامبردار با تأليفات بسيار گرانبها به وجود آمدند فقط نامهاي چند نفر كه از همه نامبردارتر هستند ياد ميشود.
با انتشار ترجمه اوستاي انكتيل دوپرن دانشمندان اروپائي، با كمال جديت و با گامهاي سريع بايرانشناسي روي آوردند. قبل از هر چيز به چاپ يك متن انتقادي و درست اوستا پرداختند و سپس شروع به ترجمه و نوشتن زبان نمودند.
خورشيدجي رستم جي كامه كه در ميان اين سالها ميزيسته است، نخستين پارسي است كه زبان اوستا را در اروپا و نزد پروفسور شپيگل فرا گرفت. پس از مراجعت از اروپا مدرسهاي در بمبئي و با خرج خود تأسيس نمود والان علم تازه را مجاناً به علاقمندان تعليم داده در ميان شاگردان او سه نفر از همه نامبردارتر و مشهورتر انكل ساريا است. از اين ميان است كه پارسيان با ترجمه دقيق و چاپهاي صحيح اوستا برخوردار ميشوند. هيربد كاوس جيكانگا كه از دست پروردگان خورشيد جيكامه بود يسنا و ويسپرد و يشتها و ونديداد و خرده اوستا را شرح و تفسير كرد و در پنج مجلد به زبان گجراتي ترجمه نمود كه با استقبال كم نظير پارسيان روبرو شد. آثار دانشمندان نامبرده تاكنون مكرر تجديد چاپ شده است. فرهنگهاي اوستا انگليسي و انگليسي اوستا را نيز نوشت . اگرامر اوستاي او هنوز مورد استفاده طلاب اين علم است. شهريارجي بروچا بيشتر به كار نوشتن دستور زبان پهلوي و اوستا جهت تدريس در دبيرستانها پرداخت و نيز در فرهنگ كوچك يكي اوستايي به انگليسي و بالعكس و ديگري پهلوي انگليسي و بالعكس را تنظيم كرد كه بكار دانش آموزان دبيرستان و دانشجويان دانشگاه ميآيد . همين زمان است كه تحصيلات اوستا و پهلوي و فارسي باستان، جزو مواد رسمي دانشگاه بمبئي قرار ميگيرد و تا امروز نيز قرار دارد. دانشجويان مي توانند دوره هاي ليسانس و فوقليسانس و دكترا را در زبانهاي قديم تحصيل نمايند.
سومين تعليم يافته خورشيد جي كامه كه از نامداران است،تهمورس دينشاه انكلساريا است كه بيشتر به چاپ متون انتقادي، و يا عكسي پهلوي پرداخته است. اما از فرزندان وي بهرام گور تهمورس انكلساريا كه در پنجاه سال اخير ميزيسته است. از دانشمندان بسيار مشهوري است كه هيچ شرقي شناسي از استفاده از آثار او بينياز نيست. دانشمند نامبرده داراي تأليفات متعدد است كه بيشتر آنها پس از مرگش و به كوشش دختر فاضلهاش به چاپ رسيده است. از آن جمله، ترجمه گاتها، ونديداد، زند و هومن يسن و غيره را بايد ياد نمود. مرحوم صادق هدايت نيز از محضر همين دانشمند استفاده ميبرده و اين چند ترجمه را كه به چاپ رسانيده، نزد بهرام گور خوانده است. همزمان با انتشار ترجمه كتب مربوط به ايران قديم پارسيان نسبت به زبان و ادبيات فارسي نيز غافل نماندند.
در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم است كه بوسيله دو برادر به نام كوتار ترجمه بسيار زيبائي از شاهنامه به زبان گجراتي منتشر ميشود. اين ترجمه با استقبال گرم روبرو زبان نيز از آن بهره ميبردند. چند كتاب لغت از فارسي به گجراتي و بالعكس بوسيلة پارسيان تهيه ميشود.
شاهنامه خواني و شاهنامه شناسي در ميان پارسيان رواج دارد كه از آن ميان بايد از پروفسور واچا و سركوياجي ياد نمود. سر رستم مساني كه خود، مدتي مديد رياست دانشگاه بمبئي را عهدهدار بوده است، ترجمه بسيار زيبائي از منطق الطير عطار، با مقدمهاي كه از متن بگذرد به زبان انگليسي منتشر كرده است. اين كتاب چند سال در دانشگاه بمبئي جزو كتب درسي بوده است. بسياري از شاهكارهاي ادبيات فارسي،توسط دانشمندان پارسي به زبانهاي گجراتي و انگليسي ترجمه شدهاند كه بيشتر براي تدريس در دبيرستانها و كلاسهاي دانشكدهها مورد استفاده قرار ميگرفتند. يكي از استادان زبان فارسي در دانشگاه بمبئي به نام مهرجيبائي انوشيروان جيكوكا، كتابي تحت عنوان (لطايف و ظرايف و خوشمزگيها در زبان فارسي و به سال 1923 و در بمبئي منتشر نمود كه در اروپا و هند مورد استقبال فراوان قرار گرفت و به چاپهاي مكرر و متعدد رسيد. اما دريغا كه استادان زبان فارسي در ايران با اين مجموعه ارزنده، بيگانهاند.)
همزمان با تأسيس دانشگاه بمبئي و دهلي و كلكته و مدرس ـ دانش پژوهان براي استفاده از دانش دنياي غرب دسته دسته بدان ديار رهسپار ميشدند. به همراه اين گروه، جوانان پارسي نيز بودند و ازميان جوانان پارسي تعدادي به منظور فرا گرفتن زبانهاي ايران پيش از اسلام روانه غرب شدند. علمي را كه خود به اروپائيان آموخته بودند، اكنون براي دانستن آن احتياج به آنها داشتند.
در ميان اين اروپا رفتگان وتحصيل كردهگان آمريكا چند نفر آنها در علم ايران شناسي به مقام شامخ علمي رسيدند و داراي تأليفات متعدد شدند، از آن جملهاند دكتر جمشيد مانكجي اونوالا، كه نه تنها يك زبان شناس بود و كتب متعدد را از پهلوي ترجمه نمود، بلكه يك سكهشناس و باستانشناس نيز بود. كتاب «سكههاي تبرستان» تأليف نامبرده هنوز نيز از اسناد معتبر سكه شناسي است. او شاگرد پروفسور بارتولومة آلماني بود. دكتر ايرج جهانگير تاراپوروالا نيز يكي ديگر از دانشمنداني است كه راه ديار غرب در پيش گرفت و از استادان فرانسوي و آلماني استفادهها نمود. او نيز شاگرد ديگر پرفسور بارتولومة آلماني بود. كتاب «نغمههاي آسماني زرتشت» يا (ترجمه گاتها) به زبان انگليسي از تأليفات گرانقدر اوست كه حاصل متجاوز از سي سال تحقيقات اوست. اين دانشمند سالها در دانشگاه مدرس، استاد زبان سانسكريت بود.
يك ايراني به برهمنان سانسكريت مي آموخت. اگر بخواهيم همةاروپا و امريكا را نام ببريم فهرستي بسيار طولاني خواهد شد ولي به نام يك نفر دستور دانشمند ديگر بسنده ميكنيم و او دستور دكتر مانكجي نوشيروان جيدالاست. اين دانشمند دستور بزرگ كراچي بود. او شاگرد پرفسور جكسن امريكايي بود. صاحب تأليفات متعدد در زمينههاي مختلف است. او در نزد دانشمندان مغرب زمين مشهورتر از آن است كه در سرزمين ايران. از دانشگاه بمبئي نيز تعداد زيادي دانشمند و با تأليفات متعدد در زمينه فرهنگ و تمدن ايران به وجود آمدند كه بايد از آن ميان اين چند تن را نام برد.
دستور پشوتن بهرام سنجانا و پسرش دستور دكتر داراب پشوتن سنجانا كه كتاب دينكرد را در 19 مجلد بزرگ و بين سالهاي 1874 تا 1919 بانگليسي و گجراتي و فرهنگ لغات مشكل را چاپ و منتشر كردند. پدر يعني دستور پشوتن، تعدادي از اندرزهاي پهلوي، تحت عنوان گنج شايگان بدو زبان انگليسي و گجراتي منتشر نمود. پسر يعني دستور دكتر داراب سنجانا، بادانستن زبانهاي فرانسوي و آلماني بسياري از آثار دانشمندان اروپائي را به انگليسي برگردانيد.
اين پسر و پدر نيز در ميان اروپائيان يا به طور كلي مستشرقين معروف و مشهورند. دكتر جيوانجي جمشيد جي مدي، از پركارتين دانشمندان پارسي است كه تأليفات و آثار او از پنجاه مجلد در ميگذرد كه برخي به صورت پرحجم و بعضي كم حجم هستند . از آثار معروف وي بايد كتاب «آداب و رسوم زرتشتيان و كتاب پهلوي «جاماسب نامه» و «پارسيان در دربار اكبرشاه» و چاپ چند متن انتقادي پهلوي را نام برد. مقالات زيادي از وي منتشر شده كه همه در مجلههاي معتبر علمي مانند مجلة انجمن آسيائي لندن و بمبئي و بنگال و بنگاه خاورشناسي كاما بوده است. از دانشمند ديگر پارسي كه پس از تحصيلات ليسانس دانشگاهي به آلمان رفت و تا پايان عمر در آنجا زيست بايد كنيم، اين دانشمند دكتر جهانگير تاواديا است. او صاحب تأليفات دقيق و پرارزشي چون ترجمة كتاب پهلوي «شايسته نشايست» و «تاريخ زبان پهلوي» و غيره است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر