هی فلانی – با توام با تو ... فكر نكن ...:
فكر نكن از مهر و از کين مي نويسم
نه از کفر و نه از دين مي نويسم
دلم خون است ؛ مي دانی برادر
دلم خون است ؛ از اين مي نويسم .
می دانی برادر ... « با برادران شرعی برادران بسيجیم هستم »
بگذار برايت بگويم ...:
بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست ؛ عشق كدامست ؛ غم كجاست ؟
با اينكه می دانم تو نمی دانی ؛ باز می گويم ...
... زندگی گل فروش است و مرگ باغبان
نه گل فروش غمگين است و نه باغبان بدجنس
دسته گل سرخ است و خون لبريز حيات
گل فروش می خندد ؛
باغبان منتظر است می گويد : شما فرصت داريد .
فهميدی برادر ؟
فهميدم – نفهميدی برادر ...
می دانی برادر ...
... من و الاغ پادشاه فردا می ميريم ؛
الاغ از گرسنگی ؛ پادشاه از غم
و من از عشق ؛
... می دانی ؛
" من و مترسک و کلاغ ها ؛
مترسک ناز می کند ؛
کلاغ ها فریاد می زنند ؛
و من سکوت می کنم ...
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان ...
اين كه می سوزد ايـران من است "
يقين دارم نمی دانی ؛
برادر – از درد و فقر چه می دانی ؟
تو می دانی من آخرين وارث سلطنت دردم ؟
تو می دانی – تو می دانی ...
دهان دختر زيبا تهی ز دندان است ؟
كه هر بشكسته دندان بهای يك نان است ؛
كسی نگفت كه در آبادی ويران شده چرا نان نيست !
همه بانگ بر داشتند كه چرا سيمان نيست !
و كسی با خود نگفت كه چرا ايمان نيست ؟
و حالا زمانی شده است كه به غير از انسان ؛
ديگر چيزی ارزان نيست .
باز هم می دانم ؛ نمی دانی ...
... چون حيوانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر