با پوزش از مولاناجلال الدین بلخی مثنوی گرانی به 70 من رسید روزبه محسنی بشنو از نی چون حکایت می کند از گرانی ها شکایت می کند چون زبان بنده را ببریده اند بال پرواز مرا هم چیده اند سکه خواهم کیسه کیسه بی شمار تا گرانی را کنم شاید مهار هر کسی بر رخ نهد یک تپه ریش بیمه گردد تا ابد با پشم خویش من به هر بیچاره ای گریان شدم یار بی چیزان و درویشان شدم هر که آمد فتنه زد در کار من همچو آقایان نشد غمخوار من هان چه باید کرد ما را زور نیست حاضریم از بهر مردن، گور نیست مرگ ما نزدیک اما دور نیست کس به فکر این تن رنجور نیست هر که را پارتی نباشد، نیست باد گشته فربه بطن آقا، نیست باد آتش فقر است کاندر ری فتاد ز آه مظلومان ترک در پی فتاد مرگ بر آنکس که از ملت برید تحت نام دین و مذهب هی چرید چون گرانی درد جانسوزی که دید بهر بی چیزان چنین روزی که دید هان، تورم دیده ها خون می کند عاقلان را پاک مجنون می کند محرم ما اهل عیش و نوش نیست همچو آقایان ازرق پوش نیست پول نفت نآمد به سفره، دیر شد مرد مستضعف ز جانش سیر شد چونکه صبر و تاب ملت در گذشت بر کسی دیگر نیارد او گذشت تیغ خشم ما ببرد نای او مشت ملت کی کند پروای او ظالمان را نیست راه پیش و پس خشم ملت حبس گرداند نفس چون که دلها لخته لخته خون بود لاجرم این گفته آتشگون بود گوش هر کس محرم این راز نیست جز دل شوریده کس جانباز نیست |
هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن
۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه
مدحی بر گرانی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر