به تازگی اخباری فاش شده است مبنی بر اینکه هاشمی ثمره و ویلیام پری با هم دیدار داشتند. اما از چگونگی و کیفیت آن اطلاعی در دست نیست. مذاکرات ایران و آمریکا در طول سی سال گذشته داستانی از سکوت، اشتیاق و امتناع بوده است.
نخست وزیر زیر تیغ
اولین مذاکره رسمی بین ایران و آمریکا پس از انقلاب 57، گفت و گوی مهدی بازرگان و زبینگو برژنیسکی بود که در نوامبر 1979 در الجزایر انجام شد.
در اول نوامبر 1979 مهدی بازرگان نخست وزیر ایران که در صدر هیاتی همراه با ابراهیم یزدی وزیر امورخارجه و مصطفی چمران وزیر دفاع برای شرکت در بیست و پنجمین سالگرد استقلال الجزایر در الجزیره به سر می بردند با زبینگو برژنیسکی مشاور امنیت ملی کارتر، در هتل محل اقامت خود دیدار کردند.
این دیدار اولین و رسمی ترین برخورد نماینده انقلاب ایران با نماینده ایالات متحده بود. با این حساب که ایالات متحده مدتی پیش تر دولت موقت و انقلاب ایران را به رسمت شناخته بود و اتحاد شوروی نیز.
مهدی بازرگان به محض بازگشت به کشور طی گفت و گویی مطبوعاتی و سپس در مجلس ایران رئوس مذاکره با برژنیسکی را برشمرد. اما منتقدین دولت موقت هرگز از این توضیح راضی نشدند.
همین بهانه کافی بود تا آنچه را از ماه ها قبل تحت عنوان «بازرگان آمریکایی» شاید با اکراه بیان می کردند، اکنون آشکارا فریاد کنند که دولت موقت لیبرال و آمریکایی است.
اولین مذاکره رسمی بین ایران و آمریکا به این سرنوشت دچار شد. هنوز انعکاس این تصویر در تهران و واشنگتن به درستی صورت نگرفته بود که منتقدین دولت موقت با تفکری متعارض، بازرگان را به جرم لیبرالیسم تکفیر کردند.
4 روز پس از این دیدار سفارت ایالات متحده آمریکا در تهران اشغال شد تا بدین ترتیب آنان که گمان می کردند بازرگان با برژنیسکی توافق کرده است که در برای آمریکا همچنان به همان پاشنه ای بچرخد که در زمان شاه می چرخید، مانع از این کار شوند.
اما در این دیدار که بیش از دو ساعت طول کشید نه قول و قراری گذاشته شد و نه توافقی امضا شد... به هر روی پیرمرد 4 روز پس از دیدار با برژنیسکی وقتی با بحران اشغال سفارت آمریکا مواجه شد برای پنجمین و آخرین بار، استعفا داد.
بسیاری گمان می کنند جوانان انقلابی با این کار عملیات بزرگی کرده و شاه ماهی صید کرده اند و یا به اصطلاح «بازرگان آمریکایی» را از گردونه به در کردند. آن ها همچنین عباس امیر انتظام را بازداشت و روانه زندان کردند؛ زندانی که نزدیک به سه دهه به طول انجامید.
پیش از این و تنها دو روز قبل از مذاکره مهدی بازرگان با برژنیسکی، آیت الله محمدحسین بهشتی بر اساس سند شماره 359 در تاریخ 29 اكتبر 1979 برابر با 7 آبان 1358 که در تابستان 1387 فاش شده با مقام های سفارت آمریکا مذاکراتی در دفترش انجام داد.
بر اساس گزارشی که سفارت آمریکا از تهران به واشنگتن ارسال می کند، «بروس لینگن» که در آن زمان كاردار بود می نویسد: «هنری پرشت و من، 27 اكتبر با دكتر محمد بهشتی، نایبرئیس مجلس خبرگان و دبیركل حزب جمهوری اسلامی دیدار كردیم. او از مشكلات در حمل قطعات یدكی نظامی و قراردادهای تجاری جویا شد. او گفت كه انقلاب پشتوانه لازم را در اكثریت مردم ایران دارد و اگر لازم باشد میتواند طبقه متوسط و اقلیت متخصصین را نادیده بگیرد.»
اورکت پوشان عصبانی
در فاز بعدی رادیکالهای اورکت پوش که برخی از آن ها اکنون با ظاهری کاملا متفاوت در عرصه سیاسی ایران حضور دارند، عنان رویارویی با آمریکایی ها را به کف گرفتند تا با «وارن کریستوفر» کارکشته مذاکره کنند. مهمترین چهره های مذاکره کننده ایرانی با آمریکایی ها در این دوران «نوبری» و «بهزاد نبوی» بودند.
مهمترین محور مذاکرات دو طرف در الجزایر تصمیم گیری در مورد سرنوشت گروگان ها و نیز دارایی های مسدود شده ایران در بانک های امریکا بود.
بی شک انگیزه آمریکا در مذاکره با نمایندگان انقلاب پس از گفت وگوی اول، مذاکره برای آزادی گروگان ها بود و هر کس خود را در این میان صاحب اختیار و مسوول معرفی می کرد؛ ازجمله صادق قطب زاده.
او در جریان گروگانگیری سفارت آمریكا، مانور زیادی از خود نشان داد. زمزمههایی در رسانههای خارجی مبنی بر دیدار مقامات ایران و آمریكا و ارائه راهحل تازه در این زمان منتشر شد. اما صادق قطبزاده در مصاحبه با «رویترز» گفت: «شخص اینجانب و وزارت خارجه هیچ گونه تماس مستقیم و یا غیرمستقیم با آمریكا نداشتهایم و راهحل تازه، همان مطالبی است كه بارها گفتهایم».
چند سال بعد، «گری سیك» مشاور سابق امنیت ملی كاخ سفید آمریكا، در كتابش از دیدار سه ساعته قطبزاده، وزیر وقت امور خارجه ایران و «همیلیتون جردن» رئیس كاركنان كاخ سفید در ۲۸ بهمن ۱۳۵۸(۱۶ فوریه) در پاریس خبر داد.
او در پاسخ به پرسش جردن كه چگونه میتوان این بحران را با صلح و آرامش و حفظ حیثیت طرفین پشت سر گذاشت؟ گفت: راهحل، ساده است. من پسر خوبی برای آمریكاییها هستم. قطب زاده هم برای خود بازی می کرد تا امتیازی بگیرد. اما خیلی زود خائن شناخته شده و اعدام شد.
مذاکره در سکوت
آنانی که می خواستند بازرگان را با اشغال سفارت آمریکا در بن بست گرفتار کرده و حیثیت سیاسی او را از بین ببرند در نهایت درگیر بازی الجزیره شدند. طرف آمریکایی با هیات جدید راحت تر می توانست کنار بیاید اما مدت زمانی طول کشید تا زبان طرف ایرانی را بیاموزد. تا امروز هیچ گزارش دقیقی از آن مذاکرات در جایی منعکس نشده است.
در طول سی سال گذشته بین ایران و آمریکا تمایل شدیدی برای گفت و گو و مذاکره وجود داشت. بخش هایی از سیاستمداران در هر دو کشور مدافع برقراری رابطه دیپلماتیک و مذاکره بودند. اما این مساله همواره با موانعی روبرو می شد. یکی از مهمترین موانع از سوی ایران این بود که حیثیت انقلاب ایران باید حفظ شود و آمریکا باید به انقلاب ایران احترام بگذارد. از آن سو نیز آمریکا معتقد بود حیثیتش در ایران در پی اشغال سفارت آمریکا از بین رفته است. برای انقلابیون آرمانگرای ایران این مساله همواره تا امروز به مثابه خط قرمز تغییر ناپذیری باقی مانده است.
پس از مذاکرات الجزایر که تا دو سال بعد طول کشید، تمام ارتباط ها و گفت و گوهای بین مقام های ایران و آمریکا مخفی و در سکوت محض بود. منطقی بود که تا مدتها پس از آب شدن یخ ها بین دو کشور این مذاکرات مخفی بماند. اما بسیاری از آن اتفاقات پس از مدتی فاش می شد. البته بسیاری از این گفت و گو ها تنها به خاطر حل مشکل مالی و تجاری ایران و آمریکا و یا خرید لوازم یدکی برای تسلیحات جنگی بود.
از جمله در مارس 1980 دیداری بین یک فرستاده ایرانی و ویلیام کیسی مشاور ریگان و سرپرست دفتر انتخاباتی او، در هتل ریتس Ritz مادرید انجام گرفت. در این جلسه علاوه بر این دو برخی از سیاستمداران دیگر نیز حضور داشتند.
پس از آن در ماه مه دیدار دیگری برگزار شد که «ارل برین » و «گیتز » شرکت کرده بودند و از طرف ایرانی ها «خسرو فخریه» حضور داشت که بعدها ترور شد.
در نیمه ماه ژوئیه سال 1980 سومین دیدار انجام شد. هدف آن هم دستیابی به جنگ افزار برای جنگ بود. چرا که تسلیحات ایران در جنگ در حال فرسوده شدن بود و ارتش نیاز به لوازم یدکی داشت. از این رو در نیمه ماه آگوست 1980 نمایندگان غیر رسمی در آمستردام در هتل مریات دیدار کردند و فهرستی از نیازمندی های جنگی ایران را ارائه دادند.
چند روز پس از حمله شهریور سال 59 عراق به ایران، چهارمین دیدار ایرانی ها و آمریکایی ها در بارسلون (اسپانیا) برگزار شد و قرار شد که دیداری دیگر در سطوحی بالا تر انجام شود. سپس در نیمه دوم سپتامبر، جلسه ای به مدت دو روز در هتل مریات آمستردام برگزار شد.
دیدار دیگری در 2 اکتبر در هتل لوانفات پلازا در واشنگتن انجام گرفت. در این دیدار از آمریکایی ها «رابرت مک فارلین»، «ریچارد آلن» و «لارنس سیلبرمن» شرکت داشتند.
دیدار بعدی در نیمۀ اکتبر در پاریس بود. از آمریکایی ها رابرت گیتز، جورج کیو، مک فارلین، دونالد گرگ و جورج بوش به همراهی ویلیام کیسی حضور داشتند. در این ملاقات درباره نحوه و زمان آزادی گروگان های آمریکایی در تهران صحبت شد.
خرید های جنگی ایران در یان مرحله حدود یک میلیارد دلار بود که اولین پرداخت آن در مارس 1981 (حدود 450 میلیون دلار) صورت گرفت. مبلغ کل بایستی در پنج حساب گوناگون، در هر حساب 200 میلیون دلار در بانک «گیروزنترال» در وین واریز می شد.
جنگ افزارها نیز عبارت بودند از قطعات هواپیماهای F-14 ،قطعات خودروهای نظامی،گلوله های توپ 122 میلی متری، خمپاره اندازهای 51 میلی متری، آر. پی. جی،کالاشینکف AK-47 ، موشک های هوا به زمین، موتور تانک چیفتن که به مبلغ 450 هزار دلار فروخته شد. وسایل یدکی هواپیماهای 747 و 707 و نیز قطعات هواپیماهای C-130 و وسایل یدکی آنها نیز از این جمله بودند.
به دنبال این توافق ها در 9 مارس1982 روزنامه نیویورک تایمز در ستون بررسی اخبار خود از خرید های نظامی ایران از منابع غربی خبرداد. از جمله این خریدها موشک های «هاگ» و «تاو» بود که می توانست سرنوشت جنگ را تغییر دهند.
مک فارلین
سفر رابرت مک فارلین به تهران مهمترین اتفاق پس از مذاکرات الجزایر بود. افشای این مساله بخشی از موارد قبلی را نیز افشا کرد.
در 13 آبان 1365 و هفتمین سالگرد اشغال سفارت آمریکا در تهران و پنج ماه پس از سفر مک فارلین به تهران، وقتی علی اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس ایران پشت تریبون قرار گرفت به افشای خبری پرداخت که همه را شوکه کرد. دنیا چند روز قبل از آن متوجه خبر شده بود. اما در تهران تنها انگشت شماری از آن خبر داشتند.
رفسنجانی در این سخنرانی به سفر «رابرت مک فارلین» مشاور امنیت ملی ریگان با نام مستعار «شون دوبلین» همراه با پاسپورت ایرلندی به تهران اشاره کرد.
پیش از این مجله لبنانی الشراع چاپ بیروت در شماره دوم نوامبر 1986 (11 آبان 1365) این خبر را فاش کرده بود اما اینکه چگونه این خبر از این روزنامه لبنانی سر در آورد هرگز افشا نشد.
گمان می رفت این خبر توسط مهدی هاشمی درز داده شده است. مهدی هاشمی که به دفتر آیت الله علی منتظری نزدیک بود می توانست از این سفر اطلاع داشته باشد. ارتباط او نیز با لبنانی ها و به ویژه این روزنامه لبنانی بسیار خوب بود.
اما گمان های دیگری هم زده می شود مبنی بر اینکه ماجرا وقتی افشا شد كه «منوچهر قربانیفر» به خاطر تحويل نگرفتن پول پيش پرداخت از طرف آمريكايی، ماجرا را به خبرنگار نشريه «الشراع» لبنان انتقال داد. پس از این امام خمینی با درایت به مقامات ايران دستور داد كل ماجرا را به اطلاع مردم برسانند.
به هر حال «مک فارلین» به همراه یک فروند هواپیمای بوئینگ حامل بخشی از اسلحه های خریداری شده توسط ایران از جمله موشک های ضد هواپیما وارد شده و هواپیمای مذکور در فرودگاه قلعه مرغی بر زمین نشست.
در فرودگاه مك فارلين خودش را معرفی كرد. طرفهای ايرانی سلاحهايشان را میخواستند. سلاحهايی كه فقط يك چهارم آنها همراه مك فارلين بود. مك فارلين و بقيه، روز اول را در فرودگاه سركردند.
روز بعد بالاخره اجازه ورود هيأت آمريكايی داده شد و محل اقامتشان هم هتل استقلال بود. مذاكره با مك فارلين را فريدون وردینژاد از مسؤولان حفاظت اطلاعات سپاه و محمدعلی هادی، از وزارت امور خارجه به عهده داشتند. مكفارلين خواستار ديدار با سران سه قوه بود. ولی ايرانیها هيچكدام علاقهای به گفتوگو نداشتند.
آیت الله هاشمی رفسنجانی مدتی بعد در گفت و گو با کیهان هوایی افشا کرد: «آمريكايیها هم تمام تسليحات را نياورده بودند و هم قيمت آنهايی را كه آورده بودند، بيشتر از مبلغ مورد توافق اعلام كردند. آنها 21 ميليون دلار میخواستند و ايران فقط 14 ميليون دلار پرداخت كرد». مك فارلين بعد از سه روز و 6 دور مذاکره تهران را ترک کرد..
او همراه خود سه قبضه کلت برای سران سه قوه، یک کیک تولد و انجیلی امضا شده توسط رونالد ریگان (رییس جمهور وقت آمریکا) به عنوان هدیه آورده بود.
سایر اعضای این هیأت كه مك فارلین را در این مأموریت سری همراهی می كردند عبارت بودند از سرهنگ «الیور نورث»، «جورج كیو»، «هوارد تیچر» و «نیر».
ورود مک فارلین به این جریان از زمانی مطرح شد که منوچهر قربانی فر بعد از برگزاری جلساتی با عناصر اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل در قبرس طی نامه ای در 15 جولای 1985 به مك فارلين او را در جریان نتایج قرار می دهد.
اما پیش از این ماجرای اصلی از گروگانگیری اتباع آمریکا در لبنان آغاز می شود. در گیر و دار امتیاز دهی آمریکا به ایران جهت تلاش برای آزادی اتباع آمریکا در لبنان اولین گروگان آمریکایی آزاد می شود.
چند روز بعد از آزادی اولين گروگان آمريكايی «نير» که عضو سازمان سیا بود به دولت اطلاع میدهد اكنون بايد با ارسال سلاح به ایران به اين حركت پاسخ داده شود. از اینجا نقش عملیاتی اسرائیل آغاز می شود. سلاح ها به وسیله خط هوائی اسرایئل از آمریکا به تل آویو منتقل شده و از آنجا به وسیله یک هواپیمای چارتر آرژانتینی به تبریز حمل می شود.در حالی که ایرانی ها هرگز خواهان سلاح اسرائیلی نبودند.
در ایران اما کسی خبر از مبدأ اسرائیلی سلاح ها ندارد. معامله اول حدود500 میلیون دلار بود. در ماه سپتامبر 1985 اولين محموله اسلحه شامل يك هواپيما پر از موشكهاي تاو از تلآويو به تبريز حمل گرديد. دو هفته بعد يك هواپيمای ديگر حامل سلاح به ايران ارسال شد كه منجر به آزادی «بنجامين وبر» كشيش آمريكايی شد.
اما ایرانی ها در جریان این نقل و انتقال متوجه شدند برخی موشک های «تاو» اسرائیلی هستند. از این رو 18 موشك تاو را به تهران انتقال داده و با يك هواپيماي ديگر پس فرستادند. از اینجا روابطی که به سمت بازسازی پیش می رفت با حیله آمریکایی ها دوباره تیره شد. هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس وقت در مصاحبه خود با کیهان هوایی با اشاره به این مساله گفته بود: «آمریکایی ها دنبال این بودند که بگویند ایران از اسرائیل اسلحه می خرد».
در مرحله ای بعدی بحران مک فارلین، هنگامی ابعاد تازه تری پيدا كرد که اخباری مبنی بر انتقال سود حاصل از فروش سلاح آمریکایی به ایران توسط آمریکا به کنترا های نیکاراگوئه و یا ضد انقلابیون این کشور اهدا می شود. کنتراها بر ضد دولت دانيل اورتگا (رهبر ساندنيستها) مبارزه ميكردند. این درحالی بود که ایران پول اسلحهها را به حسابی در بانك «ليكرسورس ژنو» ريخته بود. اما سرهنگ اوليور نورث افسری كه حق برداشت از حساب را داشت مازاد پرداخت را به حساب دوستان نيكاراگوئهای خود واريز می کرد .چرا که کنگره آمریکا هر گونه کمک رسمی به ضد انقلابیون نیکاراگوئه را ممنوع کرده بود.
وقتی این بده بستان ها آشکار شد، کنگره ریگان را زیر سوال برد. در نهایت زیر فشارهای داخلی در ایالات متحده بود که در 15 نوامبر 1986 ريگان اعتراف كرد كه 18 ماه است ارتباط سياسی محرمانهای با ايران دارد. سرانجام، كنگره آمريكا در 21 نوامبر 1987 ريگان را مسؤول همه اشتباهات مك فارلين معرفی كرد.
در این سو نیز ایران مساله را افشا کرده و اعلام کرد همه چیز در سطح تامین تسلیحات برای جنگ بود.
دیپلماسی انجیلی
این روند به همینجا ختم نشد. دوباره تلاش هایی از سوی آمریکا آغاز شد.آمریکایی ها قصد داشتند دوباره تمام آنچه را از دست رفته بازسازی کنند.از نظر آنها شیشه های دیواری که با غرش هواپیمای مک فارلین در تهران شکسته بود باید تعویض می شدند. در یکی از این آزمون ها هیاتی آمریکایی-ایرانی با علی هاشمی رفسنجانی برادر زاده علی اکبر هاشمی رفسنجانی در بلژیک دیدار می کند. میل مفرط آمریکایی جهت نزدیکی به هاشمی رفسنجانی در تمام ادوار جمهوری اسلامی نمایان است. آنها هاشمی را تنها کسی می دانستند که می تواند قفل این رابطه را بگشاید.
به گفته علی هاشمی در شهریور 1365 در بلژیک تماسی با او گرفته شد تا مسائلی را با او در میان بگذارند. به گفته او، آمریکایی ها صرفا میخواستند پیاممشان را به گوش هاشمی رفسنجانی برسانند.
ملاقات انجام شد. آنها افرادی بودند که با شورای امنیت آمریکا کار میکردند. افرادی به نام «حکیم» و«ریچارد سیکورد» که قبلا معاون وزیر دفاع آمریکا بود و مدت زیادی هم در ایران حضور داشت با هیات همراه بودند.
آنها می خواستند بدانند چرا فرجام سفر مک فارلین چنان شد. آنها همچنین خواهان گفت و گو با یک گروه رسمی از سوی ایران بودند. فقدان گروه رسمی، دیپلماتیک و دولتی ایران که بخواهد طرف مذاکره با امریکایی ها باشد همواره در طول سی سال گذشته تاثیر خود را در به بن بست کشیده شدن روابط دو کشور گذاشته است.
در فاز های بعدی واسطه گری علی هاشمی بین مقام های آمریکا و ایران در ترکیه و آمریکا ادامه می یابد که همواره اقتصادی و فنی بود تا اینکه روزنامه الشراع اقدام به افشای مساله مک فارلین می کند و نقش علی هاشمی هم به پایان می رسد.
دیپلماسی اقتصادی
در این فضا جنگ ایران و عراق هم به مرحله حساسی رسیده بود. بسیاری از قدرت های بزرگ به این نتیجه رسیده بودند که بهتر است جنگ ایران و عراق خاتمه یابد.
از این رو فشارها بر ایران افزایش یافت. همزمان با جنگ نفتکش ها، درگیری نظامی بین ایران و امریکا در خلیج فارس رخ داده و سکوهای نفتی ایران مورد هجوم آمریکایی ها قرار گرفت.
در نهایت هواپیمای ارباس ایران توسط ناو وینسنس آمریکا ساقط شد که این اتفاق، وضعیت دوکشور را بیش از پیش خصمانه کرد.
اما به مرور با آغاز ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در ایران و بوش پدر در آمریکا روابط دو کشور از وضعیت بن بست مطلق خارج شد.
در آن زمان این بحث مطرح شد که رابطه اقتصادی ایران و آمریکا اشکالی ندارد. هم شورای امنیت ایران آن را تصویب کرد، هم شورای امنیت آمریکا و بدین ترتیب روابط اقتصادی دو کشور در طول چند ماه به حدود یک میلیارد دلار رسید. از جمله در آن زمان جهت بازسازی کارخانه ها، پتروشیمی و پالایشگاه ها نیازمندی های فنی و صنعتی ایران زیاد بود. جنگ خاتمه یافته و دوران بازسازی آغاز شده بود. از واردات مهم ایران از آمریکا در این دوران دارو و ماشینآلات سنگین برای معادن ایران و دکلهای نفت بود که از تگزاس وارد شد.
در این مرحله دولت ایالات متحده تمایل زیادی برای برقراری رابطه ای دیپلماتیک با تهران داشت اما هر بار این مساله با ممانعت روبرو می شد.
آمریکایی ها عجول بودند و نمی توانستند سیاست صبر و انتظار را به خوبی مدیریت کنند. آنان تمایل داشتند هر چه سریعتر مقامی بلندپایه و رسمی از آمریکا به تهران بیاید و کارها را یکسره کند.
در این رابطه علی هاشمی می گوید: «در زمان بوش پدر یک روز بین وزیر خارجه ایران و نماینده ایران در سازمان ملل هماهنگی میشود که اگر ممکن باشد در مسئلهای میان بوش پدر و آقای هاشمی رفسنجانی گفتوگویی انجام شود. صبح فردای آن روز بوش پدر با دفتر ریاستجمهوری ایران تماس میگیرد و پشت خط میماند. او میخواسته با آقای هاشمی صحبت کند ولی اصلا دفتر ریاستجمهوری آمادگی نداشته و تلفنها قطع میشود».
تحریم اقتصادی
گام های لرزان و با طمانینه بین ایران و آمریکا در زمان هاشمی هر چند که قرار بود در بعد اقتصادی و غیر دیپاماتیک دنبال شود بسیار زود به بن بست خورد. آمریکا در وضع تحریم ها پیش قدم بود. پس از آن اغلب قراردادهای نفتی و اقتصادی مشمول تحریم شد. بزرگترین آنها هم مربوط به شرکت کونوکو بود که به سرانجامی نرسید. اما در همین دوران کمپانی هالیبرتون آمریکا که یک شرکت نفتی بود راهی را به سوی تهران می گشاید.
این امر به وسیله شراکت با یک شرکت ایرانی صورت می گیرد. حتی در زمانی شایع شد که دیک چنی که در دوره جرج بوش معاون رئیس جمهور آمریکا بود، سفری به تهران داشته است.
همزمان با آغاز تحریم های «داماتو» روبط تجاری تهران و واشنگتن کاهش می یابد. نتیجه این شد که مجددا بحثهای سیاسی بالا بگیرد. هر یک از دو طرف به دنبال گشودن راهی برای گفت و گو و مذاکره بودند اما ایرانی ها بیشتر دنبال تجارت بودند تا روبط دیپلماتیک.
بارقه هایی از امید
در همین گیر و دار سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 76 به عنوان رئیس جمهور ایران انتخاب می شود.او بارقه هایی از امید در ایران و هم در آمریکا بود.او بلافاصله با سی ان ان مصاحبه کرده و می گوید ملت آمریکا ملت بزرگی است.این سخنان مورد ستایش بیل کلینتون،رئیس جمهور ایالات متحده قرار گرفت.اما شگفتا که خاتمی در اجلاس سران سازمان ملل راه دستشویی را در پیش می گیرد تا مجبور نباشد رو در روی کلینتون قرار گرفته و یا با او دست بدهد.
از همین رو در عکس یادگاری سران کشورها نیز حضور نمی یابد.چرا که وزیر خارجه اش کمال خرازی در گوشی به او یادآوری می کند که نباید با کلینتون رو در رو شود.
در دوران دولت خاتمی گفت و گوهایی بسیار سری و مخفی بین نمایندگان غیر رسمی اما دولتی ایران و آمریکا و اغلب در اروپا برگزار شد.از این گفت و گو ها هیچ خبری به بیرون درز نکرد. در این دوره همفکری ها و رایزنی هایی نیز بین تهران واشنگتن روی داد که از جمله آنها هماهنگی ها در مورد حمله آمریکا به افغانستان و عراق بود. با کمک ایران به مجاهدین افغان بود که کابل اشغال شد و در کنفرانس صلح افغانستان در «بن» نیز تنها حضور ایران سبب شد تا ریاست جمهوری کرزای مورد قبول طیف های مختلف افغان واقع شود.
دولت ایران پیش از این و پس از انفجار برج های دو قلوی تجارت جهانی به ملت آمریکا تسلیت گفته بود.اما این تسلیت با انتقادهایی در داخل روبرو شد.
مخالفین او تا آنجا پیش رفتند که عنوان کردند«خاتمی همان کسی است که در جریان حملات مشکوک و سرشار از ابهام 11 سپتامبر 2001 به برجهای دوقلوی نیویورک؛ برای سران جنایتکار کاخ سفید پیام تسلیت ارسال کرد. خاتمی همان کسی است که به هر بهانه ای خود را وکیل مدافع حقوق بشر معرفی می کرده است.خاتمی طراح بازی گفتگوی تمدنهاست. تاریخ از یاد نخواهد برد اعلام آمادگی دولت محمد خاتمی برای بازسازی (بت بودا)در افغانستان را».
در واقع دولت خاتمی تا آن حد در فشار بود که حتی نمی توانست در عکس یادگاری سران کشورها در سازمان ملل هم حضور یابد. مخالفین دولت اصلاحات اصلا تمایل نداشتند بن بست رابطه ایران و آمریکا توسط یک دولت اصلاح طلب گشوده شود.چرا که به زعم آنان در این صورت دولت اصلاح طلب تا ابد زنده می ماند.
آغوش باز
بلافاصله پس از روی کار آمدن دولت نهم دوباره بحث هایی در رابطه با آمریکا آغاز شد. اما دولت اصولگرای نهم هیچ ترسی به خود راه نمی داد و صراحتا از مذاکره استقبال می کرد.
بدین ترتیب برای دومین بار در زمان جمهوری اسلامی نمایندگان ایران و امریکا رو در روی یکدیگر نشستند. اما در بغداد و نه برای ایران، بلکه برای امنیت عراق.
از زمان صدور اجازه آغاز این مذاکرات در اول فروردین 86 تاکنون سه دور مذاکره بین مقام های رسمی ایران و امریکا یعنی سفرای ایران و امریکا در بغداد با حضور نماینده دولت عراق برگزار شد.
این کارت سبزی بود که هرگز به دولت اصلاحات داده نمی شد. در دوره اصلاحات وقتی تمایلاتی برای گفت و گوهای مقدماتی آغاز شد، منتقدین می گفتند که دولت خاتمی برای این گفت و گو له له می زند.
اما اکنون سه سال و نیم پس از آغاز به کار دولت نهم این مساله به اثبات رسیده که همواره دولت های ایران هر چه اصولگراتر بودند تمایل بیشتری برای گفت و گوی بی قید و شرط با آمریکا داشتند.
به راستی اگر آن نامه هایی که احمدی نژاد خطاب به ملت و دولت آمریکا در زمان جرج بوش نوشت در زمان خاتمی نوشته می شد چه برخوردی با دولت اصلاحات صورت می گرفت؟احمدی نژاد حتی پا را از این فراتر گذاشته و انتخاب اوباما را به ریاست جمهوری آمریکا تبریک گفت.
اما هیچ کدام از آن منتقدینی که خاتمی را به بی دینی و غیر انقلابی بودن متهم می کردند در تهران به صدا درنیامده و این اقدام را زیر سوال نبردند. او حتی وقتی در نیویورک همزمان با شصتمین اجلاس سران سازمان ملل در مهرماه امسال اعلام کرد حاضر به دیدار با مک کین و اوباما است اما این دو کاندیدا از کنار این سخن بی اعتنا رد شدند، در تهران کسی کفن نپوشیده و حتی به انتقاد برنخواست.
کفن پوشانی که هر روز دولت خاتمی را به ضدیت با دین و انقلاب متهم میکردند در مقابل این نزول شأن ایران سکوت کردند. چرا که دولت، اصولگرا بود و مورد اعتماد آنها.
دولت نهم مذاکره در عراق را پذیرفت. نامه به ملت و دولت آمریکا نوشت. به رئیس جمهور آمریکا تبریک انتخاباتی ارسال کرد. رئیس دولت صراحتا اعلام کرد تاسیس کنسولگری آمریکا در ایران را بررسی می کند و ده ها چراغ سبز دیگر هم نشان داد. حتی او به دفاع از سخنان معاون خود در مورد مردم اسرائیل پرداخت.
حقیقت این است که اکنون دیگر میلی از سوی آمریکا برای گشودن باب مذاکره وجود ندارد. اما اشتیاق دولت نهم در آستانه انتخابات سیری ناپذیر است. در حالی که ساختمان و اموال بنیاد علوی ایران در آمریکا مصادره می شود در این سو میل مفرط دولت جهت مذاکره افزوده می شود. هنوز کسی از این دولت نپرسیده اسفندیار رحیم مشاعی در طول اقامت طولانی خود در آمریکا که دو ماه قبل اتفاق افتاد با چه کسانی دیدار کرد؟ اکنون هاشمی ثمره به چه دلیل با «ویلیام پری» دیدار کرد ونتایج آن چه بود؟ به راستی دولت نهم تاکنون در قبال این اشتیاق چه دستاوردی داشت؟ کسی نیست توضیح دهد این دولت مذاکره راه به چه قیمت می خواهد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر