از میان تمامی شاخصهایی که از شکست اقتدارگرایان در غالبکردن احمدینژاد به عنوان پیروز دهمین انتخابات ریاست جمهوری حکایت دارند دو شاخص به نحو بارزی جلب نظر میکنند. یکی بیحاصل ماندن زندان و سرکوب و شکنجه است که از جمله در حفظ موضع صدها چهره شناخته شده و کمتر شناخته شدهای متجلی گشت که پس از تحمل ماهها زندان همچنان بر پشتیبانی از حق مردم پافشاری میکنند و دیگری احیای منزلت سیاسی هاشمی رفسنجانی است. اینکه هاشمی رفسنجانی میخواهد با این منزلت بازیافته چه بکند سوالی است که در این نوشته مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
با گذشت بیش از 9 ماه از انتخابات ریاست جمهوری و اعتراضات بیسابقه مردم به نتیجه آن، صفبندیهای سیاسی در ایران بسیار آشکارتر از گذشته نمایان شدهاست. دولتی که در میان امواج اعتراضی مردم به احمدی نژاد تنفیذ شد هنوز نتوانستهاست همچون یک دولت قانونی عمل کند: علاوه بر قدرتگرفتن روزافزون اپوزیسیون در اذهان عمومی، این دولت با چالشهای عمدهای درون طیف اصولگرایان نیز مواجه است. اکنون باید به این فهرست، بازگشت هاشمی به صحنه سیاسی کشور را نیز افزود.
همانطور که گفته شد، احیای منزلت هاشمی رفسنجانی در عرصه قدرت و جامعه سندی است برعدم پیروزی احمدی نژاد در کارزار انتخابات دهم. هرچند برخی از تحلیلگران حمایت هاشمی از میرحسین و موفقیت احمدی نژاد در همسرنوشت کردن او با هاشمی را حربه اصلی احمدینژاد برای کسب محبوبیت نسبی در انتخابات میدانند، اما تأکید صریح احمدی نژاد بر مبارزهاش با هاشمی رفسنجانی، امروز این هزینه را برای او دارد که به وضوح نشان دهد که او نتوانسته است پروژهاش را به ثمر نشاند و هاشمی را از میدان به در کند.
تأکید بیش از حد محمود احمدی نژاد بر نقش هاشمی رفسنجانی در انتخابات خرداد 88 تا مدتها در چارچوب حرفهای بیپایه و اساس او و سخاوتش در گفتن حرفهای نامربوط فهم میشد اما اینک با گذشت بیش از 9 ماه از انتخابات میبینیم که هاشمی همچنان برای نیروهای طرفدار احمدی نژاد "مسئله" است. هاشمی نیز از آنسو تمایلی به کوتاه آمدن ندارد و با ارائه راهکارهای هفتگانه به اقشار مختلف و پیام نوروزی به مناسبت 12 فروردین نه فقط در قامت یک ناصح سیاسی به میدان آمده، بلکه به همه، قدمت حضور خود در صف مقدم این صحنه را از همان روز پیروزی انقلاب و تأسیس قانونی آن یادآور میشود. موضوعی که آشفتگی و عصبانیت خبرگزاریها و سایتهای هوادار احمدی نژاد را بههمراه دارد.
اما چرا اقتدارگرایان نتوانستند بر هاشمی فائق آیند و او را از قدرت بیرون برانند؟ موانع و هزینههایی که آنها باید میپرداختند تا هاشمی را از سر راه بردارند چه بود و چیست؟
شاید بد نباشد برای نزدیک شدن به جواب به سراغ مجله دوبار توقیف شده همت برویم با تیتر "همه یاران هاشمی"؛ همان مجلهای که سراسر عصبانیت بود از آنچه نویسندگانش دوپهلوگویی هاشمی مینامیدند و با هزار داستان و روایت در پی اثبات این بود که انقلاب برای بقایش باید با هاشمی خداحافظی کند و 30 سال بعد از پیروزی انقلاب، هاشمی را برای تسویه حسابهای قدیمی به آنها بسپارد. تصویر روی جلد این مجله را میتوان سند جسمیت یافته اتفاقات و موضعگیریها و کنشهای ماههای قبل از انتخابات و وقایع پس از آن دانست. سندی که میتواند ما را در رسیدن به پاسخ سؤالمان یاری کند.
روی جلد این مجله علاوه بر چهره های اصلاحطلب تصویر علی لاریجانی، محمدرضا باهنر، قالیباف، شمخانی، رضایی به عنوان یاران هاشمی نقش بستهاست. همانطور که در این تصویر عکس علمایی چون آیتالله جوادی آملی و آیتالله امینی وآیتالله جواد فاضل لنکرانی را در صف یاران هاشمی میبینیم، میتوانیم به یاد آوریم بیانیه ۲۴ تن از علمای برجسته حوزه علمیه قم را در سال 84 که هاشمی رفسنجانی را به عنوان كاندیدای اصلح به مردم شریف ایران اسلامی معرفی كردهبودند. حذف هاشمی برای علما میتوانست نشانه تأسفباری باشد از غلبه نظامیگری بر عرصه سیاسی و پایان رؤیاهای آنها درباره فضیلت حکومت دینی. علاوه بر علما هاشمی در بدنه سپاه نیز یارانی داشت. کم بودن اطلاعات ما از موضعگیریها و کنشهای این "یاران" چیزی از اهمیت آن نمیکاهد، اما نمیتوان فراموش کرد که این هاشمی بود که پس از پایان جنگ به مدد سپاهیان آمد و با فراهم کردن زمینههای حضور آنها در بازسازی کشور، این نهاد نظامی مردمبنیاد را به یک ارتش تمام عیار با سلسله مراتب و امکانات مالی گسترده تبدیل کرد. فارغ از داوری امروز ما در این زمینه، روشن است که هاشمی همچنان طرفدارانی در میان سپاه و بدنه سیاسی و اقتصادی آن دارد و این طرفدران با حذف هاشمی جایگاه خویش را سخت متزلزل میدیدند.
سومین گروه اجتماعیای که مشکل میتوانست حذف هاشمی را بربتابد تکنوکراتهای دستگاه دولت بود. در تکنوکراسی عریض و طویلی که بخش زیادی از موجودیت و همچنین بازیابی منزلتش را پس سالهای اولیه انقلاب و جنگ مدیون هاشمی بود حذف هاشمی میتوانست سیاست را به بدنه کارمندان دولت بکشاند. کارمندانی که به رغم تحمل بیکفایتی مدیرانی که از سوی دولت نهم به کار گمارده شده بودند نشانه آشکاری از معترض بودن خود را تا آن روز نمایان نکردهبوند. حذف هاشمی در عرصه بینالمللی نیز پیامی آشکار میداشت: "میانهروها در ایران هیچ قدرتی ندارند ". حذف این آلترناتیو پس از حذف اصلاحطلبان، جامعه جهانی را در برنامهاش برای "یکسره کردن کار ایران" مصممتر و جریتر میکرد. آخرین گروهی که با نگرانی به کارزار حذف هاشمی مینگریست کسانی چون لاریجانی و باهنر و موتلفه اسلامی بودند که برایشان حذف هاشمی معنایی جز این نداشت که بهزودی نوبت آنها نیز فرا خواهد رسید.
اما واقعیت آن است که علیرغم وجود چنین پشتیبانانی و علیرغم تمامی تبعاتی که حذف هاشمی میتوانست برای کشور ونیروهای سیاسی آن به همراه داشته باشد، پروژه حذف کامل او از صحنه در انتخابات دهم کلید خورد. هم او و هم ما شاهد بودیم که نه مجمع روحانیت مبارز توانست در این کارزار به کمک او بیاید و نه آن دوستانی در سپاه که به لطف او، از جمله دبیر مجمع تشخیص یا شهردار تهران شدهبودند. جهان نیز بیش از آنکه نگران حذف "میانه رو"ها که جای خود، حتی سرکوب جنبش سبز باشد، نگران رسیدن به توافقی هستهای با هر دولتی بود که در ایران مستقر شود. لاریجانی و باهنر و توکلی و دیگران نیز مرگ نسیه را به تقابل نقد ترجیح دادند و سکوت کردند. شاید به این امید که چهار سال بعد از این آب گلآلود برای خود ماهی بگیرند. دیوانسالاری کشور نیز آسیبپذیرتر از آن بود و هست که بتواند کاری جز افشای گاه و بیگاه فساد مالی و بیکفایتی مدیریتی دولت احمدینژاد بکند. با اینهمه یعنی علیرغم عملکرد ضعیف پشتیبانان سنتی هاشمی از وی و علیرغم آنکه پس از انتخابات نیز آشکار شد که ولیفقیه به مرید تازه یافته خویش نزدیکتر است تا به همسنگر پنجاه سالهاش ، پروژه حذف هاشمی با شکست روبرو شد.
در واقع آنچه هاشمی را نجات داد نه متحدان سنتی وی بلکه از یک سو بر آمدن نیروی سیاسی جدیدی بود به نام "مردم" که در ردای جنبش سبز تمامی محاسبات اقتدارگرایان را نقش بر آب کرد و از سوی دیگر استقامت آن افرادی که هم در زندان و هم در خارج از آن بدون واهمه از تکثر جنبش سبز، بدون بهانهجویی از افراط و تفریطهای آن، بدون ترسیدن از برخی شعارهای ساختارشکنانهاش یکپارچه در کنار آن ایستادند و حیات سیاسی و چه بسا جان خود را با حیات این جنبش همسرنوشت ساختند. همین نیروی سیاسی بالنده بود که باعث شد دیگر متحدان سنتی هاشمی نیز به میدان بیایند و از او در مقابل احمدینژاد پشتیبانی کنند. مقایسه کنیم سکوت علما و اعلامهای ضد و نقیض روحانیت مبارز را در روزهای قبل از انتخابات دهم با امساک علما را در پیام تبریک فرستادن برای احمدینژاد و یا سفر هاشمی به مشهد و جلسهای که در آن علمای این شهر در اوج تخریبها علیه وی او را در آن به گرمی پذیرفتند و حمایت خود را از او اعلام کردند.
مسلم است که آنهایی که در پی حذف هاشمیاند به هزینههای آن آگاهند و از آن پروایی ندارند و حتی برای بقای خود از این هزینه استقبال میکنند. مشایی که دامنه انتقاداتش را از نوح به محمد (ص) میگستراند و با لبخندی بر لب وعده بحثهای کلامی با علمای حوزه را میدهد، نه فقط ازگشودن جبههای دیگر علیه آنها بهواسطه حذف هاشمی ابایی ندارد که از آن استقبال نیز خواهد کرد. احمدی نژادی که در صدد برافراشتن علم و کتل جنگی است تا جهان را اصلاح کند و از زحمات امام موعود برای پاک کردن آن از ظلم و جور بکاهد چه راهی بهتر از حذف میانهروها برای رساندن پیامش به جهانیان دارد؟
هاشمی از این بیپروایی به خوبی آگاه است. او اینک بیش از هر کس دیگری میداند که یکی از مهمترین اهداف پروژه مهندسی شده انتخابات حذف او از عرصه قدرت بودهاست. او بیش از هر فعال سیاسی بر نیات بازجویانی که وعده زندانی کردن او را به زندانیان میدادند آگاه است. او که سالهای بحرانی جنگ را بی چراغ هیچ تجربهای طی کرده و از پس سالهای سازندگی، ایرانی با بوروکراسی عظیم و طبقات سیاسی جدیدی تحویل تاریخ داده این روزها بهتر از هر کسی میداند که رقبایش دست بردار او نخواهند بود و برای بهدرکردنش از میدان دنبال بهانه نیز نخواهند گشت. اینک سوال اساسی این است که برای مقابله با این هجوم هاشمی چه سودایی میتواند در سر داشته باشد. علما و مراجع و مجلسیان و میانهروها و نفوذش در بدنه سپاه و غیره نتوانستند مانعی برای کلید خوردن پروژه حذفش باشند. اما او برای حفظ جایگاهش در سال جدید باید چارهای بیاندیشد. سالی که با دستگیری نوهاش آغاز شد تنها با چارهجویی صحیح میتواند پایان خوشی داشتهباشد. آیا او همچنان ترجیح میدهد برای مصلحت نظامی که او را نمیخواهد چارهجویی کند؟ و همچنان از دلبستگی به رهبری بگوید که به صراحت احمدینژاد را به او ترجیح دادهاست؟
هاشمی میتواند ناظر دعوایی بماند میان جمهوریت و اسلامیت نظام؛ و امیدوار باشد به عنوان داور یا محل آشتی این دو رقیب که نه سی سال بلکه یک قرن است که در نزاعی مستمر با یکدیگر قرار دارند برگزیده شود. نزاعی که اکنون به اوج خود رسیده و مشکل بتوان راهی جز غلبه جدی یکی از طرفین منازعه بر دیگری برای پایانش متصور بود. کجاست آن جایگاه میانهای که امروز بتواند محملی باشد برای فضیلت هاشمی در میانهروی؟
درست است که خاطره جمعی ما هاشمی را به میانهروی میشناسد و اینچنین نیز از او یاد خواهد کرد. اما مسلماً برگ زرین تاریخ زندگی این سیاستمدار تاریخ آن روزهایی است که او علیرغم تمامی مخالفتها و کارشکنیها و توطئهها و سکوتهای فرصتطلبانه قریب به اتفاق نیروهای سیاسی کشور، میانهروی را کنار گذاشت و یک تنه برای پذیراندن قطعنامهای که به جنگ پایان داد و ایران را برای ما نسلهای بعدی حفظ کرد تلاشی بی وقفه میکرد.
هاشمی میتواند نه فقط از تجربه این نه ماهه که از تجربه هشت ساله میانهروی دیگری چون خاتمی نیز درس بگیرد و پیش از آنکه سرسختی اقتدارگرایان، نشان تاک و تاکنشان را به باد فنا دهد، با حمایت صریح از جنبش سبز و رهبرانش، یعنی آنچه امروز تنها نیروی سیاسی واقعی میانهروی کشور است و آن نیرویی است که حضور با صلابتش رؤیای اقتدارگرایان را به کابوس تبدیل کرد فضایی را به وجود آورد که در آن بتوان از اعتدال به منزله یک فضیلت سخن گفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر