مغنی کجایی به گلبانگ رود
به یاد آور آن خسروانی سرود
که تا وجد را کارسازی کنم
به رقص آیم و خرقهبازی کنم
به اقبال دارای دیهیم و تخت
بهین میوهی خسروانی درخت
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران
که تمکین اورنگ شاهی از اوست
تن آسایش مرغ و ماهی از اوست
فروغ دل و دیدهی مقبلان
ولی نعمت جان صاحبدلان
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر
فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست
به جای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها
سر فتنه دارد دگر روزگار
من و مستی و فتنهی چشم یار
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار
مغنی بزن آن نوآیین سرود
بگو با حریفان به آواز رود
مرا با عدو عاقبت فرصت است
که از آسمان مژدهی نصرت است
مغنی نوای طرب ساز کن
به قول وغزل قصه آغاز کن
**
در تاریخ این سرزمین گره گاه ها و گذرگاه هایی است پر از شور و شیدایی و خوف و خرابی. این که چرا امروزه، روزگار ما بدینگونه است؛ سبب هایی دارد که به گمانم یکی از آن ها تاخت و تازهای بنیان کن و هستی سوز و خانمان بر باد ده بیگانگان بوده است.
سخن این است که در آن روزگار بلوا و غوغا، در روزگار تازش و یورش بیگانگان، ما چه کردیم. بر ما چه رفت؟
این سلسله نوشتار بر سر آن است که پاسخی بیابد به همین پرسش.
پس نگاهی خواهیم داشت به آخرین شاهان. آنان که رفتند و ایران در دست بیگانگان افتاد:جمشید. داریوش سوم. یزد گرد سوم. جلال الدین خوارزمشاه. لطفعلی خان زند و…..
در این راه اما هم به تاریخ و هم به افسانه ها و استوره ها نگاه کرده ام تا بدانیم مردمان و هنروزان این قوم به این داستان چون نظر کرده اند.
*
آل مظفر از فرزندان فردی از مردم خواف خراسان به نام غیاث الدین حاجی بودند. غیاث الدین حاجی در هنگام حمله چنگیز خراسان را ترک کرده و به یزد آمده و در این شهر خانمان گزید . فرزندان غیاث الدین حاجی ، ابوبکر و محمد و منصوردر خدمت اتابک یزد قرار گرفته ودر هنگام هجوم هلاکو خان به بغداد با اتابک یزد به نیروهای هلاکوخان پیوسته و در فتح بغداد کشتارها کردند. منصور در بازگشت به یزد همچنان در دستگاه حکومت بود . او سه پسر به نامهای محمد و علی و مظفر داشت . از علی و مظفر فرزندانی پدید آمدند و این فرزندان و فرزندان آنان که نخست در خدمت مغولان بودند ملوک آل مظفر را تشکیل میدهند.امیر مبارزالدین محمد فرزند منصور، نخستین شاه نامدار سلسله مظفریان بود. آل مظفر به مدت هفتاد و دو سال بر نواحی فارس ، کرمان ، یزد ، اصفهان و برخی نقاط خوزستان حکومت کردند. آنان نخستین پلههای قدرت را در خدمت مغولها طی کردند و چون به حکومت رسیدند اوقاتشان در جنگ قدرت به پدر کشی و برادر کشی و لشکر کشی در پی لشکر کشی گذشت . شاهان آل مظفر، شجاع، جنگاور، دوستدار شعر، خشن و سختگیر بودند.
شاه شجاع و شاه منصور از دیگر امرای آل مظفر هم زمان با حافظ بودند و به سبب مخالفت با خشک اندیشی و توجه به شعر و شاعری موردمهر حافظ قرار گرفتند. این دو امیر نیز احترام فراوانی به خواجه میگذاشتند و از آنجا که بهرهای نیز از ادبیات داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را بزرگ داشتند.
یکی ازسلاطین آل مظفر که جایگاه ویژهای درتاریخ ملی ایران دارد، شاه منصور است.
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی مینویسد: او پسر شاهمظفر بود و مظفر پسر مبارزالدین محمدمیبدی.
خواجهحافظ شیرازی طلوع حکومت اورا چنین ستوده است:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نویدفتحوبشارت به مهروماه رسید
جمال بخت زروی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل بهفریاد دادخواه رسید
سپهر،دورخوش اکنون زندکه ماه آمد
جهان بکامدل اکنون رسدکه شاه رسید
نام شاه منصوردرخاندانی که به برادروپسرکشی شهره بود،چونان شهریاری آواره و نگون بخت خوش میدرخشد.
علامه شبلی نعمانی مینویسد: شاه شجاع در سال ۷۸۳ هجری درگذشت و بعداز او شاه منصور بن محمد مظفر پادشاه شدو اوهم از پادشاهان مقتدروصاحب شوکت و جلال بوده است.
در میان نوشتههای گونهگون شاید بتوان کتاب شاهمنصور پهلوان گرز هفده من نوشتهی استادمحمد ابراهیم پاریزی را بهتر از دیگر تذکرهها بشمار آورد.سرگذشت شهریاری تنها و دلاور در برابر یورش تیمور که کم از مغول نبود.
حافظ در باره ی شجاعت و دلاوری های این شاهزاده شعرها دارد:
از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب
تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین
**
شاه منصور واقف است که ما
روی همت به هر کجا که نهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم
دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیهیم
**
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور بن مظفر غازیست حرز من
و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود
و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه
کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گویی که تیغ توست زبان سخنورم
او فرزند شرفالدین مظفر و برادرزادهی شاه شجاع بود. در ۷۴۵ یا ۷۴۶ق/۱۳۴۵ یا ۱۳۴۶م زاده شد. دختر شاه شجاع را به زنی گرفت و از این دختر فرزندی به نام سلطان غضنفربه وجود آمد. شاه منصور پیش از آنکه بر جای سلطان زینالعابدین بنشیند، فرمانروایی شوشتر را برعهده داشت. پس از تهاجم امیر تیمور، شاه منصور به شیراز آمد و شاه یحیا را بیرون کرد و خود بر تخت نشست.
چون شاه منصور شیراز را تسخیر کرد،شاه یحیا و سلطان زین العابدین و سلطان احمد و سلطان ابواسحاق با یکدیگر برای برانداختن شاه منصور متحد شدند و قرار ملاقات در سیرجان گذاشتند ولی همین که شاه منصور بطرف سیرجان حرکت کرد در فسا لشکریان احمد و زین العابدین را درهم شکست و به شیراز برگشت و از آنجا به طرف اصفهان و یزد و کرمان رفت و به عموی خود عمادالدین احمد پیام داد که تو و شاه یحیا دوستی خود را با تیمور بگسلید و پسران و سپاهیان خود را همراه من سازید تا به خراسان روم و آنجا را از تجاوز امیر تیمور نگه دارم؛ اگر نه، آمادهی کارزار باشید. چون عمادالدین جنگ با تیمور را بیهوده میدانست، به شاه منصور اندرز داد که از این سودا بگذرد، اما منصور توجهی نکرد و پس از اینکه بخشی از ایالت کرمان را تسخیر کرد، به یزد حمله برد، ولی چون در ضمن محاصره ی آن شهر یکی از سران سپاه او به نام گرگینخان به هلاکت رسید، دلسرد شد و محاصرهی آنجا را رها کرد و به رفسنجان رفت. شاه منصور همچنان در میان شهرهای کرمان و فارس و اصفهان در تاخت و تاز بود که خبر حرکت مجدّد تیموررا شنید.
علامه شبلی نعمانی خلاصه این نبرد را چنین یادآور شده است: ستاره اقبال منصور در اوج بود که تیمور به شیراز هجومبرد. منصور اگرچه نهایت درجه دلیر و صاحب عزم و اراده بوده است، لیکن صیت عظمت و سطوت تیمور آنقوت تمام عالم را فراگرفته بود، لذا وی خواست که از شیراز خارج بشود، ولی به دروازه شهر که رسید پیری به او گفت شما که از مدتی پادشاهی کردیدحال رعایای خودت را در مصیبت و بلا انداخته کجا میخواهید فرار کنید؟ منصور از همانجا برگشت و فقط با دو هزار لشکر بر سرتیمور تاختن گرفت. افواج تیمور را پی در پی شکست داد تا به قلب سپاه رسید، شمشیرش را کشیده به طرف تیمور حمله برد، قماریایتاق نام یکی از افسران با پسرش شمشیر او را دفع نمودند، چهار بار با شمشیرش حمله به تیمور برد، در هر بار افسر مزبور در میانهحائله گردید و تیمور را حفظ نمود. بالاخره لشکر از چهارطرف هجوم برده منصور را به قتل رسانیدند که حتی خود تیمور هم از قتلاو افسوس خورد و میگفت تا به امروز در هیچ معرکه دلاوری همدوش منصور ندیدهام.
البته ناگفته نماند که حضرت امیر تیمور در این جنگ نابرابر با آن سپاه عظیمی که فراهم آورده بود، از ترس شاه منصور و حملاتشیرگونه او در کارزار به شهادت تاریخ جامهای برسر انداخته و به خیمه زنان گریخت و شاه منصور به خدعه از پای درآمد.
حبیب السیر رجزی را در کارزاراز شاهمنصور نقل نموده است:
برآنم که گردنفرازی کنم
به شمشیر با شیربازی کنم
منامروز کاری کنم بیگمان
که برنامداران سرآیدجهان
جنازه شاه منصور را بعد از کارزار به شیراز آورده و در آنجا دفن نمودند.
دکتر باستانی پاریزی مینویسد:امروز مقبره شاه منصور را در دروازه سعدی شیراز در جایی حدس میزنند که به شاهزادهمنصور معروف است. مرحوم علینقی بهروز عقیده دارد که محله در شاهزاده، و جایی که به اسم گودشاهزاده منصور معروفاست همانجا قبر اوست و مردم در آنجا میخوانند:
به حق نور به حق آیه نور
به حق کندوبند شازده منصور
که هرکه حاجتی دارد روا کن
گره در کارمافتاده تو واکن
ملک الشعرای بهار قصیدهای در وصف شیراز و مشاهیری که در آن سرزمین مدفونند سروده و در ضمن اشارهای به گور شاهمنصور کرده است:
جو تربت منصور شاه را
مقتول سمرقندی لعین
گرتربت او یافتی، بروب
خاک رهش از زلف حورعین
بر مدفن شه شیخ برنویس
کاینمدفن شاهیستراستین
بر تربت منصور برنگار
کاین تربتشیریستخشمگین
این دلاور شعر دوست از سنگدلیهای روزگار تا اندازهای دور بود و گرد تنگ چشمیهای دیگر مظفریان نمیگردید. همگان او را بسیار دوست می داشتند و حافظ در بارهی او سروده است:
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
در تاریخ عصر حافظ غنى از ظفرنامه شامى آمده است… امیرتیمور با آن که کشته بسیار داده بود خود را غالب یافت، ولى هنوز مى ترسید. زیرا نمى دانست که شاه منصور زنده است یا نه. به این جهت امر کرد که در بین مجروحان و مقتولان جست وجو کنند، بلکه او را بیابند تا آن که شب فرا رسید. در تاریکى شب یک نفر از مردم جغتاى به شاه منصور نزدیک شد. هنوز رمق مختصرى از شاه منصور باقى بود و با کمال الحاح به آن مرد جفتایى متوسل شد و از او امان خواست و گفت که من شاه منصورم, این جواهر را از من بگیر مرا ندیده انگار. هرگاه مرا نجات دهى و به کسانم برسانى خواهى دید که به بهترین وجه مکافات خواهم کرد. خلاصه جواهرى که همراه داشت به او داد. ولى مرد جغتایى او را امان نداده سر او را برید و نزد امیرتیمور آورد. امیرتیمور در ابتدا تصدیق نمى کرد تا آن که جماعتى که منصور را به علامت خالى که در صورت داشت مى شناختند تصدیق کردند. امیرتیمور بر مرگ او تأسف خورده غضبناک شد….
بعد از قتل شاه منصورمیبدی به دستور تیمور، تمام خاندان آلمظفر به قتل رسیدند. مورخین نوشتهاند که هفت پادشاه وشاهزادگان زیادی در قید تیمور بودند. روزی او سفرهای آراست و مقیدین آلمظفررا در زیلویی بر سر آن سفره نشانید. تیموراز شاهیحیی پرسید که شما هرگز این چنین در یک سفره طعام خوردهایدو یک جا نشستهاید؟ سلطان ابو اسحق که مرد دلیری بود، گفت: اگرمارااین اتفاق بودتسلط تو بر ما؟ هیهات. تیمورازاین کلام به خود آمده و دستور داد همگی را برسرآن سفره گردن زدند. اینجنایت را در شب دهم ماه رجب سنه ۷۹۵ هجری قمری در قریه ماهیاراصفهان ضبط نمودهاند. شاعری هم عصرباآلمظفر دراینباره سروده است:
به یاد آور آن خسروانی سرود
که تا وجد را کارسازی کنم
به رقص آیم و خرقهبازی کنم
به اقبال دارای دیهیم و تخت
بهین میوهی خسروانی درخت
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران
که تمکین اورنگ شاهی از اوست
تن آسایش مرغ و ماهی از اوست
فروغ دل و دیدهی مقبلان
ولی نعمت جان صاحبدلان
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر
فلک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست
به جای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها
سر فتنه دارد دگر روزگار
من و مستی و فتنهی چشم یار
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قلمزن کند روزگار
مغنی بزن آن نوآیین سرود
بگو با حریفان به آواز رود
مرا با عدو عاقبت فرصت است
که از آسمان مژدهی نصرت است
مغنی نوای طرب ساز کن
به قول وغزل قصه آغاز کن
**
در تاریخ این سرزمین گره گاه ها و گذرگاه هایی است پر از شور و شیدایی و خوف و خرابی. این که چرا امروزه، روزگار ما بدینگونه است؛ سبب هایی دارد که به گمانم یکی از آن ها تاخت و تازهای بنیان کن و هستی سوز و خانمان بر باد ده بیگانگان بوده است.
سخن این است که در آن روزگار بلوا و غوغا، در روزگار تازش و یورش بیگانگان، ما چه کردیم. بر ما چه رفت؟
این سلسله نوشتار بر سر آن است که پاسخی بیابد به همین پرسش.
پس نگاهی خواهیم داشت به آخرین شاهان. آنان که رفتند و ایران در دست بیگانگان افتاد:جمشید. داریوش سوم. یزد گرد سوم. جلال الدین خوارزمشاه. لطفعلی خان زند و…..
در این راه اما هم به تاریخ و هم به افسانه ها و استوره ها نگاه کرده ام تا بدانیم مردمان و هنروزان این قوم به این داستان چون نظر کرده اند.
*
آل مظفر از فرزندان فردی از مردم خواف خراسان به نام غیاث الدین حاجی بودند. غیاث الدین حاجی در هنگام حمله چنگیز خراسان را ترک کرده و به یزد آمده و در این شهر خانمان گزید . فرزندان غیاث الدین حاجی ، ابوبکر و محمد و منصوردر خدمت اتابک یزد قرار گرفته ودر هنگام هجوم هلاکو خان به بغداد با اتابک یزد به نیروهای هلاکوخان پیوسته و در فتح بغداد کشتارها کردند. منصور در بازگشت به یزد همچنان در دستگاه حکومت بود . او سه پسر به نامهای محمد و علی و مظفر داشت . از علی و مظفر فرزندانی پدید آمدند و این فرزندان و فرزندان آنان که نخست در خدمت مغولان بودند ملوک آل مظفر را تشکیل میدهند.امیر مبارزالدین محمد فرزند منصور، نخستین شاه نامدار سلسله مظفریان بود. آل مظفر به مدت هفتاد و دو سال بر نواحی فارس ، کرمان ، یزد ، اصفهان و برخی نقاط خوزستان حکومت کردند. آنان نخستین پلههای قدرت را در خدمت مغولها طی کردند و چون به حکومت رسیدند اوقاتشان در جنگ قدرت به پدر کشی و برادر کشی و لشکر کشی در پی لشکر کشی گذشت . شاهان آل مظفر، شجاع، جنگاور، دوستدار شعر، خشن و سختگیر بودند.
شاه شجاع و شاه منصور از دیگر امرای آل مظفر هم زمان با حافظ بودند و به سبب مخالفت با خشک اندیشی و توجه به شعر و شاعری موردمهر حافظ قرار گرفتند. این دو امیر نیز احترام فراوانی به خواجه میگذاشتند و از آنجا که بهرهای نیز از ادبیات داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را بزرگ داشتند.
یکی ازسلاطین آل مظفر که جایگاه ویژهای درتاریخ ملی ایران دارد، شاه منصور است.
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی مینویسد: او پسر شاهمظفر بود و مظفر پسر مبارزالدین محمدمیبدی.
خواجهحافظ شیرازی طلوع حکومت اورا چنین ستوده است:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نویدفتحوبشارت به مهروماه رسید
جمال بخت زروی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل بهفریاد دادخواه رسید
سپهر،دورخوش اکنون زندکه ماه آمد
جهان بکامدل اکنون رسدکه شاه رسید
نام شاه منصوردرخاندانی که به برادروپسرکشی شهره بود،چونان شهریاری آواره و نگون بخت خوش میدرخشد.
علامه شبلی نعمانی مینویسد: شاه شجاع در سال ۷۸۳ هجری درگذشت و بعداز او شاه منصور بن محمد مظفر پادشاه شدو اوهم از پادشاهان مقتدروصاحب شوکت و جلال بوده است.
در میان نوشتههای گونهگون شاید بتوان کتاب شاهمنصور پهلوان گرز هفده من نوشتهی استادمحمد ابراهیم پاریزی را بهتر از دیگر تذکرهها بشمار آورد.سرگذشت شهریاری تنها و دلاور در برابر یورش تیمور که کم از مغول نبود.
حافظ در باره ی شجاعت و دلاوری های این شاهزاده شعرها دارد:
از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب
تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین
**
شاه منصور واقف است که ما
روی همت به هر کجا که نهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم
دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیهیم
**
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور بن مظفر غازیست حرز من
و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود
و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه
کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گویی که تیغ توست زبان سخنورم
او فرزند شرفالدین مظفر و برادرزادهی شاه شجاع بود. در ۷۴۵ یا ۷۴۶ق/۱۳۴۵ یا ۱۳۴۶م زاده شد. دختر شاه شجاع را به زنی گرفت و از این دختر فرزندی به نام سلطان غضنفربه وجود آمد. شاه منصور پیش از آنکه بر جای سلطان زینالعابدین بنشیند، فرمانروایی شوشتر را برعهده داشت. پس از تهاجم امیر تیمور، شاه منصور به شیراز آمد و شاه یحیا را بیرون کرد و خود بر تخت نشست.
چون شاه منصور شیراز را تسخیر کرد،شاه یحیا و سلطان زین العابدین و سلطان احمد و سلطان ابواسحاق با یکدیگر برای برانداختن شاه منصور متحد شدند و قرار ملاقات در سیرجان گذاشتند ولی همین که شاه منصور بطرف سیرجان حرکت کرد در فسا لشکریان احمد و زین العابدین را درهم شکست و به شیراز برگشت و از آنجا به طرف اصفهان و یزد و کرمان رفت و به عموی خود عمادالدین احمد پیام داد که تو و شاه یحیا دوستی خود را با تیمور بگسلید و پسران و سپاهیان خود را همراه من سازید تا به خراسان روم و آنجا را از تجاوز امیر تیمور نگه دارم؛ اگر نه، آمادهی کارزار باشید. چون عمادالدین جنگ با تیمور را بیهوده میدانست، به شاه منصور اندرز داد که از این سودا بگذرد، اما منصور توجهی نکرد و پس از اینکه بخشی از ایالت کرمان را تسخیر کرد، به یزد حمله برد، ولی چون در ضمن محاصره ی آن شهر یکی از سران سپاه او به نام گرگینخان به هلاکت رسید، دلسرد شد و محاصرهی آنجا را رها کرد و به رفسنجان رفت. شاه منصور همچنان در میان شهرهای کرمان و فارس و اصفهان در تاخت و تاز بود که خبر حرکت مجدّد تیموررا شنید.
علامه شبلی نعمانی خلاصه این نبرد را چنین یادآور شده است: ستاره اقبال منصور در اوج بود که تیمور به شیراز هجومبرد. منصور اگرچه نهایت درجه دلیر و صاحب عزم و اراده بوده است، لیکن صیت عظمت و سطوت تیمور آنقوت تمام عالم را فراگرفته بود، لذا وی خواست که از شیراز خارج بشود، ولی به دروازه شهر که رسید پیری به او گفت شما که از مدتی پادشاهی کردیدحال رعایای خودت را در مصیبت و بلا انداخته کجا میخواهید فرار کنید؟ منصور از همانجا برگشت و فقط با دو هزار لشکر بر سرتیمور تاختن گرفت. افواج تیمور را پی در پی شکست داد تا به قلب سپاه رسید، شمشیرش را کشیده به طرف تیمور حمله برد، قماریایتاق نام یکی از افسران با پسرش شمشیر او را دفع نمودند، چهار بار با شمشیرش حمله به تیمور برد، در هر بار افسر مزبور در میانهحائله گردید و تیمور را حفظ نمود. بالاخره لشکر از چهارطرف هجوم برده منصور را به قتل رسانیدند که حتی خود تیمور هم از قتلاو افسوس خورد و میگفت تا به امروز در هیچ معرکه دلاوری همدوش منصور ندیدهام.
البته ناگفته نماند که حضرت امیر تیمور در این جنگ نابرابر با آن سپاه عظیمی که فراهم آورده بود، از ترس شاه منصور و حملاتشیرگونه او در کارزار به شهادت تاریخ جامهای برسر انداخته و به خیمه زنان گریخت و شاه منصور به خدعه از پای درآمد.
حبیب السیر رجزی را در کارزاراز شاهمنصور نقل نموده است:
برآنم که گردنفرازی کنم
به شمشیر با شیربازی کنم
منامروز کاری کنم بیگمان
که برنامداران سرآیدجهان
جنازه شاه منصور را بعد از کارزار به شیراز آورده و در آنجا دفن نمودند.
دکتر باستانی پاریزی مینویسد:امروز مقبره شاه منصور را در دروازه سعدی شیراز در جایی حدس میزنند که به شاهزادهمنصور معروف است. مرحوم علینقی بهروز عقیده دارد که محله در شاهزاده، و جایی که به اسم گودشاهزاده منصور معروفاست همانجا قبر اوست و مردم در آنجا میخوانند:
به حق نور به حق آیه نور
به حق کندوبند شازده منصور
که هرکه حاجتی دارد روا کن
گره در کارمافتاده تو واکن
ملک الشعرای بهار قصیدهای در وصف شیراز و مشاهیری که در آن سرزمین مدفونند سروده و در ضمن اشارهای به گور شاهمنصور کرده است:
جو تربت منصور شاه را
مقتول سمرقندی لعین
گرتربت او یافتی، بروب
خاک رهش از زلف حورعین
بر مدفن شه شیخ برنویس
کاینمدفن شاهیستراستین
بر تربت منصور برنگار
کاین تربتشیریستخشمگین
این دلاور شعر دوست از سنگدلیهای روزگار تا اندازهای دور بود و گرد تنگ چشمیهای دیگر مظفریان نمیگردید. همگان او را بسیار دوست می داشتند و حافظ در بارهی او سروده است:
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
در تاریخ عصر حافظ غنى از ظفرنامه شامى آمده است… امیرتیمور با آن که کشته بسیار داده بود خود را غالب یافت، ولى هنوز مى ترسید. زیرا نمى دانست که شاه منصور زنده است یا نه. به این جهت امر کرد که در بین مجروحان و مقتولان جست وجو کنند، بلکه او را بیابند تا آن که شب فرا رسید. در تاریکى شب یک نفر از مردم جغتاى به شاه منصور نزدیک شد. هنوز رمق مختصرى از شاه منصور باقى بود و با کمال الحاح به آن مرد جفتایى متوسل شد و از او امان خواست و گفت که من شاه منصورم, این جواهر را از من بگیر مرا ندیده انگار. هرگاه مرا نجات دهى و به کسانم برسانى خواهى دید که به بهترین وجه مکافات خواهم کرد. خلاصه جواهرى که همراه داشت به او داد. ولى مرد جغتایى او را امان نداده سر او را برید و نزد امیرتیمور آورد. امیرتیمور در ابتدا تصدیق نمى کرد تا آن که جماعتى که منصور را به علامت خالى که در صورت داشت مى شناختند تصدیق کردند. امیرتیمور بر مرگ او تأسف خورده غضبناک شد….
بعد از قتل شاه منصورمیبدی به دستور تیمور، تمام خاندان آلمظفر به قتل رسیدند. مورخین نوشتهاند که هفت پادشاه وشاهزادگان زیادی در قید تیمور بودند. روزی او سفرهای آراست و مقیدین آلمظفررا در زیلویی بر سر آن سفره نشانید. تیموراز شاهیحیی پرسید که شما هرگز این چنین در یک سفره طعام خوردهایدو یک جا نشستهاید؟ سلطان ابو اسحق که مرد دلیری بود، گفت: اگرمارااین اتفاق بودتسلط تو بر ما؟ هیهات. تیمورازاین کلام به خود آمده و دستور داد همگی را برسرآن سفره گردن زدند. اینجنایت را در شب دهم ماه رجب سنه ۷۹۵ هجری قمری در قریه ماهیاراصفهان ضبط نمودهاند. شاعری هم عصرباآلمظفر دراینباره سروده است:
به عبرت نگه کن به آل مظفر
شهانی که گوی از سلاطین ربودند
که در هفتصدوخمس وتسعین زهجرت
دهم شب ز ماه رجب چون غنودند
چو خرما بنان در زمانی برستند
چو تره به اندک زمانی درودند
گفتهاند جنازه ی آنان را مادر شاه یحیی (مهد علیا شاه خاتون) به یزد آورد و در مدرسهی خانقاه که خود بنیاد نهاده بود، به خاک سپرد .
چند تن از دودمان آل مظفر، از جمله سلطان زینالعابدین و سلطان شبلی پسران شاه شجاع که هر دو نابینا بودند، از این کشتار رستند. آن دو به فرمان تیمور به سمرقند کوچانیده شدند و تا سالها پس از آن زنده بودند و سرانجام به مرگ طبیعی درگذشتند.
اینک این داستان را هم از کتاب (منم تیمور جهانگشا) گردآورى مارسل بریون فرانسوى با اقتباس ذبیح الله منصورى، مى خوانیم. با توجه به این که بیشتر داستان است و با واقعیت های زمان نمی خواند، اما نکتههایی جالب دربر دارد. تیمور این روایت را نقل می کند: شرح اختلاف من با سلطان منصور مظفرى از این قرار است. در سفر دوم خراسان وقتى وارد آن سرزمین گردیدم حال من خوب نبود و پزشک من عقیده داشت کسالت از گرمى مى باشد و اگر آبلیموى فارس بخورم کسالت رفع خواهد گردید. در خراسان آبلیموى فارس پیدا نمى شد. به من گفتند که تو از سلطان منصور مظفرىبخواه… نامه اى برایش نوشتم و در آن تقاضا کردم که چون بیمار هستم و پزشک براى من آبلیموى فارس تجویز کرده از او درخواست مى کنم با کاروان سریع السیر یا ارابه مقدارى آبلیمو برایم بفرستد…. سلطان منصور مظفرى در جواب نامه اى نوشت که از سطر اول تا آخر آن ناسزا بود…. بارگاه من دکان عطارى نیست که تو از من آبلیموى فارس خواسته اى. و من نه عطارم نه آبلیموفروش. تصور کرده اى که چون از نواده چنگیز مى باشى مى توانى مرا مورد تحقیر قرار بدهی…. من اگر عطار و آبلیموفروش هم بودم براى تو آبلیموى فارس را که یگانه داروى بیمارى تو مى باشد, نمى فرستادم تا از آن مرض بمیرى و نواده چنگیز در جهان وجود نداشته باشد … وقتى بامداد دمید من طبق معمول برخاستم و نماز خواندم…. و سلطان منصور مظفرى را که شب در اردوگاه من محبوس بود با خویش بردم…. سلطان منصور مظفرى و یازده تن از شاهزادگان مظفرى را که همه مقید به زنجیر بودند بالاى آن مصطبه بردند…. بارها هنگام شب وقتى به یاد ناسزاهاى تو مى افتادم نمى توانستم بخوابم… مى گفتم وقتى به تو دست یافتم طورى دودمانت را نابود خواهم کرد که هرگز مردى از دودمان تو در فارس یا جاى دیگر سلطنت نکند و امروز روزى است که عهد خود را به موقع اجرا بگذارم…. سپس جلادان دست به کار شدند و اول سر سلطان منصور مظفرى را از بدن جدا کردند و بعد از او سرهاى یازده تن از خویشاوندان ذکورش از بدن جدا شد.
*
از پس دیوارهای کاخی در شیراز، این آواز حضرت حافظ، هنوز به گوش میرسد که در نشستی شبانه برای شاه منصور می خواند:
سر فتنه دارد دگر روزگار
من و مستی و فتنهی چشم یار
*
پایان.
منابع
شاه منصور پهلوان گرز هفده من، چ سوم، نشر چکامه، تهران.
دیوان حافظ به اهتمام دکتر ابوالقاسم انجوی، چ ششم، انتشارات جاویدان، تهران.
تاریخ شعر و ادبیات ایران، ج ۲ ، چ اول، دنیای کتاب، تهران.
دیوان ملک الشعرا بهار، ج ۱ ، چ پنجم (چ اول انتشارات توس)، تهران.
تاریخ عصر حافظ. غنی. جلد اول و دوم. چ اول.تهران.
آل مظفر. محمد حسن میرحسینی. چ اول. پژوهشهای فرهنگی. تهران.
تحریر تاریخ وصاف ، عبدالمجید آیتی،بنیاد فرهنگ ایران ، تهران.
تاریخ گزیده ، حدالله مستوفی، امیرکبیر.
روضه الصفا. میرخواند ج۴ ، چاپ خیام ، تهران.
تاریخ وصاف ، وصاف الحضره، ابن سینا ، تهران.
شهانی که گوی از سلاطین ربودند
که در هفتصدوخمس وتسعین زهجرت
دهم شب ز ماه رجب چون غنودند
چو خرما بنان در زمانی برستند
چو تره به اندک زمانی درودند
گفتهاند جنازه ی آنان را مادر شاه یحیی (مهد علیا شاه خاتون) به یزد آورد و در مدرسهی خانقاه که خود بنیاد نهاده بود، به خاک سپرد .
چند تن از دودمان آل مظفر، از جمله سلطان زینالعابدین و سلطان شبلی پسران شاه شجاع که هر دو نابینا بودند، از این کشتار رستند. آن دو به فرمان تیمور به سمرقند کوچانیده شدند و تا سالها پس از آن زنده بودند و سرانجام به مرگ طبیعی درگذشتند.
اینک این داستان را هم از کتاب (منم تیمور جهانگشا) گردآورى مارسل بریون فرانسوى با اقتباس ذبیح الله منصورى، مى خوانیم. با توجه به این که بیشتر داستان است و با واقعیت های زمان نمی خواند، اما نکتههایی جالب دربر دارد. تیمور این روایت را نقل می کند: شرح اختلاف من با سلطان منصور مظفرى از این قرار است. در سفر دوم خراسان وقتى وارد آن سرزمین گردیدم حال من خوب نبود و پزشک من عقیده داشت کسالت از گرمى مى باشد و اگر آبلیموى فارس بخورم کسالت رفع خواهد گردید. در خراسان آبلیموى فارس پیدا نمى شد. به من گفتند که تو از سلطان منصور مظفرىبخواه… نامه اى برایش نوشتم و در آن تقاضا کردم که چون بیمار هستم و پزشک براى من آبلیموى فارس تجویز کرده از او درخواست مى کنم با کاروان سریع السیر یا ارابه مقدارى آبلیمو برایم بفرستد…. سلطان منصور مظفرى در جواب نامه اى نوشت که از سطر اول تا آخر آن ناسزا بود…. بارگاه من دکان عطارى نیست که تو از من آبلیموى فارس خواسته اى. و من نه عطارم نه آبلیموفروش. تصور کرده اى که چون از نواده چنگیز مى باشى مى توانى مرا مورد تحقیر قرار بدهی…. من اگر عطار و آبلیموفروش هم بودم براى تو آبلیموى فارس را که یگانه داروى بیمارى تو مى باشد, نمى فرستادم تا از آن مرض بمیرى و نواده چنگیز در جهان وجود نداشته باشد … وقتى بامداد دمید من طبق معمول برخاستم و نماز خواندم…. و سلطان منصور مظفرى را که شب در اردوگاه من محبوس بود با خویش بردم…. سلطان منصور مظفرى و یازده تن از شاهزادگان مظفرى را که همه مقید به زنجیر بودند بالاى آن مصطبه بردند…. بارها هنگام شب وقتى به یاد ناسزاهاى تو مى افتادم نمى توانستم بخوابم… مى گفتم وقتى به تو دست یافتم طورى دودمانت را نابود خواهم کرد که هرگز مردى از دودمان تو در فارس یا جاى دیگر سلطنت نکند و امروز روزى است که عهد خود را به موقع اجرا بگذارم…. سپس جلادان دست به کار شدند و اول سر سلطان منصور مظفرى را از بدن جدا کردند و بعد از او سرهاى یازده تن از خویشاوندان ذکورش از بدن جدا شد.
*
از پس دیوارهای کاخی در شیراز، این آواز حضرت حافظ، هنوز به گوش میرسد که در نشستی شبانه برای شاه منصور می خواند:
سر فتنه دارد دگر روزگار
من و مستی و فتنهی چشم یار
*
پایان.
منابع
شاه منصور پهلوان گرز هفده من، چ سوم، نشر چکامه، تهران.
دیوان حافظ به اهتمام دکتر ابوالقاسم انجوی، چ ششم، انتشارات جاویدان، تهران.
تاریخ شعر و ادبیات ایران، ج ۲ ، چ اول، دنیای کتاب، تهران.
دیوان ملک الشعرا بهار، ج ۱ ، چ پنجم (چ اول انتشارات توس)، تهران.
تاریخ عصر حافظ. غنی. جلد اول و دوم. چ اول.تهران.
آل مظفر. محمد حسن میرحسینی. چ اول. پژوهشهای فرهنگی. تهران.
تحریر تاریخ وصاف ، عبدالمجید آیتی،بنیاد فرهنگ ایران ، تهران.
تاریخ گزیده ، حدالله مستوفی، امیرکبیر.
روضه الصفا. میرخواند ج۴ ، چاپ خیام ، تهران.
تاریخ وصاف ، وصاف الحضره، ابن سینا ، تهران.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر