مقامات جمهوری اسلامی و گروه های اپوزیسیون ایرانی تقریبا در هیچ عرصه ای اشتراک نظر ندارند. بخشی از این "عدم اشتراک" ناشی از اهداف کاملا متضادی است که هر یک از آنها پیگیری می کنند.
عامل دیگر این وضعیت، آن است که به جرئت می توان گفت در کمتر موضوعی، استراتژی دقیقی بر رفتار حکومت ایران حاکم بوده است ولذا با کمی مسامحه این ادعا قابل طرح است که اصولا موضع ثابتی در داخل نظام وجود ندارد که موضوع اشتراک میان نظام با اپوزیسیون داخلی شود.
اما در ماه های اخیر که انقلاب های مردمی، یکی پس ازدیگری کشورهای منطقه را در برگرفته، سران نظام و عناصر مؤثر اپوزیسیون، به صورت مشترک بر این نکته پافشاری کرده اند که خیزش های مردمی در منطقه متأثر از تحولات ایران بوده است.
البته به زعم سران حاکمیت، این تأثیر پذیری مرتبط با انقلاب اسلامی سال ۵۷ است که به ادعای ایشان مدیریت موفق آیت الله علی خامنه ای در مهار بحران های داخلی و منطقه ای، بر میزان آن افزوده است؛ در حالی که نیروهای اپوزیسیون، معتقدند جنبش سبز ایران، جرقه خیزش های مردمی در منطقه بوده است.
به باور گروهی از مخالفان دولت ایران، انعکاس گسترده تصاویر و اخبار مرتبط با حوادثی که پس از انتخابات در ایران به وقوع پیوست، بسیاری از مردم در کشورهای گوناگون را تهییج کرد و همین تهییج در کشورهایی با حکومت های دیکتاتوری و مادام العمر، منجر به خیزش های عمومی و استبداد سوز گردید.
به هرحال، فصل مشترک نظام و اپوزیسیون در این خصوص، تأکید بر تأثیر تحولات ایران بر تحرکات بی سابقه ای است که در یک دوره شش ماهه، سقوط سه دیکتاتور را به دنبال داشته است. اما آیا می توان این ادعا را پذیرفت که صدها میلیون نفر که در کشورهای بحران زده منطقه سکونت دارند از تحولات ایران درس بگیرند، اما اقدامات آنان، به طور متقابل هیچ گونه تأثیری بر ایران نداشته باشد؟
برای پاسخگویی به این سوال می توان به اظهارنظرهایی مراجعه کرد که توسط سخنگویان رسمی و غیر رسمی دو گروه فوق الذکر - حاکمیت واپوزیسیون ایران - مطرح شده و می شود.
نگرانی آشکار سران حکومت ایران از برخی اتفاقات در منطقه و دغدغه ایشان نسبت به بازتاب های داخلی آن نیز قرینه ای است که در کنار اظهار نظر تریبون داران پُرنفوذ، می تواند برای بررسی فرضیه "تأثیر جنبش های منطقه بر تحولات ایران"مورد بهره برداری قرار گیرد.
اوایل بهمن ماه ۸۹، مهدی کروبی و میر حسین موسوی در بیانیه مشترکی خواستار بر گزاری راهپیمایی روز بیست و پنجم بهمن برای حمایت از جنبش مردم تونس شدند، اما حکومت ایران به خوبی می دانست گردهمایی ایرانیان برای ابراز شادمانی به خاطر سرنگونی یک دیکتاتور، روح جدیدی به جنبش سبز ایرانیان خواهد دمید. لذا این بار مخالفت خود با راهپیمایی را از طریق حبس خانگی پیشگامان جنبش اعتراضی به نمایش گذاشت.
حکومت ایران بر این باور بود که زندانی کردن آقایان موسوی و کروبی، امکان اتحاد معارضان برای برگزاری راهپیمایی های غیر حکومتی و یا تحرکات متأثر از خیزش های منطقه را از بین می برد، اما به رغم خواسته و اراده حکومت، تجمع بیست و پنجم بهمن ماه توانست تا حدود زیادی خاطره تلخ ایرانیان از "افول تظاهرات خیابانی پس از سرکوب خونین عاشورای ۸۸ " را از بین ببرد.
می توان پذیرفت که دعوت دو رهبر معترض ایرانی، عامل اولیه در تشویق معترضان برای تظاهرات خیابانی بیست و پنجم بهمن ۸۹ بود، اما بی شک علاقه برخی از جوانان ایرانی برای عقب نماندن از هم سن وسالان خویش در کشورهای عربی نیز بر گستردگی نسبی تجمعات آن روز افزود.
پس از مدتی، آن گاه که اعتراضات مردمی به خیابان های سوریه رسید، مقامات ایرانی نتوانستند حتی به صورت ظاهری "عدم نگرانی از خیزش های منطقه و تأثیر آن بر ایران" را به نمایش بگذارند.
در آن مقطع، سران حکومت ایران، نه تنها اتهام "برخورد دوگانه با موضوع واحد" را به جان خریدند، بلکه در گامی فراتر، به صورت علنی از دیکتاتور سوریه حمایت کردند و در نهایت نیز با سرازیر کردن انواع کمک های مالی و سیاسی، نام خود را در صدر لیست "حامیان دیکتاتور سوریه " ثبت نمودند.
در آن زمان، برهمگان آشکار گشت که سر نگونی حکومت های دیکتاتوری به ویژه رژیم های نزدیک به حاکمیت ایران تا چه حد موجب تقویت جنبش اعتراضی در ایران می شود و تا چه میزان بر سرنوشت دولت و حکومت ایران مؤثر است.
پذیرش این ادعای مقامات ایران در خصوص ارتباط پشیتبانی از بشار اسد، با حمایت سوریه از برخی گروه های فلسطینی نیز چندان پذیرفتنی به نظر نمی رسد زیرا در همین روزها، اخباری از سرد شدن روابط جمهوری اسلامی با گروه حماس - که نزدیک ترین گروه فلسطینی به مقامات ایران است - تنها به خاطر عدم حمایت حماس از بشار اسد ، منتشر شده است.
همین رویداد این فرضیه را تقویت می کند که ارتباط بشار اسد با سران ایران ، بیش از آنکه به موضوع فلسطین ارتباط داشته باشد، ناشی از نزدیکی روش های حکومتی آنها و مادام العمر بودن رهبری دو کشور است که سرنگونی یکی می تواند امید به سرنگونی دیگری را تقویت کند.
از زمان فراگیر شدن اعتراضات مردمی در سوریه، رهبر جمهوری اسلامی حداقل در دو سخنرانی، لزوم تقویت دولت بشار اسد را مورد تأکید قرار داده است. محمود احمدی نژاد هم که علاقه زیادی به اظهار نظر در خصوص تحولات منطقه ای و جهانی دارد، تا کنون سکوت در خصوص خیزش مردم سوریه را به اظهار نظر در مورد آن ترجیح داده است.
درخصوص خیزش های مردمی در سایر کشورها هم، مقامات ایرانی تلاش زیادی داشتند تا هدف اصلی این خیزش ها را که سرنگونی دیکتاتورهای مادام العمر بود، نادیده بگیرند و تنها هدف این تحرکات را مخالفت با آمریکا قلمداد کنند.
اگرچه بسیاری از نیروهای مؤثر در جنبش های آزادیخواهی منطقه، دچار نوعی تنفر از آمریکا هستند، اما علت اصلی این تنفر رابطه نزدیک آمریکا با حکام دیکتاتور بوده نه آن چیزی که سران نظام جمهوری اسلامی ادعا می کنند.
این رفتار سران حکومت ایران، اعتراف تلویحی به نگرانی ایشان از تأثیر غیرقابل انکار تحولات منطقه بر سرنوشت ایران بود که همچنان نیز ادامه دارد.
علاوه بر آنچه به صورت کلی می توان در خصوص خیزش در کشورهای مختلف و تأثیر آن بر مردم و حکومت ایران بیان کرد، موضوع لیبی باید مورد ارزیابی ویژه قرار بگیرد.
در ماه های گذشته و همزمان با حمله نیروهای ناتو به مراکز حساس لیبی که وظیفه حمایت از معمر قذافی را به عهده داشتند، رهبر جمهوری اسلامی و رئیس دولت ایران بدون اشاره به جنایات بی سابقه رهبر لیبی، هدف از حمله خارجی را تسلط کشورهای غربی بر منابع نفت آن کشور معرفی می کردند؛ اما در میان سخنان آنان، نوعی رضایت از تعویق سرنگونی دیکتاتور لیبی قابل مشاهده بود.
حکومت لیبی نخستین رژیمی بود که به خاطر نقض گسترده حقوق بشر، مورد حمله نظامی خارجی قرار می گرفت. نگرانی مقامات ایران این بوده وهست که شرایط لیبی از لحاظ نقض حقوق بشر و عطف توجه بین المللی به آن، شباهت زیادی به ایران دارد.
دومین مشابهت حکومت لیبی با نظام ایران، متهم بودن دولت هر دو کشور به دخالت در عملیات تروریستی خارجی است. این دو مشابهت، حکومت ایران را نگران کرده که مبادا پس از لیبی، نوبت رژیم ایران باشد.
گذشته از این، حتی اگر موضوع حمله خارجی هم در میان نباشد، سرنگونی رژیمی که به زعم مجامع بین المللی و حکومت های غربی شباهت بسیار به حکومت ایران دارد، می تواند امید ایرانیان به تحول مشابه در ایران را افزایش دهد.
علاوه بر اظهارنظرهای مقامات رسمی ایران در مورد تحولات لیبی، سخنگویان مکتوب نظام نیز بازتاب دهنده برخی دغدغه ها بوده وهستند.
در این خصوص می توان به سرمقاله هجدهم فروردین ماه ۱۳۹۰روزنامه کیهان اشاره کرد. در بخشی ازاین سرمقاله که عنوان "مخمصه در لیبی" برای آن انتخاب شده بود، آمده است:"... حمله آمریکا به لیبی دلایل متعددی داشته است اما یکی از مهم ترین این دلایل، همان طور که مقام های آمریکایی خود گفته اند، این بوده که می خواستند پیامی به ایران بفرستند. نگاهی به مباحثات درونی تیم امنیت ملی اوباما قبل از حمله به لیبی که اندکی از آن به بیرون درز کرده، نشان می دهد یکی از استدلال های موافقان حمله این بوده که اگر آمریکا بتواند با یک حمله سریع و برق آسا، کار قذافی را یکسره کند آن وقت این پیام برای ایران هم ارسال خواهد شد که توان آمریکا وقتی اراده کرده باشد دشمنی را شکست بدهد، مقاومت ناپذیر است..."
به سه نکته در سرمقاله کیهان می توان توجه کرد: نخستین نکته، نویسنده مقاله است. مهدی محمدی که نام او در ذیل مقاله وجود دارد از نظریه پردازان سرشناس در میان اصولگرایان نزدیک به رهبری است. او همان کسی است که برای نخستین بار، "مقاومت ها و جسارت ها" ی محمود احمدی نژاد در برابر رهبری را افشا کرد.
مهدی محمدی روز دوم مرداد ماه ۸۹ (سیزده ماه قبل ) متن سخنرانی خود در جمع انصار حزب الله را بر روی وبلاگ شخصی خویش قرار داد که در بخشی از آن آمده بود:"... این جریانی است که نمی خواهد کشور روی آرامش ببیند و حتی المقدور می خواهد دور آقا را خلوت کند و فقط خودش بماند و زمانی که چنین شد بگوید حالا که من فقط مانده ام، باید اختیارات را تفویض کنید . چرا که من بیست و پنج میلیون رأی دارم…" پیشقدمی در این گونه اظهارنظرهای عریان علیه محمود احمدی نژاد، نشان از جایگاه ویژه مهدی محمدی در داخل حکومت ایران دارد.
نکته دوم سرمقاله کیهان آن است که نویسنده آن، با نوعی دوری از واقعیت، حمله به لیبی را به آمریکا نسبت داده تا مخاطبان ایرانی، این اقدام را جدید نپندارند و آن را در حد حمله آمریکا به افغانستان و عراق یا تهدیدات مکرری بدانند که در سال های اخیر، بارها تحت عنوان "بررسی احتمال حمله نظامی به ایران توسط آمریکایی ها" مطرح شده است. در حالی که حمله به لیبی یک اقدام جمعی از سوی ناتو و به بهانه مقابله با "نقض گسترده حقوق بشر" بود که بلافاصله نام ایران وسوریه و برخی کشورهای دیگر را به عنوان گزینه های حمله احتمالی بعدی به ذهن متبادر می سازد.
سومین نکته که در قسمت های بعدی سرمقاله کیهان به آن اشاره شده، نوعی اعلام آسودگی خیال به خاطر عدم موفقیت نیروهای نظامی غرب در یکسره کردن کار قذافی است.
اما اکنون با موفقیت گروه های اپوزیسیون در لیبی که این موفقیت را تا حدود زیادی مدیون حمایت های سیاسی، نظامی و لجستیک غرب هستند، به احتمال بسیار سوژه سازی های مصنوعی حاکمیت ایران برای انحراف افکار عمومی ایرانیان از این موضوع آغاز خواهد شد؛ هر چند به نظر نمی رسد که چنین تلاشی نافی اثرگذاری تحولات لیبی بر سرنوشت حکومت ایران باشد.
از همان ساعات نخست ورود نیروهای مخالف معمر قذافی به طرابلس، فعال شدن پُرامید سایت ها و فعالان سیاسی ایرانی برای انعکاس گسترده اخبار لیبی نشان می دهد به همان نسبت که سرنگونی معمر قذافی، حکومت ایران را نگران کرده و خواهد کرد، تحرک جدیدی در میان جوانان ایرانی به وجود خواهد آورد تا فرضیه "تأثیر متقابل تحرکات مردمی در ایران وسایر کشورها" قابل قبول تر به نظر برسد.
اکنون باید در انتظار نشست تا مشخص شود آیا این وضعیت، حکومت ایران را به چاره جویی واخواهد داشت یا آنکه سران نظام، خود را برای تکرار تجربه سرکوب خونین مخالفان آماده خواهند ساخت؟
تصمیم حکومت ایران هرچه باشد، اکنون با قاطعیت بیشتری می توان گفت شکست سریالی حکام دیکتاتور در منطقه، مردم ایران را گام به گام به تحقق خواسته های آزادیخواهانه خود نزدیک تر خواهد کرد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر