روجا چمنکار |
پشت پرده
گوشه ی جگرم!
آب گل آلود بود و
دود بودو
هر چه قطعه ها را کنار هم می چیدیم
مخروبه بزرگ تر می شد و
خاک تر می شد و
لای لای لای که تمام سیاهی ها از تو دور شوند
حالا
چطور عصرها
از خیابان های زیرو رو شده بگذرم
از گودال های زخم
واز تن زخمی آب بگذرم
مردن به زبان مادری سخت است
گوشه ی جگرم
مردن به زبان مادری... پشت به مخروبه
راحتم بگذارید
دستم به قطعه ها که بیفتند و
پرده ها که بیفتند و
درخت ها که به راه بیفتند و
لای لای لای که گردبادی شود میان گودال ها
می خواستم عصرها
همپای پای در به درم باشی
دیگر
حرفی نمی ماند
مگر هیس !
و اینکه می خواستم جگرم باشی .
اژدهاي خواب هاي من !
رو بند توري ام را پس بزن
من از سرزمين هاي بكر خسته ترم
از جاده هاي پر پيچ لغزنده تر
و از صداي لزج ران هايم مي ترسم
وقتي به هم ساييده مي شوند
وقتي به هم ساييده مي شويم
از جرقه ي نور افكن ها مي ترسم
ماهي هاي ليز را روي خودم مي كشم
و از خواب دور شدن از با له هايت مي ترسم
خواب درهاي بسته
و افتادن از درخت شاتوت
درست وسط حياط عمه ليلا
من از عكس هاي دسته جمعي
و از بلند خنديدن هاي دسته جمعي
و از جرقه ي نور افكن ها مي ترسم
رو بند توري ام را پس بزن
بغلم كن و از آتش دهانت عبورم بده
به مسير هاي دور عادت مي كنم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر