هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

تقدم مقدم



جایی شایسته برای گل 
برگردان: سیما مقدم
 
لیندیتا آلیو [از مقدونیه.
 
می‏خواهم زن باشم
چنین گفت گل
 
آن‏گاه ریشه‏ هام موج می‏زنند چون گیسوان زیبا
ساقه‏ ام راست می‏ایستد چون دختری
گلبرگ‏ هام می‏لرزند چون پوست ِ نرم ِ ابریشمین
 
شاعران مگر همیشه نگفته‏ اند
زنان چون گل ‏اند
 
چنین گفت گل
آرزوی گلدانی دارم
شایسته‏ ی من
 
 
 
شعری از فاطمه قندیل
 
فاطمه قندیل  (1958) متولد قاهره، مصر. شاعر است و ناشر گاهنامه‏ ی ادبی به زبان عربی.
 
کلیدهای که قفل در باز می‏کنند
کلیدهایی هستند برای قفلی که آنان می‏زنند
و کلیدهایی که در زنجیرها گم می‏شوند
هیچ نیستند جز جرینگ ِ جرینگ ِ غم‏انگیز.
اما کلیدی که در جیب ِ من می‏میرد
به یادم می‏آورد
زمان آن رسیده که زنی عاقل باشم
که در خانه‏ای می‏زید
بی قفل، بی در.
 
 
 
لمس
 
اُکتاویو پاز
 
دستان ِ من
می‏گشایند پرده‏ های هستی ِ تو را،
می‏ پوشانندت با برهنگی‏ت،
تن ِ تن ِ تو را کشف می‏کنند.
دستان ِ من
تن ِ دیگری برای تن ِ تو کشف می‏کنند.
 
  
آمارگیر به معشوقه‏ اش
پیتر گلدزورثی (1951) پزشک و شاعر و نویسنده ‏ی رمان‏ های پرفروش است. ‏
 
مردان زنان را در اتاق‏های خواب می‏کُشند،
خیلی عادی با دست یا تپانچه.
زنان مردان را می‏کشند، کم‏تر البته، در آشپزخانه، با کارد.
تشویش مکن، می‏توان معیاری ساخت
از این واقعیت ِ سخت،
چیزی به قرینه.
مردان غرق شده- مثلن- شناورند بر شکم، زنان بر پشت.
اما زنانی که سوزانده می‏شوند، به‏تر می‏سوزند.
برای همین – منطقی است- که در اردوگاه‏های مرگ
زنان و کودکان را نخست می‏سوزاندند،
گونه ‏ای هیزم ِ چرب برای گیراندن ِ آتش
مردان را می‏ انداختند روی آن. آری،
همیشه همه چیزی در این جهان منطقی دارد.
و نظم و آرامش ِ واقعیت.
گفتم که تعداد خودکشی از کشتار بیش‏تر است؟
آخرین ارقام قابل اعتمادند.
پس – اگر می‏توانی درک کنی-
آن که باید از میان برداری،
تنها خود ِ تویی.
 
 
شعری از اسملی دورودنی
 
اسملی دورودنی  شاعری است از روسیه سفید.
 
محبوب ِ من با من و اشیا‏ء سخن می‏گوید.
کتاب‏ های قطور می‏ خواند،
با موهاش جدی حرف می‏زند،
گیاهی را که برگ از دست داده دلداری می‏دهد،
غر می‏زند به بشقاب‏ های کثیف در کاسه‏ ی ظرفشویی،
بحث می‏کند با دری که سخت باز می‏شود،
روغن‏ کاری می‏کند دوچرخه‏ ای را که نمی‏خواهد آرام بماند،
پاسخ می‏ دهد به پرسش بی صدای گل‏های زعفران.
 
محبوب من به انبوهی از اشیاء زبان می‏بخشد
تا هیچ چیزی از ناتوانی در سکوت نماند.
 
اما صبح‏ ها در برابر روزنامه‏ ی صبح
و شب‏ها به زمان اخبار ساعت هشت
وحشت می‏کنم از سکوت ِ ناگهانی‏ش
وقتی درمانده به جهان می‏نگرد
و از پس ِ پیروزی بر تردید
به شوخی ِ گزنده
آرزوی پیراهن ِ تن ِ گوینده‏ ی خبر دارد،
به خشم می‏آید از تروریست ِ جانباز
واژه‏ هایی می‏ یابد برای جنگ ِ ابلهانه‏ ی سکوت
و جمله‏ هایی علیه دیکتاتوری که کودکی را نوازش می‏کند.
 
آن‏گاه نفس به راحتی می‏کشم
زیرا تنها واژه‏ های او سکوت ِ بزرگ را تاب پذیر می‏کند.
 

هیچ نظری موجود نیست: