لیندیتا آلیو [از مقدونیه.
میخواهم زن باشم
چنین گفت گل
آنگاه ریشه هام موج میزنند چون گیسوان زیبا
ساقه ام راست میایستد چون دختری
گلبرگ هام میلرزند چون پوست ِ نرم ِ ابریشمین
شاعران مگر همیشه نگفته اند
زنان چون گل اند
چنین گفت گل
آرزوی گلدانی دارم
شایسته ی من
شعری از فاطمه قندیل
فاطمه قندیل (1958) متولد قاهره، مصر. شاعر است و ناشر گاهنامه ی ادبی به زبان عربی.
کلیدهای که قفل در باز میکنند
کلیدهایی هستند برای قفلی که آنان میزنند
و کلیدهایی که در زنجیرها گم میشوند
هیچ نیستند جز جرینگ ِ جرینگ ِ غمانگیز.
اما کلیدی که در جیب ِ من میمیرد
به یادم میآورد
زمان آن رسیده که زنی عاقل باشم
که در خانهای میزید
بی قفل، بی در.
لمس
اُکتاویو پاز
دستان ِ من
میگشایند پرده های هستی ِ تو را،
می پوشانندت با برهنگیت،
تن ِ تن ِ تو را کشف میکنند.
دستان ِ من
تن ِ دیگری برای تن ِ تو کشف میکنند.
آمارگیر به معشوقه اش
پیتر گلدزورثی (1951) پزشک و شاعر و نویسنده ی رمان های پرفروش است.
مردان زنان را در اتاقهای خواب میکُشند،
خیلی عادی با دست یا تپانچه.
زنان مردان را میکشند، کمتر البته، در آشپزخانه، با کارد.
تشویش مکن، میتوان معیاری ساخت
از این واقعیت ِ سخت،
چیزی به قرینه.
مردان غرق شده- مثلن- شناورند بر شکم، زنان بر پشت.
اما زنانی که سوزانده میشوند، بهتر میسوزند.
برای همین – منطقی است- که در اردوگاههای مرگ
زنان و کودکان را نخست میسوزاندند،
گونه ای هیزم ِ چرب برای گیراندن ِ آتش
مردان را می انداختند روی آن. آری،
همیشه همه چیزی در این جهان منطقی دارد.
و نظم و آرامش ِ واقعیت.
گفتم که تعداد خودکشی از کشتار بیشتر است؟
آخرین ارقام قابل اعتمادند.
پس – اگر میتوانی درک کنی-
آن که باید از میان برداری،
تنها خود ِ تویی.
شعری از اسملی دورودنی
اسملی دورودنی شاعری است از روسیه سفید.
محبوب ِ من با من و اشیاء سخن میگوید.
کتاب های قطور می خواند،
با موهاش جدی حرف میزند،
گیاهی را که برگ از دست داده دلداری میدهد،
غر میزند به بشقاب های کثیف در کاسه ی ظرفشویی،
بحث میکند با دری که سخت باز میشود،
روغن کاری میکند دوچرخه ای را که نمیخواهد آرام بماند،
پاسخ می دهد به پرسش بی صدای گلهای زعفران.
محبوب من به انبوهی از اشیاء زبان میبخشد
تا هیچ چیزی از ناتوانی در سکوت نماند.
اما صبح ها در برابر روزنامه ی صبح
و شبها به زمان اخبار ساعت هشت
وحشت میکنم از سکوت ِ ناگهانیش
وقتی درمانده به جهان مینگرد
و از پس ِ پیروزی بر تردید
به شوخی ِ گزنده
آرزوی پیراهن ِ تن ِ گوینده ی خبر دارد،
به خشم میآید از تروریست ِ جانباز
واژه هایی می یابد برای جنگ ِ ابلهانه ی سکوت
و جمله هایی علیه دیکتاتوری که کودکی را نوازش میکند.
آنگاه نفس به راحتی میکشم
زیرا تنها واژه های او سکوت ِ بزرگ را تاب پذیر میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر