دو سروده از: ژاله چگنی |
1
بهاردر دور دست هاست
مرگ زوزه می کشد در خیابانهای شهر
تن از هم دریده کبوتران را
بغض بدرقه می کند
و سکوت آه می کشد
نشسته زیر آسمان دل گرفته
واژه می جویم
برای سرایش شعر صد سال انتظار
2
صبح رسیده تا اطاق من
وبا حیرت مرا می پاید
روی تراس گلها شاد و بی خبر
زیر باران تن خود را می شویند
بهار
مثل زنی بی فکر
که با لباس رنگارنگ به مجلس ختم می رود
سبکسرانه بیرون می چرخد
روز مثل معلمی سختگیر
بی تفاوت به رکود من
مرا به کار می خواند
آینه را به شهادت می طلبم
زنی با پیراهن سیاه
ایستاده بر فرشی سپید
رو به خویش
شعر وحشت می خواند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر