هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

فر نگاه فرهودی

   ویدا فرهودی vidaFarhoodi


رسیده صبرمان به سر!
رسیده صبرمان به سر پرنده را رها کنید
در این زمانِ نوشدن، کلون حبس وا کنید
 
ز نای خاورانمان، سرود لاله بشنوید
و خفتگان خاک را یکی یکی صدا کنید
 
به آسمان نمی رسد اگر پیام عاشقان
جدا مسیر سرخشان ز مسجد و خدا کنید
 
خطاب شعر با شماست، که ذکرتان خداخداست
و کس نبود باورش، که با وطن ریا کنید!
 
کجا است عزم جزمتان، به رزم دشمن زمان
چرا به جای جنبشی،به حرف اکتفا کنید
 
چه شد پیام سبزتان، چرا صدا نهفته اید
کجا شدآن چه گفته اید؟ به قولتان وفا کنید
 
وگرکه نیست عزمتان، به گرمگاه ِ بزمتان
نظر دمی به دُخت خود و یادی از "ندا" کنید
 
رسیده داغ مادران به ژرفنای استخوان
چسان دوای زخمشان، به یک دو سه دعا کنید؟
 
نشسته اید در سکون،به رغم  جویبارخون
 مسیر استحاله را ،ز راه ما جدا کنید
 
وطن نمی دهد دگر به قیل و قالتان  اثر
و گوید ای بهاریان: جوانه را صدا کنید!
 
ورای حجم درد ها و غلظت غم و عزا
برای فتح زندگی، به سرو اقتدا کنید
 
به یمن عیدِ فرودین و زایش گل از زمین
شکسته می شود قفس،پرنده را رها کنید!
اسفندماه ۱۳۸۸

وصیت
 
تنم به خاک سپار و ترانه ای بنویس
به رسم ژاله مرا بر جوانه ای بنویس
 
شقایـقانـه نسیم بهاره ای برخوان
وماجرای مرا بی بهانه ای بنویس
 
مترس از خس و خاشاک ِ سرزده زفریب
برای رُویش سبزم ،نشانه ای بنویس
 
تمام خاک وطن را  نشانه-باران  کن
به ذره ذره ی آن عاشقانه ای بنویس
 
ببین پرنده ی زخمی هنوز می خوانـَد
صدای سرکش او را به لانه ای بنویس
 
پیام لاله تباران اهل توفان را
به بال موج نشان، بر کرانه ای بنویس
 
به رغم غلظت شب، مشعلی بیفروزان
و برق چشم مرا با زبانه ای بنویس
 
چهل طلوع  مرا بیقرار پرسیدی
کنون ندای مرا در فسانه ای بنویس
 
فسانه ای که گشاید نقاب موهن  وَهـم،
به واژه ها بسپار و ترانه ای بنویس...

هیچ نظری موجود نیست: