هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

بابی از رباب



robabMoheb
  رباب محب

 
کمی مستی و قلندری و گمراهیم آرزوست
 
از جمله یِ رفتگانِ این راه دراز
بازآمده کیست تا به ما گوید راز
پس بر سر این دو راهه یِ آز ونیاز
تا هیچ نمانی که نمی آیی باز
خیام
  
اهرمی   
زیرِ دامن ها وُ دامنه ها
ما
آبِ رفته ایم
به جوی برنمی گردیم.
  
 
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال ازو مثالی دانیم
خورشید چراغدان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندراو حیرانیم
خیام
 
 
افق همیشه در غروبی گم می شود
که چترِ نگاهِ ما
مثلِ خاک    با شانه هایمان  سنگین
    در باد      می افتیم
 
 
خاکی که به زیر پایِ هر نادانی است
کفّ صنمی و چهره یِ جانانی است
هر خشت که بر کنگره یِ ایوانی است
انگشت وزیر یا سرِ سلطانی است
خیام
 
 
صفِ تیرباران را       باران نمی شوید
ما برایِ این هوا         سخت نازکیم
و آسمانِ این شهر     چترِ خوبی نیست
 برایِ شیشه یِ بال هایمان       به رنگِ کبوتر
 
کاش   ما    علفی بودیم در بادی
 
سهمِ ما از آتش و آب        آلتِ خدا
از خاک وُ از باد             رقصِ فلس هایمان 
در خواب و در خاطره ها
 
کاش       ما     خیزشِ آبی  بودیم     در رودی
 
بر شاخِ امید اگر بری یافتمی
هم رشته یِ خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندانِ وجود
ای کاش سویِ عدم دری یافتمی
خیام

در هیاهویِ میانِ دو سکوت
همسنگر شدیم
موجِ تازه
شن هایمان را تا صورتمان  بالا کشید
 
ما
 از هم بی تکه  شدیم.
 
 
 
برگیر پیاله و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین به کشته زار و لبِ جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی
خیام
 
 
خرمنی سکوت    
ریخته در کاسه هایم
در حرف نمی آید  
در خط هایم نمی گنجد
دست چینم کرده ولی  
در این بیشه یِ انبوه
برای پسرم بینش
و آه... عشق هایم به او!

هیچ نظری موجود نیست: