روح انگیز کراچی |
1
گاهي كه در روزگار نمي گنجم
و حوصلة فصل ها سر مي رود
به كبوتر خنگي دلخوشم
كه مدام دور خودش مي گردد
و بق بقو مي كند در ايوان خانه ...
***
تلويزيون
روي ويرانه ی تنم جنگ مي كند
روزنامه .... سياست ...
سكوت و بغض و دلهره
اتاق هاي دلم را اشغال كرده اند .
1388
2
با واژه هايم
درهم مي ريزد جهان
فردا واژ ه اي رهاست
بي طبق هاي نذري و نوحه
از چين هاي پنجه كلاغيم
سي سال مي گذرد
نيامده بودي كه برنگردي ....!
مثل تيمارستان هاي روز
به انفرادي
پريشانيم را زنجير مي كني
جهان در سلولم به سكوت مي رسد
زبان آويخته ام
بر گذرگاه جهنم
در انتظار.......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر