بهاره رضایی |
ماهي هاي سفيد كم يابي
اين روزها
روي شقيقه هايت
شنا مي كنند؛
نگرانم كرده
و تمام خِرت و پِرت هاي ذهن تو
از همين جا
پيدا شد.
فلسفه ي هگل
از پيشاني ات بيرون زده؛
بايد موهايت را كوتاه كنم!
تاريخ ويل دورانت
و فرق هايي كه باز كرده
ميان ما ؛
بايد فيش هاي تازه بردارم!
نه!
من اين سمساري پُرپُشت و مشكي را نمي خواهم!
روي جغرافياي سّرّت
افريقاي من كجاست؟
دعواهاي قبيله اي ما
از كدام دماغه
به جاهاي باريك مي كشيد.
من تابستان تن تو را
زير كانال سوئز
با همان ريش سه روزه
و كولر هاي استوائي
دوست داشتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر