هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

فرجامی از فرجامی




      لیلا فرجامی
leilaFarjami
 
 

چند شعر از مجموعه ی سفرنامه ی زنی خانه دار
 
۱ یخچال
 
قلبش درد می کند
یخچال سینه ی قطبی اش را گشوده ست
حلبی های خیارشور
شیشه های رب
نانهای آبی از کپک
و شیرهای کم چرب
تخم مرغ ها 
مثل ستاره هایی که سالهای نوری از مردن شان گذشته ست
در انتظار دیده شدن گندیده اند 
 
پنیر گوسفندان پیر
همدم خوبی برای سطلهای حصیر ساخت چین است.
 
شکمها از گشنگی طبله می کنند
اما
جمع نمی شوند
دندانها مثل اسکلتهایی شیری رنگ
صحرای سرخ زبان را 
دیوار بسته اند.
 
قلبش درد می کند
و می ایستد
 
یخچال جسدی کوچکست
که در سردخانه ی تداوم اشیاء
تنها به ضربه های سکوت خود 
گوش می دهد.
 
 
۲ قفسه ی داروها
 
بهترین پرستار
آن جعبه ی جادویی ست
از ردیفهای هماهنگ مُسکنها
آن پزشک مهربان
دست بی اراده ی اوست
که دراز می شود به قوطی آرام بخشها
خواب آورها
ضد اضطرابها
ضد التهابها
مخدرها
و قرصهای مغلوب ضد ترس
ضد وهم
ضد مرگ
از لوله ی عمودی حلقوم او
پایین می سرند،
 
فکر می کند
به مقصد رسیده ست،
چون گلوله ای سربی
که همیشه راه خود را 
در اندامِ گوشتی شب می شکافد
و به غضروفها گیر می کند.
 
 
۳ اتو
 
میکِشد
میکشد
میکشد
بر دَرزها
سرآستینها
انگشتها
چروکها باز می شوند
از دستها
صورتها
دگمه ها می شکنند
نخها پاره می شوند
پیراهنها کهنه آرزو می کنند
مثل نشانهای خاکخورده ی افتخار
از دو کتف خسته ی جالباسی ها بیآویزند
 
اتو
می زند
می زند
می زند
تا باز شود از هم
مثل آه هایی گره خورده در دهانهایی گیج
 
و دوست دارد 
چون دوست دارد 
چیزهای زیادی بگوید
با دو لب تاولی اش.
 
 
۴ ماشین لباسشویی
 
مواد شوینده
لکه هایش را می برند
آن نقطه های شرمسار زرد
و قهوه ای 
و سرخ 
آن پرندگان کوچک بی دانه ای 
که  الیاف لباسهای تو را
نوک زده اند
می پرند
و در چرکآبها 
حل می شوند.
 
وای!
چقدر تمیز کردن خوب است
تمیز کردن خوب است
خوب است!
تمیز
تمیز
تمیز 
وای!
چقدر برق زدن خوب است
مثل چند پولک پراکنده ی نقره 
چند دانه ی سفید تاید
چند حرف پریده رنگِ مفقود.
 
 
۵ دستگاه تهویه
 
خطهای سیگار عبور می کنند
مثل شعاعهای نور
از تورهای کهنه ی آهن
از نخهای نازک کارتنک
 
بوی ادویه می دهد نفسهایش
بوی زیتون و سیر
درهای نچسب قابلمه
به دم کنی ها و کفگیرها و ملاقه ها لبخند می زنند
آن کودکان گِرد موظف
که بخارهای ریز آب را 
به زیر شکمهای صیقلی شان جمع می کنند
و فرو می کشند
 
دستگاه تهویه
خوابهایت را به مجراهای هوایی می برَد
و حرفهایت را
به اتاقهای مجاور همسایه،
 
تو اما مانده ای
در امن ترین گوشه های پیش بندت.
 

هیچ نظری موجود نیست: