شیدا محمدی |
اینجا
ازهمین شمعدانی های روبرو
طوفان
آمد و
باد
همه ی ِ گل کاغذی ها را برد.
….
آه! محبوبم
قرار بود امروز به صدای چشم هایت گوش بدهم
به صدای گرم این خاک
و این نخل های شاد ...
قرار بود ازتبریزی ها و گنبدها بگویی
از زنبق ها و خیابان هایی که به آینده نمی پیچند
قرار بود دستانت بوی یاس و زعفران بدهد
به صدای گرم این خاک
و این نخل های شاد ...
قرار بود ازتبریزی ها و گنبدها بگویی
از زنبق ها و خیابان هایی که به آینده نمی پیچند
قرار بود دستانت بوی یاس و زعفران بدهد
قرار بود شانه ام مست شود
خیال های قشنگی می بافت پیراهنم
هوای قشنگی داشت تنم
آه ! چقدر دلم می خواست در عمق چشم هایت می خوابیدم
اما این خنده های تاریک تو این خنده های تاریک تو این خنده های تاریک تو
هوم...
آه ! چقدر دلم می خواست در عمق چشم هایت می خوابیدم
اما این خنده های تاریک تو این خنده های تاریک تو این خنده های تاریک تو
هوم...
بیرون این گلدان
هیچ چیز جدی نیست
نه آتش سوزی مَلیبو
نه شعارهای روی دیوار قندهار
نه اینهمه جنازه های بو گرفته در بغداد.
آه محبوبم ! ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر