هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

وصیت‌نامه تاریخی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

آنروز که هیچ کاره بودی اینقدر بدهی داشتی مردانه بیا حالا وصیت را رو کن مردم ببینند چقدر طلب یا بدهی داری از نوع جنایت اختلاس -سهم امام-پول نفت-زمینهای ملی که میفروشی-معادن که حراج کردی-سرمایه ایران که در داخل وخارج هزینه ترور انسانها میکنی-اعدام جوانان بیگناه بدست تو .......والی آخر




حضرت آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای، یك روز پس از حادثه مدرسه فیضیه در فروردین سال 42، وصیت‌نامه خود را نوشته است.


اصل محتوای این وصیت‌نامه بیشتر درخواست حلالیت از دیگران است تا از زیر بار حق‌الناس رها و آزاد شوند و ضمیمه‌ای هم دارد كه ایشان صورت قرض‌های خود را در آن نگاشته‌اند كه از افراد مشهور آقایان شیخ حسن صانعی و مرحوم علی حجتی كرمانی و بیشترین قرض ایشان به آقای هاشمی رفسنجانی بوده است.

بر اساس متنی كه در فصلنامه 15 خرداد منتشر شده و اكنون مجدداً در فصلنامه «یاد» بازنشر شده، ایشان به شرح حوادث پانزده خردارد و نیز چگونگی نگارش وصیت‌نامه می‌پردازند.

ایشان در توضیح حادثه می‌گویند:

من به اتفاق آقا جعفر شبیری زنجانی عازم فیضیه بودیم تا در مجلس روضه آیت‌الله گلپایگانی شركت كنیم. اواخر كوچه حرم، بعضی از طلبه‌ها را دیدم كه با شتاب می‌آمدند. بعضی از آن‌ها عمامه سرشان نبود، بعضی‌ها پابرهنه بودند، بعضی ها عبا نداشتند و به ما گوشزد كردند كه نروید، خطرناك است. ما نفهمیدیم كه چرا خطرناك است تا این‌كه یكی از آشنایان به ما رسید و خبر داد كه به مدرسه فیضیه حمله شده و طلبه‌ها را می‌زنند و می‌كشند.

ما تصمیم گرفتیم به منزل آقای خمینی برویم. وقتی كه خواستیم از كوچه حرم كه به خیابان ارم باز می‌شد عبور كنیم، دیدیم كه خیابان خلوت است، نه ماشین عبور می‌كند و نه مردم رفت و آمد می‌كنند. یك عده وحشت‌زده سر كوچه ارك ایستاده بودند. من و آقا جعفر با شتاب خود را به منزل امام رساندیم. چند تن از طلاب ورزشكار و قوی مانند علی‌اصغر كنی را دیدیم كه جلوی در منزل امام ایستاده بودند

در بیرونی باز بود. اما آماده نماز مغرب بودند. من آمدم در بیرونی با چند نفری به گفتگو پرداختم كه چگونه از منزل امام محافظت كنیم. چگونه در اطراف منزل سنگربندی كنیم كه اگر حمله كردند، بتوان مقابله كرد. به نظرم رسید اولین كاری كه می‌توانیم بكنیم، این است كه در خانه را ببندیم. گفتند: «آقا گفته‌اند حق ندارید در را ببندید». عصری كه در را بسته بودند، ایشان بلند شده و گفته بودند: «اگر در را ببندید، از خانه بیرون می‌روم». آن‌ها هم برای این‌كه ایشان از خانه بیرون نروند، در را باز گذاشته بودند. گفتم: «پس مقداری چوب فراهم كنید كه اگر حمله كردند بتوانیم با چوب مقابله كنیم».

رهبر انقلاب می‌افزایند: در این بین نماز امام تمام شد و ایشان به طرف اتاق رفتند، آن هم یادم هست كه كدام اتاق بود، اتاقی بود كه به اتاق‌های بیرونی متصل بود. از حیاط بیرونی، از پله‌ها كه بالا می‌رفتیم، دست چپ قرار داشت. یك آئینه‌ای هم به دیوار بود. این آئینه مخصوص امام بود كه هر وقت بلند می‌شدند، در آئینه خود را مرتب می‌كردند و من به این نظم و ترتیب و كار امام از همان زمان‌ها پی بردم. به هر حال امام در آن اتاق نشستند. طلبه‌ها هم در اتاق پر شدند. من دم در اتاق ایستادم. بقیه نشسته بودند. در همین حین امام شروع به صحبت كردند.
صحبتشان این بود كه: «این‌ها رفتنی هستند و شما ماندنی هستید. نترسید! ما در زمان پدر او، بدتر از این‌ها را دیده‌ایم. روزهایی بر ما گذشت كه در شهر نمی‌توانستیم بیائیم. مجبور بودیم صبح زود از شهر خارج شویم و مطالعه و مباحثه ما در بیرون شهر بود، و شب به مدرسه می‌آمدیم، چون ما را می‌گرفتند، اذیت می‌كردند، ‌عمامه‌ها را برمی‌داشتند.» آن‌چه را كه امام می‌گفتند، دقیقاً همان بود كه ما آن روزها احساس می‌كردیم. پس از حمله به مدرسه فیضیه، تا چند روز در قم این وضع بود كه طلاب نمی‌توانستند در شهر راحت رفت و آمد كنند.

در اثنای صحبت‌های امام، یك پسر 14-15 ساله‌ای را آوردند كه از پشت‌بام مدرسه فیضیه انداخته بودند كه كوفته شده بود، قبا از تنش كنده شده بود و پالتو تنش كرده بودند. از دم در كه واردش كردند، یكی با صدای بلند و با حال گریه گفت: «آقا! این را از پشت‌بام انداخته‌اند.» امام منقلب شدند و دستور دادند كه او را بخوابانند و برای او دكتر بیاورند.

دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی كه صحبت امام تمام شد، احساس كردم آن‌چنان نیرومند و مقاوم هستم كه اگر یك فوج لشكر به این خانه حمله كند، آماده‌ام یك‌تنه مقاومت كنم. آن صحبت امام به حدی بر من تأثیر گذاشت كه احساس كردم از هیچ چیز نمی‌ترسم و آماده هستم یك‌تنه دفاع كنم. با خودم گفتم امشب اینجا می‌مانم، چون ممكن است حمله كنند. كسان دیگری نیز آماده شدند شب در آن‌جا بمانند، لیكن از طرف امام خبر آوردند كه همه باید بروید. امام گفتند: «راضی نیستم كسی این‌جا بماند.» ما آمدیم بیرون و آن شب كسی آن‌جا نماند.

از آن‌جا كه ما در شرایط بحرانی و غیرعادی به سر می‌بردیم و هر لحظه ممكن بود خطری برای ما پیش بیاید، ‌فردای آن روز نشستم و وصیت‌نامه خود را نوشتم. تا چند هفته پیش، از این وصیت‌نامه خبری نداشتم، لیكن آقا سیدجعفر آن را برایم آوردند و گفتند كه پسرشان در لابه‌لای كاغذهای قدیمی پیدا كرده است. این اصل وصیت‌نامه است كه در بالای آن نوشته‌ام:

«وصیت‌نامه سید علی خامنه‌ای مرقومه لیله یكشنبه 27 شوال 1382» یعنی فردای شب حادثه مدرسه فیضیه نوشته‌ام.

متن وصیت‌نامه این است:

بسم‌الله الرحمن الرحیم
«عبدالله علی‌بن جواد الحسینی الخامنه‌ای غفرالله لهما یشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و ان محمداً صلی‌الله علیه و آله عبده و رسوله و خاتم‌الانبیاء و ان ابن عمه علی بن ابیطالب علی‌السالم وصیه سیدالاوصیاء و ان الاحد عشر من اولاده المعصومین صلوات الله علیهم الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و الحجه اوصیائه و خلفائه و امناءالله علی خلقه و ان الموت حق و المعاد حق و الصراط حق و الجنه و النار حق و ان كل ما جاء به النبی صلی‌الله علیه و آله حق. اللهم هذا ایمانی و هو ودیعتی عندك اسئلك ان تردها الی و تلقیها ایای یوم حاجتی الیها بفضلك و كرمك.

مهمترین وصیت من آن است كه دوستان و عزیزان و سروران من، ‌كسانی كه بهترین ساعات زندگی‌ من با آنان و یاد آنان سپری شده است، مرا ببخشند و بحل كنند و این وظیفه را به عهده بگیرند كه مرا از زیر بار حقوق‌الناس رها و آزاد نمایند. ممكن است خود من نتوانم از همه كسانی كه ذكر سوءشان بر زبان رفته و یا بدگوئیشان را از كسی شنیده‌ام، حلیت بطلبم، این كار مهم و ضروری را باید دوستان و رفقای من برای من انجام دهند.

دارائی‌ مالی من در كم هیچ است،‌ولی كفاف قرض‌های مرا می‌دهد. تفصیل قروض خود را در صفحه جداگانه یادداشت می‌كنم كه از فروش كتب مختصر و ناچیز من ادا شود. هر كسی هم كه مدعی طلبی از من شود، هر چند اسمش در آن صفحه نباشد، قبول كنند و ادا نمایند،... پنج شش سال نماز هر چه زودتر ادا و مرا از رنج این دین الهی راحت كنند (البته یقیناً آن قدر مقروض نبودم، ‌ولی احتیاط كردم) مبلغی به عنوان رد مظالم بابت قروض جزئی از یاد رفته به فقرا بدهند.

از همه اعلام و مراجع و طلاب و دوست و آشناها و اقوام و منسوبین من استحلال شود. (چون آن روزها نق و نوق علیه آقایان در جلسات زیاد بود كه چرا فلانی اقدام نكرده، فلانی چرا این حرف را زده و این مطلب را گفته است، لذا خواستم از آقایان اعلام و مراجع حلیت طلب كنند).

و گمان می‌كنم بهترین راه این كار آن است كه عین وصیت‌نامه مرا در مجلسی عمومی كه آشنایان من باشند، ‌قرائت كنند. پدر و مادرم در مرگ من از همه بیشتر عزادار هستند، به مفاد حدیث شریف اذا بكیت علی شیء فابك علی الحسین، به یاد مصائب اجدادمان از من فراموش خواهند كرد، ان‌شاء‌الله تعالی.

گویا دیگر كاری ندارم. اللهم اجعل الموت اول راحتی و آخر مصیبتی و اغفرلی و ارحمنی به محمد و آله الاطهار - العبد علی الحسینی الخامنه‌ای

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ادامه می‌گوید:

(حالا صورت قرض‌هایم كه در صفحه جداگانه‌ای نوشتم برایتان می‌خوانم):
«حدود 100 تومان، مقدس‌زاده بزاز (مشهد)
كمتر از 30 تومان، ‌خیاط گنگ (مشهد)
2 یا 3 تومان، عرب خیاط (قم)
مطابق دفتر دین، آقا شیخ حسن بقال كوچه حجتیه (قم) (چون مرتب با او سر و كار داشتیم و نمی‌دانستیم چقدر به او بدهكاریم)
گویا چند تومانی آقای شیح حسن صانعی (قم)
32 تومان تقریباً حاج شیخ اكبر هاشمی رفسنجانی (قم) (بیشترین پولی را كه من آن زمان مقروض بودم، به آقای هاشمی بود. چون وضعش نسبتاً خوب بود، از او قرض می‌كردیم.)
مطابق دفتر دین، آقای مروارید كتاب‌فروش (قم)
مطابق دفتر دین، آقای مصطفوی كتاب‌فروش (قم)
10 تومان آقای علی حجتی كرمانی
شاید 5 تومان، محمد آقا نانوا نزدیك منزل (مشهد)

گفتنی است، موارد داخل پرانتز، توضیحات ایشان درباره متن وصیت‌نامه و صورت قرض‌هاست.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ادامه در خصوص حادثه فیضیه می‌گویند:

با حادثه فیضیه در مرحله اول رعب و وحشت حوزه را فراگرفت و این فكر تقویت شد كه اگر مبارزه ادامه یابد، ممكن است حوزه از دست برود، حوزه‌ای كه مرحوم آیت‌الله حائری، حاج شیخ عبدالكریم (رضوان‌الله تعالی علیه) در زمان پهلوی برای حفظ آن، آن‌همه زحمت كشیدند و حتی برای نگهداری و حفظ آن با پهلوی مبارزه نكردند، ممكن است با یك برخورد ابتدایی از دست برود و این خیانت به آرمان حاج شیخ است! این فكر به تدریج از گوشه و كنار، سر بلند كرد و كسانی كه از نظر روحی مستعد مبارزه نبودند می‌خواستند با نهضت به گونه‌ای معارضه و مقابله كنند، این فكر را مطرح كردند و كوشیدند آن را رواج بدهند، لیكن چند جریان در شكستن جو وحشت و كنار زدن اكفار جامد تأثیر بسزایی داشت. یكی اعلامیه امام بود. اما نامه‌ای به علمای تهران نوشتند. این نامه كه خطاب به آقای حاج علی‌اصغر خوئی و به وسیله ایشان به علمای تهران بود، بسیار تند و كوبنده بود،‌به طوری كه خواند آن یك عده‌ای را می‌لرزاند، البته یك عده‌ای را هم شجاع می‌كرد. یك عده از طلبه‌ها، جوان‌ها و به قول امروز حزب‌اللهی‌ها از این نامه تشجیع شدند.

هیچ نظری موجود نیست: