هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن
۱۳۸۸ آذر ۳, سهشنبه
دکتر حسین باقرزاده خطر رادیکالیزه شدن یا خشونت در جنبش سبز؟ جنبش سبز به سرعت رادیکالیزه میشود. در فاصله چند ماهی که از آغاز این جنبش میگذرد، شعارها تندتر و تندتر شده است. این مسئله به نگرانیهایی در درون جنبش دامن زده و رهبری اصلاحطلب جنبش را تحت فشار قرار داده است. این رهبری بر فعالیت در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی تأکید میورزد و نمیتواند شعارهای ساختار شکن را بپذیرد. حاکمیت نیز آنان را زیر فشار قرار داده است که تکلیف خود را با ««ساختار شکنان» روشن کنند. رهبران اصلاحطلب جنبش با معضل بزرگی روبرو هستند. اگر به فشار حاکمیت تن دهند عملا تسلیم حاکمیت شدهاند و اعتبار و موقعیت خود در جنبش سبز را از دست میدهند. و اگر در برابر این فشار مقاومت کنند حاکمیت سعی خواهد کرد هواداران اصیل آنان را از دورشان بپراکند. در هر دو صورت، رادیکالیزه شدن جنبش سبز اصلاحطلبان و رهبری آنان را با یک چالش سرنوشتساز روبرو کرده است سهشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸ – 10 نوامبر 2009 hbzadeh@btinternet.com جنبش سبز به سرعت رادیکالیزه میشود. در فاصله چند ماهی که از آغاز این جنبش میگذرد، شعارها تندتر و تندتر شده است. این مسئله به نگرانیهایی در درون جنبش دامن زده و رهبری اصلاحطلب جنبش را تحت فشار قرار داده است. این رهبری بر فعالیت در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی تأکید میورزد و نمیتواند شعارهای ساختار شکن را بپذیرد. حاکمیت نیز آنان را زیر فشار قرار داده است که تکلیف خود را با ««ساختار شکنان» روشن کنند. رهبران اصلاحطلب جنبش با معضل بزرگی روبرو هستند. اگر به فشار حاکمیت تن دهند عملا تسلیم حاکمیت شدهاند و اعتبار و موقعیت خود در جنبش سبز را از دست میدهند. و اگر در برابر این فشار مقاومت کنند حاکمیت سعی خواهد کرد هواداران اصیل آنان را از دورشان بپراکند. در هر دو صورت، رادیکالیزه شدن جنبش سبز اصلاحطلبان و رهبری آنان را با یک چالش سرنوشتساز روبرو کرده است. سیر رادیکالیزه شدن جنبش سبز از آغاز تا امروز روشن است. معترضان در ابتدا با سکوت به خیابان آمدند. این اقدام با تهدید حاکمیت روبرو شد. سپس معترضان با شعار «رأی من کجا است» به خیابانها ریختند و از موسوی و کروبی خواستند رأی آنان را «پس بگیرند». پاسخ حکومت به این خواستها ضرب و شتم و کشتار و دستگیری و شکنجه بود. شعارهای بعدی رادیکالتر و تندتر شد. به تدریج سخن از «جمهوری ایرانی» به میان آمد و فریادهای «مرگ بر دیکتاتور» در خیابانها طنینانداز شد. و سرانجام چهارشنبه گذشته برای اولین بار شعارهایی از قبیل «خامنهای قاتله، ولایتش باطله» همراه با پایین کشیدن تصویر خامنهای و لگدمال کردن آن در تصاویر ویدئویی تظاهرات به چشم میخورد. از سکوت آرام تا به چالش کشیدن کلیت نظام و شکستن تابوی خامنهای: جنبش سبز راه درازی را در یک فاصله زمانی کوتاه پیموده است. رهبران اصلاحطلب جنبش، و به طور مشخص آقایان خاتمی، کروبی و موسوی سعی کردهاند از رادیکالیزه شدن این جنبش جلوگیری کنند و مردم را از طرح شعارها و خواستههایی فرای قانون اساسی بر حذر دارند. ولی این نصایح «خیرخواهانه» کمتر مؤثر بوده است. رادیکالیزه شدن جنبش ثمره مستقیم سیاست سرکوب حاکمیت است و در برابر این سیاست خشن، نصیحت چندان بردی ندارد. رادیکالیزه شدن جنبش البته اگر همراه با تحلیل نیروهای آن باشد سرکوب آن را راحتتر میکند. از این رو، بسیاری بر این نظرند که حکومت عمدا تلاش کرده است جنبش سبز را رادیکالیزه کند تا با فراغ بال بیشتری به سرکوب آن بپردازد. این دید به خصوص در بین نیروهای اصلاحطلب که از شعارهای ساختار شکن احساس نگرانی میکنند شیوع بیشتری دارد. تردیدی نیست که رادیکالیزه شدن جنبش سبز خطر سرکوب آن را افزایش داده است. یکی از این رو که نیروهای اصلاحطلب فعال در درون جنبش سبز عملا خود را کنار میکشند، و با تضعیف نیروی کمی جنبش ضربهپذیری آن بالا میرود. دوم به این دلیل که برای حکومت، سرکوب تحولخواهان و ساختارشکنان راحتتر است و قوانین غلاظ و شداد جمهوری اسلامی این کار را آسان کرده است. ولی رادیکالیزه شدن جنبش سبز بیش از آن که معلول «توطئه» عوامل حکومتی باشد بیانگر یک روند طبیعی است - روندی که از تجربه مستقیم مردم در تعامل با حکومت ناشی میشود و در شرایط حاکم بر ایران اجتنابناپذیر به نظر میرسد. رادیکالیزه شدن جنبش سبز البته با کاهش نسبی نیروهای تظاهر کننده در خیابانها همراه شده است. بسیاری بر آنند که این کاهش معلول رادیکالیزه شدن جنبش و پراکندگی عناصری است که خواهان تغییرات اصلاحی در درون حاکمیت هستند و با شعارهای ساختارشکن همراه نمیشوند. دلیل قانعکنندهای برای این مدعا در دست نیست. به عکس، استدلال میشود که تجربه چندماهه جنبش سبز و برخورد خشن حاکمیت با آن بسیاری از اصلاحطلبان را به صف تحولخواهان رانده است. به عبارت دیگر، چنین نیست که تحولخواهان و ساختارشکنان به «مصادره» جنبش برخاسته باشند، و بلکه بسیاری از کسانی که امروز شعارهای ساختارشکن سر میدهند تا چندی پیش در صف اصلاحطلبان بودهاند. در نتیجه، کاهش نیروهای تظاهر کننده در خیابانها را نه معلول تند شدن شعارها و بلکه نتیجه طبیعی سرکوب خشن حکومتی و بالا رفتن هزینه شرکت در تظاهرات باید دانست. گرایش به تحولخواهی در جنبش سبز را به خوبی میتوان در بسیاری از مقالات روزنامهنگاران و وبلاگنویسان جوانی که تا چندی پیش در حمایت از اصلاحطلبی و اصلاحطلبان قلم میزدند دید. بسیاری از اینان در عین حمایت از موسوی و کروبی و خاتمی، از رفتار و موضعگیری خامنهای در تحولات چند ماه اخیر چنان به فغان آمدهاند که به چیزی کمتر از نفی ولایت فقیه یا برچیدن جمهوری اسلامی رضایت نمیدهند. در تظاهرات ۱۳ آبان نیز دیده شد که همان جمعیتی که با جرأت تمام شعار «خامنهای قاتله، ولایتش باطله» را سر میداد بلافاصله از کروبی و موسوی نیز حمایت میکرد. از دید اینان، و به رغم تصریح آقایان کروبی و موسوی در خودداری از طرح شعارهای تند ضد ولی فقیه، تناقضی در طرح آن شعار و حمایت از این دو رهبر اصلاحطلب وجود نداشته است. به این ترتیب دیده میشود که رادیکالیزه شدن جنبش سبز بیش از آن که معلول توطئه رژیم یا مصادره آن از سوی نیروهای برانداز باشد محصول روند طبیعی این جنبش و رفتار و موضعگیریهای حاکمیت و به خصوص شخص علی خامنهای است. شناسایی این واقعیت و اجتنابناپذیر بودن آن برای تصمیمگیری در باره کیفیت موضعگیری در برابر آن اهمیت اساسی دارد. اولین نتیجهای که میتوان گرفت آن است که برخورد «اخلاقی» با موضوع فایدهای ندارد. یعنی آقایان موسوی و کروبی و خاتمی هرچه هم که بر علیه شعارهای «تند» نظر بدهند و از معترضان بخواهند که از آنها اجتناب کنند سودی نخواهد داشت. مردمی که سبعیت و پوسیدگی نظام جمهوری اسلامی را با تمام وجود احساس کردهاند حاضر نیستند بیش از این بر خواست و احساس خود سرپوش بگذارند و بلکه با تحمل خطرات آن، آن را فریاد میکنند. دوم این که جنبش سبز در حال رادیکالیزه شدن است، و نه این که رادیکالها بر جنبش سبز چیره شده باشند. به عبارت دیگر، بسیاری از کسانی که به نامزدهای اصلاحطلب رأی دادهاند و خواهان پیروزی آنان بودهاند اکنون علیه خامنهای شعار میدهند. نفی این افراد از سوی رهبران اصلاحطلب در واقع نفی هواداران گذشته (و احیانا فعلی) خود آنان است. این رهبران البته گزینه سختی در پیش دارند. آنان اگر بخواهند پا به پای جنبش پیش روند مجبورند در برابر فشارهای حاکمیت مقاومت کنند و از تخطئه نیروهای تحولخواه درون جنبش سر باز زنند. در غیر این صورت، بیش از آن که تخطئه آنان به جنبش صدمهای بزند اعتبار و حیثیت آنان را حتا در بین هوادارانشان ملکوک خواهد کرد. و بالاخره این که در برابر رادیکالیزه شدن جنبش چه سیاستی را باید در پیش گرفت؟ رادیکالیزه شدن تا حد زیادی معلول سیاست خشن سرکوب از سوی حکومت است و میتواند به فرهنگ خشونت در جامعه دامن بزند. رهبری جنبش از یک سو بجای نفی شعارهای «تند» و «افراطی» باید نفی شعارهای «خشونتبار» را از هواداران خود بطلبد، و از سوی دیگر حکومت را مسئول گسترش فرهنگ خشونت و رادیکالیزه شدن جنبش بشناسد. علاوه بر این، رهبری باید از گسترش فرهنگ خشونت در درون جنبش سبز مانع شود. جامعه ایران از انقلاب سال ۱۳۵۷ تجربه بسیار تلخی در حافظه خود دارد و شباهتهایی که گسترش جنبش سبز در ماههای اخیر با تحولات ماههای پیش از انقلاب ۵۷ پیدا کرده (صرف نظر از تفاوتهای فاحش آنها) نگرانیهای زیادی در باره آینده پس از جمهوری اسلامی پیش آورده است. این نگرانیها بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی را از عواقب جنبش سبز به شدت ترسانده است. جنبش سبز و رهبران آن باید صریحاً و علنا به رهبران و کارگزاران جمهوری اسلامی تضمین دهند که در تحولات آتی ایران خشونت جایی نخواهد داشت و از جمله شکنجه و اعدام و انتقام جویی را بالکل نفی کنند. موضعگیری در برابر مجازات اعدام به خصوص برای شکستن سد مقاومت عوامل سرکوب رژیم (که در هر تغییر بنیادین جان خود را در خطر میبینند) حیاتی است. علاوه بر این، با موضعگیریهایی از این قبیل این پیام به هواداران داده میشود که خواست تغییر حق شما است، ولی این تغییر باید به صورت دموکراتیک و مسالمتآمیز و بدون اعمال خشونت صورت بگیرد. رادیکالیزه شدن جنبش سبز در شرایط سیاسی حاکم بر ایران کاملا طبیعی است و نمیتوان با نصیحت از این روند جلوگیری کرد. آن چه که قابل پیشگیری است جلوگیری از آلودگی این جنبش به خشونت است. برای این کار باید صریحاً و از هم اکنون علیه خشونت موضع گرفت. نفی مطلق مجازات اعدام یک عنصر تعیینکننده برای این امر است. (گفتن این که اعدام سیاسی نخواهیم داشت کافی نیست بسیاری از عوامل حکومت مرتکب جرم یا جنایت عمومی شدهاند.) تنها با نفی مطلق مجازات اعدام میتوان به سردمداران قدرت و عوامل آنان تضمین داد که در هرگونه تحول سیاسی پیش رو خطر انتقامجویی وجود نخواهد داشت - و به این وسیله از مقاومت آنان در برابر خواست مردم برای تغییر کاست. حکومت ایران همواره از مجازات اعدام به عنوان یک وسیله ارعاب بهره گرفته است. موضعگیری علیه اعدام برای مقابله با این حربه نیز ضرورت دارد. دست کم پنج نفر در تهران در هفتههای اخیر به دلایل سیاسی به مرگ محکوم شدهاند. سه نفر در کردستان در آستانه اعدام به سر میبرند. از جمله، احسان فتاحیان که در ابتدا به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود در دادگاه ناعادلانه دیگری به مرگ محکوم شده است. خبر این که قرار است او را در صبح چهارشنبه به قتل برسانند موجی از اعتراض را در ایران و جهان برانگیخت. پرسیدنی است که چرا هیچ یک از آقایان خاتمی، کروبی و موسوی در این مورد اعتراضی نکردند؟ آیا وقت آن نرسیده است که این آقایان با نفی مجازات اعدام هم این حربه سرکوب رژیم را کند کنند و هم خطر خشونت را در آیندهای که جنبش سبز نوید میدهد کاهش دهند؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر