هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

مشکل رهبری جنبش

مشکل رهبری، ابوالحسن بنی صدر

جنبش برای اين که ادامه بيابد، نيازمند آن است که از هم اکنون مردم بدانند آن امور که می بايد از ميان بروند، از ميان می روند و همه آن خواست ها که می بايد تحقق يابند، تحقق می يابند. پس، جنبش نيازمند رهبری است که رها از وابستگی ها به استبدادهای پهلوی و خمينی و بيانگر عزم جامعه ملی به رساندن تجربه انقلاب به هدف های خود باشد


پرسشها از ايرانيان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

درود بر آقای بنی صدر عزيز

من را به فريدون آبتين بشناسيد با سطح تحصيلات فوق ليسانس. خيلی از ويديو ها و سخنرانی های شما را در youtube ديده ام.

و در بسياری از موارد با افکار و انديشه های شما آشنا هستم. براستی شما را فردی بسيار باهوش، متکی به خود، با منطقی بسيار قوی و قدرت تحليل و سخنوری بالا يافتم. گهگاهی روزنامه شما رو هم مطالعه می کنم. هردو بر سر ضرورت يک انقلاب جهت نجات ايران هم عقيده هستيم. به پندار اينجانب ايجاد يک دگرگونی )انقلاب) در هر جامعه ای به چهار عامل بستگی دارد:

١- نارضايتی همگانی

٢- روحيه بسيجی ملّت و آمادگی فداکاری حتی به قيمت جان شهروندانش جهت تحقق انقلاب

٣- رهبری

۴- ايدئولوژی جايگزين

از آفتاب روشن تر است که نارضايتی همگانی در بالاترين درجه در مردم وجود دارد ، شجاعت و روحيه ايثار در اين جنبش سبز شکل گرفته و در حال تکامل است به بيان ديگر ترس مردم ريخته شده و کلیّات ايدئولوژی جايگزين، خواست ١٢٠ ساله ملّت بزرگ ايران است که همانا زيستن در سايه سار يک مردم سالاری واقعی و حق حاکم شدن بر سرنوشت خويش می باشد.

فقط مانده رهبری اين جنبش بزرگ. بديهی است رهبری آقای موسوی بين بد و بدتر، بد را پيشنهاد می کند و لی خواسته های ملّت خيلی بيشتر از يک اصلاحات در حکومت تا بن دندان فاسد است. ای کاش نيروهای مخالف (اپوزيسيون)که در خارج هستند به جای تاکيد ٣٠ ساله بر اختلافات و بحث های ايدئولوژيک بر بزرگترين نقطه اشتراک خود که همانا مخالفت و سرنگونی رژيم زر و زور است با هم، هم پيمان می شدند و انتخاب نهايی را بر عهده ملّت می گذاشتند. نگرانم که اين رستاخيز ملّی با گذشت زمان حالت فرسايشی به خود بگيرد و مردم از اعتراض خسته شوند و دوباره سرمای استبداد و خاموشی مرگبار چند سال گذشته جو ايران را فرا بگيرد.

ملّت ايران در آرمانی ترين شرايط جهت انجام يک انقلاب قرار دارند و مجنونی چون احمدی نژاد جامعه را تا حد انفجار پيش برده است. وجود شخصیّتی مانند احمدی نژاد بهترين فرصت است. احمدی نژاد برای رژيم مانند دوست نادان است که از هزار دشمن دانا برای نظام ولی فقيه خطرناک تر است. ولی کسی نمی داند فردا چه خواهد شد. پس تا زود است بايد اين کار انجام شود:

گلستان که امروز آيد به بار چو فردا چنی گل نيايد به کار

نظر شما چيست؟

با تشکر

دوستدار شما فريدون آبتين

هرگاه بخواهيم همه آنچه را که انقلاب می خواهد از ميان بر خيزند و همه آنچه را که انقلاب می خواهد برقرار شوند، فهرست کنيم، انقلاب تحقق می يابد وقتی جامعه وجدان شفافی پيدا می کند نسبت به همه آنچه می بايد از ميان برخيزد و همه آنچه می خواهد برقرار شوند. در « جنبش چه وقت همگانی می شود» و... و «در ستون پايه های قدرت»، همه آنچه بايد از ميان برخيزند و همه آنچه می بايد برقرار شوند را موضوع بحث قرار داده ام. نفی شوندگان و اثبات شوندگان، در مجموع، بر انگيزندگان يک جامعه به انقلاب هستند. برای مثال، در باره انقلاب فرانسه گفته اند جامعه فرانسوی سال ۱۷۸۹ می خواست:

* همه آن فرآورده های زورکه می بايد از ميان بر می خاستند:

۱ – سلطنت مطلقه

۲ - نظام طبقاتی فئودالی و فقر و خشونت فراگير

۳ – اصلاح در محدوده رژيم که محور آن سلطنت مطلقه بود.

۴ – دستگاه قضائی در خدمت قدرت خودکامه

۵ – ترس از ادامه وضع موجود بعنوان محور ترسها که چون خوره به جان جامعه افتاده بودند.

۶ - فساد دولت از رأس تا پائين و توسعه نابسامانی ها و آسيبهای اجتماعی

۷ – تبعيض ها

۸ - کليسا بمثابه مؤلفه قدرت خودکامه و بيان دينی ناچيز شده در بيان قدرت

۹ – از دست رفتن موقعيت فرانسه در اروپا و تضعيف آن بخصوص از لحاظ اقتصادی و علمی

۱۰ – نابرابريهای اقتصادی و اجتماعی و سياسی و فرهنگی

از ميان بروند.

* همه آن خواستها که می بايد تحقق می يافتند:

۱ – حاکميت مردم

۲ - حقوق انسان

۳ - آزادی، برابری و برادری

۴ – عدالت اجتماعی

۵ – نظام اجتماعی باز و بسامان تر

۶ – جدائی دين از قدرت سياسی

۷ - آزادی فعاليت اقتصادی (بدين خاطر آن را انقلابی به رهبری بورژوازی خوانده اند)

۸ – تجدد و رشد (عصر روشنائی)

۹ – يافتن موقعيت جامعه آزاد و پيشرو در جامعه اروپائی .

۱۰ – دولت حقوق مدار

۱۱ – اعتماد و اميد

برقرار شوند.

منفی ها و مثبت ها، در انديشه های راهنمای دوران انقلاب فرانسه، تعريفها يافته اند متفاوت و نه همواره شفاف. با وجود اين، گويای واقعيتهای زير هستند:

۱ – برای اين که انقلابی روی دهد، کافی نيست جامعه ای بداند چه اموری را نمی خواهد برجا بمانند. لازم است بداند چه اموری را فرآورده استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی می داند و می خواهد واقع شوند. اين امور، نقد پذير و تصحيح پذير باشند و ماندنی بايد باشند.

۲ – اکثريت بزرگی از جامعه می بايد وجدان همگانی به منفی ها و مثبتها پيدا کند و موفقيت انقلاب بستگی تمام پيدا می کند به انديشه های راهنمائی که منفی ها و مثبت ها در آنها، می بايد تعريفهای شفاف بجويند. و اگر گرايشهای فکر متعدد راهنماهای شرکت کنندگان در جنبش باشند، موفقيت جنبش در اينست که آن گرايشها بر سر منفی ها و مثبت ها اشتراک بيابند و جمهور مردم از آنها برداشتهای مشابه و روشن پيدا کنند.

۳ – هرگاه قدرت هدف باشد به ترتيبی که آزادی نيز به قدرت تعريف شود، منفی ها و مثبت ها تعريفهای شفاف پيدا نمی کنند. در نتيجه، رهبری ترجمان استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و جامعه، جای به رهبری بيانگر قدرت می دهد. دوران ترور در انقلاب فرانسه و بناپارتيسم از جمله، بدين دليل، پديدآمدند.

۴ – شفاف شدن تعريفهای منفی ها و مثبت ها و مقبول وجدان همگانی شدن آنها، آن رهبری را ميسر می کند که می تواند انقلاب را به هدفهای خود برساند. از جمله، بدين دليل بود که انقلاب امريکا و انقلاب هند، ديکتاتوری بعد از انقلاب را به خود نديدند. به خود نديدن ديکتاتوری، دلايل ديگر نيز داشت، از جمله اين دليلها:

۵ – اين دو انقلاب، در عين حال، نهضت ملی بر ضد سلطه انگلستان نيز بودند. بعد از پيروزی، قدرت خارجی مزاحمی که از عوامل بازسازی استبداد وابسته شود، حضور نداشت.

۶ – ساختهای اجتماعی که بر محور قدرت و دولت استبدادی پديد آمده اند، مقاوم هستند. باز و تحول کردن نظام اجتماعی از راه تغيير ساختها، نيازمند وجود رهبری معرف استقلال و آزادی انسان و جامعه و شناسائی ستون پايه های قدرت و از ميان برداشتن آنها و فعال کردن نيروهای محرکه در رشد است. از اين رو،

۷ – بسط آزاديها و برخوردار کردن اکثريت بزرگ از استقلال (هرکس در رهبری خود استقلال جويد و در رهبری جامعه خود شرکت کند) و آزادی، بخصوص زنان و جوانان بلحاظ اهميتی که استقلال و آزادی آنها در تغيير ساخت های اجتماعی دارد، ضرورت تمام دارد. در جامعه هائی که در پی انقلاب، نظام سياسی جديد نخست زنان را به موقعيت زير سلطه باز می گرداند و سپس جوانان را، بمثابه نيروی محرکه، به قدرت ( = زور) ويرانگر بدل می کند، به ضرورت، انقلاب تجربه نيمه تمام می شود و استبداد وابسته، باز سازی می شود. نمونه های انقلاب الجزاير و انقلاب ۵۷ ايران از اين نوعند.

هرگاه اموری که می بايد از ميان برخيزند و اموری که می بايد استقرار يابند را در جامعه امروز ايران، تشخيص دهيم، يعنی فهرست بالا را کامل تر کنيم (براموری که می بايد از ميان بروند ، برای مثال ستون پايه های قدرت را بيفزائيم و اموری که می بايد بر قرار شوند، برای مثال، استقلال و آزادی بمثابه روش و هدف هم در سطح جامعه و هم در سطح يک انسان را بيفزائيم) و منفی ها و مثبت ها، با تعريفهای روشن، مشترکات گرايشهای فکری شوند و يا در بيان آزادی، تعريفهای شفاف بجويند و جامعه بر آنها وجدان روشنی پيدا کند، جنبش ايران، هم انگيزه و هم هدف را يافته است. جنبشی که صاحب انگيزه و هدف روشن می شود، می تواند مشکل رهبری را نيز حل کند:

دو پرسش: آيا ايران نيازمند انقلاب جديد است؟ و حيات جنبش در گرو ادامه آنست ؟چه بايد کرد که ادامه بجويد؟:

به تکرار به اين پرسش پاسخ داده ام. بنا بر موقع، پاسخی را که داده ام تکرار و کامل تر می کنم: جامعه ای که تجربه را به آخر نمی رساند، دائم تجربه های نيمه تمام را تکرار می کند. هم اکنون، يکی جامعه را از انقلابی که جنگ داخلی به دنبال می آورد می ترساند و ديگری، خطر تکرار تجربه انقلاب ۵۷ راگوشزد می کند و جانشين کردن رژيم کنونی را با دولت مردم سالار «ناممکن» توصيف می کند. چرا اين دو زبان عامه فريب را بکار می برند؟ زيرا جامعه ما گرفتار اين عيب است که تجربه را به آخر نمی رساند. در يک قرن، سه انقلاب کرده و هر سه را نيمه تمام گذارده است. با اين تفاوت، که اين بار، بخشی از شرکت کنندگان در انقلاب ۵۷، بر آن شدند که تجربه را در نيمه رها نکنند. هدف اول مهاجرت گروهی از اين بخش به خارج از ايران، اين بود که تجربه انقلاب، نيمه تمام رها نشود. آنها بر اين نظر بودند و هستند که لازم بود کسانی باشند وفادار به خواست جمهور مردم، يعنی همان منفی ها و مثبت های انقلاب ايران، و پيشنهاد کننده جنبش همگانی بقصد تحقق بخشيدن بدان خواست. اين کسان مبارزه پی گير با عوامل داخلی و خارجی بازسازی استبداد وابسته را ضرور دانستند و می دانند. با عزمی استوار، مانع از آلترناتيو سازيهای وابسته شدند و در قمروهای مختلف، کوشيدند و همچنان می کوشند تا که جنبش همگانی نه از لحاظ انگيزه و هدف و نه از لحاظ رهبری، با مشکل روبرو نشود و ترس از آينده جای به اميد از آينده و بی اعتمادی به خود جای به اعتماد به نفس بسپارند.

اينک در آنچه در طول بيشتر از ۵ ماه در ايران روی داده است و می دهد، تأمل کنيم و ببينيم راهی که مردم ايران در آنند، راست راهی است با مقصدی روشن يا خير؟

۱ – روشی که مردم ايران برگزيده اند، جنبش همگانی است. بديهی است اين جنبش را مثلث زورپرست پيشنهاد نکرده است. اصلاح طلبان نه تنها تصور وقوع چنين جنبشی را نمی کردند، بلکه استدلال اصليشان اين بود که چنين جنبشی کار را به انقلاب می کشاند و علت وجودی خود را اين می دانستند که مردم را در دايره ممکن ( محدوده نظام) نگاه دارند. هنوز نيز تهديد می کنند اگر کودتاچيان وجود آنها را برنتابند، رهبری از آن کسانی خواهد شد که می خواهند نظام نباشد.

پرسش کننده گرامی نگران آنست که نبود رهبری درخور، سبب فرسايش جنبش و فروخوابيدنش شود. در «استراتژی شکست»، اين نگرانی را واقع بينانه خوانده ام و همچنان کارهايی که بايد کرد تا جنبش تا رسيدن به هدف ادامه يابد، را پيشنهاد کرده ام. اينک، بارديگر، خاطر نشان می کنم که قصد نبايد انقلاب ديگری باشد بلکه قصد می بايد رساندن تجربه انقلاب به هدف خويش باشد. به ترتيبی که همه آن اموری که می بايد از ميان بروند، از ميان بروند و همه آن خواستها که می بايد تحقق پذيرند، تحقق پذيرند. اين روشن بينی و روشن گری سبب می شود ترسهای برجا مانده جای به شجاعت و بی تصميمی جای به تصميم دهد و جنبش بتواند تا پيروزی ادامه يابد.

شعارهای گوناگون وجود گرايشهای مختلف را گزارش می کنند. با اين وجود، يکچند از شعارها دارند همگانی می شوند. دو شعار، «ولايت فقيه نه! ولايت جمهور مردم آری!» و « استقلال، آزادی، جمهوری»، می توانند در برگيرنده منفی ها و مثبتها بگردند و جمهور مردم بر سر آنها اتفاق کنند. «استقلال، آزادی، جمهوری» شفاف تر و دقيق تر از «استقلال، آزادی ،جمهوری ايرانی» است. زيرا شعار «استقلال، آزادی، جمهوری» گويای ولايت جمهور مردم بر اصول استقلال و آزادی است و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی» بازگشت به دوران تقدم بازی است. تقدم ايرانيت بر اسلاميت و مرامهای ديگر، همان است که در ايران و ترکيه و... تجربه شده و تجربه ناموفقی بوده و توجيه گر استبداد و سانسور مردم در باورهاشان گشته است. اين شعاردر برگيرنده همه حقيقت نيز نيست. چرا که ايرانيت به وجود صفات و ويژگی هائی تحقق می يابد. از اين رو، باورها و انديشه های راهنمائی در ايران پا می گيرند که تصديق اين صفات و ويژگی ها باشند. بدين قرار، جدا کردن هويت ايرانی از باور و انديشه راهنما ناشدنی و تقدم بخشيدن به هر يک از باور و يا ايرانيت، به يک اندازه خطرناک است. چرا که تقدم بخشيدن به ايرانيت آن را از صفات و ويژگی های زندگی در استقلال و آزادی در وطن، تهی می کند. اما خالی شدن از هويت نا ممکن است. از اين رو، چنين ايرانيتی مجوز استبدادی می شود نيازمند به وابستگی به قدرت خارجی که وارد کننده عناصر ضد فرهنگ و بازدارنده جامعه از فرهنگ ساختن و بدان، به خود هويت بخشيدن. ايران دوران پهلوی و جامعه های تحت آن گونه استبداد، اين تجربه تلخ را کرده اند. و اما تقدم بخشيدن به اسلاميت بر ايرانيت، استبدادی را حاکم می کند که هم اينک جنبش در کار پايان بخشيدن بدان است.

۲ - هوشيار بايد بود! حيات جنبش در ادامه آنست و ادامه آن با دورانهای استبدادی سياه (دوران پهلوی و دوران خمينی) را سفيد کردن و آنها را خواستنی گرداندن، نا ممکن است. شما که برای نگاه داشتن جنبش در «چهارچوب نظام»، می کوشيد دوران خمينی را که دوران جنگ و جنايتها و خيانتها و فسادهای بزرگ بود، سفيد کنيد، بدانيد که داريد در برابر جنبش سد ايجاد می کنيد. جنبش برای اين که ادامه بيابد، نيازمند آنست که از هم اکنون مردم بدانند آن امور که می بايد از ميان بروند، از ميان می روند و همه آن خواستهاکه می بايد تحقق يابند، تحقق می يابند. پس، جنبش نيازمند رهبری است که رها از وابستگی ها به استبدادهای پهلوی و خمينی و بيانگر عزم جامعه ملی به رساندن تجربه انقلاب به هدفهای خود باشد.

در حقيقت، ادامه جنبش به نيروهای محرکه نيازدارد و اين نيروهای محرکه يکی بيرون رفتن از استبداد و از ميان برخاستن ستون پايه های قدرت و ديگری برقراری مجموعه خواستها، از جمله استقرار دولت حقوقمدار و سومی رهبری بيانگر نه به منفی ها و آری به مثبت ها هستند. جنبش برای اينست که خواستهای مردم تحقق بيابند و نه اين که در رژيم استبداد فقيه، مهره ها جا به جا شوند.

و چون در «جنبش چه وقت همگانی می شود» (نشريه انقلاب اسلامی شماره ۷۳۲) به تفصيل بکارهايی پرداخته ام که بايد کرد تا جنبش همگانی شود و تا پيروزی ادامه بيابد، بدانها، باز نمی پردازم. اما ناگزير می بايد تأکيد کنم که:

۳ - بخلاف ادعای ترس آفرينان، کسانی که مافياهای نظامی – مالی و خامنه ای را می ترسانند که اگر احمدی نژاد را روانه نکنند و موسوی را نياورند، انقلاب می شود و انقلاب به جنگ داخلی می انجامد، اين متوقف شدن جنبش است که احتمال وقوع جنگ داخلی را قطعی می کند. چرا که جنبش بهمان نسبت که وسعت می گيرد و همگانی می شود، جمهور مردم را در بستر خود، همسو و هم هدف می کند و بستر ديگری باقی نمی گذارد تا که گروه های مسلح در آن شوند و کشور را صحنه جنگ مرگبار و ويرانگر با يکديگرکنند. اما هرگاه جنبش همگانی نتواند از دو مانع، يکی سرکوب و ديگری «استراتژی شکست» عبور کند، کشور عرصه گروههای تفنگ بدست می شود. تجربه ايران و تجربه جامعه های ديگر نيز، بيانگر اين واقعيت هستند:

● در دوران شاه، جنبشها سرکوب می شدند. کار به جنبش همگانی ۱۵ خرداد ۴۲ کشيد. آن جنبش نيز سرکوب شد. در حقيقت، جنبشهای مردم ميان دو مانع گرفتار بودند: سرکوب شديد و زندانی شدن جنبش در «نظام پادشاهی مشروطه». آقای خمينی در تلگراف خود به شاه، دعا می کرد که خداوند ايران را از انقلاب حفظ کند و دم از اسلام مقدم است می زد. لاجرم، کار بر جنبش مسلحانه قرار گرفت. زمانی دراز لازم شد که يکی از دو مانع برداشته شود. جنگ اصول استقلال و آزادی و رشد و عدالت اجتماعی و نيز ايرانيت و اسلاميت، بر اصل موازنه عدمی، جای به صلح اين اصول و ايرانيت و اسلاميت، با يکديگر بسپارد و از نو، جنبش همگانی بمثابه روش پيشنهاد شود و اين جنبش تا سقوط رژيم شاه ادامه بيابد.

● جامعه های امريکای لاتين نيز مکرر، جنبش همگانی ناکام و کودتاهای نظامی و نيز جنبش مسلحانه را تجربه کرده اند. «محدوده نظام» در امريکای لاتين، محدوده سلطه امريکا بود. جنبشها در اين محدوده ناکام می شدند. سرانجام، اين مانع برداشته و راه جنبش همگانی باز شد. جنبشها برخاستند و سرکوبگری ديکتاتوری های نظامی به سرنگونی آنها انجاميدند. امروز، در امريکای لاتين، دوران کودتاهای نظامی دارد پشت سر گذاشته می شود. هنوز، بر سر راه استقرار کامل ولايت جمهور مردم، مانع هايی وجود دارند اما در ملتهای امريکای لاتين توانائی برداشتن مانع ها وجود دارد.

● تحول ترکيه بگونه ای ديگر انجام گرفته است اما در اين کشور نيز، همان دو مانع، سبب تکرار کودتاهای نظامی و وجود سازمانهای مسلح و جنگ مسلحانه می شده اند. هرگاه دو مانع بطور کامل از ميان برخيزند، تحول جامعه در استقلال و آزادی و صلح و رشد ميسر می شود.

● پاکستان نمونه ديگری از نقش اين دو مانع در پيدا کردن وضعيتی است که جسته است. اينک کشور، دولتی دارد از لحاظ مالی ورشکسته و هرگاه بنا را بر برداشتن دو مانع نگذارد و نظام اجتماعی باز نشود و ارتش از غصب حق حاکميت مردم باز نايستد و ستون پايه های قدرت با ستون پايه های حقوق جانشين نشوند، جامعه پاکستانی در قيد سازمانهای مسلح باقی می ماند. افغانستان و عراق نيز در چنين موقعيتی هستند و می بايد از بند اين دو مانع بياسايند. هرگاه در اين نوع جامعه ها، مردم خود مرزهای دينی و قومی را بردارند و همگان در جنبش برای صلح ملی و رشد همآهنگ شرکت کنند، بسا خود بتوانند مانع ها که گروههای مسلح و دولت زورمدار باشند را از ميان بردارند. بدين ترتيب که دولت را حقوق مدار کنند و سازمانهای مسلح را به سازمانهای سياسی توانا به شرکت در زندگی سياسی جامعه بدل سازند.

و اما تکليف رهبری جنبش چه می شود؟

پرسش کننده گرامی می پرسد: چرا نيروهای مخالف بر سر آنچه موافق هستند که از ميان برداشتن رژيم زر و زور است، توافق نکنند و کار تعيين تکليف رهبری و نوع نظام سياسی را، در فردای پيروزی، به خود مردم بازنگذارند؟ پرسش تناقض هايی در بردارد که هرگاه رفع شوند، پاسخ خود را بدست می آورد:

۱ – هرگاه رژيم بدين خاطر بد است و می بايد از ميان برخيزد که رژيم زر و زور است، پس سازمانهای اهل زر و زور و وابسته، مخالف آن نيستند. از جنس آنند و اتحاد با آنها، محکوم کردن جنبش به شکست است. بارديگر، توجه همگان را به اين مهم جلب می کند که استراتژی کسانی که می خواهند جنبش را در «چهارچوب نظام» نگاه دارند، خود و جنبش را محکوم به شکست می کنند زيرا در رژيم زر و زور، انتخاب وجود ندارد. تقلب بزرگ بر همگان مسلم کرد که انتخاب ميان بد و بدتر نيز وجود ندارد و بدترين خود را تحميل می کند.

حال، چگونه بتوان از آنها خواست محدوده رژيم را ترک گويند و خواستار استقرار ولايت جمهور مردم شوند و در همان حال، با گروههائی اتحاد کرد که پول و زور، بنا براين، وابستگی به قدرتهای خارجی را وسيله رسيدن به قدرت کرده اند؟ کار بايسته اينست که از آنها نيز دعوت شود آزاد شوند، قدرت را بمثابه هدف و روش رها کنند و استقلال و آزادی را هدف و روش کنند. اين همان کاری است که طی سه دهه، با صميميت تمام انجام داده ايم و انجام می دهيم هرچند پاسخی جز ناسزا نشنيده ايم.

۲ - تعيين تکليف بعد از پيروزی انقلاب را، بعد از رفتن شاه تجربه کرده ايم. هرگاه بخواهيم از آن تجربه درس آموزيم،

● نخست می بايد نيروی جانشين تا ممکن است شفاف شود. يعنی در پندار و گفتار و کردار نه به منفی ها و آری به مثبت ها باشند.

● همواره از طريق مردم عمل کند. يعنی ابزار سرکوب که بدو اجازه دهد، با تصرف قدرت، با مردم رابطه مطاع و مطيع برقرار کند، در اختيار نگيرد.

● همراه با عبور جنبش از مانع ها، فرآورده جنبش باشد. به ترتيبی که ميان مردم شرکت کننده در جنبش و نيروی جانشين، اعتماد متقابل و دوستی استوار پديد آيد. رهبری که جنبش پديد می آورد، می بايد مجری تصميم مردم باشد و اين رابطه جای به رابطه ای نسپارد که بخصوص با سقوط رژيم شاه، ميان آقای خمينی و مردم برقرار شد:

يعنی رابطه خمينی تصميم گيرنده ← مردم مجری تصميم جای به مردم تصميم گيرنده ← نيروی جانشين اجرا کننده، بسپارد.

۳ – جنبش بهمان نسبت که به پيش می رود، تکليف تحول بدون خشونت رژيم را به دولت حقوقمدار معين می کند. سه انقلاب ايران از بنای دولت حقوق مدار ناتوان شدند، زيرا تکليف نظام سياسی و بنا براين دولت، به «بعد از پيروزی انقلاب»، بازگذاشته شد. ستون پايه های قدرت که می بايد برداشته شوند و تدابيری که برای برداشتن آنها بکار رفتند، در اختيار نسل امروز هستند. بنا براين، در جريان جنبش، تکليف نظام جانشين و دولت حقوقمدار را می توان معين کرد.

۴ - وقتی زر و زور و تزوير و وابستگی به قدرتهای خارجی، بمثابه وسائل رسيدن به قدرت رها شدند و وقتی استقلال و آزادی هدفها و روشهای همگان گشتند، مرزبندی های خودی و غير خودی از ميان برمی خيزند. رابطه ها سياسی و غير خشونت آميز می شوند. هرگاه زورمدارها زورمداری را ترک گويند و در گزيدن استقلال و آزادی بمثابه هدف و روش، صميمی باشند، پيشاپيش، مشکل حل شده است و مانعی از مانع ها از سر راه جنبش برداشته می شود.

۵ - پيشينه آدمی نقشی تعيين کننده دارد. توضيح اين که يک معتاد می تواند اعتياد خود را ترک کند اما خطر بازگشت به اعتياد را نبايد ناچيز شمرد. توجه به اهميت خطر ايجاب می کند که مراقبت شود اسباب بازگشت به اعتياد در اختيار معتاد قرار نگيرد و او در موقعيت و شرائط باز گشت به اعتياد واقع نشود. اعتياد به قدرتمداری، اولا  آسان ترک نمی شود (آخرين چيزی که از سر مؤمن بدر می رود، قدرت مداری و رياست کردن است) و ثانيا  بمحض قرار گرفتن در موقعيت و شرائط قدرتمداری، ترک کرده از نو معتاد می شود. چنانکه،

● پيشينه آقای کاشانی که همکاری و حمايت از رضا خان و دوندگی برای شاه شدن او بود، در موقعيت و شرائط ماههای پيش از کودتای ۲۸ مرداد، او را از سازمان دهندگان اصلی کودتای ۲۸ مرداد گرداند. يادآور می شود که بنا بر گزارش سيا از آن کودتا و اسناد ديگر، نخست قرار بر نخست وزيری کاشانی بوده است.

● پيشينه های بقائی و مکی، برغم فداکاريهاشان در مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت، در موقعيت و شرائط ماههای پيش از کودتا، آنها را به اعتياد به قدرتمداری بازگرداند و در کودتای ۲۸ مرداد صاحب نقش شدند.

● پيشينه آقای خمينی در دوران مصدق و همگامی او با آقای بهبهانی در کودتای ۲۸ مرداد، در موقعيت و شرائطی که سقوط رژيم شاه فراهم آورده بود، او را به اعتياد بازگرداند. قدرتمدار شد و يکی از سياه ترين دورانهای تاريخ ايران را بانی گشت.

پس گر چه اين سخن که آدمی تحول می کند، راست است، اما جامعه و رهبری در پی مردم سالاری، نمی بايد اسباب و موقعيت و شرائط بازگشت به اعتياد را در اختيار ترک اعتياد کننده قرار دهند. کسی که بجای دانش و استعداد، از قدرت (= زور) در مديريت استفاده کرده است، می بايد در موقعيت و شرائطی قرارگيرد که دانش و استعدادهای خود را بکار برد. آقای خمينی دانش اداره کشور را نداشت و استعدادهای خود را در مديريت بی نياز از قدرت (= زور) بکار نبرده بود. پس وقتی در موقعيت يک حاکم مطاع قرار گرفت و وسيله زور را هم در اختيار يافت و جامعه را نيز گوش بفرمان ديد، زور را روش اصلی حکومت کرد و استبداد ۳۰ ساله و هرآنچه از خيانت و جنايت و فساد کرده است و می کند و تا هست خواهد کرد، حاصل بازگشت او به اعتياد به قدرتمداری است.

بدين قرار، از همه قدرتمدارها صميمانه دعوت می کنيم ترک اعتياد کنند و استقلال و آزادی خود را باز جويند و در جنبش شرکت کنند. از آنها نيز می خواهيم هرگز خود را در موقعيت و شرائط اعتياد آور قرار ندهند و در پی دست يافتن بر وسايل قدرتمداری نشوند. اما بخصوص از مردم در جنبش و نيز نيروی جانشين است که می بايد خواست موقعيت و شرائط بازگشت به اعتياد را نسازند و وسيله در اختيار ترک اعتياد کنندگان قرار ندهند. يعنی،

۶ – سلامت و کارآئی نيروی جانشين از جمله در گرو خشونت زدائی است. خشونت زدائی را به بعد از پيروزی انقلاب نمی بايد بازگذاشت. چرا که جنبشی که با خشونت پيش می رود، پس از رسيدن به هدف از خشونت دست بر نمی دارد. در انقلاب ايران، گل بر گلوله پيروز شد. باوجود اين، در پی سقوط رژيم شاه، خشونت تقديس و روش اصلی حکومت نيز گشت.

يکبار ديگر، خاطر نشان می کنم که خشونت گرائی مانع همگانی شدن جنبش و خشونت زدائی از عاملهای مهم همگانی شدن جنبش و همگانی شدن جنبش بازدارنده رژيم از توسل به خشونت می شود. حرکتها و شعارهای شرکت کنندگان در جنبش می بايد شادی و اميد و هدف روشن آنها را بيان کنند و خشونت مأموران رژيم را، در نظر خود آنها نيز، غير قابل توجيه بگردانند.

۷ – کسانی که نقش نيروی محرکه سياسی را بر عهده دارند و همراه با جنبش پيش می روند تا که نيروی جانشين بگردند، هيچگاه نبايد از ياد ببرند که حق تصميم با مردم است. بنا براين، بيشترين فرصت در تدارک جنبش و سازمان دادن به آن، می بايد بر عهده شرکت کنندگان در جنبش گذاشته شود. به ترتيبی که جنبش خصلت سازماندهی خودجوش را از دست ندهد. در وضعيت کنونی،

۸ – دو روش عمومی قابل پيشنهاد هستند:

● يکی شرکت جمهور مردم در جنبش از راه اعتصاب همگانی و ادامه آن تا زمانی که استبداديان، دولت را به نيروی جانشين بيانگر اراده ملت بسپرند.

● ديگری اين که قشرهای جوان از زن و مرد، جنبش را به ترتيبی پيش ببرند که قوای سرکوب رژيم فرسوده گشته و از توان بيفتند.

روش نخستين نيازمند سازماندهی امداد در مقياس کشور و تأمين حداقل زندگی بخش فعال جامعه در جنبش و اعتصاب است. روش دوم نيازمند سازماندهی دستکم در سطح دانشگاه ها و مدارس و سازمانهای دولتی و بنگاه های اقتصادی است.

بسا بتوان ترکيبی از دو روش را بکار برد و زمان اجتماعی تحول را کوتاه و سلامت آن را کامل کرد.

هنوز گفتنی ها بسيارند اما چون بنا بر اينست که جنبش به ترتيبی که پيش رود نقد و پيشنهادهای بعمل درآوردنی در اختيار قرار داده شوند، گفتنی های ديگر را به زمان خود باز می گذارم.

هیچ نظری موجود نیست: