هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

عالم برزخ وشب اول قبر دست نوشته آیت الله هاشمی رفسنجانی

سایت ایت الله هاشمی: "دشمن به کفر" و "دوست به جهل" مردم را از دین می گریزانند



پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی، در مطلبی با عنوان یادآورد گذشته آورده است:

اواخر سال ۸۳ و ابتدای سال ۸۴ در زمره سخت ترین روزهای عمر سیاسی " آیت الله هاشمی رفسنجانی " قابل ارزیابی است ، هرچند که گویی "‌دشواری "‌پیوندی ناگسستنی با نیم قرن عمر این "‌مجتهد سیاسی " داشته و دارد ولی به هر صورت برخی مقاطع با نقشی برجسته تر در این حافظه تاریخی ماندگار شده اند ......... نکته حائز اهمیت در این میان آن است که : کلام و ادبیات مورد استفاده درفیلم انتخاباتی سال ۸۴ " آیت الله " ، در حالی که باید با توجه به اهداف ساخت آن ، تاریخ مصرف مشخصی داشته و بالتبع بعد از مدتی نیز " قابلیت پخش مجدد " و بازخوانی را از دست بدهد ، به مثابه طیف وسیعی از کلام مورد استفاده درسخنرانیها ، مصاحبه ها ، خطبه های نماز جمعه و دیدارهای ۳۰ سال گذشته ایشان ، با بهره مندی از صفت " ثبات و اعتدال " رنگ ماندگاری به خود گرفته و اکنون نه همچون کلام واره ی برای فیلمی انتخاباتی ، بلکه به سان " تحلیلی جامع از میدان سیاسی کشور" از سوی مرد همیشه حاضر و شاخص میدان سیاست " نهضت و نظام " در طول نیم قرن گذشته قابل تامل و ملاحظه است .........

دردانه های عزیزم ایام غریبی است ....... سخت ترین لحظه های زندگیم را می گذرانم ! همیشه نوشته ام – یا به ضرورت یا به دل – اما این بار تفاوت دارد ، شرح احوال است ، احوال شخصی .......... کلمات " زندانی احساس اند " و زندانی همیشه در پشت میله ها ، به رنجوری می افتد ! تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد : " قدرت یا ضعف ؟ "

چشم های مردم من مهربان و دلهایشان سرشار از یقین است ........ به راستی ارزش آنرا دارند که نامشان بر بالاترین قله ارزشهای بشری حک شود ........ ایمان داشتن و باور داشتن " مردم " ، بزرگترین پشتوانه تو خواهد بود ! پس چرا تردید ؟ خود را از این تردید رها کن ....... " صدایت می کنند ! " در لحن و کلامشان آهنگی است که رهایت نمی کند ..........

دیروز یکی می گفت : " تدبیر می خواهیم و عقل " دیگری با لحنی هراس آلود می گفت : انصاف می خواهیم همین ! جوانی هم آن گوشه نشسته بود و هیچ نمی گفت ....... می شد در دریای چشمانش امواج بی کران به حق خواسته هایش را دید ......... این روزها انگار وزن کلمات را " جور دیگری " احساس می کنم ......... انگار " مردم " آهنگ کلمات را جور دیگری ادا می کنند ..........

دیروز مردی با شهامت برخاست و گفت : " آقای هاشمی " می دانی اداره کردن ایران یعنی چی ؟ ......... زنگ صدایش بی رعشه بود و صادق . گویی به نمایندگی از چند هزار سال تاریخ این مرز و بوم سخن می گفت ......... او گفت و گفت ......... بسیار گفت جوری می گفت که من کلامش را می دیدم ! گاهی احساس سنگ دلی می کنم که چرا خواست این همه انسان ها نمی تواند دلم را با عقل همراه کند.........

تیرماه پارسال بازدیدی بود از یک کارخانه ......... مهندس جوانی با شور و ذوق همه چیز را توضیح می داد یکباره گفت : " آقای هاشمی " شما اهل موسیقی هستی ؟ تعجب کردم ! گفتم : کم ........ گفت : چرا هستی ! گوشتان را جلو بیاورید ....... گوش خود را نزدیک دستگاه برد ........ من هم همین کار را کردم ......... گفت : می شنوید ؟ گفتم چی را ؟ گفت : موسیقی !....... ما در این کارخانه اسمش را گذاشتیم " سمفونی زندگی " و زندگی را با چنان لبخندی و برقی در چشمانش گفت که " غبطه خوردم " ......... راست می گفت !

ظلم است ........ ظلم بزرگی ! اگر به فردای این کشور فکر نکنیم ....... فردا ممکن است ما نباشیم ولی فرزندان ما که هستن ! آینده که هست ! ایران که هست ! ........ " ستونهای فردا را باید امروز بنا کنیم " ،‌فردای دنیا صدایی دارد که باید آهنگ آنرا از امروز شروع کنیم ........

تردیدها رهایم نمی کنند ! چه کنم ؟ آخر همیشه آرزوو امید داشتم در زمان حیاتم ببینم که دستهایی تواناتر ، اداره کشوررا از ما تحویل بگیرند و ما بنشینیم و ببینیم و خدا را و مردم را شکر کنیم ........ اما تردید دارم که با این وضع این آرزو به عمل برسد !........ لحظه ها سخت شد با خودم می گویم تو در لحظه هایی سخت و دشوار بسیاری بودی ، چرا اینبار خود چنین سخت و دشوار شدی ؟ نکند تحملت کم شده ؟ طاقت درگیری نداری ! به موانع فکر می کنی ! به نامهربانی ! به جفاها ! به سختیها !....... خوب همه اینها هست ......... هست و بسیاری چیزهای دیگر ....... دوباره فکر کن چیزی جا نینداختی ؟ چرا " خدا را ، صبر و تحمل " .....

معمولاً بر سر هر انتخاب یه دوراهی سهمگین است " خود یا خدا " ، چه امتحان سخت و دشواریست . شیطان بر سر این دوراهی چه ها که نمی کند ! اگر شیطان بر دروازه دل ، گوش و چشم تو نشست ، خود را و خواسته خود را خدا می بینی ........ آبرو کجا می آید ؟ کجا می ریزد ؟ می شود کاری کرد بی آنکه با همه ریختن اون باشد ! بعضی حرفها را تنها با تو می توان زد "‌خدایا " من متاعی جز آبرو ندارم و عزیزتر از او دیگر هیچ !.......... من با عزیزترین عزیزم به میدان آمدم .......


"‌خدایا " تو بر ما منت اسلام نهادی ........ از تو می خواهم به ما منت فهم درست آنرا نیز عطا کنی ......... تا بتوانیم پیرایه جهل از آن بزداییم !...... تا بتوانیم محبت و رافت پیام تو و رسولت را دریابیم ......... " خدایا " دشمن به کفر و دوست به جهل می کوشند تا شیرینی شفای دین تو را به تلخی بدل سازند وبیراهه بر بیراهه می بندند تا مردم را از دین تو گریزان سازند ........

"‌خدایا " تو بر ما " دین و دنیا " عرضه کردی و گفتی دنیایتان را هم دردین ببینید ......... چه تلخ است دیدن کسانی که " دنیا می نهند و دین نمی یابند "....... و چه تلخ تر کسانیکه " دین به دنیا می فروشند " ........ و چه هولناکتر کسانیکه دین و دنیا را یکسره می نهند و در " برزخ تاریک قهر با خدا " لانه می کنند ........ به تو پناه می برم ! معیشت مردم ! خواسته اهل دین ! خواسته روشنفکران ! تراز زندگی جدید ! حفظ سنتها ! توسعه ، عدالت ! ........

قهر – واژه ای که از آن بیزارم – می شود پلی شد میان همه اینها ! می شود پلی شد ...... میان ارزشها و دنیای جدید ......... می شود پلی شد ! میان " اصول و عمل " ، می شود پلی شد ! میان " عدالت و توسعه " ........


این روزها ! بچه ها مراعات مرا می کنند ....... این را از رفتار و گفتارشان می شود فهمید ! و از نگاهشان ! دیروز فاطمه مرا می پایید – فهمیدم – صدای او بی تابم می کند ، خدایا من در مقابل گریه دیگران ناتوانم !.........
می دانم حرفهای اونها چیست ! روز جمعه محسن نشست همه را گفت ....... خبر داد می خواهند اینبار هم حرمت شکنی کنند ! نگران بود ! گفت : " چند دستگی ها " بالا گرفته ، هرکس حرفی دارد ....... گفت : شما اگر بیایید ! با این همه " تفرقه و تشتت " چه می خواهید بکنید ؟ گفتم : " به همین دلیل " شاید بیایم ! گفت : مردم اوضاع را رصد می کنند و تصمیم گیری برایشان دشوار شده ........ حالش را درک می کنم ولی می داند که آدمی از آن خویشتن نیست ........

من هم " خاطره ملاقات با امام " در روزهای بسیار دور را برایش گفتم ! درست مثل روزی که هم سن و سال او بودم ......... که خدمت امام رفتم بعضی ها از این جنس حرفها زدند ........ و ایشان گفتند : همین هاست که وظیفه ما را سنگین می کند ..........

مهدی این روزها زیاد خانه ما می آید ......... وقتی خبرها را می گوید : زیر چشمی مرا می پاید .......... مثل اینکه می خواهد تاثیر آن را در من پیدا کند ......... سه شنبه دیروقت بود ..... من داشتم یادداشتهایم را تنظیم می کردم ........... پشت سرم ایستاده بود......... گفتم : کاری داری ؟ بغض کرد ! گفت : نه ، گفتم :‌خبری شده ! گفت :‌نه ! ........ رویش را برگرداند و رفت ......... از مادرشان پرسیدم : مهدی طوریش شده ! گفت :‌نه ! این روزها کارش زیاد شده ....... خیلی ها به او مراجعه می کنند شاید بفهمند بالاخره چه خواهد شد ........
خانمهای ایرانی در خانواده واقعاً حکم یک تکیه گاه محکم را دارند ........ در لحظه های خطر، سختی ، آرامش وقاری دارند ...... " زنان این دیار دریا دل اند ........ " تردید دارم ! دیروز همسرم هیچ نگفت ....... او با یک حس فطری دریافته ........ در کشاکش طوفان چنین تصمیم بزرگی باید همه حواسم خلاص و رها باشد .......... او فقط مراقب است و نگران .......... او می داند ! من از آن خود نیستم .
امروز گویا حس غریبی به او می گوید باید حرف آخر را بزند .........

سختیهای این سالها ردوبدل کردن کلمات را بین ما آسان کرده ........... اندیشمندان و صاحبان قلم و هنرمندان آیینه های احوال مردم اند ! آیینه ها در بی غباری آیینه اند ! هر چه شفاف تر ، زیباتر! این چه غباری است که از کشاکش ایام بر دل و جان ما نشسته ! کاش می شد ! این غبار را یکبار دیگر شست تا "‌زلال تر " همدیگر را ببینیم ......... خبرنگاری دیروز پرسید آقای هاشمی بالاخره چه کار می کنید ؟ نگاهش کردم : چشمهایش را به زیر انداخت ، گفتم : می دانم سخت است ! ولی معمولاً از کارهای سخت استقبال کرده ام ........ گفت : اگر این را بلند بگویید مردم می فهمند ! گفتم : می دانم ! مردم خوب می فهمند ......... خیلی خوب ! و این کار را سخت تر می کند ، گفت : اینبار باید میثاق ببندی ! میثاق ! زنگ صدایش در تالار پیچید .........

" خدایا ! مردم خسته اند ........ " خسته از این همه نزاع ! خسته از این همه نزاع کم حاصل ! و یا بی حاصل ! .......... اگر اینها می خواهند ترجمان حرف مردم باشند که حرف مردم روشن است ........ چرا تحمل همه کم شده ! چرا نمی گذاریم حرفها به عمل در آیند ؟ چرا نیتها را به سنگ تهمت می زنیم ! " ایرانی مسلمان که نباید این باشد "...........

روزی در جمع یاران به بهشتی گفتم این تهمتهای تلخ آزارت نمی دهد ؟ .......... نگاهم کرد و گفت : این "‌آسیاب به نوبت است " نوبت تو هم خواهد رسید !........ چقدر این روزها بی شما سخت می گذرد دوستان ! من تا نیمه راه آمده ام ........ مشیت این بود که بمانم تا نوبت به من برسد ؟......... تا در سنگ زیر و بالای آسیاب صدای شکستن های خود را بشنوم و بچشم ..........

دلم که می گیرد ! گاهی یاد امام آرامم می کند ! به چشمهایش که هنوز هزار حرف نگفته دارد .......... چه آسان می توان بر لبان این " مردم شریف لبخند شادی نشاند " ........ و چه آسانتر می توان لبخند را از آنان گرفت ........ کاش عده ایی باور کنند " شادی و لبخند لازمه زندگی است "‌و دنیا بدون شادی تحمل ناپذیر است !........ رمز آبادانی در گره خوردن "‌همتهای بلند و افکار نو " است ......... ایرانی یعنی "‌دستهای توانا و افکاری بلند "......... همتهای استوار و ارادتهایی خستگی ناپذیر ........ تاریخ این خاک گواه بسیار بر این حرف دارد ! ........ آنانی که دل در خدمت به این مردم دارند ..... فقط باید سدها و موانع را بردارند ........ این اقیانوس اگر به تلاطم در آید تاریخ یکبار دیگر ایران را بر تارک جهان خواهد دید " واینبار با اتکا به اسلام و قرآن " .............
"خدایا " تو را گواه می گیرم که هیچگاه " ملتی چنین صبور و همراه در تاریخ نبوده " ........... این مردم حق بسیاری دارند و بسیارحق دارند !........ خدایا آنچه که می گویند و آنچه که می خواهند حق است ......... خدایا ! کمک کن ما شرمنده چنین ملتی نشویم ...... بر ما ببخش اگر نتوانیم دین مان را به این مردم ادا کنیم ! تو می دانی که ما می خواهیم ادا کنیم ........ می گویند شیطان در شب زاد و ولد می کند ....... تاریکیها همیشه آبستن حوادث اند ....... دشمنان این سرزمین آرامش آنرا نمی خواهند ........ چشمانی بیدار همیشه باید مراقب باشند سیاستمداران به وقت غرور اشتباهات زیادی می کنند که تاوان آنرا ملتها باید بپردازند ........ تاوان بسیار گران و سنگین ! غرور ملتی را چه آسان می توان شکست ! آن گاه که مصلحت به خیر مردم خود را نبینی ؟ ....... دوست دارم از آینده بنویسم ........ ترسیم آینده زیباتر است اما ما را از گذشته گریزی نیست ......... در هر قدم گذشته حرفی است برای گفتن و در هر قدم آینده هزار حرف .........

شب آرام آرام به پایان می رسد ........ و روز دیگری برای ایران آغاز می شود ! روز دیگری با هزاران امید و هزاران آرزو و هزاران چشم منتظر .......... وسوسه ها و تردیدها در ظلمت است ........ روز جهت آشکاریست ........ جان ما با آفتاب یقین گرم می شود ! یقین به اسلام ! یقین به ایران ! یقین به مردم !

هیچ نظری موجود نیست: