هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

هزاران سال قدمت تاریخی نشتیفان و تمدن کهن آن

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

خواف و شهرهاي آن

خواف و شهرهاي آن

مقدمه

ولايت خواف بخشي از خراسان بزرگ و سرزمين «پارت» است که آثاري از چند شهر مهم باستاني در آن موجود است عليرغم رويدادها و حوادث متعددي که در قرون متمادي براين شهرها گذشته است هر يک از آنها بر محور همان آثار تاريخي و با حداقل امکانات زيرساختي باقي مانده از دوران قديم توانسته اند تا دوران اخير به حيات خود ادامه دهند. در دو دهه اخير (1385-1365) که تحولات ناشي از فرايند توسعه و نوسازي در شرق ايران نضج گرفته و عوامل انحطاط شهرهاي قديم رفع شده است. برخي از سکونتگاه‌هايي که از دوران باستان تا اواسط قرن هفتم هجري قمري شهرهايي معروف بوده اند و بعد از آن در سير نزولي و افول خود به عنوان روستاهاي مرکزي يا روستا شهر تاکنون به حيات خود تداوم بخشيده اند به دليل ويژگيهاي اقتصادي اجتماعي و سياسي مجددا به شهرهاي کوچک و نوپايي تبديل شده اند و دولت ايران طبق قوانين موجوديت شهري آنها را به رسميت شناخته و با مشارکت مردم نهاد شهرداري را در آنها داير کرده است. علاوه بر شهر «روي» که مرکز شهرستان خواف است چهار شهر جديد عبارتند از «سنگان»، «سلامه»، «قاسم آباد (زوزن)» و «نشتيفان» که اکنون با توسعه زيرساختها و اجراي طرحهاي ملي و بين المللي در اين منطقه گسترش قابل ملاحظه اي براي آنها متصور است.



طرح مساله و فرضيه‌ها



علت و رمزماندگاري شهرهاي قديم در شرايط سخت تاريخي مساله اصلي پژوهش است و بر اساس تحليل عوامل افول شهرهاي قديم و بيان عوامل ظهور مجدد و رسمي آنها در دوران جديد تعقيب مي‌شود. يک بررسي اجمالي حاکي از آن است که اين سکونتگاهها با ظهور و افول سه تمدن اصلي مواجه بوده اند و اهميت و مرکزيت مدني خويش را در فرايند دورانهاي «ايرانشهري» «اسلامي» و «دوره جديد» حفظ کرده و با توجه به ارزشهاي متعلق به هر دوران شکوفا شده اند. در بررسي تحولات تاريخي و اجتماعي اين فرضيه کلي محور بررسي قرار مي گيرد که در اين منطقه «شهرهاي جديد بر مدار شهرهاي ماندگار قديم بنيانگذاري شده اند» و فرضيه‌هاي ديگري نيز در تحليل پديده شهرها در اين سرزمين قابل ارايه هستند که عبارتند از:

1- شکل گيري و تداوم حيات سکونتگاههاي شهري در اين منطقه وابسته به شيوه هاي استخراج آب و دسترسي به آن بوده است.2- ارزشهاي تمدني (عمدتا ديني) و گسترش آنها در اين منطقه موجب پيدايش و تقويت شهرنشيني شده است.

3- موقعيت جغرافيايي (مرکزيت) و استقرار شبکه راهها و عملکردهاي اقتصادي و اجتماعي شهرها در ماندگاري و تداوم حيات آنها موثر بوده است.



مباني نظري



در تحليل پديده هاي اجتماعي هر نظريه فقط بخشي از واقعيت را تبيين مي کند و اين امر در بررسي پديده هاي پيچيده اي همچون «نهاد شهر» و «شهرنشيني» بيشتر مصداق مي يابد. هوفر[1] «شهر» را نتيجه ارتباط ميان شش جنبه مي داند که شامل ساخت اقتصادي (تنوع فعاليت و اشتغال)، ساختار اجتماعي (تفاوت طبقات اجتماعي)، ساخت کالبدي (طرح ساختمانهاي عمومي حصار و غيره)، موقعيت جغرافيايي، موقعيت قانوني (حقوقي) و حيات سياسي مي داند (کامروا، 1379). در هر يک از شهرهاي کنوني در ولايت خواف حداکثر جوانب مذکور موجود است. از نظر «بمات» (1369) «هر شهري محوري است از تجمع ارزشهايي که تمدني را مي سازد» (بمات 1369 ،97) يوجويچ [2] معتقد است که «وضعيت هر تمدن را مي توان با جايگاه يا سهم زير ساختهاي مربوط به «آب» در کل زيرساختهاي آن تمدن اندازه گيري و تعيين کرد» (پاپلي 1382، 68) به گونه اي که درگذشته در بناي شهرها عوامل طبيعي و آب نقش تعيين کننده اي ايفاد مي کرد. کارتر[3] (1989) بر اين باور است که «منشا اوليه شکل گيري سکونتگاهها آب بود و آنگاه رشد سريع جمعيت، تمرکزگرايي، ايجاد بناهاي يادبود و قشربندي اجتماعي توسعه بعدي را فراهم ساخته است. توزيع سکونتگاهها بر روي مخروطه افکنه ها در حواشي بيابانهاي ايران با الگوي توزيع سيستم قناتها ارتباط تنگاتنگ دارد. اين پديده در ناحيه کرمان از سوي «پل وارد انگليش» تائيد شده است. همچنين استقرار شهرهاي سنتي يزد، ساوه، سبزوار و گناباد [نزديک زوزن خواف] ناشي از سيستم قنات و شبکه آبرساني سنتي آن بوده است» (همان،69) مارکس در تحليل «شيوه توليد آسيايي» و تبيين «استبداد شرقي» به نقش تعيين کننده آب و عدم تمايز شهر و روستا و پراكندگي آنها در منطقه آسيا اشاره کرده است. (مجيدزاده 1368 ،60) مرکزيت شهرهاي خواف از نظر موقعيت جغرافيايي با نظريه « کريستالر» (1932) و فرضيه‌هاي مختلف او نيز قابل تبيين است.از نظر وي «نقطه يا مکان مرکزي به مکاني گفته مي شود که کالاها و خدمات را در اختيار نواحي فراتر از حول و حوش خود قرار مي دهد و از اين نظر براي مناطق متعددي مرکزيت دارد و منبع مايحتاج آنها به حساب مي آيد ... و مرکزيت يک مکان با افزايش و کاهش سرويس دهي آن مکان افزايش و کاهش مي يابد» (کاستللو 1368 ،176 و 177) و در اين خصوص «راهها و کاروانسرا» براي پيوستن به مناطق شهري ديگر به ويژه در منطقه «هارتلند»اهميت بيشتري دارند. با گسترش شبکه هاي «راه ابريشم» شهرهايي آباد در اين نواحي ظهور کرد و با انقطاع و انسداد آنها «تمدن شرقي» سير نزولي خود را آغاز کرد. «به جرات مي توان گفت که اوج شکوفايي فرهنگ و تمدن ايراني و انحطاط آن تابعي از آباداني و خرابي راهها و کاروانسراهاي کشور است» (طباطبايي، 1384 ،502). دوکولانژ

(1956) درکتاب «شهر عتيق»[4] نهاد بنيادي شهر را «دين» دانسته است و از نظر تاريخي استقرار شهر را در رابطه با نهادها و تاسيسات مذهبي – حقوقي تعريف مي کند و بر آن پاي مي فشرد به نظر او پيدايش صورت بنديهاي اجتماعي به نهاد مذهب مربوط مي شود. در دوران اسلامي عنصر دين در شهرهاي ايراني نقش تعيين کننده اي دارد و «تصوير جهان در شهر اسلامي براساس پيوند و وحدت زندگي مادي و معنوي به رابطه جدانشدني اقتصاد، سياست و مذهب اشاره دارد و بر اين اساس هويت ويژه خود را مي سازد» (مظاهري 1348 ،242) و تجلي سه عنصر «مسجد»، «ارگ» و «بازار» براساس ديانت، حکومت و تجارت است که ساختار شهر بر مبناي آن مرکزيت پيدا مي کند. ساخت بناهاي عبادي (مسجد) و آموزشي (مدرسه) بر همين مبنا در شهرهاي اسلامي اولويت دارد «تا جايي که اگر شهري فاقد مسجد جامع يا آدينه بود نمي توانست به عنوان يک شهرمعرفي شود». شناخت احساسات و ارزشهاي ديني در هر شهر مي تواند به شناخت عمران و هنر مردم و شيوه هاي زندگي آنها کمک کند به گونه اي که «معماري درونزاي شهري هرکشوري بازتابي از مفهوم «مکان» در ذهن مردمان آن کشور، اشکال زندگي اجتماعي و سازمان اجتماعي آن است» (يونسکو 1378)

روش تحقيق

در انجام اين پژوهش در يک بررسي طولي به تقسيم بندي تاريخي شهرهاي خواف در سه دوره تحت عنوان دوره «باستان (عتيق)»، دوره «اسلامي» و دوره «جديد» توجه شده و به بررسي اسناد، آثار شواهد و رويدادهاي مادي و معنوي و تحليل ثانوي اسناد و گزارش هاي موجود پرداخته شده است. مشاهداتي که نگارنده با رويکرد تئوريک به موضوع داشته و همچنين مشارکتي که در دوران مسئوليت خويش در

ارتباط با طرحها و پروژه هاي کلان ملي و بين المللي در منطقه خواف داشته است



موجب شده است که مطالعه و بررسي چشم انداز توسعه اين شهرها با اطمينان



بيشتري ممکن گردد.



خواف در عهد عتيق



سابقه تاريخي «خواف» به چند هزار سال پيش بر مي گردد .اين ولايت در عصر اشكانيان و ساسانيان داراي شهرهاي آباد بوده است و تاكنون بدون تغيير نام موجوديت خود را حفظ كرده است . شهرهاي خواف جزو شهرهاي سرزمين «پارت» محسوب مي شدند و به حاكم ولايت خواف «كنارنگ» مي‌گفته‌اند (مشكور1343 ، 15 و 14). برخي بر اين باورندكه «سوزيان» يا «سوزيا» از شهرهاي شاهان اشكاني است كه اكنون شهر«زوزن» ناميده مي شود و مابين هرات و نيشابور قرار گرفته و از هزاره هاي قبل از اسلام آباد بوده است.اين منطقه شاهراه تجاري «شبكه راه ابريشم» و معبر زردشتيان آذربايجان به سيستان براي حمل آتش مقدس بوده است( خسروي 1366،164). كينير (1813) و ويلسون (1841) نيز زوزن را همان سوزيان قديم مي دانند (عدل، 1377: 93). يونانيان باستان هم به سوزيانا و رود «خواسپس» اشاره كرده اند (ايرانيكا مقاله choaspes) و آريان[5] ، وقايع نگار كشور گشاييهاي اسكندر مي گويد كه اسكندر «آنگاه به سوي سرزمين پارتيها (خراسان) و از آنجا به مرزهاي آرئيه (هرات ) و به سوزيان[6] يكي از شهرهاي آرئيه، ‌لشكر راند».ونيكاندروس كُلُفُن (سده سوم ق م) در رساله «ترياق» به دره «خواسپس در سوزيانا» اشاره مي‌كند (ابريشمي 1383، 168). شهريار عدل رئيس كميسيون علمي تدوين تاريخ آسياي ميانه در سازمان يونسكو، قبلا به سه خشت خام بزرگ (گبري) كه در گوشه اي از ايوان بناي تاريخي زوزن بدست آمده بود و سه دليل ديگر يعني وجود آتشكده، سكه هايي كه از ساسانيان در زوزن ضرب شده است و ظهور «به آفريد زوزني» براي سابقه باستاني زوزن استناد كرده بود، در نظريه جديد خويش بر اين باور است كه نخستين آثار و شواهد مدنيت و شهر نشيني در نقاط خشك فلات ايران در «خواف» كشف شده است . اين آثار مكشوفه با قدمت دو هزارو دويست ساله در تپه سياه دشت «زوزن» و «بياس آباد» مربوط به اواخر دوره هخامنشي و دوره هاي سلوكي و اشكانيان بوده است. وي مي گويد: «تپه سياه دشت زوزن مربوط به اواخر دوره هخامنشي ودوره هاي سلوكي و اشكانيان است كه پنج متر ارتفاع حصار دارد و در وسعت حدود دو هكتار استقرار يافته است» (عدل 1381) او تأكيد مي كندكه اين آثار بر اساس انجام آزمايشهاي ترمولوميسانس در تهران و گرفتن عكسهاي هوايي و مطالعات زميني به صورت غير قابل انكار به اثبات رسيده است و از آنجا كه شيوه استخراج آب در زمان هخامنشي به شيوه امروزي نبوده، افرادي كه در اين شهرها زندگي مي كردندبه دانش و آگاهي مربوط به استخراج آب از زيرزمين به سطح خاك دست يافته بودند . اين روش استخراج آب بعدها «كاريز» و «قنات» نام گرفت، در تاريخ پيشينه و ريشه قنات امروزي از منطقه دامغان است، ولي نمي توان اثري از قنات را در آن شهر ديد. اما در منطقه خواف مي توان آثار قنوات را به چشم ديد و لمس كرد گرچه در تاريخ درج نشده است (عدل، همان).دين زردشت و خواف:در بسياري از آثار تاريخي به رواج و رونق دين زردشت در اين ناحيه تأكيد شده و آتشكده هاي مهم در اين سرزمين وجود داشته است برخي از پژوهشگران بر اين عقيده اند كه نام شهرهاي ولايت خواف همچون سلومك (سلامه)، خواف، رشتخوار، زوزن، زاوه و سنگان ريشه در زبان و فرهنگ اوستايي، هخامنشي و سلوكي دارد. در «خرگرد» تپه مرتفعي به نام «قلعه گبرها» شهرت دارد كه به اعتباري اين قلعه دژ نظامي زردشتي ها بوده كه در مقابل مسلمانان پايداري كرده اند. (خسروي 1366 ، 148 و 306). زرتشتي گري بعد از حمله اعراب به ايران در ولايت خواف در ادوار مختلف تداوم يافت كه از جمله مي توان به ظهور «به آفريد» (132 هـ.ق) در خواف و مهاجرت زردشتيان خواف به هند و زندگي زردشت بهرام پژد و شاعر زردشتي قرن هفتم هجري در اوايل هجوم مغولي در خواف اشاره كرد. خاستگاه به آفريديهدين زرتشت چهارفرقه داشته كه عبارتند از زروانيه، مسخيه، خرمدينيه و بهافرديه‏، شخصي بنام به آفريد در نيمه اول قرن دوم هجري مدعي پيغمبري در ادامه و اصلاح دين زردشت بود از او با عنوان «پيغمبر خوافي» نام برده‌اند و پيروان او را «سيسانيه» نيز خوانده‌اند (خسروي 1366، 155). «ابوريحان بيروني» مي‌گويد «بهاآفريد پسر ماه فروردين كه اهل زوزن بود در روستاي خواف در قصبه اي بنام سيراوند (سيجاوند) پيدا شد…» (بيروني 1363، 314) به آفريد براي ترويج ادعاي خود كتابي به زبان پارسي ارايه كرد كه بعد از حمله اعراب به ايران اولين اثري است كه با نثر پارسي ارايه مي شود و اين امر مي رساند كه ظهور نثر پارسي در سپيده دمان تاريخ ادبيات بعد از اسلام از منطقه خواف بوده است (خسروي، همان) برخي از مورخان نام شهر خواف را ناشي از نام به‌آفريد دانسته‌اند و آورده‌اند كه «خواف زردشتي» در قرن دوم هجري شهري را بنياد نهاد كه به نام خود او خواف خوانده مي‌شود. از آموزه هاي به آفريديه استنباط مي گردد كه ظهور و گسترش اسلام موجب شد به آفريد به تلفيق بين اسلام و زردشتي گري علاقه مند گردد.

مهاجرت زردشتيان از خواف به هند

پس از حمله اعراب و گسترش اسلام وضعيت زردشتيان رو به وخامت نهاد. هنگامي كه لشكريان مسلمان شهرهاي خراسان را متصرف شدند زردشتيان مجبور شدند يا به اسلام گروند و يا جزيه سنگين پرداخت كنند. زردشتيان خواف كه تعداد آنها به ده ها هزار نفر مي رسيد پس از مدتي آوارگي و تحمل مضايق ناشي از پيروزي مسلمين «براي آنكه دين نياكان خويش را پاس بدارند مقام و جاي و باغ و كاخ و ايوان خويش را در آنجا يله كردند» برخي از آنها ابتدا به جزيره «هرمز» و سپس با كشتي به سرزمين «گجرات» هند مهاجرت كردند به اين اميد كه «سوشيان» (موعود زردشتيان) و «شاه بهرام» از آنجا برخواهند خواست (زرين كوب1343 ، 376) در آنها شهري در هند به سبك و هنر و معماري ايراني به يادگار شهر سنگان خواف بنا نهادند و «سنجان» ناميدند. بعد از اينكه «دستور» رهبر زردشتيان مهاجر ايراني درخواست پناهند‌گي كرد و همه فرامين «راجا» پاشاه هندوستان را مبني بر تغيير زبان و لباس و پرهيز از آلات جنگي را پذيرفت، زميني به آنها براي سكونت و كار واگذار شد كه سراسر جنگل و بيابان و ويران بود ايرانيان زردشتي آن را آباد نمودند. زردشتي‌ها بعد از مدتي «آتش بهرام» را ساختند و آن را «ايرانشاه» نام نهادند. ايرانيان بواسطه هنر، معماري و ابزاري كه از خراسان به هند برده بودند به آن منطقه رونق دادند و پس از سيصد سال اقامت در سنجان به شهرهاي ديگر گجرات و جزيره سيلان همانند بمبئي، سورت، كلكته، مدرس و كراچي مهاجرت كرده و سكني گزيدند و فقط عده كمي در سنجان ماندگار شدند. (خسروي همان،151 پورداود 1926، ۱ تا 26)



خواف در دوران اسلامي:



خواف و 6 شهر ديگر ابرشهر نيشابور در دهه سوم هجري به دست مسلمانان فتح مي‌شود و شهرهايي پيرامون آن چون زوزن ،سلومك، سنگان و خرگرد از آغاز دوره اسلامي جزء نواحي نيشابور به حساب آمده اند.موقعيت ممتاز خواف بين حوزه‌هاي هرات، نيشابور، مرو و قهستان موجب شد كه شهرهاي آن در قرن‌هاي آغازين دوران اسلامي و «عصر زرين فرهنگ ايران» (فراي، 1357) پررونق و شكوفا گردد.

شهر زوزن

در آغاز قرن هفتم هـ..ق شهر زوزن يكي از مراكز علمي جهان اسلام به شمار مي‌آمد و نام آن در تراز شهرهاي بزرگ و پراهميت همچون نابلس و تبريز مطرح شده است. تا آنجا كه آن را «مصر» خوانده اند و «مصر هر شهر جامعي است كه در آن «حد» اجرا و اميري در آن جايگزين باشد مانند نابلس و زوزن» (مقدسي 1361،67). از مقايسه شهر زوزن در خواف با نابلس در فلسطين، تبريز در آذربايجان و بصره در عراق در آثار مورخان و شاعران مي‌توان به موقعيت بالاي اين شهر در دوران اسلامي پي برد. باخرزي در قرن پنجم هجري نوشته است «زوزن به آسيابي مي‌ماند كه بر مدار دانش بچرخد» (زنگنه 1382،20) زوزن را به سبب كثرت داد و ستد و رونق تجارت «بصره كوچك» نام نهاده و به آتشكده‌اي در آنجا اشاره نموده اند. در حول و حوش اين شهر صد و بيست و چهار دهكده وجود داشت (لسترنج 1364، 383) از نظر سياسي از قرن پنجم تا هفتم ملوك زوزن صاحب اعتبار بودند بگونه اي كه شوكت دربار آنها توجه دانشمنداني چون «سعدي» را به خود جلب كرده و به لحاظ اقتدار و توان سياست آن را داشته اند كه ملوك نواحي ديگر را ياري دهند و برخي بر «كرمان» و «مكران» تا حدود «هرمز» مسلط شوند

(لباف 1382).«بصره كوچك لقب زوزن وآثار كشف شده در محل كه تجلي معماري پيشرفته است نشان مي دهد كه اين فرمان روايان اقتدار خودرادر شهري اعمال مي كرده‌اند كه داراي يك مدينت متعالي بوده است»(عدل، 1377).

مسجد – مدرسه زوزن

بناي كم نظير و زيبايي در شهر زوزن وجود داشته است (616 هـ.ق) و هم اكنون بخشي از آن باقي است (تصوير شماره 1) كه به نام «مسجد» يا «مدرسه» خوانده شده است گدار (1949 م) پژوهشگر فرانسوي اولين كسي است كه اين بنا را «مسجد» دانسته و آن را به روش جديد گزارش كرده است. «عدل» (1996) كه سهم بزرگي در پژوهش و معرفي اين بنا دارد آن را «مسجد- مدرسه» ناميده است. شيلااس بلر (1985 م) عنوان «مدرسه» را براي آن برگزيده و در مقاله‌اي آن را معرفي كرده است. به همت «لباف» (1382) محرابي در اين مسجد كشف شد كه «اين محراب در شكوه و جلال در جهان اسلامي كم نظير است» (عدل، 1377). به نظر نگارنده با توجه به پژوهشهاي انجام شده و عدم تفكيك مساجد از مدارس در دوران اسلامي و اينكه زوزن خاستگاه دانشمندان و امراي بسياري بوده است عنوان «مسجد- مدرسه» را مي توان با اعتبار بيشتري به اين بنا اطلاق كرد.

قلعه قاهره

قلعه قاهره كه آن را «ارگ» ناميده‌اند (600) به عنوان كاخ سياسي- اداري ملك زوزن ساخته شده بود. در آشوب مغولان «جلال الدين [خوارزمشاه] با جمعي از خوارزميان كه به وي متصل بودند براه افتاد و مي راند تا به قلعه قاهره كه مؤيد الملك صاحب كرمان در زوزن بنا كرده بود رسيد. قلعه اي كه آتش پاسبان از غايت بلندي آن به شكل ستارگان در نظر مي آمد» (نسوي 1344،91) از قلعه قاهره جز آوار انبوهي از خاك در حاشيه شرقي زوزن باقي نمانده است.شهر سلومك:شهر سلومك در خواف كه اكنون به شهر سلامه معروف است «در زمانهاي قديم بزرگترين شهرهاي آن ناحيه بوده است» (لسترنج 1364، 383) مركز اصلي ولايت خواف شهر سلامه ذكر شده است. «خواف كوچك و مركز مويز است، نام شهرش سلومك است» (مقدسي 1361، 290 و136) وجود كوشك سلامه به عنوان يك قصر باشكوه پادشاهي در مسير راه ابريشم و حد فاصل بين نيشابور تا هرات حاكي از اهميت سياسي و اجتماعي اين شهر در دوران قديم است.

كوشك سلامه

در سلامه كاخي بلند و زيبا از ايران باستان برجاست كه به دليل شكوه و نظم خاص و رعايت اصول مهندسي و معماري علاوه بر زيبايي فوق‌العاده از نظر رفاهي و امنيتي در مشرق زمين منحصر به فرد است و «بي‌نظيرترين ابنيه تاريخي خراسان است و شالوده آن ره به عهد باستان مي برد و تنها كاخ حكومتي پيش از اسلام خراسان است» (سيدي 1382). ملك زوزن در دهه اول و دوم قرن هفتم (607 تا 616 هـ.ق) كوشك سلامي را تعمير نمود. اين بنا كه اكنون در شرق ايران موجود و در معرض نمايش و بهره برداري است (تصوير شماره 2)تا سال 1326هـ.ش كه توسط «محمد قريشي» تعمير شد در زير خاك مدفون بود(تصوير شماره 3) و معماري و هنركهن اين سرزمين را در كنار «قناتي كهن» در دل خاك حفظ مي كرد. از كوشك مي توان به عنوان «بهشتي در كرانه كوير» ياد كرد (كاشاني، 1376). شهر سلامه كنوني با نقشه اي مبتني بر طراحي و مهندسي شهرسازي جديد و كاملا شطرنجي با خيابانهايي عريض در كنار كوشك واقع گرديده از سال 1326 هـ.ش به بعد احداث شده است(تصوير شماره 4)

بند سلامي

ماندگاري و شكوه جاودانه و خرم شهر سلامه به وجود «سد سلامه» وابسته است كه قدمت و تاريخ آن همپاي عمر آن شهر است. اين سازه هنوز منبع اصلي آب شرب و كشاورزي مردم اين سرزمين است و از حداقل هفتصد سال گذشته مورد بهره‌برداري قرار مي‌گيرد. «ييت» (1910 م) در حدود 95 سال پيش اين سد را مشاهده نموده و براي وزارت خارجه و جنگ انگلستان گزارش كرده است.

شهر سنگان

در وجه تسميه اين شهر علاوه بر ريشه‌هاي باستاني و زردشتي كلمه «سنگان» پژوهشگران به وجود معادن غني «سنگ آهن» در اين ناحيه اشاره كرده‌اند و در كتابهاي جغرافياي قرن هشتم و نهم به شناسايي و بهره‌برداري از معادن سنگ آهن سنگان اشاره شده و آثار آن هنوز باقي است و نگارنده آنها را مشاهده كرده است. «سنگان گالري هنرهاي قرون وسطاي اسلامي است» در اين شهر دو مسجد مهم وجود دارد «مسجد جامع قديم سنگان» كه به شكل ذوذنقه بنيان شده است يعني پايه‌هاي ايوان هر چه به طرف زمين (كف) نزديك مي‌شود تنگ‌تر و بدعتي در «معماري ايوان» در كشورهاي اسلامي است. تاريخ بناي اين مسجد را به عهد سلجوقي (429- 590 هـ.ق) نسبت داده است (خسروي همان 409- 404 و 326). از مسجد «گنبد سنگان» نيز مي‌توان به عنوان يكي از زيباترين بناهاي عصر سلجوقي ياد كرد. اين مسجد مورد بازديد مستشرقاني چون دونالدويلر، (1316) كاپيتان كريستي و ريزي قرار گرفته و براساس كتيبه‌اي كه باقي مانده در سال 535 هـ.ق بنا شده است (احراري 1384، 68).

شهر خرگرد

وجود دو مدرسه عظيم و كم نظير در شهر باستاني «خرگرد» حاكي از اهميت علمي و سياسي اين شهر در گذشته تاريخي ايران است. «مدرسه غياثيه» از «زمره عالي‌ترين مداس دوره تيموري در كل استان خراسان است» (سيدي 1382) (تصوير شماره 5). اين مدرسه از نظر معماري همتاي مساجد معروف گوهر شاد در هرات و مشهد (821 هـ.ق) است. پژوهشگران غربي همچون سايكس، هرتسفلد، (1929) گرابارو برناراوكين درمورد اين بنا تحقيق كرده‌اند. ديگري «مدرسه نظاميه خرگرد» است كه از بناهايي بود كه خواجه نظام الملك طوسي وزير ملك شاه سلجوقي به عنوان دار العلم و نمونه‌اي از دانشگاهاي اسلامي در شهرهاي بزرگي چون بغداد، بصره، مرو ، بلخ، هرات، نيشابور و اصفهان تاسيس كرد. از مدرسه نظاميه علما و دانشمندان بسياري برخاسته‌اند از جمله آنها مولانا عبدالرحمان جامي (817-898) است. «گدار» در سال 1319هـ..ق از آثار باقيمانده اين مدرسه ديدن كرده است. كتيبه اي كه درباره اين نظاميه به دست آمده به پيشنهاد وي به «موزه ايران باستان» سپرده شده است. «شيلااس بلر» (1985) بر اين باور است كه در ايران بزرگ تنها سه نمونه از مدارس قبل از مغول موجود است كه هويت آن‌ها مشخص نيست يكي از آنها بناي چهارايوانه سلجوقي بود كه خرابه‌هاي آن در شهر «ري» در مجاورت تهران حفاري شد. دومين نمونه بقاياي ناحيه برجاي مانده از يك بناي خشتي در «خرگرد» است و ديگري در شمال غربي افغانستان است (بلر، 1377، 74 و 84).

شهر نشتيفان

نشتيفان شهري است قديمي كه حداقل در شش قرن گذشته با همين نام خوانده مي شده است. سمرقندي آورده است كه «آل مظفر» يكي از سلسله پادشاهان وحكام ايراني اهل نشتيفان بوده‌اند و شهر نشتيفان در اوايل قرن نهم هجري شناخته شده و معمور بوده است. «در نشتيفان گيرايي بافت سنتي و قديمي زندگي زندگي آنقدر قوي است كه ديدار كننده خود را يكباره در حال و هواي چهار پنج قرن پيش مي بيند ، تراكم جمعيت، هياكل عظيم آسياهاي بادي و لباس مردم -‌تن پوشهاي بلند قديمي- و درو پيكر سالخورده كوچه ها و ضخامت ديوارها و بلندي باروها و عظمت مساجد به تو نهيب مي زند كه در شهري قدم گذاشته از تبار سمرقندو بلخ و هرات» (خسروي همان 356) مجموعه موجود آسياهاي بادي نشتيفان در ايران بي‌نظير است (تصوير شماره 6).

شهر روي

شهر «روي» مركز ولايات خواف است كه در نقشه‌هاي جغرافيا با نام «رود» يا «خواف» مشخص شده است و حداقل هزار سال سابقه دارد. «خواف ناحيتي است مشهور، مردم بزرگ از آنجا بسيار برخاستند از علما و ملوك و وزراء» (حافظ ابرو، 1982، 37). وجود دو شهر باستاني ديگر يعني شهر «خرگرد» در شرق و شهر «لاژ» در غرب روي ضرورت پژوهشهاي بيشتر را آشكار مي‌سازد. مهمترين اثر قديمي موجود آن «يخدان» مخروطي است كه حدود 20 متر ارتفاع دارد (تصوير شماره 7 احراري 1384، 76).

شهر سيراوند

سيراوند كه اكنون به آن «سيجاوند» نيز مي گويند يكي از شهرهاي باستاني ايران قديم بوده است. به گونه اي كه در معجم البلدان (623هـ.ق) ذكر شده است ولايت خواف را داراي دويست روستا و سه شهر به نامهاي «سنجان»، «سيراوند» و «خرگرد» است. فرقه «سيسانيه» نيز بر اين باور است كه «به آفريد» از شهر «سيراوند» ادعاي خود را مطرح نمود. در فاصله سه كيلومتري سيراوند شهر «سناجرد» وجود داشته و اكنون آثار اندكي از آن باقي است.

شهر لاژ

شهر لاژ يكي از شهرهاي تاريخي ولايت خواف است كه همپاي «سيراوند» و «خرجرد» به آن اشاره شده است (لسترنج 1364 ص 383). لاژ از سال 1383 به علت توسعه فضاي شهر روي جزء اين شهر محسوب مي‌شود.

رويدادهاي تاريخي و مهم خواف

آباداني و موقعيت ويژه سياسي، تجاري و علمي خواف در دوران اسلامي موجب شده بود كه تا هموار چشم طمع حكومت‌ها و اقوام مختلف به اين سرزمين خيره گردد. حوادث طبيعي همانند «زلزله» و «خشكسالي» نيز به اين ولايت خسارات زيادي وارد كرده است. اين رويدادها در انحطاط و زوال شهرهاي قديم و تداوم توسعه نيافتگي اين منطقه تا دوران اخير نقش داشته‌اند كه به برخي از آن‌ها به اختصار اشاره مي‌شود. جنگ‌ها و حملات بي اماني در شرق ايران روي داده است و شهرهاي ولايت خواف نيز در معرض اين حملات بوده‌اند و بارها تصرف و غارت شده‌اند از جمله آن‌ها حمله «خجستاني» (258 هـ.ق) و جنگ و گريز بين «اسماعيليان» و حكام اين ولايت در سال‌هاي (498 هـ.ق) و (549 هـ.ق) است كه ده‌ها هزار نفر در آن كشته شده‌اند. حمله‌هاي «مغولي» در سال‌هاي (618 هـ.ق) و (653 هـ.ق) كه در آن مغولان علاوه بر اينكه شهرهاي خواف را ويران كردند معروف است كه از «هرات تا سجستان را به نابودي كشاندند». حملات «فخرالدين كرت» به خواف و محاصره «شهر جيزد» ‌(694 هـ.ق) و حمله «محمود سيستاني» (695 هـ.ق) و حمله شاه اسماعيل در سال (737 هـ..ق) به خواف كه بعد از قتل چند هزار نفر، جمع كثيري از دانشمندان و طلاب مدرسه خرگرد را از پشت بام به زمين انداخت و كشت و تصرف و غارت اين شهرها بخشي از رويدادهايي است كه در اين ولايت اتفاق افتاده است.خواف ناحيه‌اي زلزله خيز است و چندين زلزله ويرانگر در اين سرزمين رويداده است (امبرسز 1370). در سال 737.هـ.ق در خواف زلزله‌اي رويداد كه همه شهرهاي آن ويران كرد. شهر زوزن به كلي ويران شد، نظاميه خرگرد از بين رفت و از شهر سلامي جز عمارت مستحكم كوشك چيزي باقي نماند. 30 هزار نفر از زوزن و جيزد و زاوه كشته شدند و پس از زلزله «وبا» آمد و 11 هزار نفر را از سنجان تا «دوغ آباد» كشت. شهر «جيزد» كاملا نابود شد و نقل كرده اند كه ملك زوزن در هنگام وقوع زلزله از «صفه» به ميان «كوشك» مي دويد و باز به صفه مي رفت و مي گفت «قيامت آمد». ناگاه «ارگ» زير و زبر شد و ملك بي نام نشان گشت (مجد خوافي 1361،174).ازبكان در سال‌هاي (998 هـ.ق) و (1025 هـ.ق) در حمله به خواف هزاران نفر را قتل عام و شهرها به ويژه شهر سلامه را غارت كرده‌اند. نادر شاه افشار در سال 1140 هـ.ق بر ابدالي ‌ها (افغان) و سيستاني‌ها هجوم برد و تا شهر هرات را به تصرف خود درآورد. اسحاق خان قرايي در سال 1200 هـ.ق ولايت خواف را تصرف و آن را ضميمه حكومت خويش در زاوه (تربت حيدريه) كرد. تركمن‌ها در سال 1267 به خواف حمله كردند و شهرها را غارت نمودند. و اين ناامني‌ها به طور گسترده تا دهه سوم قرن بيستم ميلادي (1925-1900م) ادامه پيدا كرد.

تحولات بين‌المللي

در نيمه دوم قرن هيجدهم ميلادي و در سال 1249 ه. ق(1871 م) پس از «جنگ هرات» خراسان به دو قسمت تجزيه شد قسمتي در شرق هريرود ضميمه افغانستان شد و قسمت ديگر جز ايران باقي ماند. در مبادي و مباني تمدني خراسان يك انقطاع و انسداد طولاني صورت گرفت و توليد و تجارت و خدمات متقابل شهرها و مردمان آن را تحت الشعاع قرار داد. (ابرهيمباي 1384) و در نتيجه «سرزميني كه قرن‌ها پر رفت و آمدترين چهارراه‌ جهان بود تبديل به بن‌بست گرديد». (پاپلي، 1375 ،24). علاوه بر مسايل ژئوپولتيكي، تحولات صنعتي به ويژه استفاده بيشتر از «راه‌هاي دريايي» و كم اهميت شدن راه‌هاي زميني موجب گرديد كه خراسان و خواف در دو قرن اخير در خور عظمت گذشته خويش توسعه نيابد و شهرهاي آن كم رونق گردد اما در عين حال باقي بماند.



آزمون فرضيه‌ها و آغاز دوران جديد



بررسي فرضيه اول حاکي از آن است که يکي از علل اصلي استمرار اين شهرها تداوم کارکرد قنات ها و دسترسي به آب در اين مراکز بوده است. چون قنات در منطقه هارتلند زيرساخت اصلي و منشا اوليه شکل گيري سکونتگاهاست و مظهر زندگي و فرهنگ تلقي مي شود. همانگونه که عدل (1381) تاکيد کرده است دانش و آگاهي مربوط به استخراج آب از زيرزمين از دوران حکومت هخامنشيان در اين منطقه در قالب قنات و کاريز جاري و ساري بوده است و فرضيه‌هاي مبتني بر رويکرد شيوه توليد آسيايي و نقش تعيين کننده «آب» در استقرار و تداوم شهر و شهرنشيني در اين خصوص مصداق مي‌يابد. حوادث و رويدادهاي سياسي، اجتماعي و طبيعي شهرهاي اين نواحي را تحت تاثير قرار داده‌اند و گاهي به سطح نازلي به عنوان يك سکونتگاه رسيده اند اما شهر به عنوان يك نهاد در کنار قنات به کلي نابود نشده است. (نگاه كنيد به پاورقي شماره 5).فرضيه دوم اين پژوهش مبتني بر موقعيت جغرافيايي و مرکزيت شهرهاست که در دو سطح «کلان» و «خرد» قابل بررسي است. در سطح کلان ولايت خواف و شهرهاي آن در کانون شبکه «راه ابريشم» قرار داشته است که از شرق به غرب، چين و هند تا آذربايجان و آناتولي (ترکيه) را به شهرهايي همچون سمرقند، بلخ، بخارا و هرات، نيشابور، توس، وارغيان متصل مي نموده است و از شمال به جنوب بر سر راه شهرهاي ماورالنهر و «مرو» به قهستان، سيستان کرمان و هرمز قرار داشته است. از نظر سياسي، نظامي و اقتصادي کاخ پادشاهي کوشک در شهر سلامه و قلعه قاهره در زوزن و از نظر ديني و آموزشي و وجود آتشکده‌ها، مساجد و مدارس در شهرهاي زوزن، خرگرد و سنگان حاکي از اهميت و تعامل وسيع شهرهاي قديم خواف با ديگر شهرهاي مشرق زمين است. همانگونه که اشاره شد انقطاع و انسداد شبکه راهها و تحولات بين المللي يکي از عوامل اصلي افول شهرهاي مذکور بود به گونه اي که بسياري از راهها و شبکه هاي ارتباطي نابود شد و اندک آثاري که از آنها در قالب کاروانسراها و رباطات همانند «رباط زيارت» بين سلامه و زوزن و ميل ها (همانند «ميل کرات» در نزديکي شهر سنگان) و «حوضهاي آب» باقي مانده به دشواري براي مردم نسل جديد قابل تحليل است.بررسي فرضيه دوم در سطح خرد (محلي) نيز مصداق پيدا مي کند چون هر يک از شهرهايي که از عهد باستان تاکنون باقي مانده اند مرکز ارائه کالاها و خدمات به روستاها و سکونتگاههاي اطراف خود بودند همانگونه که اشاره شد در اطراف شهر زوزن در قرن پنجم هجري 124 روستا وجود داشته است که اکنون تعداد آنها به کمتر از يک چهارم کاهش يافته است. در اطراف شهرهاي سلامه، سنگان و نشتيفان روستاهاي متعددي وجود داشته و دارد که از عملکردهاي خدماتي اين شهرها بهره مند مي شوند. اخيرا در معرفي انواع کارکردهاي شهري و ارايه خدمات براي اين شهرها براي شهر قاسم آباد (زوزن) 16 نوع کارکرد خدماتي، براي شهر سلامه 15 نوع براي نشتيفان 11 نوع و چمن آباد (نزديک شهر سيراوند) 16 نوع گزارش شده است (زنگنه، يعقوب 1382). شهر قديمي لاژ و خرگرد به دليل نزديکي به شهر روي خواف (مركز) و شهر سيراوند با فاصله اندکي که از راه اصلي داشته عليرغم سابقه تاريخي هنوز به شکل روستا باقي مانده‌اند و تبديل به شهر نشده اند و اين امر دليل ديگري است بر اين امر که مرکزيت مکاني و مجاورت با شبکه راهها و عملکردهاي خدماتي براي سکونتگاههاي اطراف در توسعه يافتگي و عدم توسعه شهرها نقش تعيين کننده‌اي دارد.فرضيه سوم مبتني بر نقش ارزشهاي تمدني بويژه نهاد دين در استقرار و توسعه شهرهاست، ولايت خواف در عهد عتيق تمدن ايرانشهري و حکومت هخامنشيان، سلوکيان، اشكانيان و ساسانيان و ابداعات و مقدسات آنها را در زندگي اجتماعي و شهرنشيني و معماري تجربه کرده است. بنيانگذاري شهر سنجان در هند توسط مهاجران زردشتي خواف را مي توان مصداقي کامل از نقش تعيين کننده دين در استقرار شهرها و تاکيدي بر اثبات نظريه «دوکولانژ» قلمداد کرد که معتقد است «پيدايش صورت بنديهاي اجتماعي به نهاد مذهب مربوط مي شود». همين نظريه او را در مقابل نظريه مارکسيستي تاثير شيوه هاي توليدي بر شکل بندي ساختار اجتماعي قرار مي دهد. اما چنين مصداقهايي نمي تواند سهم زيرساختها و بويژه آب را در پيدايش شهرها تحت الشعاع قرار دهد و به معناي واقعي کلمه نظريه دوكولانژ نمي تواند براي تاسيس اکثر شهرها عموميت پيدا کند. نکته قابل توجه اين است که زير ساختهاي اصلي همانند قنوات (آب) و شبکه راهها در هر دوره‌اي مرکزيت مکاني و عملکرد شهرها را ثابت نگه داشته اند و به فراخور ارزشهاي تمدني هر دوره موجبات توسعه شهر و شهرنشيني و متناسب با آن را فراهم کرده اند. آتشکده را در عهد باستان و مسجد را در دوره اسلامي مي‌توان در بستر قنات شهرهايي چون زوزن، سنگان و خرگرد ديد. به همين ترتيب کاخ باستاني در شهر سلامه را شايد بتوان در عظمت پادشاهان ايراني و فلسفه ايرانشهري آن تحليل کرد. زيرساختهايي چون «قنات‌ها» باقي مانده اند و ارزشهاي تمدني ظهور کرده اند، شکوفا شده اند و افول کرده اند. به سخن ديگر شهرهاي کهن مهمانان مختلفي را اعم از زردشتي و مسلمان پذيرايي و تجربه کرده اند و اکنون در دوران جديد، همان شهرها رشد تازه اي را بر مبناي ارزشها و وضعيت نويني که ناشي از «دوره مدرنيته» و «توسعه يافتگي از نوع غربي» آن است آغاز کرده اند.

توسعه زيربناها و چشم انداز رشد شهرها در دوران جديد

تحولات بين المللي و ملي در دو دهه گذشته بويژه سقوط اتحاد جماهير شوروي و حاکميت دولت جديد در افغانستان و اتخاذ برخي از اقدامات و طرحهاي استراتژيک در شرق ايران موجب شد تا در دهه اخير (1384-1375) تعدادي از طرحها و پروژه هاي زيربنايي و مهم توسط دولت ايران در اين منطقه اجرا شود که زمينه مناسبي را براي توسعه شهرها و روستاها در دوران جديد فراهم مي کند. نگارنده در مقاله اي تحت عنوان «چشم انداز پايدار توسعه شرق ايران» (1384) اين طرحها و اثرات محلي، ملي و بين المللي آنها را معرفي کرده است. عناوين عمده ترين آنها عبارت است از: توسعه شبکه راه آهن در قالب طرحهايي که شامل پروژه هاي «راه آهن مشهد- سرخس (1365)»، «راه آهن مشهد – تربت حيدريه - بافق (1383)» و طرح «راه آهن تربت حيدريه – سنگان- هرات (1385)» مي شود. 2- توسعه شبکه راه‌ها که شامل احداث بزرگراه «مشهد – باغچه تربت حيدريه» و بهسازي و آسفالت راه تربت حيدريه به رشتخوار – خواف- تايباد – تربت جام- مشهد (1385-1378) مي گردد که در واقع رينگ کامل مسير «مشهد- خواف - مشهد» را تکميل مي کند و احداث راه خواف – قاين که فاصله آن را به سمت بندرعباس و چابهار در حدود 200 کيلومتر کم مي کند و احداث راه دوغارون (تايباد) به هرات افغانستان که امکانات مناسبي براي مناسبات اقتصادي و اجتماعي دو کشور ايجاد کرده است. 3- اجراي شبکه هاي انرژي برق رساني صنعتي و گازرساني (1382).4- احداث سازه هاي آبي همانند «سد سده خواف (1381)»، «سد بيدپارسي (1383)» و سد شهيد يعقوبي در رشتخوار (1379). 5- شبکه ارتباطات و مخابرات در همه شهرها و روستاها به گونه اي که اکثر خانه ها تلفن ثابت دارند و 80 درصد مردم تحت پوشش تلفن همراه هستند.6- اجراي طرحهاي امنيتي و کنترل مرزهاي افغانستان مثل اجراي «طرح کنترل و انسداد فيزيکي مرزهاي شرقي» (1382-1379) و فعال کردن بازارچه هاي مرزي «دوغارون»، «يزدان» و «زابل» در مرزهاي افغانستان. 7- توسعه فعاليت هاي اقتصادي و سرمايه گذاري ملي و بين المللي با اجراي طرح «اکتشاف و تجهيز معادن سنگ آهن سنگان» با همکاري «شرکت ايتاليايي دانيلي»[7] در حدود 350 ميليون دلار آمريکا که در نهايت ايجاد اشتغال براي 20 هزار نفر (1385-1378) را فراهم خواهد کرد و ايجاد شرکتهاي منطقه اي و محلي براي بوميان همانند شرکت «توسعه و عمران مجد شهرستان خواف (1382)» که همه با مشارکت مردم منطقه فعال شده‌اند.



نتيجه گيري



پايداري نهاد شهر در مقابل رويدادها و حوادث اجتماعي و طبيعي حاکي از آن است که پيدايش و استقرار شهرها بيشتر معلول عوامل زيرساختي همانند «آب»، «شبکه راهها»، «روابط بين شهري» و «موقعيت جغرافيايي» و «مرکزيت براي ارايه عملکردهاي خدماتي» به حومه است و «ارزشهاي تمدني» و بويژه «نهاد دين» در شکوفايي و توسعه شهرها در دوره هاي ايرانشهري، اسلامي و جديد نقش اصلي را داشته اند. ماندگاري و پايداري شهرهاي قديم در شهرستان خواف و بنيان گذاري شهرهاي جديد بر موقعيت‌ و مکانهايي که ازعهدباستان‌سابقه مدنيت و شهرنشيني دارند نشان مي‌دهد که:1- شهرهاي باسابقه طولاني سکونت گزيني که از گذشته دور (در اين پژوهش حداقل ششصد سال پيش) مراکز عمده جمعيتي به شمار مي آمده اند، به دليل تداوم کارکرد زيرساخت ها همچون قنوات، راهها و تداوم کارکردهاي خدماتي به سکونتگاههاي اطراف خود به زندگي اجتماعي و پويايي خود ادامه داده اند.2- ارزشهاي تمدني و بويژه آموزه هاي ديني گرچه در رشد و شکوفايي نهادهاي اجتماعي و توسعه شهرنشيني و عمران، معماري و هنر نقش معناداري داشته اند اما در حفظ حيات شهرها و جبران خسارات ناشي از رويدادهاي طبيعي، اجتماعي و بين المللي همانند انسداد و انقطاع شبکه راه ها و روابط بين شهري و بين المللي به گونه اي معنادار موثر نبوده اند.3- در سطح خرد شهرها و سکونتگاههايي که از نظر اقتصادي و بويژه عملکرد خدماتي نظير بازار، آموزش، بهداشت و غيره از تحرک و پويايي بيشتري برخوردار بوده اند و فاصله نسبتا بيشتري با مراکز اداري و سياسي اين شهرستان داشته‌اند باقي مانده‌اند و به عنوان شهرهاي جديد به حيات خود ادامه مي دهند

.پانوشتها

1- شهرستان خواف در جنوب شرقي استان خراسان رضوي و داراي مرز مشترک با کشورهاي افغانستان است در تاريخ 21/4/1368 از شهرستان تربت حيدريه استقلال يافته داراي 9250 کيلومتر مربع مسافت است حدود 111738 نفر جمعيت دارد شهر «روي» با جمعيتي در حدود 22413 نفر مرکز آن است. شهرسنگان (1372) داراي 8373 نفر جمعيت است و شهر قاسم آباد (1379) با روستاي زوزن 6600 نفر جمعيت دارد و شهر سلامه (1382) با جمعيت 5889 نفر و شهر نشتيفان (1382) داراي 6560 نفر جمعيت هستند که شهرداري هر يک در سالهاي مذکور به تصويب دولت ايران رسيده است.2- هارتلند از ديدگاه ژئوپولتيکي توسط دانشمند انگليسي مکيندر (1919) مطرح شد که در اين سرزمين از کنار درياي مازندران شروع و تا کوههاي شمال افغانستان ادامه مي يابد. (پاپلي 1383، 31)3- نگارنده در دوره هاي پنجم و ششم مجلس شوراي اسلامي (1383-1375) نماينده مجلس شوراي اسلامي از حوزه انتخابيه شهرستانهاي خواف و رشتخوار بوده است.4- عنوان حاکم ولايت هاي مرزي معادل استراتگوس بيزانسي.5- در همه شهرهاي خواف هنوز قنات ها داير و زنده هستند، شهر سلامه داراي پنج قنات بوده است که يکي از آنها داير است. شهر نشتيفان داراي قناتهايي بنامهاي شميران، بهناب، ده، پروندان، ميرانداب و شهرسنگان داراي قناتهاي کيسه نو و ده و در شهر روي قنات نوده ، سعد آبادو و در زوزن قنات تاريخي زوزن همچنان مورد بهره برداري است.6- سعدي در باب چهارم حکايت بيست و چهارم «گلستان» به وقايع دربار «ملک زوزن» پرداخته است.7- محمد مظفر پدر شاه شجاع ممدوح «حافظ شيرازي» اهل خواف بوده است.8- تعدادي از پروژه هاي مهم بندهاي (1 تا 7) به پيشنهاد و تلاش نگارنده مصوب شده و به اجرا درآمده است. مراجعه کنيد به مقاله «چشم انداز توسعه پايدار شرق ايران».

منابع فارسي:

1- ابراهيمباي سلامي، غلام حيدر (1384) چشم انداز توسعه پايدار شرق ايران، فصلنامه تحقيقات جغرافيايي. شماره پياپي 77 تابستان 1384. مشهد. 2 - ابريشمي، محمدحسن (1383) زعفران از ديرباز تا امروز، دايره المعارف، انتشارات اميرکبير، تهران.3- احراري، رودي عبدالکريم (1384) خواف در گذر تاريخ، انتشارات شيخ الاسلام احمد جام. خواف4-- امبرسز و ملويل (1370)، تاريخ زمين لرزه‌هاي ايران، ترجمه ابوالحسن رده، نشر آگاه، تهران..5- بلر، شيلااس (1377) مدرسه زوزن: معماري اسلامي شرق ايران در آستانه حمله مغول، ترجمه سعيده حسني، مجله «اثر» شماره هاي 29 و 30، تهران.6- بمات، نجم الدين (1369) شهر اسلامي، ترجمه محمدحسين حليمي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. تهران.7- بيروني، ابوريحان (1363) آثار الباقيه عن القرون خاليه، ترجمه اکبر داناسرشت، انتشارات اميرکبير تهران8- پاپلي يزدي، محمدحسين (1375) ژئوپولتيک شرق ايران، فصلنامه تحقيقات جغرافيائي شماره 43 و 44، مشهد.9- پاپلي يزدي، محمدحسين و حسين رجبي سناجردي (1382) نظريه‌هاي شهر و پيرامون، انتشارات سمت، تهران.10- پورداود، ابراهيم (1926) ايران شاه، چاپ بمبئي.11- حافظ ابرو خوافي (1982)، تاريخ حافظ ابرو، مجلد دوم جغرافياي خراسان، مصحح دورتيا كراولسكي، ويسبادن.12- خسروي، محمدرضا (1366) جغرافيايي تاريخي ولايت زاوه، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد.13- زرين کوب، عبدالحسين (1343) تاريخ ايران بعد از اسلام، اميركبير، تهران.14- زنگنه قاسم آبادي، ابراهيم (1382) سيماي هزار ساله خواف، ناشر مولف و شوراي اسلامي شهر خواف.15- زنگنه، يعقوب (1382) توزيع فضايي سکونتگاه‌هاي شهري و روستايي ، همايش توسعه خواف، منتشر نشده.16- طباطبائي، سيد جواد (1384) ديباچه‌اي بر نظريه انحطاط ايران، ناشر نگاه معاصر، تهران.17- عدل، شهريار (1381) روزنامه نوروز، شماره 333، سال دوم، يکشنبه 5 خرداد 1381، تهران.18- عدل، شهريار (1377) نگاهي به برداشتها و ديدهاي شمارگاني (ديژيتالي) و فتوگرامري شده زوزن و بسطام، «اثر» شماره‌هاي 29 و 30، تهران.19- فراي، ريچاد، ان (1358)، عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجب نيا، انتشارات سروش. تهران.20- کاستللو، وينسنت (1368) شهرنشيني در خاورميانه، ترجمه پرويز پيران و عبدالعلي رضايي، نشر ني، تهران.21- كاشاني، مجتبي (1376) از خواف تا ابيانه، ناشر مؤلف، سعادت آباد، تهران.22- کامروا، محمد علي (1379) «شوراي شهر و بحران مشروعيت در مديريت شهري»، پژوهش ش 53، تهران.23- لسترنج (1364) جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجمه محمد عرفان، علمي و فرهنگي، تهران.24- لباف خانيکي، رجبعلي (1382) توسعه خواف، گذشته، چراغ راه آينده، همايش توسعه خواف، منتشر نشده.25- مجد خوافي (1361) روضه خلد، ترجمه سعيد نفيسي، انتشارات فخررازي، تهران.26- مجيدزاده، يوسف (1368) آغازشهرنشيني در ايران، مرکز دانشگاهي، تهران27- مظاهري، علي (1348) زندگي مسلمانان در قرون وسطي، ترجمه مرتضي راوندي، نشر سپهر و فرانکلين، تهران.28- مشکور، محمدجواد (1343) ايران در عهد باستان، انتشارات سازمان تربيت معلم و تحقيقات تربيتي، تهران.29- مقدسي، ابوعبدالله (1361) احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه علينقي منزوي، مولفان و مترجمان، تهران.30- مؤلف ناشناخته (1362) حدود العالم من المشرق و المغرب، تصحيح منوچهر ستوده، طهوري. تهران.31- وبر، ماكس (1375) شهر درگذر زمان، پژوهش و بازگردان شيوا كاوياني شركت سهامي انتشار، تهران.32- نسوي، شهاب الدين (1344) سيرت جلال الدين مينکبرني، تصحيح مجتبي مينوي، ترجمه و نشر کتاب، تهران.33- يونسکو (1378) بعد فرهنگي توسعه به سوي رهيافتي عملي، ترجمه محلاتي، فرهنگ و توسعه، تهران

1- .منابع لاتين:

34-AdleC. (1996) Une contree redecouverte, le, pays de zauzan a la veille de l invasion mongole colloque franco-allemend October 1992 paris-teheran.35-Adle C. (1995) , Archeologie et arts du monde irannien , de I,Inde mususulmane et du Caucase d,après quelques recherches recentes de terrain, 1984-1994, Comtes rendus de I,Academie des Inscriptions et Belles –Lettres.36- Blair sheilar s. (1985) The Madrasa at Zuzan, Islamic Architecture in Easten Iran on the Eve of Mongol Invasion Muqarnas,NO,3 de coulanges , fustel (1956) the Ancient city New York: Doubleday Anchor Books. 37- Godard A (1949) Khorasan Athar-e Iran vol IV/1 1949 PP 7-150 (Zuzan PP 113-125) S.S Blair The Madrasa at zuzan: Islamic Architecture in Eastern Iran on the Eve of the Mongol Invasion Muqarnas vol 3 1985 PP 75-9138- Kinneir,T.M (1813), A Geographical Memoir of the Persian empire accompanied by aMap, London, 1813,PP. 183-18439- Herzfeld E,(1929) Zarathustra Archaologische Mittelungen aus Iran, vol .I.40- Wilson, H.H (1841), Ariana Antiqua. A Descriptive Account of the Antiquities and Coins of Afghanistan, London, 1841, PP. 176-177, carte entre P.214 et 21541- Yate, Edward (1910) Gazatter of Persia volume 1 printed at the Government monotype press 1910 prepared by the general staff , head quarter India, p ,73.

[1] Hofer, paul

[2] Yevje vich, vuji can

[3] Carter, harold

[4] The ancient city

[5] Arrian

[6] Susian

[7] DANIELI Company

هیچ نظری موجود نیست: