*در طرحي كه چند سال پيش در آن به ارزيابي و سنجش ارزشها و نگرشهاي ايرانيان پرداخته شد، از زاويه جامعهشناسي درباره دروغ هم تحقيقي صورت گرفت. چه نتايجي به دست آمد؟
در مجموعه مباحثي كه در آن طرح درباره خصلتهاي منفي ايرانيان گفته شد بخشي مربوط به صداقت ودروغ است كه از نظر پاسخگوها جامعه ما از حيث درصد دروغگويي درصد بالايي دارد و درصد زيادي اعلام كردند در جامعه ما صداقت كم است و مردم زياد دروغ ميگويند.
در اين طرح وقتي از افراد پرسيده شد كه صداقت چقدر در جامعه ما وجود دارد كساني ، كه گفتهاند كم يا خيلي كم يا اصلاً وجود ندارد، نسبت به كساني كه گفتهاند زياد و خيلي زياد 3 برابر بود.
يعني آنهايي كه گفتهاند صداقت وجود ندارد سه برابر كساني هستند كه گفتهاند وجود دارد. به عبارتي از هر چهار نفر، سه نفر گفتهاند در جامعه صداقت وجود ندارد. معناي روشن اين قضيه اين است وقتي كسي اعتقادش بر اين است كه صداقت در ميان افراد وجود ندارد و اكثريت اين نظر را دارند، ديگر افراد هم براساس همين عقيده هم عمل ميكنند يعني اينكه اگر شما فكر كنيد همه دروغ ميگويند شما اگر راست بگوييد بازنده هستيد. بنابراين ما در جامعهشناسي به اين فرآيندها، فرآيندهاي تشديدكننده ميگوييم.
وقتي من در جامعه احساس كنم همه دروغ ميگويند حتي اگر خودم با دروغ موافق نباشم، احتمالا مصلحت و منفعتم ايجاب ميكند من هم دروغ بگويم بنابراين اين عقيده خودش مولد دروغگويي هم ميشود.
در ايران حتي وقتي به سيستم حكومتي هم مراجعه ميكنيم دروغگويي را تشويق ميكند.
علاوه بر ادارات دولتي در بخش خصوصي هم دروغگويي ترويج و تشويق ميشود و خودشان ميخواهند دروغ بگويي چون راستگويي به منفعت فرد نيست.
حتي آييننامههاي ادارات نيز دروغگويي را ترويج ميدهند چون امكان اجراي كامل آييننامهيي كه نوشتهاند، وجود ندارد و خودشان هم ميدانند چنين آييننامهيي اجرايي نيست اما آن را مينويسند ولي ازمردم ميخواهند بر خلاف خقيقت ادعا كنند اينجا مساله دروغ و دور زدن پيش ميآيد و خود سيستم دروغگويي را تشويق ميكند. اين علتش اين است كه دروغ در اين جامعه هيچ قبحي ندارد در حالي كه به لحاظ ديني دروغ جزء گناهان كبيره است اما در قانون مجازات ما براي دروغ هيچ مجازاتي وجود ندارد براي بدحجابي شلاق هم ميزنند. البته استثنائاً براي «دروغ در شهادت» مجازات وجود دارد اما براي سرقت و خيلي مسائل ديگر كه به هيچوجه خطراتش به اندازه دروغ نيست، مجازات وجود دارد.
دروغ بنيان جامعه و بنيان اعتماد اجتماعي را از بين ميبرد. وقتي در جامعه اعتماد نباشد هزينههاي سنگيني در پي خواهد داشت.
مثلاً در جامعهيي كه فرض بر راستگويي است، گرفتن ماليات هيچ هزينهيي براي دولت ندارد اما در جامعهيي كه فرض بر دروغگويي است بخشمهمي از ماليات را بايد براي بررسي صحت گفتههاي افراد هزينه كرد. بنابراين دروغ بنيان و نظم اجتماعي را از بين ميبرد اما در اينجا هيچ حسياسيتي نسبت به آن وجود ندارد، نهتنها وجود ندارد بلكه در خيلي از جاها دروغگويي نشانه زرنگي تلقي ميشود و افراد با افتخار ميگويند دروغ گفتند و از زير بار هزينه يا مثلاً كاري در رفتند.
اين در حالي است كه در جوامع پيشرفته كليديترين مسائل دروغ است كه دليل هم دارد. وقتي قضيه مونيكا براي كلينتون پيش آمد و جامعه نسبت به آن حساس شد و با آن برخورد كرد، به اين دليل نبود كه چرا اين قضيه پيش آمد چون از نظر آنها اين يك مساله شخصي بود كه به كسي ربطي نداشت بلكه به اين دليل بود كه در اين جريان كلينتون دروغ گفته بود و دروغ برايش مساله ايجاد كرد.، وقتي دروغ گفته ميشود اعتماد به طور كلي از بين ميرود. كسي كه دزدي كرده اگر خودش اعتراف كند كه دزدي كرده است، شرف دارد به كسي كه دروغ را چاشني دزدياش كند و از آن فرار كند. در مدرسه داستان چوپ اندروغگورا خواندهايم اما درجامعه به گونه ديگري عمل ميكنيم.
صداقت اصل است. در سوئد كسي كه رهبر يك حزب و در آستانه نخستوزير شدن بود، فقط به اين دليل كه ثابت شد يك دروغ كوچك در مورد حقوق و مالياتش گفته است، كه در ايران اصلاً دروغ محسوب نميشود، در اوج كارش حزباش را ترك كرد و استعفا داد. 15 سال كنار ماند تا مجدداً اعتماد را جلب كرد و دوباره رهبر حزب شد و الان در حال پيروزي است. اين فرد با اختيار خود رفت نه با زور و اجبار.
كسي كه دروغ ميگويد به هيچوجه نميتوان ديگر به او اعتماد كرد. از عجايب روزگار است كه هرچند براساس آموزههاي مذهبيمان دروغگويي از بدترين كارها است، مثلاً اميرالمومنين ميگويد هيچ عمل قبيحي به قبح دروغ نيست يا حضرت رسول ميگويد مومن ممكن نيست دروغ بگويد. اما در جامعه ما مثل آب خوردن دروغ ميگويند. اگر قرار باشد ما يك معيار براي سلامت جامعه در نظر بگيريم آن معيار صداقت و راستگويي است و متاسفيم كه اين وضعيت به وجود آمده است.
البته توجه به اين مساله از زمان قديم مثلاً در زمان داريوش هم بوده است و همه ميدانستند دروغ در جامعه بشري بنيانافكن است و همهچيز را نابود ميكند؛ از جمله روابط بين والدين و فرزند، زن و شوهر، همسايهها و دوستان گرفته تا روابط بين مردم و حكومتشان.
به طور كلي تحقيق درباره ارزشها و نگرشها نشان ميدهد جامعه ايران از لحاظ ارزشهاي اخلاقي در سطح بسيار پاييني قرار دارد و نكته جالب اين است كه افراد و مشاغلي كه بايد معرف اخلاقيات بالا باشند در سطح بسيار پاييني قرار گرفتهاند. مثلاً در بحث اعتماد اجتماعي، اعتماد به روحانيت به شدت پايين است و حتي از ورزشكاران هم پايينتر است. اين در حالي است كه روحانيت بايد معرف و شاخص اخلاقيات و ارزشها باشد.
بخشي از اين وضع در از بين رفتن بنيانهاي ارزشي به حاملان و معرفان اين ارزشها برميگردد كه در واقع بايد جامعه را به اين ارزشها باورمند كنند. مساله ديگر اين است كه وقتي در جامعه ارزشها به اين شكل از بين ميروند و نابود ميشوند و مردم معتقد ميشوند كه چنين ارزشهايي وجود ندارد، بصيرت اجتماعي هم از بين ميرود.
در اينجا منظور از بصيرت اجتماعي اطمينانبخش بودن قضاوتها و نظرات نسبت به محيط پيرامون است. وقتي نسبت به اطرافيانمان قضاوت اطمينانبخشي داشته باشيم يعني بصيرت داريم و تا وقتي اين قضاوت اطمينانبخش را نداشته باشيم نميتوانيم نسبت به رابطه با ديگران تصميم درست بگيريم.
نتايج تحقيق در جامعه ما نشاندهنده اين است كه بصيرت اجتماعي در جامعه بسيار پايين است.
در جامعه ما كساني كه در وضعيتي قرار ميگيرند كه نميدانند چه كسي دلسوز ملت و خادم است و چه كسي خائن؛ چهار، پنج برابر كساني هستند كه ميدانند يا معتقدند كه ميدانند. همچنين كساني كه نميدانند دينداري يعني چه و ديندار واقعي چه كسي است، چهار برابر كسانياند كه ميدانند.
دليل اينكه اين اتفاقها در جامعه ما رخ ميدهد اين است كه هيچ بنيان ارزشي محكم كه اصليترين آن صداقت است، وجود ندارد.
*آيا اساساً سياستورزي و دروغ لازم و ملزوم يكديگرند و كسي كه در مسند قدرت است بايد حتماً دروغ بگويد تا كارش پيش رود يا اينكه بدون دروغ هم ميشود امور را اداره كرد؟
در اينجا اول لازم است تعريف دروغ و منظورمان را مشخص كنيم.
بعضي وقتها ممكن است ما يك تحليل متفاوت داشته باشيم كه اين به نظر من دروغ نيست، يا اينكه ممكن است بعضيوقتها همه حقيقت را نگوييم. در دادگاههاي انگليس وقتي ميخواهند قسم بخورند ميگويند من قسم ميخورم حقيقت را بگويم، غير از حقيقت چيزي نگويم و تمامي حقيقت را بگويم. اين تعريف جامعي ازصداقت است . در سياست نميشود همواره همه حقيقت را گفت. اين دروغ نيست.. ممكن است همه حقيقت گفته نشود.
از سياستمدار نميتوان انتظار داشت همه حقيقت را بگويد. هيچ سياستمداري در دنيا همه حقيقت و راست را نميگويد چون بحث منافع و مصالح مطرح است اما دروغ گفتن فرق ميكند. دروغ گفتن يعني واقعيت را قلب كردن و چيزي را كه نيست گفتن.
سياستمدار لزومي ندارد همه حقيقت را بگويد اما دروغ نبايد بگويد آن هم بطور مكرر ومثل آب خوردن!!. با اين حساب سياست ربطي به دروغ ندارد و در ايران است كه سياست با دروغ عجين شده است چرا كه در همه امور روزمره و در همه جا ميبينيم دروغ گفته ميشود و ربطي فقط به سياستمدار ندارد و ذاتي سياست نيست. جامعهيي كه زنده باشد مقابل دروغ مقاومت ميكند و بيشترين هزينهها را به دروغگو تحميل ميكند؛ چه اين دروغ موقع خريد يك لباس باشد و چه در زمان سياست و انتخابات. بنابراين هيچ رابطهيي بين سياست و دروغ نيست اما اگر در ايران هست در همه اجزا وجود دارد. در ماليات دادن دروغ ميگويند تا الي آخر. در اين موارد مردم براي خودشان حق دروغ گفتن هم قائل ميشوند و ميگويند چرا ما بايد به مرجعي كه پاسخگو نيست ماليات بدهيم.
لذا كم كم دروغ عادي ميشود و به همين دليل هم در زمان انتخابات آمارهايي داده شد كه دروغ بود اما هيچ كس نيست كه پيگيري كند اين دروغ است يا راست.
راديو و تلويزيون هيچ وقت پيگير اين نيستند كه يك خبر دروغ است يا نه. حتي يك مورد هم نميتوان پيدا كرد كه عليه يك دروغ رسمي موضع رسانهاي بگيرند . پيگير بودن معنياش اين نيست كه يك نفر بگويد از نظر ما دروغ است.
پيگير يعني اينكه دقيق بروند شواهد و قرائن را درآورند و يك ناظر بيطرف رسيدگي كند. در كشور ما اصلاً در پي اين نيستند چون حتي اگر اثبات هم شود كه دروغ بوده هيچ اتفاق خاصي نميافتد و فقط چند روزي ميخندند.
*مسائل اخلاقي در اينجا چه نقشي دارد؟
جامعهيي كه دروغ ميگويد ممكن است دلايل اقتصادي و اجتماعي داشته باشد. اما وقتي اين دروغ گفتن عادت شد جزء اخلاق ميشود و حتي اگر آن دلايل اقتصادي و اجتماعي و ضرورت دروغگويي هم از بين برود اين اينرسي اخلاقي وجود دارد و ادامه پيدا ميكند.
اما اگر بخواهيم دليل اصلي و ركن اصلي اين دروغگويي در شرايط كنوني را بدانيم بايد بگوييم در گذشته شكافي بين دولت و ملت بود. دولتها زور ميگفتنند و ملتها براي آنكه از زير آن در روند، چون آن دولت را متعلق به خودشان نميدانستند به انواع مختلف ريا و دروغ و تزوير متوسل ميشدند. دليل ديگري كه درسده اخير در جوامع اضافه شده شكاف بين ارزشهاي اجباري با ارزشهاي جاري است.
مثلاً 300 سال پيش در اروپا براي مجازات كردن افراد بدون هيچ ابايي شكنجه ميكردند و حكومت هم صريحاً ميگفت شكنجه ميكند. اينجا فعل حكومت با ارزشهاي اجتماعي تعارضي نداشت و هيچ مسالهيي نبود واگر همبود حكومت دفاع ميكرد. اما الان در دنيا هيچ كس شكنجه را نميپذيرد بنابراين هيچ كس هم حاضر نيست ادعا كند كه ما شكنجه ميكنيم ولي خيليها شكنجه ميكنند. بنابراين براي پوشاندن اين قضيه راهي جز دروغ باقي نميماند. دروغ در واقع ميخواهد اين شكاف را بپوشاند و ناديده بگيرد.
مثلاً قانون حقوق شهروندي ميگويد كسي حق ندارد به زنداني چشمبند بزند اما الان ميزنند. وقتي بپرسي ميگويند اين كار را نميكنيم چون نميتوانند به خاطر قانون بگويند اين كار را ميكنيم. حالا چرا آن قانون را نوشتهاند؟ چون مطابق با ارزشهاي دنياي امروزي است. خيلي از مسائل ديگر را در جامعه به اين شكل ميتوانيم ببينيم.
منشاء دروغ در جامعه ما علاوه بر بخشي كه به شكاف بين دولت و ملت در گذشته برميگردد، بخشي هم به تعارضي بين اين ارزشها برميگردد.
رواج دروغگويي در جامعه خطرش هزار برابر بدتر از شكنجهيي است كه دولتها در گذشته و در ملاءعام انجام ميدادند و خودشان هم به آن اعتراف ميكردند. من فكر ميكنم مردم آن را ميپذيرند اما ميگويند دروغ نگوييد. چون اين موضوع قابل اصلاح است اما دروغ قابل نيست.
در چنين سيستمي متهمان هم براي فرار از وضعيتي كه در آن قرار دارند، متوسل به دروغ ميشوند و اينجا يك دور باطل راه ميافتد.
*آيا اصولاً ميشود گفت در سياست دروغ در يك جايي خوب است و در جايي بد؟
يكي از مسائل و بحثهاي اخلاقي جدي كه وجود دارد همين است كه آيا ارزشهاي اخلاقي مطلقاند، آيا اينها با هم تعارض ندارند؟
قضاوتها را بايد ارجاع داد به افكار عمومي يعني اينكه در اصل آن دروغ نباشد مثلاً اگر حكومتي به هر دليلي فردي را شكنجه ميكند بايد صراحتاً به مردم گفته شود. نكته مهم اين است هر كاري كه ميخواهد صورت گيرد بايد شفاف باشد تا عرف عمومي بتواند از آن دفاع كند. يعني اگر عرف عمومي آن را پذيرفت فارغ از آنكه درست است يا غلط، اين ميتواند پايه درستي باشد براي جلوگيري از انحرافات. اما اگر مثلاً ما بگوييم شكنجه اصلاً نداريم ولي يك استثنا تعيين شود و در خفا شكنجه كنند. در اينجا آن كسي كه شكنجه ميكند دستش براي شكنجه همه باز ميشود ودرعمل اصل برشكنجه ميشود و چون نمي تواند بپذيرد دروغ ميگويد و اين دروغگويي در همه چيز رواج پيدا ميكند. مثلاً وقتي ما به فرد جاني كه ميخواهد فرد بيگناهي را بكشد دروغ ميگوييم وبيگناه را پناه ميدهيم ودرعين حال آن را كتمانميكنيم ، اما ميتوانيم از اين دروغ خود دفاع كنيم و شرمنده نيستيم چون براي نجات فرد بيگناهي بوده است. در اين حالت و با ارجاع به افكار عمومي وشفافيت اين مشكل حل ميشود. ولي اگر قرار باشد حق دروغگويي بنا بر مصلحت باشد و حق شكنجه بنا بر مصلحت باشد و هيچ شفافيتي نباشد آن موقع براي كوچكترين امور دروغ گفته ميشود و براي جزييترين چيزها شكنجه صورت ميگيرد و هيچ كس هم نميفهمد، بعد هم ميگويند اين مصلحت بوده است يا به طور كل تكذيب ميكنند. در اين حالت چون فرد نميتواند از دروغش دفاع كند يك دروغ ديگر ميگويد و اين دروغ هم مصلحت پوشاندن دروغ قبلي ميشود. مثل اوضاعي كه شاهد بودهايم. ميگويند حيثيت نظام از بين ميرود پس يك دروغ براي حفظ اين حيثيت گفته ميشود در حالي كه دروغ بيش از همه چيز اين حيثيت را از بين ميبرد. بنابراين اگر من بخواهم شخصاً عقيدهام را بگويم بدون اينكه بخواهم هيچ قضاوت اخلاقي بكنم و بگويم حق هست شكنجه شود يا نه، حق هست دروغ گفته شود يا نه، ميگويم بايد اگر كاري صورت گرفت بتوان بصورت شفاف اعلان و از آن دفاع كرد.
اما مشكلي كه نزد برخي افراد به وجود آمده برداشت غلط از تقيه است چرا كه تقيه را مبناي دروغ گرفتند. متاسفانه بخشي از جناح حاكم حتي به امام هم همين را ميگويد (وقتي مثلاً ميگويند سخنراني امام در پاريس در مورد حق حاكميت مردم چنين بوده است، ميگويند شرايط طوري بوده كه امام تقيه و آن صحبتها را كرده در صورتي كه حقيقت چيز ديگري است و حقيقت حقي براي مردم قائل نيست). اين اتهام خيلي سنگيني است و اگر كسي اين كار را بكند هيچ جايگاه ديني ندارد. تقيه ربطي به دروغ گفتن ندارد. تقيه در شرايطي خاص صورت ميگيرد و آن هم به شكلي كه راست نگويد، نه اينكه دروغ بگويد. در مصدر حكومت و جلوي مردم لازم نيست كسي تقيه كند.
اما در مملكت ما شرايط طوري شده است كه خيلي راحت هر چيزي را به هر كسي كه خواستند انتساب ميدهند و اگر جملات خلاف آن را بياوري ميگويند تقيه كرده و واقعيت چيز ديگري است. متاسفانه از اين گزارههاي ديني استفادههاي بسيار غيرديني و ضدمذهبي ميشود كه بنيان دين و شرع و اسلام را از بين ميبرد.
*به نظر شما نقش رسانهها در اين وضعيت چيست و چرا با اينكه در همه جاي دنيا رسانهها وظيفه شفافسازي و پيگيري واقعيتها را دارند اما در ايران در اين زمينه رسانهها موفق نبودهاند؟
اين يك نكته كليدي است كه فراموش نكنيم رسانه به خودي خود كاري از دستش برنميآيد. اين رسانه نيست كه اين كارها را انجام ميدهد. اين مجموعه جامعه است كه اين كار را ميكند. (مثلاً رئيسجمهور خيلي راحت جلوي ملت هاله نور را تكذيب كرد، رسانهها بايد چه كار كنند؟)
در جامعه غربي اگر چنين چيزي پيش آيد بلافاصله بايد استعفا دهند زيرا مردم و جامعه و نهادها دست از سرش برنميدارند. اما در ايران اگر رسانه پيگير موضوعي شود آن را ميبندند. همه بار نبايد بر دوش رسانه باشد و هر روز تكرار و پيگيري كند ،رسانه بايد افكار عمومي را بيدار كند. در ايران صحبتهايي كه جلوي چشم ملت گفته شد را انكار ميكنند و بعد پشت سر به مردم ميخندند. رسانه تنها كاري كه ميتواند بكند اين است كه اين موارد را افشا و علني سازد اما اگر يك جامعه سالم باشد و كسي در آن دروغ بگويد همه رسانهها به آن ميپردازند. ما در ايران رسانه مستقل از دولت نداريم كه اين كارها را پيگيري كند. رسانهها غالباً به شكلي وابسته به حكومت هستند.
*براي بهبود اين وضعيت چه بايد كرد، راهكار شما چيست؟
يك ركن اصلي اين قضيه اين است كه ما بتوانيم رسانههاي مستقل داشته باشيم. اما رسانه مستقل اين طور نيست كه كسي برود مثلاً يك رسانه مستقل بسازد بلكه بايد قدرت دولت را مقابل رسانهها محدود كرد. تا وقتي دولت قدرت مسلط دارد و همه چيز را تحت كنترل خودش دارد ما هيچ چيز مستقلي نميتوانيم داشته باشيم. بنابراين يك ركنش اين است كه دولت را پاسخگو كنيم. هنگامي كه دولت از حالت مستقل ميخواهد منتقل به وضعيت پاسخگو شود بايد قدرتش كم و در مقابل قدرت مردم زياد شود. دولت وقتي وابسته به مردم ميشود كه منابع مالياش وابسته به مردم باشد. با وجود درآمد فعلي نفت چنين اتفاقي نخواهد افتاد و با طرح جديد (حذف يارانه) كه دارند به اين شكل تصويب ميكنند يعني قدرت دولت را در مقابل ملت زياد ميكنند و اين فجايع اخلاقي و ارزشي را زياد ميكند. تا زماني كه دولت ايران به لحاظ منابع اقتصادي مستقل از ملت است و ملت تابع دولت است يقين داشته باشيد ما نميتوانيم از اين وضعيت بيرون بياييم. اما اگر در مسير درست افتاديم به اين معنا نخواهد بود كه دروغ فوراً از بين ميرود. همانطور كه گفتم اينرسي اخلاقي موجود كماكان باقي ميماند اما مثل كاميوني ميشود كه موتورش خاموش شده. موتور كاميون كه خاموش شود كاميون در حالي كه راه ميرود، نميايستد فقط سرعتش كم ميشود تا به يك جايي كه رسيد كاملاً بايستد. اميد داريم در آينده در آن شرايط وضعيت اخلاقي جامعه بهبود يابد ولي در شرايط كنوني با وضعيتي كه قدرت فائقه و سلطه بلامنازع دولت بر همه رسانههاست، امكان اينكه دروغگويي از بين رود وجود نخواهد داشت. علتش اين است كه در چنين فضايي شكاف دولت و ملت زياد ميشود، اعتماد سياسي و اجتماعي كم ميشود. اعتماد سياسي و اجتماعي كه كم شود دروغگويي هيچ هزينهيي ندارد و به يك ارزش هم تبديل ميشود و كسي هم نميتواند گريبان حكومت را بگيرد و بگويد چرا دروغ گفتي يا چرا راست گفتي. وقتي گريبان حكومت را نميشود گرفت خود مردم هم به اين كار غلطدروغگويي رغبت پيدا ميكنند، عادت ميشود و همين دور باطل جلو ميرود و براي اينكه اين دور شكسته شود تنها راه از بين بردن شكاف دولت و ملت است. از بين بردن آن هم فقط از اين طريق امكانپذير است كه منابع مالي دولت وابسته به مردم شود.
*اخيراً در بين سياستمداران نوعي دروغگويي باب شد و با اينكه جامعه و مردم ابتدا نسبت به آن حساسيت نشان دادند اما كمكم اين حساسيتها با بيتوجهي دولت از بين رفت و فكر ميكنيد علت اين روند چيست؟
به نظر من نميتوان گفت حساسيتهاي مردم كم شده بلكه مردم هم ميگويند حالا كه وضعيت به اين شكل است ما هم همينطور رفتار ميكنيم يعني كلاً بنيان اخلاقي در حال نابود شدن است و همه نسبت به هم بياعتمادند. كسي كه رئيسجمهور يا معاون اول ميشود بايد يك اعتبار و وجههيي بين مردم داشته باشد (در همين قضايا ميبينيم رئيسجمهور به يك شكل، وزير علوم، وزير صنايع، وزير راه، معاون اول و... به شكلي ديگر مطالبي ميگويند يا رفتاري ميكنند كه براي جامعه درستي آنها منشا ابهام است .) هر چيزي حدي دارد. اين سبب ميشود مردم هم همينطور رفتار ميكنند و اين رفتار را به همه چيز تسري دهند.
داستاني داريم كه ميگويد، يك نفر رفت دزدي و شروع به سوراخ كردن مكاني كرد. يك نفر از او پرسيد داري چه كار ميكني؟ گفت دارم طبل ميزنم. گفت پس چرا صداي طبل نميآيد؟ گفت صدايش صبح درميآيد. صداي وضعيت فعلي جامعه هم بعداً به شكل فاجعهآميزي درميآيد.
*چطور ميتوان سياستمداران را به مسير راستي و صداقت برگرداند و جامعه را از وضعيت فعلي نجات داد؟
يك وقت ما بحث فردي ميكنيم و يك وقت بحث اجتماعي. اين دو با هم فرق دارند. راهكار آن به نظر من اين است كه مطلقاً نبايد دروغ گفت و بايد با دروغگو به شدت برخورد و او را تحريم كرد و دروغ را ضدارزش دانست. اين يك راهكار كاملاً شخصي است اما ما نميتوانيم با توصيههاي شخصي مسائل اجتماعي را حل كنيم. ما ميتوانيم به مردم آموزش اخلاقي بدهيم. اما وقتي حفاظ امنيت جامعه را بالا نبريم و فقر و نابرابري در جامعه زياد شود، دزدي هم زياد ميشود ولو اينكه هزاران توصيه اخلاقي هم شود و شفافيت وپاسخگويي هم نباشد هيچ توصيهاي مثمرثمر نخواهد شد. بنابراين در سطح فردي هم بايد دروغگو را محكوم كرد، با آن برخورد كرد و دروغ را ضدارزش دانست اما در سطح اجتماعي تا اين حكومت يا هر حكومت ديگري استقلال منابع مالي داشته باشد نميتواند اين مشكلات را حل كند. استقلال دولت را كه از بين برديم و آن را وابسته به مردم كرديم باز هم به آن معنا نيست كه مشكلات حل ميشود بلكه به اين معناست كه تازه راه براي حل اين مشكلات باز ميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر