سارا لقایی
مهري كه رفت، اولين مهري بود كه برايم معنا نداشت. اضطراب و ترافيكش دامنم را گرفت اما قرار نبود پشت نيمكت بنشينم اين بار. توي خيابان راه مي رفتم ببينم از دستفروش هاي شب هاي اول پاييز چيزي دستگيرم مي شود يا نه كه يك كيف صورتي مدرسه مثل پتك خورد توي سرم. صورتي بود، اشكالي ندارد. كيف مدرسه بود، مهم نيست. اما تصويري كه داشت عكس يك عروسك باربي بود با همان خوش آب و رنگي هميشه، همان چشم هاي آبي و پوست سفيد. لباسش ولي چادر ملي بود. چادر ملي.
به محض اينكه ديدمش شناختمش. بنيادگرايي را مي گويم با چهره نوين و منش مخملينش. هيكل خوش فرم دختر باربي در چادر ملي. حرف مي زد با آدم آن كيف صورتي: دخترم! اي مرواريد توي صدف! مدرسه هم كه مي روي صدفت را با خودت ببر! خداي من! كاش بتوانم عمق فاجعه اي را كه حس كردم توضيح دهم.
بچه ها در سنين پايين اكثرا نسبت به چادر و روسري واكنش منفي نشان مي دهند. بچه هاي خواهرم بارها با گريه خواسته اند روسري ش را در خيابان از سرش در بياورند و او مجبور شده از پليس بترساندشان. جدا از بچه هايي كه تحت تاثير تربيت بنيادگراي جامعه گاهي دوست دارند حتي زودتر از وقت معمول روسري و مانتو به تن كنند چون آن را نشانه بزرگ شدن مي دانند، باقي از حجاب فرار مي كنند. حتما دختران دبستاني را ديده ايد كه وقتي از مدرسه بيرون مي آيند مقنعه هايشان را در مي آورند و به بزرگترشان مي دهند يا مقنعه را از كش –مثل وبالي- آويزان گردن مي كنند. از بزرگ تر ها مي پرسند: چرا بايد مقنعه سرم كنم؟ جواب مي شنوند: قانون گفته يا اگر خانواده شان مذهبي باشد: خدا گفته. و برايشان اين سوال به وجود مي آيد كه چرا خدا و قانون به دخترها مي گويند حجاب داشته باش؟ مگر توي مو و بدن من چه خبر است؟ يعني مايه خجالتم كه بايد خود را بپوشانم؟ يا شايد گناه دارد؟ چرا گناه دارد؟ چرا فقط مردها نبايد ببينند؟ يعني مردها آدم هاي بدي هستند؟ يعني وقتي آنها موها يا پاهاي ما را ببينند چه اتفاقي مي افتد؟ .... و يك ميليون سوال ديگر.
به كجا ختم مي شود اين سوال ها؟ چه به سر دختر بچه ها مي آوريم؟ غير از اين كه آنها را خيلي زودتر از آنكه بايد با جنسيتشان رو به رو مي كنيم؟ آيا غير مستقيم توي گوششان نمي گوييم اندام شما مايه تحريك مردان است، اگر ببينندتان گناه كرده ايد، مي رويد جهنم و مي سوزيد؟ آيا به آنها نمي گوييم به خاطر اينكه زن هستيد بايد در همه جا يك قدم عقب تر برويد؟ آري. زنانگي يك دختر بچه خيلي زود با چيزي شبيه آن كيف مدرسه به عنوان چيزي كه مايه فساد است توي سرش مي خورد. اما بنيادگرايي به اين هم بسنده نمي كند و پا به پاي دختر بچه راه مي رود. تازه وقتي كه دارد خواندن و نوشتن ياد مي گيرد به او مي آموزد: بابا آب داد. بابا نان داد. و از طرفي توي گوشش مي خواند: مامان خوبي دارم. مي شينه توي خونه. مي دوزه دونه دونه. لباس بچه گونه. به بچه گوشزد مي كند كه: مرد وظيفه دارد آب و نان خانه را تهيه كند و مادر خوب كسي است كه توي خانه بنشيند و براي بچه اش لباس بدوزد. كمي بعد تر در تعليمات راهنمايي به دختر بچه ماست زدن و مربا پختن ياد مي دهد. حمام كردن بچه و لباس بچه دوختن را به او مي آموزد پيش از آنكه او را توجيه كرده باشد كه بچه اصلا چه طور به وجود مي آيد؟ (خوب به ياد دارم اين درس ها را در كتاب حرف و فن سال اول راهنمايي خوانديم اما معلم بهداشتمان سال دوم راهنمايي بود كه راجع به پريود شدن برايمان توضيح داد و البته به اين بسنده كرد كه وقتي خون ديديد نترسيد. به مادرتان بگوييد تا نوار بهداشتي به شما بدهد.) به دختر بچه بافتن ياد مي دهد، خانه داري مي آموزد و در ناخودآگاهش تصويري چنين از زن مي سازد.
هيچ فكر نمي كنم عروسك باربي با چادر ملي طرحي تصادفي باشد كه به ذهن توليد كننده خامي رسيده باشد. آن را طرحي از پيش تعيين شده مي دانم، دنباله رو سياستي كه از روز آغاز مدرسه بچه ها را همراهي مي كند. وقتي كه دختر بچه نگاهي كه از يك زن ايده آل دارد اين است كه توي خانه مي نشيند، ماست مي زند و براي بچه هايش لباس مي دوزد، (به قول خودمان پرده نشين است) حالا وقتش است به او بگوييم وقتي لازم شد زن از خانه بيرون بيايد بايد با آن پرده حركت كند. (مثل فريدا! همان نقاش مكزيكي كه در فيلمي با همين نام با تخت از خانه بيرون رفت چون پزشك به او گفته بود نبايد از تخت پايين بيايد) اين پرده همان چادر است. چادري كه مدرن شده تا مقبول واقع شود و جوانترها و مدگراها هم گولش را بخورند. بله با صراحت مي گويم گولش را بخورند. تعارف كه نداريم؟ اصلا چرا يك زن بايد چادر سرش كند؟ وقتي كه مي تواند با روسري و پيراهن يا هر نوع لباس ديگري كه بخواهد حجاب كند؟ چادر اگر همان پرده پرده نشينان نيست پس چيست؟ حالا تصور كنيد به كودكي خردسال آموزش مي دهيم كه عزيزم چادر خوب است (بنياد گرايي) و اگر سختت است چادر ملي خوب است (نوبنيادگرايي). به او ياد مي دهيم از همين حالا بايد انكار زنانگي ش را آغاز كند و بدنش را بپوشاند. به او ياد مي دهيم مرد موجود خطرناكي است كه منتظر غفلت اوست تا از او سوء استفاده كند. به او ياد مي دهيم امن ترين سنگر براي او آشپزخانه است كه البته اگر اوپن نباشد بهتر است (چون از همان نصفه نداشته ديوار ممكن است ديدش بزنند). ياد مي دهيم نهايتا ديپلم كه گرفت بايد به اين سنگر برگردد و تا دست هاي آلوده لمسش نكرده شوهر كند. دانشگاه برود كه چه؟ پسرها بيشتر به درس احتياج دارند. از شهر برود كه چه؟ يك زن تنها و شهر غريب؟ كار كند كه چه؟ نگاه حرام همكارها به كنار! فرصت يك شغل را از يك مرد بيچاره خرجي ده بگيرد و خودش كار كند؟
اگر تمام افتخار نوبنيادگرايان اين است كه دخترها را زنده به گور نمي كنند نبايد زياد هم خوشحال باشند. با اين زندگي كه براي يك دختر مي سازند آنها را گور به گور مي كنند و گور به گور كردن از زنده به گور كردن بدتر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر